پاسخ حجةالاسلام والمسلمین احمدرضا اسدی به سخنان دکتر عبدالکریم سروش؛ در: قرآن، رویاهای پیامبر؟


جناب آقای کریمی مدیر محترم برنامه پرگار

با سلام

پیرو پخش مبحث «قرآن، رویاهای پیامبر؟» در آن برنامه، بدین وسیله جواب و توضیح جناب حجة الاسلام والمسلمین آقای اسدی که از شاگردان مبرّز آیت الله العظمی منتظری و عضو شورای استفتای ایشان بودند به پیوست ارسال می شود؛ تا نسبت به انعکاس آن در برنامه خود اقدام بفرمایید.

با تشکر از شما

احمد منتظری

1395/2/30


باسمه تعالی

با سلام و تحیت؛

جناب آقای دکتر عبدالکریم سروش در مناظره ای که با جناب آقای مهندس عبدالعلی بازرگان پیرامون حقیقت وحی داشتند و از شبکه جهانی بی بی سی برنامه پرگار، در اردیبهشت ماه 1395 پخش شد، بر نظریه خویش که حقیقت وحی نبوی پیامبر اسلام(ص) چیزی جز خوابنامه و رویای پیامبرانه او درباره مفاد وحی و قرآن نیست، تاکید نموده اند؛ و قبل از این که به طور شفاف به تبیین چیستی و ماهیت این خوابنامه بپردازند و سپس به اثبات اصل هستی و به اصطلاح «هل بسیطه» آن بپردازند، به برخی از احکام و آثار راه گشای آن، و به اصطلاح به «هل مرکبه» آن پرداخته اند؛ و گویا آن احکام و آثار را گواهی بر صدق و حقانیت نظر خویش قلمداد نموده اند. در حالی که پوشیده نیست که این سیاق و روش در گواهی آوردن بر نظر و مدعا، خالی از دور و چرخش در اثبات مطلوب و مدعا نیست. ایشان به درستی بیان نکرده اند که این رؤیای پیامبرانه چیست؟ آیا همان خواب فیزیکی و طبیعی است؟ یا حالت خواب گونه است که گونه ای از مکاشفه و امری متافیزیکی بوده که عارفان نام آن را حالت منامیه گذاشته اند؟ و آیا اساساً این دو با یکدیگر تفاوتی جوهری دارند؟ یا هر دو به حسب حقیقت، گونه ای از انصراف از عالم و نشئه مادی اند، هرچند با همدیگر تفاوتی عرضی دارند؟ به هر حال جناب آقای دکتر سروش در همان مناظره با توجه به سوالات مجری برنامه و مناسبات بحث، دو نکته را به عنوان نقد بر سخن شیخنا الاستاد آیت الله العظمی منتظری(ره) یادآور شدند که مضمون آن را نقل کرده و اجمالا مورد بررسی قرار می‌دهم:

1 – جناب آقای دکتر سروش در پاسخ به این سوال که: «آیا خوابنامه دانستن وحی نبوی راه را برای کذب و خطاپذیری وحی باز نمی کند؟» سخنی به این مضمون فرمودند که: «خواب هم همانند هر قضیه و گزاره‌ای ذاتاً و به خودی خود خطاپذیر است، هرچند به حسب مورد خاصّی همانند خواب‌های پیامبران و گزاره هایی که آنان در حوزه‌ دین بیان می دارند به دلایلی می‌تواند، نزد مومنان، مصون از خطا بوده و صادق شمرده شود؛ بنابراین وحی هم ذاتا خطاپذیر است. اما این که برخی همچون مرحوم آیت‌ الله منتظری وحی را علم حضوری دانسته‌اند، و گفته اند علم حضوری خطاپذیر نیست، به اشتباه رفته‌اند، زیرا درست است که علم حضوری خطاپذیر نیست ولی بالاخره علم حضوری هم علم به چیزی است و آن چیز که متعلق علم حضوری و معلومِ به آن علم است می‌تواند خطاپذیر و امری نادرست باشد».

