یا رب این بوی خوش از روضه جان می آید یا نسیمی ست کز آن سوی جهان می آید
یا رب این آب حیات از چه وطن می جوشد یا رب این نور صفات از چه مکان می آید
«شمس تبریزی»
مکتب اخلاقی استاد مرحوم آیتالله العظمی منتظری که رضوان الهی بر او باد، چنان وسعت دارد که نمیتوان آن را در این سطور بیان کرد، ولی میتوان گفت که مکتب او از چه منابعی سرچشمه گرفته است.
گذشته از استعدادها و تواناییهای درونی استاد، منابع بیرونی مهمی در تربیت و پرورش او تأثیرگذار بوده است. در اینجا لازم است با توجه به اهمیت موضوع و کاربردی بودن آن، در بدو امر گذری به الگوهای پرورشدهنده استاد داشته باشیم که بیشک در آئینه شخصیت و منش مرحوم استاد، میتوان آنان را نیز به عیان دید.
الف: فرهنگ نجفآباد
اگر فرهنگ را به عنوان عام و کلی، روش، سیره و اخلاق عملی و نظری معنا کنیم میتوان برای هر خطّه و دیاری مکتب و فرهنگ خاصی را تعریف کرد که مورد پذیرش و عمل آنهاست. فرهنگ شهری که مرحوم استاد در آن متولد شد، بسیار در تربیت و رشد اخلاقی استاد مؤثر بود. این مکتب به عقیده نگارنده از چهار ضلع بهرهمند است:
1. دینداری و بیرغبتی به دنیا؛
2. استقامت و مجاهدت؛
3. استقلال در بصیرت و آگاهی؛
4. تلاشگری مستمر.
در این مختصر نمیتوان به تشریح این اضلاع و مصادیق آن پرداخت. اهل تحقیق میتوانند با مطالعه و بررسی واقعیّات نهفته در حیات عالمان و اندیشمندان حوزوی و دانشگاهی، صنعتگران و پیشهوران، مجاهدان و رزمندگان، تلاشگران عرصه سیاست و اجتماع و حتی مردم کوچه و بازار آن؛ به سادگی به این ویژگیها آگاهی یابند. اگر اهل تحقیق کمی به خود زحمت داده و برای تبارشناسی خُلق و خوی این خطّه از جاده انصاف خارج نشوند به وجود این خصوصیات اعتراف خواهند کرد. آنچه که اهمیت دارد این است که میان این خصلتها ـ که شاید کامل و شامل از سوی ما بیان نشده ـ ، و میان مردم این خطه از هر گرایش و شغلی که در نظر بگیریم، رابطهای متقابل وجود دارد؛ به این معنی که هر یک از شخصیتهای متخلق به آن با تلاش، موجب بالندگی و پختگی این شاخصها شدهاند و البته در طول تاریخ، مقاومت بر حفظ این انگیزشها و حفظ و عمل براساس آنها باعث بیمهریهای بسیار بر این خطه از سوی برخی حاکمان سابق و لاحق شده است.
استاد سفر کرده علاوه بر تأثیرپذیری از این نحله و فرهنگ، خود در رشد و نضج اضلاع این فرهنگ و به فعلیت رسانیدن استعدادهای نهفته در این خطّه کوشیده است و آثار این تلاش و کوشش تا سالیان سال اگر به خوبی تبیین گردد و رمز و رازهای سر به مهر شده از آن گشوده شود، میتواند در حفظ و افزایش هنجارهای اخلاقی نه تنها مردمان این خطّه بلکه تمام نقاط ـ و آن کس که صدا یا اثری از او ببیند یا بشنود ـ ، اثر مهم داشته باشد.
