مردی که دامان شریفش ، پاکیزه تر از آسمان بود
مردی که دامان شریفش ، پاکیزه تر از آسمان بود
در قطره اشکش محبت ، تابیده چون رنگین کمان بود
با دولت وارستگی ها، در منتهای خستگی ها
آیات مهر و حکم عدلش ، تا مرز بی مرزی روان بود
بخشید معنی را تکامل ، چونان که بخشد غنچه را گل
زیرا وجودش نیم دیگر، از خطه نیم جهان بود
واگشتنش را دوست دارم ، بر جراتش حرمت گذارم
با آن که بنیان کهن را، خود از نخستین بانیان بود
او ماند و آن درهای بسته ، با آن دل از جور خسته
رنجیده از نامهربانی ، با مهربانان مهربان بود
با فقر صاحب جاه بودن ، در کنج عزلت شاه بودن
آیین انسانی چنین است ، این فخر انسان آنچنان بود
مکتب به مسند وانهشتن ، از بهره دنیا گذشتن
در خورد هر بی دست و پا نیست ، آنکس که این شد قهرمان بود
اسطوره ای از استواری ، اعجوبه ای از مهر و یاری
هرگز نمرده است و نمیرد، مردی که سر تا پاش جان بود
1388/9/30