نکته ای که در ذیل فرمایش جناب آقای دکتر سروش مطرح و قابل تامل است این است که اولا: ایشان از یک سو وحی پیامبرانه را به عنوان تجربه و علم حضوری نبوی، منتها به عنوان «خوابنامه پیامبر» و همانند خواب دانسته و آن را همچون هر گزاره ای که از قبیل علم حصولی است ذاتا خطاپذیر می دانند، و از سویی دیگر اعتراف کرده اند که علم حضوری خودش خطاپذیر نیست ولی متعلق آن می‌تواند خطاپذیر و امری نادرست باشد.

این سخنان دوسویه به نظر تناقضی آشکار دارند، زیرا ایشان از یک سو وحی را خوابنامه پیامبر دانسته و همانند خواب و هر گزاره‌ای ذاتا خطاپذیر می‌دانند، و از سویی دیگر خود وحی را از باب این که علم حضوری است خطاپذیر نمی‌دانند بلکه متعلق آن را امری خطاپذیر می‌شمارند!

ثانیا: علم حضوری به معنای حضورِ واقعیت عینی آن چیزی است که متعلّق علم واقع شده است نه حضورِ صورت آن چیز، بنابراین سخن آقای دکتر سروش که فرموده اند: «علم حضوری هرچند خطاپذیر نیست ولی می تواند به امری که خطا و نادرست است تعلّق بگیرد» تصویر صحیح و وجه موجّهی ندارد، زیرا تعلّق علم حضوری به امری خطا و نادرست معنایش علم حضوری به چیزی است که نیست و واقعیت عینی ندارد. بدیهی است که این معنایش علم حضوری نمی‌باشد بلکه توهم و پندار علم حضوری است.

ممکن است در تصویر و توجیه فرمایش ایشان گفته شود: «همان طور که نفس ما به صور و گزاره‌های درست و صادق ذهنی ما علم حضوری دارد، می‌تواند به صور و گزاره‌های نادرست و کاذب ذهنی ما نیز علم حضوری داشته باشد. بنابراین علم حضوری می‌تواند به امری که خطا و نادرست است تعلق بگیرد».

در پاسخ گفته می‌شود:

الف – به طور معمول و رایج، مراد از علم حضوری در مباحث عقلی از جمله مبحث موردِ نظر، همانا آن علم حضوری است که به متن واقع عینی و امری خارج از افق ذهن تعلّق می‌گیرد نه به صورت ها و گزاره‌های ذهنی که خودشان نسبت به عالم خارج علوم حصولی شمرده می‌شوند.

ب – با توجه به تعریفی که برای علم حضوری شده است و به آن اشاره شد، و با توجه به این که علم و معلومِ بالذات، حقیقتاً و به حسب وجود با یکدیگر اتحاد دارند، بر این پایه، صورت ها و گزاره‌های ذهنی هم فقط به حسب حمل شایع، یعنی به لحاظ وجود و حضورشان برای نفس و در صحیفه ذهن، علم حضوری و معلوم به علم حضوری شمرده می‌شوند، نه به لحاظ حمل اولی و جنبه مرآتی و حکایت گری‌شان از خارج، چون به این لحاظ علم حصولی محسوب می‌شوند. و به لحاظ وجود و حضورشان برای نفس که علم حضوری شمرده می‌شوند و جنبه حکایت‌گری‌شان مورد نظر نیست، خطاپذیر نیستند.