ب: پرورش در دامان مرحوم حاج علی
کم نبوده و نیستند مردان علم و عملی که در کسوت روحانی نبودهاند اما، گاه تأثیر آنها در میان مردم از برخی روحانیون معمم بیشتر بوده و هست. شهر من نجفآباد از این افراد بسیار به خود دیده است و هنوز که هنوز است آنها که این افراد را درک کردهاند از آنان به نیکی یاد میکنند. یکی از این مردان به نام، حاج علی منتظری والد مرحوم استاد است. و اگر میتوان این خطّه را دارالمؤمنین نامید به حق یکی از برجستگان آن امثال حاج علی بودهاند. جوانانی که در دهه سوم پس از انقلاب به سر بردهاند شاید امثال حاج علی را کمتر درک کرده باشند و آنچه به یاد دارند ناشی از شنیدههایی است که بزرگترهای آنان برایشان باز گفتهاند.
حاج علی شغل اصلیاش کشاورزی بود، کشاورزی خُردهپا، که زمین کوچک کشاورزیاش حتی کفاف سیر کردن خانوادهاش را نمیکرد برای همین، مجبور بود گاهی تن به کارگری دیگران دهد، گاه که از کارگری و کشاورزی خبری نبود، به بوتهکشی بیابان روی میآورد تا بفروشد و از صنّاری که به دست میآورد قوت لایموتی سر سفره بنشاند. شبها اما، خسته و کوفته از تلاش روزانه وقتی به خانه محقرش بازمیگشت در آنجا نماز جماعت و کلاس درس برای پیر و جوان تشکیل میداد.
مرحوم آیتالله صالحی نجفآبادی در خاطرات منتشر نشدهاش میگوید: «حاج علی استاد قرآن ما بود و ضمن تعلیم قرآن به تفسیر قرآن با زبانی که برای ما قابل فهم باشد میپرداخت. نه فقط برای ما بلکه جلسات تفسیر قرآن ایشان که برای عموم مردم میگذاشت با استقبال زیاد مواجه میشد. بسیاری از آیات قرآن را از حفظ میخواند و برای مردم به ویژه در ماه رمضان که ختم دورهای قرآن بود تفسیر میکرد. مجلسی که ایشان داشت از مجلس بسیاری از علما و منبریها شلوغتر میشد و موجب ناراحتی برخی از آنها را فراهم کرده بود. علت اینکه مردم جذب حاج علی شده بودند این بود که ساده و خودمانی مطالب را بیان میکرد به گونهای که برای همه قابل فهم بود». وی در ادامه میگوید: «نمیدانم نزد چه کسی دروس عربی و تفسیر قرآن یا مطالب فقهی را خوانده بود و متن عروة الوثقی را با حواشی آن در زمانی که مرحوم آسید ابوالحسن اصفهانی مرجعیت کل را داشت، به خوبی بیان و معنی میکرد»[1].
مرحوم استاد در اینباره میگوید: «پدر من یک روز هم به مدرسة طلبگی برای درس خواندن نرفته بود ولی در همان حد که درس خوانده بود به مسایل دینی خیلی خوب وارد بود، اغلبِ قرآن را از حفظ داشت، و این اواخر هم سخنرانی میکرد، هم نماز جماعت میخواند و تا آخر عمر کار کشاورزیاش را داشت».[2]
مردمی که به ایمان و اخلاص حاج علی باور کامل داشتند برایش احترام زیادی قایل بودند و اخلاق عملیاش باعث شده بود نصایح و اندرزهایش در دل پیر وجوان اثر بیشتری بگذارد. هنگامی که به بیابان میرفت تا بوتهای کنده و بفروشد و فرزندانش چون حسینعلی را از نان حلال بزرگ کند، میگفت: «تیشه به ریشه نزنید»! تا هم محیطزیست حفظ شده باشد و بنبوتهها کنده نشود و هم اخلاق و سیرهای را بیاموزد. «تیشه به ریشه نزدن» همان، و سفارش مسؤولان و مردم پس از انقلاب و حصول قدرت همان، که مواظب باشید حالا که قدرت ومقام دست شما افتاده است با آبرو بردن، مصادره اموال بدون هیچ دلیل شرعی و عقلی، ریشه دیگر خلایق را از خاک در نیاورید!
