آیا امکان دارد گفته شود چون ابوبکر برای جانشینی خویش خلیفه معین نمود، به مصالح مسلمانان بصیرتر، نسبت به مسلمانان مهربان تر، و بر اجتماع و وحدت آنان حریص تر از پیامبراکرم (ص) بود، با اینکه خداوند سبحان درباره آن حضرت فرمود: (حریص علیکم بالمؤمنین روؤف رحیم).توبه (9): 128.
یک داستان قابل توجه از یک عالم شیعی داستانی در این باره نقل شده که بسیار قابل توجه است:
عالمی شیعی به هنگام سفر بر جماعتی از تسنن وارد شد، شب هنگام فرا رسید، میزبانان اصرار کردند که شب را نزد آنان بماند، عالم شیعی گفت: به شرط اینکه از مسائل اختلافی مذهب سخنی به میان نیاید، آنان پذیرفتند. اما پس از صرف شام یکی از علمای سنت گفت: نظر شما درباره ابوبکر چیست ؟ عالم شیعی گفت: وی مردی مسلمان و بافضیلت بود، نماز میخواند، روزه میگرفت، حج به جای میآورد، تصدق میبخشید و رفیق و یار غار پیامبراکرم (ص) بود. عالم سنی گفت: صحیح است ادامه بده. عالم شیعی اضافه کرد: بله او از پیامبرخدا هم در حد بسیار بالایی عاقل تر و بافضیلت تر بود، همه حاضران از این سخن تعجب کردند و گفتند: تو چگونه چنین سخنی را میگویی ؟
گفت: بدان جهت که رسول خدا(ص) مدت بیست و سه سال رهبری مسلمانان را به عهده داشت با این حال به فکرش نرسید که رهبری امت پس از خود را مشخص کند و شخصی را برای جانشینی خود معین نماید، اما ابوبکر با اینکه کمتر از سه سال خلافت مسلمانان را برعهده داشت چنین ضرورتی را احساس کرد و این معنی را متوجه شد که برای پس از خویش جانشینی مشخص کند، به همین خاطر او عاقل تر از پیامبراکرم (ص) بود.
و درست در این هنگام بود که افراد حاضر در جلسه به عمق کلام وی پی میبرند.
نظر خلیفه دوم در تعیین خلیفه و نیز روزی فرزند خلیفه دوم به پدرش گفت: سخنی را از مردم شنیده ام که دوست دارم برایت باز گویم:
مردم میپندارند که تو جانشینی برای خود مشخص نخواهی کرد، با اینکه اگر تو یک شتربان و یا چوپان گوسفندان داشته باشی و او گله را بی سرپرست رها کند و به نزد شما بیاید او را سرزنش میکنی که گله را ضایع کرده است، با اینکه سرپرستی و حراست مردم به مراتب مهم تر است. عمر گفت: بله نظر من هم همین است.حینما طعن الخلیفة الثانی قال له ابنه: سمعت الناس یقولون مقالة فآلیت ان اقولها لک : زعموا انک غیر مستخلف، و انه لو کان لک راعی ابل او راعی غنم ثم جأک و ترکها رأیت ان قد ضیع، فرعایة الناس اشد، قال: فوافقه قولی. (صحیح مسلم 1455/3، کتاب الامارة)