ج – مرحوم صدرالمتالّهین و حکیم سبزواری، و شفاف تر از آن دو، مرحوم علامه طباطبایی، در نظر دقیق خود می‌گویند: حتی آنچه علم حصولی شمرده می‌شود در واقع علم حضوری به واقعِ خارجی است، چرا که نفس در مورد ادراک کلیات، به عالم عقل ارتباط پیدا کرده است، هرچند دورادور، معقولات را در آن عالم مشاهده می‌نماید، و در ادراک جزئیات هم به عالم مثال پیوسته و صورت های جزئی را در آنجا به ادراک حضوری در‌می‌یابد، بعد در مرتبه متأخر از آن ادراکِ حضوری، با دخالت نیروی واهمه، آنچه را از طریق ادراکِ حضوری در عالم مثال یافته است با موجود حسی که فرد مادّی آن ماهیت است تطبیق می کند و چون آثار موجود حسّی را در آن نمی یابد از آن به وجود ذهنی و علم حصولی تعبیر می نماید. و از اینجاست که داستان مطابقت صور ذهنی و عدم مطابقت آن با خارج شروع می شود؛ وگرنه به حسب واقع، آن صورت جزئیِ ادراک شده، موجودی مثالی و معلوم به علم حضوری و خطاناپذیر است. و مویّد این نظریه این است که نفس، خودش به خودی خود، علم به چیزی ندارد و قهرا نمی تواند انشاء کننده و تولیدگر علم و صورت علمی باشد؛ بلکه باید علم و صور علمی از بیرون از افق نفس که عالم طبیعت یا عالم مثال یا عالم اله است بر نفس افاضه گردد، نفس هم نمی تواند محل صور علمی باشد، که صور در آن حلول پیدا کند، بنابراین باید خود حقایق عینی و خارجی اشیاء برای نفس نمودار شوند. (رجوع شود به کتاب «سفیر حق و صفیر وحی»، ص137 تا 139).

خلاصه همان طور که در کتاب «سفیر حق و صفیر وحی» اثر مرحوم آیت الله منتظری آمده است، علم حضوری امرش دائر بین نفی و اثبات است؛ که اگر هست مطابق با واقع بلکه عین واقع است، و اگر مطابق با واقع نیست اساساً علم حضوری نیست بلکه تخیّل علم حضوری بوده است.

2 – جناب آقای دکتر سروش در آن مناظره نیز به بخشی دیگر از آنچه در کتاب «سفیر حق و صفیر وحی» آمده اشاره نموده و به این مضمون گفته‌اند: «هیچ گاه خطاب های "قل" در قرآن به این معنا نیست که کسی با پیامبر سخن می گوید، بلکه پیامبر مفاد قرآن را می‌دیده و مشاهده می کرده است؛ و خطاب‌های "قل" هم خطاب‌های پیامبر به خودش بوده و تاکید بر شایستگی و قابل واگو بودن رویاهای خودش برای دیگران است».

در این راستا نیز لازم است اولا: آنچه را در این باره در آن کتاب به عنوان نقدی بر این سخن ایشان نوشته شده دگرباره یادآور شوم. در آنجا در این زمینه آمده است:

«این که گوینده ای که مخاطب خود را حاضر نمی بیند، در کلام ذهنی و نجوای درونی و یا در نوشتاری با خود خطاب کند که: «بگو به دیگری یا دیگران که چنین است یا چنان است»، امری مقبول و متعارف به نظر می‌رسد؛ ولی در کلام لفظی صوتی که گوینده، مخاطب سخن خود را حاضر می‌بیند و با او مستقیم در گفتگو است چنین خطابی مقبول و مانوس و متعارف نیست و موجب بشاعت در گفتار است، مثلاً ممکن است کسی در پیش خود بگوید یا در نوشته‌اش خطاب به خود یادداشت کند که: در باره فلان موضوع با زید چنین بگو، ولی وقتی با زید روبرو شد و خواست سخن خود را به او ابلاغ کند دیگر در مقام ابلاغ و در مقابل زید به خود نمی‌گوید که: به زید چنین بگو! پیامبراکرم(ص) هم در مقابل ابلاغ با دیگران فرامین "قل" را آورده است، و این نشانگر این است که قرآن، کلام پیامبر(ص) نیست و او هر آنچه را به وی القا می‌شده ابلاغ می نموده است. و چنانچه قرآن کلام پیامبر می بود حداقل در مقام ابلاغ، الفاظ "قل" ها را حذف می نمود تا از تعارف در سخن نگریزد و دیگران را هم به اشتباه نیندازد». (سفیر حق و صفیر وحی، ص 70)

ثانیا: خود آقای سروش در مقام گواه آوردن بر این که پیامبر هم ممکن است در امور عادی و غیر وحیانی خطا کند به آیه «عفی الله عنک لم‌ أذنت لهم حتی یتبیّن لک الذین صدقوا و تعلم الکاذبین» (توبه/43)، استناد کرده و گفته اند: خداوند خودش در این آیه خطاب به پیامبرش این چنین گفته و او را مورد مواخذه قرار داده است!