اگر میوهای از باغ کوچکش میماند تا برای فروش به بازار عرضه کند، میوههای درشت و اعلا را زیر میوههای ریز میریخت یا قاطی میکرد تا غِش در معامله نشود برای همین برای خریدن میوههای دست رنج او دست و پا میشکستند! سعی میکرد از قصّابی گوشت خریداری کند که او را نشناسد تا مبادا گوشتی به او دهد که به یک ناشناس و غیر معروف داده نمیشود و اگر مجبور بود از قصاب محلّه گوشت بخرد فرد دیگری را میفرستاد و اگر میدید فرستاده با گفتن اینکه برای حاج علی گوشت میخواهم، گوشت بهتری خریده، آن را پس میداد تا حق دیگران ضایع نشود.
در کشاورزی سنتی که آب از جوی و انهار به باغها هدایت میشود، هر یک از صاحبان باغ به نوبت «واره» خاکی ـ که سدی است در مقابل آب داخل جوی ـ ، را باز و بسته میکنند. وقتی نوبت به حاج علی میرسید تا آب را ببندد، اگر کسی برای گشودن «واره» به او کمک میداد، دست میکشید و مینشست تا یک نفره واره را باز کند و میگفت: «کسی که من از دست او آب را باز میکنم یک نفر بوده و اگر دو نفری آب را به سوی باغ خود باز کنیم ممکن است آب بیشتری و زودتر به باغ ما بیاید و حقالناس پایمال شود». از این، گفتهها و شنیدهها و از همه مهمتر دیدهها بسیار هست، اما جای آن اینجا نیست پس میگذارم و میگذرم!
حاج علی، خان نبود خانزاده نبود، آقازاده نبود و فرزندش حسینعلی هم آقازاده بار نیامد، از حسینعلی روحانیای عافیتطلب نساخت. مرحوم استاد میفرمود: «در باغ، کمککار پدرم بودم. خردسال بودم. خسته و گرسنه، باید کمک میدادم و گوسفند میچرانیدم، روزی بر اثر خستگی و گرسنگی شروع کردم به بهانهگیری! پدرم گفت: بهانه نیار! اگر ادامه دهی اول سرت را میبُرم بعد هم یک کتک میخوری و سپس از باغ بیرونت میکنم!» بعد آیتالله منتظری از باب مطایبه میگفت: «آن روز از این تهدیدهای پدرانه حساب میبردم ولی فکر نمیکردم که پدرم این ترتیب را چگونه میخواهد رعایت کند»!
مرحوم استاد میفرمود: «پس از اینکه برای ادامه تحصیل به اصفهان کوچ کردم، پنجشنبه و جمعهها به نجفآباد میآمدم. روز پنجشنبهای کسالت داشته و بیحال گوشه خانه افتاده بودم. پدرم گفت: پاشو! این مریضی و بیحالی بر اثر کار نکردن است؛ در حجرهها فقط درس میخوانید و فعالیت نمیکنید. پاشو! بقچه را بردار به باغ برو و برای گاومان که گرسنه است علف بیاور تا حالت سر جایش بیاید. گفتم: آخر! پدر جان من آخوندم، عمامه به سرم، با این عبا و عمامه چطوری بروم بقچه علف به دوش گرفته به خانه بیایم؟! پدرم گفت: این حرفها و لباس را شما درآوردهاید، مگر پیامبر(ص) و علی(ع) اهل کار و کشاورزی نبودند؟! پاشو! تنبلی نکن»!
