صفحه ۱۶۵

دیدم که از گرسنگی موهایشان ژولیده و رنگشان بر اثر فقر دگرگون گشته، گویا صورتشان با نیل رنگ شده بود.

عقیل باز هم اصرار کرد و خواسته خود را چند بار تکرار نمود، من به او گوش فرا دادم، خیال کرد من دینم را به او می‎فروشم ! و به دلخواه او قدم برمی دارم و از راه و رسم خویش دست می‎کشم ! اما من آهنی را در آتش گداختم سپس آن را به بدنش نزدیک ساختم، تا با حرارت آن عبرت گیرد، ناله ای همچون بیمارانی که از شدت درد می‎نالند سر داد و چیزی نمانده بود که از حرارت آن بسوزد، به او گفتم: هان ای عقیل، زنان سوگمند در سوگ تو بگریند، از آهن تفتیده ای که انسانی آن را به صورت بازیچه سرخ کرده ناله می‎کنی اما مرا به سوی آتشی می‎کشانی که خداوند جبار با شعله خشم و غضبش آن را برافروخته است ؟! تو از این رنج می‎نالی ولی من از آتش سوزان نالان نشوم ؟!

از این سرگذشت شگفت آورتر داستان کسی است که نیمه شب ظرفی سرپوشیده پر از حلوای خوش طعم و شیرین به درب خانه ما آورد، ولی این حلوا معجونی بود که من از آن متنفر شدم، گویا آن را با آب دهان یا استفراغ مار خمیر کرده بودند، به او گفتم: هدیه است یا زکات یا صدقه ؟ که این دو بر ما اهل بیت حرام است ! گفت: نه این است و نه آن بلکه هدیه است. به او گفتم: زنان بچه مرده بر تو گریه کنند! آیا از طریق آئین خدا وارد شده ای که مرا بفریبی ؟ دستگاه ادراکت به هم ریخته یا دیوانه شده ای یا هذیان می‎گویی ؟ به خدا سوگند اگر اقلیم های هفتگانه را با آنچه در زیر آسمان آنهاست به من دهند که خداوند را با گرفتن پوست جوی از دهان مورچه ای نافرمانی کنم، هرگز نخواهم کرد؛ و این دنیای شما از برگ جویده ای که در دهان ملخی باشد، نزد من خوارتر و بی ارزشتر است.

علی را با نعمت های فناپذیر و لذتهای نابودشدنی دنیا چه کار؟ از به خواب رفتن عقل و لغزشهای قبیح به خدا پناه می‎بریم و از او یاری می‎جوئیم."والله لان ابیت علی حسک السعدان مسهدا و اجر فی الاغلال مصفدا، احب الی من ان القی الله و رسوله یوم القیامة ظالما لبعض العباد و غاصبا لشئ من الحطام، و کیف اظلم احدا لنفس یسرع الی البلی قفولها و یطول فی الثری حلولها؟ والله لقد رأیت عقیلا و قد املق حتی استماحنی من برکم صاعا، و رأیت صبیانه شعث الشعور غبر الالوان من فقرهم کانما سودت وجوههم بالعظلم، و عاودنی موکدا و کرر علی القول مرددا، فاصغیت الیه سمعی فظن انی ابیعه دینی و اتبع قیاده مفارقا طریقتی، فاحمیت له حدیدة ثم ادنیتها من جسمه لیعتبر بها، فضج ضجیج ذی دنف من ألمها، و کاد ان یحترق من میسمها، فقلت له: ثکلتک الثواکل یا عقیل، اتئن من حدیدة احماها انسانها للعبه، و تجرنی الی نار سجرها جبارها لغضبه ؟ اتئن من الاذی و لاائن من لظی ؟ و اعجب من ذلک طارق طرقنا بملفوفة فی وعائها و معجونة شنئتها کانما عجنت بریق حیة اوقیئها، فقلت: اصلة ام زکاة ام صدقة ؟ فذلک محرم علینا اهل البیت، فقال: لاذا و لاذاک ولکنها هدیة، فقلت: هبلتک الهبول، اعن دین الله اتیتنی لتخدعنی ؟ امخبط ام ذوجنة ام تهجر؟ والله لو اعطیت الاقالیم السبعة بما تحت افلاکها علی ان اعصی الله فی نملة اسلبها جلب شعیرة ما فعلت (ما فعلته خ. ل) و ان دنیاکم عندی لاهون من ورقة فی فم جرادة تقضمها، ما لعلی و لنعیم یفنی، و لذة لاتبقی ؟ نعوذ بالله من سبات العقل و قبح الزلل و به نستعین. (نهج البلاغه، فیض 713/، لح 346/، خطبه 224) لغت های مشکل این خطبه: سعدان: به فتح سین، گیاهی است خاردار که به خارهای آن حسک السعدان گفته می‎شود و شبیه به سر پستان است. مسهد: کم خواب، بیدار. مصفد: کسی که در بند است. قفول: بازگشت. استماحه: طلب بخشش. عظلم: بر وزن زبرج، گیاهی است که به وسیله آن چیزهائی را به رنگ سیاه رنگ آمیزی می‎کنند. سجرها: برافروخت آن را. و ظاهرا اینکه فرموده: آن بر ما حرام است، مراد زکوت و صدقه باشد، و نیز گفتار اشعث که گفت: لاذا و لاذاک، در این صورت پس مراد به هدیه وصله یکی است. هبول: زنی که معمولا فرزندان وی از دنیا می‎روند. جلب الشعیر: با ضمه و یا کسره جیم، پوست جو.

ناوبری کتاب