ثالثا: وحی نبوی، چه در حالت خواب باشد و چه در حالتی شبیه به خواب که عرفا از آن به حالت منامیه تعبیر می کنند، در هر صورت از برترین گونه مکاشفات و علوم حضوری است که انسان مستعد می‌تواند نسبت به متن واقع و نظام هستی با مراتبی که دارد، داشته باشد و از آن بهره مند گردد. و چنان که عارفان گفته‌اند: کشف به دو گونه معنوی و صوری تقسیم می گردد، و کشف معنوی مربوط به عالم عقل و معانی و اموری مجرد از ماده و احکام ماده است و کشف صوری هم مربوط به صور مقداری و موجوداتی است که احکامی همانند احکام ماده دارند در عالم مثال و به صور مثالی توسط حواس پنجگانه مثالی انجام می گیرد، و از این رو کشف صوری ممکن است به گونه‌ دیدن یا شنیدن یا بوییدن یا لمس کردن یا چشیدن تحقق یابد، چنان که خود جناب آقای دکتر سروش هم در مناظره خود به آن اشاره نمودند. (فصل هفتم از مقدمه شرح قیصری بر فصوص الحکم) و بر این اساس، پیامبر می تواند در حال وحی، در عین حالی که با کشف معنوی با عالم معنا ارتباط حضوری می یابد در همین حال در عالم مثال نیز با کشف صوری، سخنی را از غیر بشنود یا سخنی بگوید یا دعایی بکند یا حقیقتی را در قالبی مثالی متناسب با آن حقیقت مشاهده نماید، و آن قالب مثالی هم به همان گونه که مشاهده شده است بدون تاویل و تعبیر، در عالم حسّ و طبیعت هم رخ دهد یا قبلا رخ داده باشد، و یا در برخی موارد محتاج به تاویل و تعبیر باشد، و تاویل و تعبیرش در عالم حسّ و طبیعت تحقق یابد، رؤیت خوردن مال یتیم به صورت خوردن آتش، یا دیدن دریا به صورت آتش، یا مشاهده گروهی عصیانگر به گونه بوزینگان، در عین این که همگی آن ها شهود در عالم مثال و ملکوت و به صورت متناسب با آن عالم و اموری واقعی و عینی هستند، ممکن است در عالم حسّ هم بدون تأویل و تعبیر رخ داده یا رخ دهند، و هیچ محذور عقلی هم ندارد تا ما به خاطر حلّ آن به دست آویز «خوابنامه خواندن وحی»، که چیستی اش هنوز به درستی روشن نشده است چنگ بزنیم.

رابعا: هرچند آنچه در هنگام وحی برای پیامبر رخ داده و نمایان می شود جملگی از درون او می جوشد و در افق نفس او تحقق می یابد، نه از امری بیرون از آن و در خارج از آن، چنان که محی الدین عربی نیز درباره همه موجودات چنین سخنی به ظاهر رمزآلود ابراز داشته و در فصّ «شیثی» از فصوص الحکم گفته است: « فما فی احد من الله شیء و لا فی احد من سوی نفسه شیء و إن تنوّعت علیه الصور و ما کل احد یعرف هذا و انّ الامر علی ذلک اِلا آحاد من اهل الله»، "در هیچ شیئی از ناحیه خداوند چیزی نیست، و نه در هیچ شیئی از ناحیه غیر خودش چیزی نیست، هرچند آن شیء صورت‌ها و تحولات گوناگونی پیدا نماید، و این مطلب را و واقعیت آن را جز یگانگان و خواص از اهل توحید کس دیگری نمی فهمد".