در دورانی که مبارزات انقلاب نضج گرفته بود، فرزند حاج علی ـ حسینعلی ـ ، از این زندان به آن زندان و تبعیدگاه روانه شد و در زندان شکنجههای طاقتفرسایی را تحمل کرد و گاه شاهد شکنجههای فرزندش محمد بود. انقلاب در بهمن 57 پیروز شد، قبل از آن و در بحبوحه انفجار انقلاب، رژیم برخی از زندانیان سیاسی از جمله آیتالله منتظری و آیتالله طالقانی را در آبان 57 آزاد کرد. از زمان آزادی آیتالله منتظری تا پیروزی انقلاب، مرحله تثبیت آن، و تا زمان انتخاب ایشان به قائم مقامی رهبری در تیرماه 1364؛ همواره ایشان به عنوان یک شخصیت مورد عنایت پس از امام خمینی مورد توجه خاص و عام بود. شاهد بر این توجه عام و خاص، مجلس خبرگان رهبری در سال 64 است که در پی تصویب ماده واحدهای، به مقبولیت عامه آیتالله منتظری نزد مردم تصریح کرد. حاج علی منتظری اما مانند فرزندش حسینعلی، دل خوشی از ورود او به هیأت حاکمه ندارد و با اینکه او پدر دومین شخصیت انقلاب و نظام است، همان حالات ظاهری و باطنی را حفظ کرده باز هم دست از کشاورزی و کارگری برنمیدارد. اگر گاهبیگاه مسؤولانی از اقصی نقاط کشور در خانه محقرش در نجفآباد حاضر میشوند تا پدر دومین شخصیت کشوری را از نزدیک ببینند؛ آنها را به نهار یا شام دعوت میکند و از همان نانی که به تنور خانه زده و ماستی که از گاوش شیر آن را دوشیده و سبزی باغ یا باغچهاش، از آنها پذیرایی میکند بعد هم آنها را مورد پند و اندرز قرار میدهد که: «مواظب حقالناس باشید، تیشه به ریشه نزنید»!
گفتیم: حاج علی دل خوشی از ورود حسینعلی در حلقه حاکمان نداشت برای همین بود که هنگام بروز حوادث سال 68 و در نتیجه برکناری حزنآلود حسینعلی از جانشینی آیتالله خمینی، دو رکعت نماز شکر خوانده بود. این ماجرا را بارها از زبان خود مرحوم استاد شنیدیم. چندی نگذشت که حاج علی پس از عمری تلاش و زحمت، پاکی و اخلاص و خوشنامی، از دنیا رفت آن هم در حالیکه وضو میگرفت تا برای اقامه نماز جماعت به مسجد برود. [3]
ج: مکتب اساتید
بیگمان، خُلق، خوی و سلوک استاد در تربیت اخلاقی شاگرد مانند تأثیر اخلاق والدین بر فرزند، تأثیر فراوان دارد؛ بر همین اساس است که در برخی آموزههای معروف، استاد و معلم را هم در شمار پدر هر انسانی فرض کردهاند. مرحوم استاد پس از پدر خویش، در میان اساتید نجفآباد، اصفهان و قم برخی را توصیف کرده و به صراحت بعضی از آنها را در تربیت خویش مؤثر میداند:
1. مرحوم آیتالله حاج شیخ احمد حججی
مرحوم استاد در توصیف آیتالله حاج شیخ احمد حججی میگویند: «در آن زمان یکی از روحانیون بسیار خوب و مؤثر نجفآباد مرحوم آشیخ احمد حججی بود. مرحوم حاج شیخ احمد به جذب و پرورش طلاب در نجفآباد معروف بود. در آن زمان به شوخی به کسی میگفتند: «حاج شیخ احمد را میگویم بیاید نفسش به بچهات بخورد، بچهات را ببرد طلبه کند». آشیخ احمد اعتقاد داشته لازم نیست نوجوانانی که تشویق میکنم طلبه شوند حتماً مجتهد شوند بلکه همین مقدار که گلیم خود را از آب بیرون کشند و در بازگشت، سطح اطلاعات و معلومات دینی مردم را بالا برند کافی است. ایشان حتی به اداریها و کاسبها سفارش میکرد: «صبح به صبح قبل از کار نیم ساعت به مدرسه آمده و درس بخوانید بعد هم بروید سراغ کارهایتان». [4]
