«6- باز وی حارث بن ابی وهب که یکی از افراد بنی لیث از قبیله بکر بن کنانه بود را مورد بازخواست قرار داد و به وی گفت: جریان شتران و بندگانی که به صد دینار فروخته ای چه بود؟ گفت: درآمد خود را نگهداری کرده و با آن تجارت کرده ام، گفت: به خدا سوگند تو را برای تجارت نفرستاده بودم، آن را به ما بده. گفت: به خدا سوگند از این پس دیگر مسئولیتی از سوی تو نمی پذیرم. عمر گفت: ما نیز دیگر ترا به کار نمی گماریم. آنگاه به منبر رفت و گفت: ای امرا و فرمانروایان، اگر بدانیم که این مال - بیت المال - برای ما حلال است برای شما نیز آن را حلال میشماریم، اما چون میدانیم که برای ما حلال نیست و خود را از آن برکنار میدانیم شما نیز خود را از آن برکنار بدارید؛ به خدا سوگند من برای شما نمونه ای را نیافتم جز این نمونه که تشنه ای در میان امواج خروشان آب به پیش میرود ولی به گرداب توجه نمی کند و چون سیراب میشود غرق میگردد."شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید 42/12
«7- و نیز عمر به عمرو بن عاص که کارگزار او در مصر بود نوشت:
اما بعد، به من گزارش رسیده که اکنون صاحب شتر و گوسفند و غلام و خدمتگزار شده ای با اینکه پیش از این مالی نداشتی و از حقوق تو هم این اموال گرد نیامده است، اینها را از کجا آورده ای ؟ همانا من کسانی از