بنی قریظه گفتند: راست میگویی، این رأی خوبی است. آنگاه نعیم بن مسعود از آنجا بیرون آمده و به نزد قریش رفت، و به ابوسفیان گفت: سابقه دوستی من با شما معلوم است، و میدانید که من با محمد(ص) هیچ رابطه ای ندارم. به من خبر رسیده است که یهودیان بنی قریظه از کاری که کرده اند پشیمانند و دیگر نمی خواهند با محمد و اصحاب او بجنگند. آنها کسی را نزد محمد فرستاده اند و به او گفته اند: ما چند تن از سران و بزرگان غطفان و قریش را میگیریم و تحویل شما میدهیم، که آنان را گردن بزنید، و به این واسطه از خطای ما درگذرید. آنگاه نعیم بن مسعود پیش سران غطفان رفته و همان حرفهایی را که به ابوسفیان گفته بود برای آنان نیز تکرار کرد. وقتی که شب شنبه شد، ابوسفیان و سران غطفان آماده جنگ شده و برای بنی قریظه نیز پیام فرستادند که فردا جنگ را شروع میکنیم، شما نیز آماده باشید تا کار محمد را یکسره کنیم.
یهود بنی قریظه جواب دادند: اولا: فردا شنبه است و ما در روزهای شنبه کاری انجام نمی دهیم، ثانیا: ما هرگز با محمد(ص) و اصحاب او در کنار شما نخواهیم جنگید، مگر اینکه شما تعدادی از بزرگان خود را در نزد ما گروگان بگذارید تا در صورت شکست باز مقاومت کنید و فرار نکنید.
قریشیان و غطفان پاسخ فرستادند: به خدا سوگند ما هرگز چنین کاری را نخواهیم کرد و کسی را در نزد شما به گروگان نخواهیم گذاشت. اگر میخواهید بجنگید، باید بدون اخذ گروگان بجنگید. آنگاه پیش خودشان گفتند: نعیم بن مسعود راست میگفته