در جای دیگر به توصیف ایشان میپردازد:
«مرحوم حاج شیخ احمد بسیار عالم روشنی بود، روحانیین دیگر در نجفآباد خیلی با مردم سر و کار نداشتند، نمازشان را در مسجد میخواندند و میرفتند، حتی کسی جرأت نداشت از آقا یک مسأله بپرسد؛ ولی برعکس، مرحوم حاج شیخ احمد خانهاش یک سر نجفآباد بود و مسجدش یک سر دیگر، معمولاً یک ساعت به غروب راه میافتاد برود مسجد، در بین راه به دکانهای مختلف سر میزد، مردم مسأله میپرسیدند، یک کسی کار داشت ایشان در همان دکان مسألهاش را حل میکرد و جوابش را میداد، نماز یادش میداد، وجوهاتش را حساب میکرد، اختلافات را حل میکرد [...] ایشان با مردم خیلی خودمانی بود، در بیان مسائل و احکام خیلی خوشذوق بود، اما راجع به مسائل سیاسی، این مسائلی که الآن هست آن روزها در آنجا خیلی مطرح نبود».
مرحوم استاد پس اینکه یکی از خدمات مرحوم حججی را اصلاح قبله نجفآباد میداند میفرماید:
«بسیار آدم مقاوم و شجاعی بود، در اظهار عقیده و انتقاد، حتی انتقاد از روحانیت هراسی نداشت. و میگفت: «روحانی باید در میان مردم باشد، این یعنی چه که مردم بترسند به یک روحانی حرفشان را بزنند». ایشان برعکس سایر روحانیون زندگی تشریفاتی و بیرونی اندرونی نداشت و تا آخر هم در یکی از خانههای قدیمی نجفآباد زندگی میکرد، دو تا زن هم داشت که هر کدام از آنها در یک اطاق زندگی میکردند، ایشان در همان خانه هم از مردم پذیرایی میکرد، هم جلسه تشکیل میداد. [...] خیلی ساده زندگی میکرد اینکه گاهی اوقات شعار داده میشود که روحانیون باید همسطح مردم ضعیف باشند واقعاً ایشان اینگونه بود، به همین جهت مردم خیلی به او ایمان داشتند. ایشان در مسائل واقعاً اهل نظر بود. یادم میآید همان وقت میگفت: «آقا حسین بروجردی از آسید ابوالحسن کمتر نیست»؛ در آن زمان عروة الوثقی با چهار حاشیه چاپ شده بود از جمله آیتالله بروجردی هم بر عروة الوثقی حاشیه زده بود، ایشان میگفت: «من حاشیة آقای بروجردی را دیدهام، ایشان اگر از آسید ابوالحسن بهتر نباشد کمتر نیست»؛ آن زمان مرحوم آیتالله العظمی آقای بروجردی در بروجرد بودند. خلاصه مرحوم حاج شیخ احمد اهل تشیخص بود و خودش هم در مسائل اظهار نظر میکرد. یک بار من به ایشان گفتم: «آقا ما کتاب نداریم»؛ ایشان فرمود: «اگر پول گیرت آمد خرج کن، بخور، سالم باش، کتاب را برو در کتابخانه مطالعه کن یا امانت بگیر»؛ خودش در خانهاش یک دوره وسائل و تقریرات اصول شیخ انصاری و دو سه کتاب دیگر از این قبیل بیشتر نداشت، میگفت: «کتاب انبار بکنی چه فایدهای دارد؟ بایستی سالم باشی، کتاب را آدم از یکی امانت میگیرد و مطالعه میکند و پس میدهد»، میگفت: «سعی کنید خودتان را سالم نگه دارید که بتوانید مطالعه کنید، اگر کتاب باشد و نتوانید مطالعه کنید چه فایدهای دارد؟
ایشان در جمع بین روایات بسیار خوشسلیقه بود، و به افراد پَر و بال میداد که در مسائل اظهارنظر کنند و حرف خود را بزنند، یک روز همراه ایشان به اصفهان میرفتیم، الاغ ایشان رسید به یک الاغ دیگر و هر دو الاغ بنا کردند به صدا کردن، گفت: «آشیخ حسینعلی، انسان باید با انسان دیگر خوب برخورد کند ببین این الاغ به آن الاغ که رسید چطور دارد چاق سلامتی و احوالپرسی میکند»، ایشان با منِ بچه طلبه این سَبک برخورد میکرد».
چنانچه ذکر شد مرحوم استاد، خود و پدرش و بسیاری افراد دیگر را از تربیتشدگان مرحوم آشیخ احمد میداند. از مرحوم استاد در رثای آشیخ احمد حججی متنی به تاریخ 15 جمادی الاول 1395 به جای مانده که با ذکر آن بیش از این کلام را اطاله نمیدهیم:
بسمالله الرحمن الرحیم
در سنین کودکی به معیّت پدرم که خدایش محافظت فرماید در نجفآباد اصفهان به مسجد میرفتم. امام جماعت مسجد نیز بسیار به منزل و باغ ما رفت و آمد داشت. مردی بود بیآلایش و رفتارش با کوچک و بزرگ بسیار عادی و بدون تشریفات بود. کمکم بزرگتر شدم و با خواندن و نوشتن آشنا شدم و با ترغیب آن مرد بزرگ پدرم مرا به منظور آموزش علوم اسلامی به اصفهان و قم فرستاد. در ایام تعطیلات در نجفآباد از جماعت و تدریس آن مرد بزرگ استفاده میکردم و در خدمت ایشان هم چند سفر به اصفهان و یک سفر به قم رفتم. با اینکه از جهت فضل و کمال ممتاز بود و بیشتر مردم آن منطقه به ایشان ارادت میروزیدند و مرجع وجوه شرعیه بود، زندگی ایشان بسیار ساده و متوسط بود و با رفتار و عمل مردم را به دین و مذهب سوق میداد.
همّش ترغیب مردم مخصوصاً جوانان به تعلّم و فرا گرفتن علوم اسلامی بود و با یک فرد محصل و طالب علم همچون پدر مهربان رفتار میکرد و طلاب را بسیار مورد تشویق قرار میداد و روی این اصل در منطقة نجفآباد و اطراف و حومة آن عدة بسیاری به سراغ تحصیلات علوم دینیه رفتند و بین آنان اساتید و فضلاء کثیری پیدا شد. بسیاری از مردم نجفآباد از تاجر و کاسب و زارع با علوم عربی و کتب دینی آشنا شدند و در اثر اخلاق عمومی ایشان و برخورد خوبی که با اشخاص داشت در اکثریت قاطع مردم محل گرایش مذهبی عجیبی پیدا شد. با یک برداشت و درک صحیحی از دین و مذهب که هنوز پس از حدود سی سال که از وفات آن مرد بزرگ میگذرد به دنبالة تحولی که ایشان پایهریزی کردند شهرستان نجفآباد را میتوان کانون علم و دانش و مذهب شمرد و گذشته از علما و فضلاء آن شهر حدود نیمی از مردم عادی نجفآباد تا اندازهای با علوم عربی و اسلامی آشنا میباشند و در درک مسائل مذهبی امتیاز خاصی دارند. خداوند به ما توفیق دهد که بتوانیم به پیروی از آن مرد بزرگ خدمت به اسلام و مسلمین را وجهة همت خود قرار دهیم و در انجام وظایف دینی و وجدانی کوتاهی نکنیم و تجملات و علائق دنیای فانی ما را نفریبد، آمین رب العالمین.
