صفحه ۹۹

4- باز در جنگ احزاب

آنگاه که بر پیامبرخدا(ص) و اصحاب وی کار سخت شد در ارتباط با مشورت آن حضرت با اصحاب مطالبی آمده که خلاصه آن طبق نقل مغازی این چنین است:

"پیامبرخدا و اصحاب وی ده روز و چندی به محاصره دشمن در آمدند تا اینکه همه تحت فشار و سختی قرار گرفتند، سپس پیامبرخدا(ص) شخصی را به نزد عیینة بن حصن و حارث بن عوف فرستاد و به آن دو گفت: "آیا اگر یک سوم خرمای شهر مدینه را به شما بدهم شما حاضرید با یاران خود برگردید و بین اعراب جدائی و تفرقه بیندازید؟" آن دو در پاسخ گفتند: نصف خرمای مدینه را به ما بده، پیامبرخدا از زیاده بر یک سوم امتناع ورزیدند و آن دو به این حد راضی شدند.

آنگاه با ده نفر از یاران خویش برای نوشتن قرارداد حاضر شدند، پیامبراکرم (ص) نیز اصحاب خویش را فرا خواند و قلم و دوات بیاوردند.

آنگاه اسید بن حضیر [یکی از یاران رسول خدا(ص)] آغاز به سخن کرد و گفت: اگر این تصمیم از آسمان و از جانب خداوند است به همان شکل عمل فرما، و اگر غیر از این است به خدا سوگند ما جز شمشیر به آنان نخواهیم داد، چگونه اینان چنین طمعی در مال ما دارند؟

در این هنگام پیامبرخدا(ص) ساکت شد و سعد بن معاذ و سعد بن عباده [دو تن از رؤسای قبایل و بزرگان انصار] را فرا خواند و در حالی که همه نشسته بودند دست روی شانه آنان گذاشت و با صدای آهسته با آنان مشورت کرد و هدف از پیشنهاد صلح را با آنان در میان گذاشت.

آن دو گفتند: اگر این تصمیم از جانب خداوند است به آن عمل کن، و اگر از جانب او نیست ولی نظر قطعی و خواسته شما در این است که این گونه عمل شود باز ما گوش به فرمان و مطیع نظر شما هستیم، ولی اگر به عنوان پیشنهاد می‎فرمایید و نظر ما را بخواهی چیزی جز شمشیر برای آنان نیست، آنگاه سعد بن معاذ نامه را گرفت.

حضرت فرمود: "من دیدم که عرب همه با یک کمان شما را نشانه رفته اند [یک جبهه متحد علیه شما تشکیل داده اند] گفتم به گونه ای آنان را راضی کنم و با آنان وارد کارزار نشوم." [و به شکلی در جبهه متحد کفر اختلاف ایجاد کنم ] آن دو گفتند: ای پیامبرخدا، آن زمان که اینان در جاهلیت از گرسنگی "علهز" می‎خوردند طمع این را

ناوبری کتاب