حذیفه گفت: من ترسیدم شناخته شوم؛ لذا فورا دست شخص بغل دستی خود را گرفته و به او گفتم: تو کی هستی ؟ او گفت: فلانی فرزند فلانی. پس ابوسفیان خطاب به حاضرین گفت: اسبان و شتران ما از بین رفتند، بنی قریظه خلف وعده کرده و پیمان خود را با ما شکستند، از شدت باد و توفان هم میبینید که وضع ما از چه قرار است، بنابراین آماده کوچ باشید، من کوچ میکنم. آنگاه سوار بر شتر گشته و آماده حرکت شد.
حذیفه میگوید: اگر نبود که پیامبر به من دستور داده بود غیر از تجسس و کسب خبر هیچ کار دیگری انجام ندهم، با یک تیر ابوسفیان را از پای درمی آوردم.
حذیفه گفت: آنگاه مخفیانه به سوی پیامبر(ص) برگشتم. وقتی رسیدم آن حضرت را در حال نماز دیدم که عبای پشمی یکی از همراهانش را به خود پیچیده بود و نماز میخواند. وقتی مرا دید که آمده ام [و از سرما دارم میلرزم ] در همان حال نماز گوشه عبا را باز کرده و مرا زیر آن قرار داد، آنگاه رکوع و سجده خود را به جای آورد و نماز را به پایان برد؛ من همچنان به او چسبیده بودم. بعد از نماز مشاهداتم را گزارش دادم."سیره ابن هشام ج 242/3
13- در مغازی واقدی نیز راجع به غزوه خندق روایت شده است: