صفحه ۱۷۰

آماده ساز تا از اینجا بروم، حضرت فرمود: قرض تو چقدر است ای ابویزید؟ گفت: یکصد هزار درهم، فرمود: به خدا سوگند من ندارم و چنین پولی نزد من نیست، ولی صبر کن تا حقوقم را بگیرم و مقداری از آن را به تو بدهم، و اگر برای عیالم قسمتی از آن را احتیاج نداشتم همه آن را به تو می‎دادم. عقیل گفت: بیت المال به دست توست و تو مرا به حقوقت حواله می‎دهی ؟ و اصلا حقوقت چقدر است، و اگر همه آن را هم به من بدهی مگر چقدر می‎شود؟ حضرت فرمود: من و تو در بیت المال همانند دیگر مسلمانان هستیم.

هنگامی که این دو با هم مشغول سخن گفتن بودند بالای دارالامارة بودند و صندوقهای تجار بازار از آنجا پیدا بود، حضرت به وی فرمود: اگر آنچه را که من پیشنهاد می‎کنم نمی پذیری اکنون به سراغ این صندوقها برو و قفلهای آنها را بشکن و آنچه در آنهاست برای خود بردار. گفت: در این صندوقها چیست ؟ فرمود: در آنها اموال بازرگانان است. گفت: از من می‎خواهی که صندوقهائی را بشکنم که صاحبان آن توکل بر خدا کرده و اموال خود را در آن نهاده اند؟ امیرالمؤمنین (ع) فرمود: از من می‎خواهی که در بیت المال مسلمانان را بگشایم و اموال آنان را به تو بدهم با اینکه آنان توکل بر خدا کرده و درب آن را قفل نموده اند؟ باز اگر می‎خواهی شمشیرت را بردار من هم شمشیرم را برمی دارم و به اتفاق به "حیره" می‎رویم، در آنجا بازرگانان پولدار وجود دارد، به یکی از آنان شبیخون زده و اموال او را به چنگ می‎آوریم. گفت: آیا مرا به دزدی دعوت می‎کنی ؟ فرمود: دزدی از یک شخص بهتر از دزدی از همه مسلمانان است. عقیل گفت: پس به من اجازه می‎دهی که به نزد معاویه بروم ؟ فرمود: به تو اجازه می‎دهم. گفت: پس مرا بر این سفر یاری ده. فرمود: حسن جان به عمویت چهارصد درهم بده. پس عقیل از نزد آن حضرت خارج شد در حالی که این شعر را می‎خواند:

ناوبری کتاب