در تاریخ طبری نیز همین داستان آمده است.تاریخ طبری 1582/3
در این باره یادآور میشود که پس از آنکه پیامبر موافقت کرد که اموال ساکنان خیبر به مسلمانان تعلق گیرد، گنج مذکور هم در زمره اموال مسلمانان قرار گرفت. کنانه نیز ادعا میکرد که چیزی از آن گنج باقی نمانده و در این باره ذمه خود را از خدا و رسول او مبرا میدانست و میگفت: اگر چیزی از آن گنج نزد من یافت شود خونم حلال باد. هنگامی که محل اختفای گنج معلوم شد، دروغ کنانه نیز آشکار گردید و بدین ترتیب ریختن خون او جایز شمرده شد.
بنابراین نباید در مورد خون و حریم مسلمانی که کشتن او تحریم شده، به این حدیث استدلال کرد. علاوه بر آنکه مسلمانان به اطلاعات کنانه و انکار او از روی عناد و ستیزه جویی یقین و آگاهی داشتند. [پس نباید موارد شک و احتمال وجود اطلاعات مهم نزد متهمی را به آن قیاس نمود].
3- در جنگ بدر دو غلام را نزد پیامبر آوردند و آن حضرت در حال نماز بود. آن دو غلام گفتند: ما هر دو برای قریش آب میبریم آنان ما را مأمور کرده اند تا برایشان آب بیاوریم. مسلمانان به گفتار آنان متقاعد نشدند؛ چرا که میپنداشتند این هر دو غلام ابوسفیان هستند؛ لذا آن دو غلام را مورد ضرب قرار دادند تا آنکه در مرتبه دوم اقرار کردند که: ما هر دو غلام ابوسفیان هستیم. مسلمانان نیز ایشان را رها کردند. در این هنگام پیامبر(ص) رکوع و دو سجده اش را به جا آورد و سپس سلام نماز را گفت و خطاب به مسلمانان فرمود: هنگامی که به شما راست میگویند آنها را میزنید و چون دروغ میگویند ایشان را رها میکنید؟ سوگند به خدا که این هر دو غلام از آن قبیله قریش میباشند.سیره ابن هشام 268/2
نظیر این روایت را بیهقی در سنن خویش از انس سنن بیهقی 148/9، کتاب سیر، باب اطلاع گیری از اسرای مشرکین. و واقدی در مغازی مغازی 52/1 نقل کرده