مقاله ای با عنوان «تکرار تاریخ با اندکی تفاوت» از : خانم اشرف منتظری


باسمه تعالی

در احوال پدرم مرحوم آیت الله العظمی منتظری ثبت شده و از خود ایشان نیز شنیده ام که در دوران مبارزات در رژیم گذشته هنگامی که در سال 45 در قزل قلعه زندانی بودند، علاوه بر شکنجه های روحی و جسمی دیگر، هنگامی که کلام بر بازجوها تنگ می آمد، آتش هراس از ناتوانی را با نواختن شلاق بر بدن نحیف پدرم خاموش می کردند، در حدی که بدن ایشان مجروح و خونین می شود.

در این رابطه پدرم در خاطرات خود، جلد 1 صفحه 334 می نویسد: « ... آن روز بازجو که « دکتر جوان» بود شروع کرد با شلاق به من زدن. شلاق سیمی بود من هم با یک پیراهن بودم چون هوا گرم بود، وقتی که شلاق را می زد پیراهن به بدنم می چسبید. »

به یاد دارم در همان ایام که به اتفاق مادرم به ملاقات ایشان رفته بودیم، ایشان با وجود آن شکنجه ها با کمرنگ نشان دادن اثرات شلاق بر بدن خود، ما را به وضعیت بد جسمی آقای هاشمی رفسنجانی توجه دادند وگفتند: نگران وضعیت آقای هاشمی هستم، او وضعیت اش بدتر از من است.

پس از گذشت بیش از چهل سال از این واقعه و گذر از فراز و فرود هایی و با برپایی جمهوری اسلامی، تاریخ با اندکی تفاوت تکرار می شود و نا اهلانی در هراس از ناتوانی در مقابل حقیقت، راهی جز تعرض به بیت مرجعیت مستقل را برای خاموش کردن آتش ناتوانی خویش پیدا نمی کنند.

در این تکرار تاریخ هنوز چند ماهی بیشتر از رحلت پدرم نمی گذرد که دفتر ایشان برای چندمین بار مورد هجوم مأموران لباس شخصی قرار می گیرد و اموال و اشیاء موجود در آن، خورد و نابود و یا به غارت برده می شود، بنابر آنچه شاهدان صحنه می گویند: تمثال بزرگی از پدرم که در ایام مراسم چهلم ایشان به دیوار دفتر نصب شده بود مورد حمله ی مهاجمین قرار می گیرد و با زنجیری که در دست داشتند آنقدر بر این تصویر می زنند که قطعه قطعه می شود.

آنچه موجب تأسف است این که پدرم در رژیم طاغوت شکنجه ها و شلاق ها را بر بدن خود تحمل می نمود به امید آنکه روزگاری یک نظام واقعاَ اسلامی و عادلانه در کشور به جای نظام طاغوتی برقرار شود. پدرم در آن زمان به خاطرش خطور نمی کرد، در نظامی که برای تأسیسش، آن همه شکنجه های روحی و جسمی را متحمل شده، به جایی می رسد که صدای سخن حقش در آن نظام، بی تابی ای بر جان نااهلان می اندازد که نه اندیشه اش و نه صدایش بلکه حتی بعد از آن که بدن شریف او در مرقد پاکش قرار دارد و مهاجمین دستشان به آن نمی رسد، نا اهلانی فریب خورده و مزدور که در دوران مبارزات او هنوز متولد نشده بودند، به تصویر او به نام حمایت از ولایت فقیه – آنچه خود آن را پرورانده بود - با زنجیر تعرض می کنند و دفترش را برای چندمین بار تخریب و اموال آن را به تاراج می برند و سر انجام پلمپ می کنند.

آری ای پدر مظلوم، دیروز جلادان ساواک بدن نحیفت را در زندان شلاق زدند و امروز مأموران لباس شخصی تمثال مبارکت را در دفترت با زنجیر و لگد پاره پاره نمودند. دفتری که سالیان متمادی زیارتگاه مقلدین و مردم و آزادی خواهان بود. اما آن جلادان با ذلت و خواری رفتند و اینان نیز خواهند رفت. فاعتبروا یا اولی الابصار.

اشرف منتظری

تیر ماه 1389