صفحه ۱۶۸

مقدار یک پیمانه از آن برداشت، چون آن حضرت (ع) خواست آنها را تقسیم کند فرمود: "ای قنبر، من گمان می‎کنم دست به این ظرف خورده است." قنبر ماجرا را نقل کرد، حضرت خشمگین شد و فرمود: "حسین را نزد من بیاورید." آنگاه تازیانه خود را به سوی او بلند کرد، ولی حسین گفت: "تو را به حق عمویم جعفر [دست نگه دار]" آن حضرت به احترام نام جعفر [جعفر طیار برادر امیرالمؤمنین (ع) که در جنگ موته به شهادت رسید] آرام گرفت و فرمود: "چرا پیش از تقسیم از عسل برداشتی ؟" گفت: ما هم در آن حقی داریم. آنگاه که سهمیه ما داده شود آن را برمی گردانیم، فرمود: پدرت به قربانت، اگر چه تو هم در آن حقی داری ولی پیش از آنکه دیگران از آن استفاده کنند تو نباید از آن استفاده کنی ! اگر ندیده بودم که رسول خدا(ص) لبان تو را می‎بوسید با تازیانه تنبیهت می‎کردم. آنگاه یک درهم که در ردای خود داشت به قنبر داد تا از بهترین عسل خریداری کند و به جای عسل مصرف شده بریزد. عقیل گفت: گویا هم اکنون من دو دست علی را می‎بینم که در ظرف را گرفته است و قنبر عسل را در آن می‎ریزد، آنگاه آن حضرت در آن را محکم بست و فرمود: بارخدایا حسین را بیامرز؛ زیرا او نمی دانست.

معاویه گفت: از کسی سخن گفتی که فضیلت او را کسی منکر نیست خدا ابوالحسن را رحمت کند، از پیشینیان خود سبقت گرفت و آیندگان را از رسیدن به خود ناتوان کرد. اکنون داستان آهن گداخته را بگو.

عقیل گفت: من فقیر شدم و در تنگنای شدیدی گرفتار آمدم، از آن حضرت درخواست کردم ولی پاسخ مثبت نداد، پس کودکانم را جمع کردم و نزد او بردم در حالی که آثار سختی و گرسنگی در آنان آشکار بود، به من گفت: شب هنگام به نزد من بیا تا به تو چیزی بدهم، به هنگام شب در حالی که یکی از فرزندانم مرا همراهی می‎کرد نزد وی رفتم، به فرزندم گفت تا آنجا را ترک کند، آنگاه

ناوبری کتاب