1- در جنگ بدر:
درکتاب مغازی واقدی آمده است:
"گویند: چون پیامبرخدا(ص) به نزدیکی های بدر رسید خبر حرکت قریش به آن حضرت گزارش شد، آن حضرت این خبر را به اصحاب گفت و از آنان مشورت خواست. ابوبکر از جا بلند شد و سخن گفت و خوب سخن گفت، عمر نیز برخاست و سخن گفت و خوب سخن گفت، آنگاه اضافه کرد: اینان - قریش - با همه عزت و شوکت خود هستند، به خدا سوگند اینان از آن زمان که عزتمند شده اند ذلت نپذیرفته اند، به خدا سوگند از آن زمان که کافر شده اند ایمان نیاورده اند، به خدا سوگند اینان عزت خود را به هیچ وجه از دست نخواهند داد و با تو مبارزه و قتال خواهند کرد، تجهیزات و نیروی خود را برای این امر آماده ساز. آنگاه مقداد بن عمرو به پا خواست و گفت: طبق دستور خداوند به پیش برو، ما با تو هستیم، به خدا سوگند ما آنچه را که بنی اسرائیل به پیامبر خود گفتند که: "تو و پرودردگارت بروید و بجنگید ما اینجا نشسته ایم" فاذهب انت و ربک فقاتلا انا هیهنا قاعدون. (مائده (5) 24/)، نخواهیم گفت، ما میگوئیم: "تو و پروردگارت بروید بجنگید ما نیز همراه شما میجنگیم." سوگند به آنکه ترا به حق مبعوث فرمود ما را اگر تا "برک الغماد" ببری با تو خواهیم آمد - برک الغماد محلی بوده که از آنجا تا مکه از پشت ساحل در کنار دریا پنج شب راه بوده و از راه مکه به سوی یمن هشت شب - در این هنگام پیامبر(ص) فرمود: "بسیار خوب" و به وی دعا کرد. آنگاه باز پیامبرخدا فرمود: "ای مردم، نظر مشورتی خود را با من در میان بگذارید." در اینجا روی سخن آن حضرت با انصار بود؛ چرا که گمان میرفت انصار از آن حضرت فقط در شهر مدینه دفاع خواهند کرد؛ زیرا آنان در قرار خود شرط کرده بودند که از آن حضرت همان گونه که از خود و اولاد خود دفاع میکنند دفاع کنند. باز پیامبرخدا(ص) فرمود: "نظر خود را به من بگوئید." سعد بن معاذ به پا خاست و گفت: من از سوی انصار پاسخ میگویم، گویا ای پیامبرخدا(ص) روی سخن شما با ماست ؟ حضرت فرمود: "بله." وی گفت: شما گویا برای امر دیگری از شهر خارج شدید [به دست آوردن غنایم کاروان قریش ] و اکنون خداوند امر دیگری را به شما وحی فرموده است، ما به تو ایمان آورده و تو را تصدیق کرده ایم و شهادت