صفحه ۳۳۵

حالی که توفان (این سپاهیان خدا) آنان را کلافه و عاجز کرده بود. نه می‎توانستند آتشی برافروزند و نه دیگی بالا ببرند و نه بنا و خیمه ای به پای دارند. باد همه را به هم ریخته بود. ابوسفیان به مقام سخن گفتن برآمد و گفت: هر کس از شما بغل و پهلودستی خود را شناسایی کند و از هویت او جویا شود، تا جاسوس و غریبه ای در این مجلس نباشد!

حذیفه گفت: من ترسیدم شناخته شوم؛ لذا فورا دست شخص بغل دستی خود را گرفته و به او گفتم: تو کی هستی ؟ او گفت: فلانی فرزند فلانی. پس ابوسفیان خطاب به حاضرین گفت: اسبان و شتران ما از بین رفتند، بنی قریظه خلف وعده کرده و پیمان خود را با ما شکستند، از شدت باد و توفان هم می‎بینید که وضع ما از چه قرار است، بنابراین آماده کوچ باشید، من کوچ می‎کنم. آنگاه سوار بر شتر گشته و آماده حرکت شد.

حذیفه می‎گوید: اگر نبود که پیامبر به من دستور داده بود غیر از تجسس و کسب خبر هیچ کار دیگری انجام ندهم، با یک تیر ابوسفیان را از پای درمی آوردم.

حذیفه گفت: آنگاه مخفیانه به سوی پیامبر(ص) برگشتم. وقتی رسیدم آن حضرت را در حال نماز دیدم که عبای پشمی یکی از همراهانش را به خود پیچیده بود و نماز می‎خواند. وقتی مرا دید که آمده ام [و از سرما دارم می‎لرزم ] در همان حال نماز گوشه عبا را باز کرده و مرا زیر آن قرار داد، آنگاه رکوع و سجده خود را به جای آورد و نماز را به پایان برد؛ من همچنان به او چسبیده بودم. بعد از نماز مشاهداتم را گزارش دادم."سیره ابن هشام ج 242/3

13- در مغازی واقدی نیز راجع به غزوه خندق روایت شده است:

"خوات بن جبیر گوید: در حالی که ما مسلمین در درون خندق محاصره شده بودیم پیامبراسلام مرا خواست، و به من دستور داد مخفیانه به میان بنی قریظه [یهود هم پیمان مشرکین مهاجم و محاصره کننده مدینه ] رفته و از اوضاع و احوال جاری آنجا خبر

ناوبری کتاب