"‏مرثیه آفتاب" از : حجةالاسلام اسدالله جعفری ‏


مرثیه آفتاب
"اسدالله جعفری "

آه ! از غروب آفتاب
عقیقی شدن گونه های شفق
گیسو پریشی "سپیده "
شبنم ریزی "مژگان "
سفید گشتن زلف "سحر"

آه ! از غروب آفتاب که "جان و جهان " تیره می‎شود و خدا نیز هم ...
در غروب اوست که "ناهید" انار احساسش را خون می‎کند.
غروب آفتاب سهمگین واقعه تاریخ است .

"او" آفتاب بود، "جهان اندیشه " را.
"کوثر" بود "مزرعه حیات " را.

منهجش "نهج علی " بود و "طریق الاسراء محمد".
چون "مسیح " معلم "تجرید و تفرید" بود.

چنان "داوود" زره باف روح بود و "سلیمان "وار فرمان روای "آب و آتش ".
"موسای " زمان بود و سینه اش "سینا" و خانه اش "وادی ایمن ".

"حلم " از او جامه بر تن داشت و "علم " از کامش "شراب " می‎نوشید.
شب را با "قرآن " به سر می‎کرد و سحر "صحیفه " بر سر می‎گرفت و خدایش "صحف " می‎بخشید.

"طریقت " را از "متن شریعت " به "بلد الامین حقیقت " راهبر بود.
به "عرفان زبان برهان " می‎داد و "برهان را قرآن " می‎آموخت .

نامش "حسینعلی " بود و آئینش انتظار و "مکتب اعتراض ".
پیشانیش "بوسه گاه خدا" بود و "قافستان قدسیان ".

"قلم " از "موژه" او "رقصی به سوی خدا" آموخت .
چین شقیقه های او تاریخ را جغرافیا بود.

گلبرگ گونه هایش "قاره های نامکشوف روح " را می‎مانست .
"مجمع الجزایر" فضیلت ها و پاکی ها بود.

"خردستیزان " سنگ بر پیشانیش زدند و او "بال رحمت " فرش راهشان نمود.
کوثر نوشان علمش "ساغر" بر فرقش شکستند.
او از خدا عذر تقصیرشان به اجابت خواست .

نامش "حسینعلی " بود و آئینش انتظار و "مکتب اعتراض ".
"نامردی ها و مرارت ها" را با "مروت " پاسخ می‎داد.
"تهمت "ها را "تهم تن " وار تحمل می‎کرد و بر "تهمت پراکنان " "حکمت " هدیه می‎داد.

"یار مظلومان " بود و دعوتگر جبابره و طواغت به سوی حق .
چون "علی " سر در "چاه " می‎کرد و "وحدت امت " را "شیرازه " می‎بست .

نامش "حسینعلی " بود و آئینش "سلام و سلم ".
نامش "حسین " و آئینش شهادت و خود "پدر شهید".
پاره نامش "علی " بود و آئینش "مدارا و مروت " که "مولایش علی " بود.

زبانش "زبان قرآن " بود و تن پوشش "روایت و درایت ".
عمامه محمد در سر داشت و "ذوالفقار علی " در کام و "حلم حسن " در "سینه ".

شارح "خطبه زهرا" بود و "اصول " را "کافی " و "فقه " را "روضه ".
"رایت " ولایت بود و "نبی " نبوت و "جامع الشرایع ".

خدایش "خدای رحمت گستر گل فروش " بود نه خدای "خنجر و تیغ و تبر".
قرآنی می‎خواند که به انسان حقوق اساسی می‎بخشد.
دین او دین تکلیف اندیش تقدیرمدار نبود که دین رسالت و هدایت بود.

آزاده و نستوه بود چون "شاخه طوبی "
راست و صادق بود چون سپیده و شفق .
"زلال " بود چون عصمت اشک "ساکنان حرم سر و عفاف ملکوت ".

او راز سر به مهر بود و آئینه خدانما.
آری او "عبد صالح " بود و "حسین علی ".