آن زن چون جدیت آن حضرت را دید گفت: کنار بروید، آن حضرت کنار رفت، وی موهای سرش را باز کرد و نامه را بیرون آورد و به آن حضرت داد. آن حضرت نامه را نزد پیامبرخدا(ص) آورد، پیامبراکرم (ص) "حاطب" را طلبید و فرمود: ای حاطب، چه چیز ترا بر این کار واداشت ؟ وی گفت: ای پیامبرخدا(ص) به خدا سوگند من به خدا و پیامبرخدا ایمان دارم من تغییر نکرده و عوض نشده ام. من فردی هستم که در میان آنان - قریش - طایفه و عشیره ای ندارم ولی نزد آنان همسر و فرزند دارم، به خاطر آنان است که دست به این کار زدم، عمر بن خطاب گفت: ای رسول خدا، به من اجازه بدهید تا گردن او را بزنم، این منافق شده است، پیامبر فرمود:
تو چه میدانی ای عمر، شاید خداوند در روز جنگ بدر به اصحاب بدر توجه نموده و فرموده: هر کاری میخواهید بکنید من شما را بخشیدم.
آنگاه خداوند متعال در ارتباط با حاطب این آیه را نازل فرمود:
یا ایها الذین آمنوا لا تتخذوا عدوی و عدوکم اولیاء تلقون الیهم بالمودة - ای مؤمنان دشمن من و دشمن خویش را ولی و دوست خود مگیرید که با آنان طرح دوستی بریزید."سیره ابن هشام 39/4_41
نظیر این روایت را ابوداود در جهاد سنن خویش آورده و در آن آمده است:
"عمر گفت: به من اجازه بده تا گردن این منافق را بزنم، پیامبرخدا(ص) فرمود: این در جنگ بدر شرکت داشته، و چه میدانی شاید خداوند بر اهل بدر عنایت داشته و فرموده: هر کار میخواهید بکنید من گناهان شما را بخشیدم."قد شهد بدرا، و ما یدریک لعل الله اطلع علی اهل بدر فقال: اعملوا ما شئتم فقد غفرت لکم. (سنن ابی داود 44/2_45، کتاب الجهاد، فی حکم الجاسوس اذا کان مسلما)