سعد بن ابی وقاص گوید: برادرم عمیر روز بدر کشته شد، آنگاه من سعید بن عاص بن امیه را کشتم و شمشیر او را گرفتم که "ذوالکتفیه" نامیده میشد، و آن را به نزد پیامبر(ص) آوردم و از او خواستم آن را به من ببخشد، حضرت فرمودند: این نه مال من است و نه تو، برو و آن را در همانجا که برداشتی بینداز. آن را انداختم و برگشتم و حالی داشتم که کسی جز خدا نمی دانست - از کشته شدن برادرم، گرفته شدن غنیمتم - و پیش خود گفتم: شاید این به کسی داده شود که مبتلا به بلاهای من نشده باشد، از آنجا مگر مقدار کمی نگذشته بودم که پیکی نزدم آمد که خداوند - متعال - آیه "یسألونک" را نازل فرمود، ترسیدم که درباره من چیزی نازل شده باشد، وقتی پیش رسول خدا(ص) آمدم فرمود: ای سعد، تو از من شمشیر خواستی و آن وقت مال من نبود و حال از آن من شده است، برو و آن را بگیر که آن فعلا مال تو است. و علی بن طلحه به نقل از ابن عباس گوید: غنائم مخصوص رسول خدا(ص) بود و برای هیچ کس در آن چیزی نبود، و اگر مسلمین در سریه ها چیزی نصیبشان میشد آن را پیش پیامبر(ص) میآوردند، و اگر کسی سوزن یا نخی از آن را نگه میداشت خیانت حساب میشد، و آنگاه که از رسول خدا(ص) خواستند تا از غنائم به آنها بدهد آیه انفال نازل شد.
و ابن جریح گوید: از مهاجرین و انصار کسانی که حاضر در جنگ بدر بودند در غنیمت با هم اختلاف کردند، و آنها سه دسته بودند (دسته ای به دنبال دشمن و دسته ای غنیمت جمع میکردند و دسته ای هم دور رسول خدا(ص) حلقه زده بودند و ایشان را از دشمن حفظ مینمودند) آنگاه آیه انفال نازل شد و خداوند آن را به ملک رسولش درآورد تا آن طور که خداوند به او آموخته آن را تقسیم کند."نهج البلاغه: "ان هذا المال لیس لی و لا لک و انما هو فئ للمسلمین و جلب اسیافهم." (نهج البلاغه، فیض 728/، عبده 253/2، لح 353/، خطبه 232)