صفحه ۱۳۳

فردای آن روز باز پیامبراکرم (ص) فرمود: این مرد کلام را از من ربود و پیش از اینکه من با خویشان سخن گویم آنان متفرق شدند، امروز نیز طعامی همانند روز قبل تهیه نما و آنان را دعوت کن، پس من چنین کرده و آنان را گرد آوردم... آنگاه پیامبراکرم (ص) آغاز به سخن نمود و فرمود:

"ای بنی عبدالمطلب، به خدا سوگند من جوانی از عرب را نمی شناسم که بهتر از آنچه من برای شما آورده ام برای قومش آورده باشد، من خیر دنیا و آخرت را برای شما آورده ام، خداوند مرا مأمور نموده که شما را به پرستش او دعوت کنم، کدام یک از شما مرا در این کار مهم یاری خواهید کرد تا اینکه برادر و وصی و جانشین من در میان دیگران باشد؟ همه از جواب گفتن امتناع نمودند. اما من با اینکه از همه آنها کم سنتر، چشم فرو افتاده تر، شکم برآمده تر و ساق پا نازکتر بودم گفتم: ای رسول خدا، من در این امر مهم وزیر و یاور تو خواهم بود، در آن هنگام حضرت کتف مرا گرفت و فرمود: بی گمان این برادر وصی و جانشین من در میان شماست، از او شنوایی داشته باشید و او را پیروی کنید، آنگاه همه خویشان در حالی که (از روی استهزا) می‎خندیدند از جای خویش بلند شده و به ابوطالب می‎گفتند: محمد تو را مأمور کرد که از فرزندت شنوایی و اطاعت داشته باشی !"عن عبدالله بن عباس، عن علی بن ابی طالب، قال لما نزلت هذه الایة علی رسول الله (ص): (و انذر عشیرت الاقربین) دعانی رسول الله (ص) فقالی: یا علی، ان الله امرنی ان انذر عشیرتی الاقربین... فاصنع لنا صاعا من طعام و اجعل علیه رجل شاة و املا لنا عسا من لبن ثم اجمع لی بنی عبدالمطلب حتی اکلمهم و ابلغهم ما امرت به، ففعلت ما امرنی به ثم دعوتهم له و هم یومئذ اربعون رجلا یزیدون رجلا، او ینقصونه، فیهم اعمامه ابوطالب و حمزة و العباس و ابولهب... فلما اراد رسول الله (ص)، ان یکلهم بدره ابولهب الی الکلام فقال: لقدما سحرکم صاحبکم فتفرق القوم و لم یکلمهم رسول الله (ص) فقال الغد: یا علی، ان هذا الرجل سبقنی الی ما قدسمعت من القول فتفرق القوم قبل ان اکلمهم، فعدلنا من الطعام بمثل ما صنعت ثم اجمعهم الی، قال: ففعلت ثم جمعتهم... ثم تکلم رسول الله (ص) فقال: یا بنی عبدالمطلب، انی والله ما اعلم شابا فی العرب جاء قومه بافضل مما قد جئتکم به، انی قد جئتکم بخیر الدنیا و الاخرة و قد امرنی الله - تعالی - ان ادعوکم الیه، فایکم یوازرنی علی هذا الامر علی ان یکون اخی و وصیی و خلیفتی فیکم ؟ قال: فاحجم القوم عنها جمیعا و قلت - و انی لاحدثهم سنا و ارمصهم عینا و اعظمهم بطنا و احمشهم ساقا - انا یا نبی الله اکون وزیرک علیه، فاخذ برقبتی ثم قال: ان هذا اخی و وصیی و خلیفتی فیکم، فاسمعوا له و اطیعوا، قال: فقام القوم یضحکون و یقولون لابی طالب: قد امرک ان تسمع لابنک و تطیع. (تاریخ طبری، چاپ لیدن، جلد ‏1171/3)

[این روایت در بین محدثین و روات به نام حدیث "بدء الدعوة" مشهور و معروف است و بسیاری از مورخین و محدثین شیعه و سنی آن را صحیح دانسته اند.]

این روایت را ابن اثیر در کامل (جلد 2، صفحه 62) ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه (جلد 13، صفحه 210 و 244) بحارالانوار (جلد 18، صفحه 178) به

ناوبری کتاب