"با رسول خدا(ص) به غزوه هوازن رفتیم. در شرایطی که ما با دشواریهائی روبرو بودیم، همه ما پیاده بودیم و در بین ما افراد ناتوان و ضعیف نیز وجود داشت، به ناگاه فردی که بر شتر نر قرمز رنگی سوار بود سررسید، طنابی چرمی از کنار شترش کشید و شتر را با آن بست آنگاه آمد کنار ما نشست و صبحانه خورد، پس چون ضعف و ناتوانی ما را دید بلند شد به سرعت به طرف شترش رفت طناب او را باز کرد آن را خوابانید و بر پشت او سوار شد و آن را از جای بلند کرد که بگریزد، ناگاه شخص دیگری از طایفه اسلم که بر ناقه [شتر ماده ] سبز رنگی سوار بود از پشت نیروهای ما ظاهر شد و با یکدیگر شروع به رفتن کردند، من به سرعت دویدم تا به پشت ناقه رسیدم و ناقه پشت سر جمل حرکت میکرد، من جلوتر رفتم تا به پشت جمل رسیدم، آنگاه باز جلوتر رفته و افسار جمل را به دست گرفتم و شتر را خوابانیدم، چون زانوی شتر به زمین رسید من آن مرد را از شتر به زیر کشیده و شمشیر خود را کشیدم و به سر او زدم، او از دنیا رفت، مرکب و لباس و وسایل او را برداشته به همراه خود آوردم، پیامبرخدا با سایر افراد به استقبال من آمدند، آن حضرت فرمود: چه کسی آن مرد را کشت ؟ گفتند: سلمة بن اکوع. فرمود: همه وسایل و لباس مقتول مال اوست."سنن ابی داود 45/2، کتاب جهاد، باب فی الجاسوس المستأمن.
این داستان را مسلم در صحیح خود نیز آورده است.صحیح مسلم 1374/3، کتاب الجهاد و السیر، باب 13، حدیث 1754
6- باز در همان کتاب به سند خود از فرات بن حیان آمده است:
"رسول خدا(ص) به کشتن وی دستور فرمود و او جاسوس ابوسفیان بود و با فردی از انصار هم پیمان بود، به جمعی از انصار گذر کرد و گفت: من مسلمانم، یکی از انصار گفت: ای رسول خدا، میگوید من مسلمانم، پیامبرخدا(ص) فرمود: درمیان شما افرادی هستند که آنان را به ایمانشان واگذار میکنم، یکی از آنها فرات بن حیان است."ان منکم رجالا نکلهم الی ایمانهم، منهم فرات بن حیان. (سنن ابی داود 45/2، کتاب الجهاد، باب فی جاسوس الذمی)