مقدار یک پیمانه از آن برداشت، چون آن حضرت (ع) خواست آنها را تقسیم کند فرمود: "ای قنبر، من گمان میکنم دست به این ظرف خورده است." قنبر ماجرا را نقل کرد، حضرت خشمگین شد و فرمود: "حسین را نزد من بیاورید." آنگاه تازیانه خود را به سوی او بلند کرد، ولی حسین گفت: "تو را به حق عمویم جعفر [دست نگه دار]" آن حضرت به احترام نام جعفر [جعفر طیار برادر امیرالمؤمنین (ع) که در جنگ موته به شهادت رسید] آرام گرفت و فرمود: "چرا پیش از تقسیم از عسل برداشتی ؟" گفت: ما هم در آن حقی داریم. آنگاه که سهمیه ما داده شود آن را برمی گردانیم، فرمود: پدرت به قربانت، اگر چه تو هم در آن حقی داری ولی پیش از آنکه دیگران از آن استفاده کنند تو نباید از آن استفاده کنی ! اگر ندیده بودم که رسول خدا(ص) لبان تو را میبوسید با تازیانه تنبیهت میکردم. آنگاه یک درهم که در ردای خود داشت به قنبر داد تا از بهترین عسل خریداری کند و به جای عسل مصرف شده بریزد. عقیل گفت: گویا هم اکنون من دو دست علی را میبینم که در ظرف را گرفته است و قنبر عسل را در آن میریزد، آنگاه آن حضرت در آن را محکم بست و فرمود: بارخدایا حسین را بیامرز؛ زیرا او نمی دانست.
معاویه گفت: از کسی سخن گفتی که فضیلت او را کسی منکر نیست خدا ابوالحسن را رحمت کند، از پیشینیان خود سبقت گرفت و آیندگان را از رسیدن به خود ناتوان کرد. اکنون داستان آهن گداخته را بگو.
عقیل گفت: من فقیر شدم و در تنگنای شدیدی گرفتار آمدم، از آن حضرت درخواست کردم ولی پاسخ مثبت نداد، پس کودکانم را جمع کردم و نزد او بردم در حالی که آثار سختی و گرسنگی در آنان آشکار بود، به من گفت: شب هنگام به نزد من بیا تا به تو چیزی بدهم، به هنگام شب در حالی که یکی از فرزندانم مرا همراهی میکرد نزد وی رفتم، به فرزندم گفت تا آنجا را ترک کند، آنگاه