صفحه ۲۷۹

"با رسول خدا(ص) به غزوه هوازن رفتیم. در شرایطی که ما با دشواریهائی روبرو بودیم، همه ما پیاده بودیم و در بین ما افراد ناتوان و ضعیف نیز وجود داشت، به ناگاه فردی که بر شتر نر قرمز رنگی سوار بود سررسید، طنابی چرمی از کنار شترش کشید و شتر را با آن بست آنگاه آمد کنار ما نشست و صبحانه خورد، پس چون ضعف و ناتوانی ما را دید بلند شد به سرعت به طرف شترش رفت طناب او را باز کرد آن را خوابانید و بر پشت او سوار شد و آن را از جای بلند کرد که بگریزد، ناگاه شخص دیگری از طایفه اسلم که بر ناقه [شتر ماده ] سبز رنگی سوار بود از پشت نیروهای ما ظاهر شد و با یکدیگر شروع به رفتن کردند، من به سرعت دویدم تا به پشت ناقه رسیدم و ناقه پشت سر جمل حرکت می‎کرد، من جلوتر رفتم تا به پشت جمل رسیدم، آنگاه باز جلوتر رفته و افسار جمل را به دست گرفتم و شتر را خوابانیدم، چون زانوی شتر به زمین رسید من آن مرد را از شتر به زیر کشیده و شمشیر خود را کشیدم و به سر او زدم، او از دنیا رفت، مرکب و لباس و وسایل او را برداشته به همراه خود آوردم، پیامبرخدا با سایر افراد به استقبال من آمدند، آن حضرت فرمود: چه کسی آن مرد را کشت ؟ گفتند: سلمة بن اکوع. فرمود: همه وسایل و لباس مقتول مال اوست."سنن ابی داود ‏45/2، کتاب جهاد، باب فی الجاسوس المستأمن.

این داستان را مسلم در صحیح خود نیز آورده است.صحیح مسلم ‏1374/3، کتاب الجهاد و السیر، باب 13، حدیث 1754

6- باز در همان کتاب به سند خود از فرات بن حیان آمده است:

"رسول خدا(ص) به کشتن وی دستور فرمود و او جاسوس ابوسفیان بود و با فردی از انصار هم پیمان بود، به جمعی از انصار گذر کرد و گفت: من مسلمانم، یکی از انصار گفت: ای رسول خدا، می‎گوید من مسلمانم، پیامبرخدا(ص) فرمود: درمیان شما افرادی هستند که آنان را به ایمانشان واگذار می‎کنم، یکی از آنها فرات بن حیان است."ان منکم رجالا نکلهم الی ایمانهم، منهم فرات بن حیان. (سنن ابی داود ‏45/2، کتاب الجهاد، باب فی جاسوس الذمی)

ناوبری کتاب