ولی لازمه این امر و سخن، این نیست که خود پیامبر تولید کننده وحی بوده و در همه احوال و شئون وحی، خودش گوینده و شنونده و ... باشد، بلکه چنان که در کلام ابن عربی هم در همان فصّ مزبور آمده است که: «المعطی هو الله»، عطا کننده در همه موارد، حق تعالی است؛ منتها به گنجایش گیرنده و ظرفیت قابل. و در کتاب «سفیر حق و صفیر وحی» هم به سرّ آن اشاره شده است که: وجود محدود و مقیّد پیامبر هرچند فراخ و گسترده تر از دیگر وجودهای مخلوقات است اما به هر حال به وجود نامتناهی و مطلق حق تعالی پیوسته است، و کمالاتی چون علم را که در گذر زمان به دست آورده و افزایش یافته است خودش هیچ گاه به وجود محدود خود و به خودی خود نداشته و عقلا هم نمی‌توانسته است داشته باشد و قهرا هم خودش نمی توانسته است آن را برای خود تولید و تحصیل کند، چون هر موجود ممکنی حدوثا و بقائا به حسب هستی و هر کمالی دیگر، از خودش هیچ ندارد و فاقد شیء نمی تواند معطی شیء باشد. بنابراین پیامبر وجود و دیگر کمالاتش را از حصار ذات محمّدی(ص) و درون خودش به عنوان این که موجودی مقیّد و محدود به حدّ محمّدی است، نمی گیرد؛ بلکه آن را از فضایی نامتناهی و بی کرانه که هستی مطلق حق تعالی و کانون تمام کمالات است و ذات مقیّد و محدود محمدی هم پرتو مشعشع اوست در می یابد، و با دریافت هر کمالی، محمّدی تازه و شکوفاتر و راقی تر گشته و نسبت به کمالات بالاتری که هنوز در نیافته است، ظرفیتش گسترده تر می گردد؛ و آن کمالات بالاتر را هم باز از بیرون از ظرف جدید محمّدی خویش دریافت می نماید، «و انزل الله علیک الکتاب و الحکمة و علّمک ما لم‌تکن تعلم و کان فضل‌الله علیک عظیما» (نساء/113)، اساساً هر موجودی این چنین است؛ «و ما بکم من نعمة فمن الله» (نحل /53) ، آری ظرفیت و گنجایش هر چیز ممکنی تعیین کننده و دخیل در پذیرش مقدار وجود و کمال وجودی است که آن چیز از سوی حق تعالی دریافت می کند، منتها ظرفیت پیامبر از همه ظرفیت ها فراختر است، و بر اساس همین مدخلیت ظرفیت و گنجایش است که ابن عربی، نحوه و گونه وجود و کمالات اشیاء را که محدود بوده و مرز خاصّی دارند به خود اشیاء نسبت داده است.

بگذریم از این عرصه که حقیقت همه ممکنات چیزی جز حدود و شکن های وجود نامتناهی و مطلق حق تعالی نیست و هیچ چیزی جز ذات حق استقلال ندارد، پس هیهات که اعتزال گونه پیامبر(ص) هم بتواند در هر کاری به ویژه در کارپردازی قول ثقیل وحی همه کاره باشد، و در حقیقت با انشاء خطاب «یا ایها المدّثّر قم فأنذر»، خودش خودش را مبعوث به پیامبری نموده و خلعت رسالت بر قامت خویش کرده باشد! هان که لازمه تولیدگر بودن پیامبر نسبت به وحی، نفی پیامبری او از سوی خداوند است.

در پایان با اذعان به ایمان و حسن نیّت جناب آقای دکتر سروش در ابراز نظریه خویش، از ایشان و جناب آقای مهندس عبدالعلی بازرگان که مناظره مذکور درباره وحی را سان فکری و سامان علمی داده و دگر باره اندیشه دینی در باب معارف را برجهاندند، تشکر و قدردانی می‌نمایم.

احمدرضا اسدی

عضو هیئت استفتاء آیت الله العظمی منتظری(ره)

1395/2/30