آن مرد بزرگ که خدا درجاتش را عالی کند و با محمّد و آل محمّد محشورش فرموده و حقوق او را بر ما جبران فرماید مرحوم مغفور حجة الاسلام والمسلمین آقای حاج شیخ احمد حججی نجفآبادی بود. نوّرالله مرقده الشریف بحق محمّد وآله الطاهرین. والسلام علی جمیع اخواننا المؤمنین و رحمة الله و برکاته.
15 ج 1 ـ 1395 ـ حسینعلی منتظری نجفآبادی [5]
2. مرحوم آیتالله محمدحسن عالم نجفآبادی
مرحوم استاد درباره ایشان میگویند: «از افراد دیگری که در زندگی من بسیار تأثیر داشت مرحوم آیتالله حاج شیخ محمدحسن عالم نجفآبادی بود که قبلاً عرض کردم من یک مقدار شرح لمعه و قوانین و رسائل و مکاسب را بیش ایشان خواندم. ایشان از نظر زهد و تقوا در اصفهان خیلی معروف بود؛ پول وجوهات را خرج زندگی خودش نمیکرد. با اینکه مرجع وجوهات مردم بود. مع ذلک آنها را میگرفت و بین طلبهها و نیازمندان تقسیم میکرد اما خودش از منبر رفتن و اینجور چیزها ارتزاق میکرد و تا این آخر هم که پیرمرد شده بود باز از پول منبر زندگی خود را میگذرانید». [6]
مرحوم عالم نجفآبادی در زمانی که برای تحصیل به نجف اشرف مشرف شده بود به بیماری سختی دچار میشود به گونهای که پزشکان از معالجه ایشان مأیوس شده و دیگر سراغ ایشان نمیآیند. گویا روزهای آخر عمر او فرا رسیده که از مرحوم آیتالله حاج آقا علی محمد نجفآبادی مقداری تربت اصل سید الشهداء گرفته و آن را با آداب خاص میخورد خود ایشان میگوید: «آن را با آداب مخصوص که وارد شده در آب حل کرده و به حلق من ریخته بودند. من که در حال بیهوشی به سر میبردم ناگهان چشمان خود را باز کردم دیدم رفقا اطراف بسترم نشستهاند. من کمکم در خود احساس نیرو و نشاط کردم و حرکتی به خود داده نشستم. دیدم نشاط بیشتری دارم، برخاستم و ایستادم. به رفقا گفتم: بدون مجامله میخواهم از شما خواهش کنم از حجره بیرون بروید چون میخواهم زیارت عاشورا بخوانم». [7]
3. مرحوم آیتالله حاج میرزا علی آقا شیرازی
مرحوم استاد در وصف اخلاق حاج میرزا علی آقای شیرازی میگویند:
«ایشان مرد از دنیا گذشته و وارستهای بود، در طب قدیم استاد بود ولی خیلی کم طبابت میکرد، ما یک مقدار قانون بوعلیسینا را پیش ایشان خواندیم، قسمتهایی از نهجالبلاغه را هم پیش ایشان خواندیم. ایشان اواخر عمر آیتالله العظمی بروجردی آمدند قم، گاهی هم برای طلبهها منبر میرفتند، از اول تا آخر منبر خودش گریه میکرد، دیگران هم گریه میکردند، همینطور نهجالبلاغه را با یک حالی میخواند و نوعاً از اینکه کسی پشت سرش نماز بخواند کراهت داشت». [9]
سپس مرحوم استاد دلیل برق نکشیدن تا آخر عمر را از زبان ایشان نقل میکنند به دلیل اینکه: مأمور کوبیدن تیر برق روی دیوار مردم میکوبیده و صاحبخانهای گفته است من راضی نیستم. وقتی آیتالله منتظری به ایشان میگوید: شما که در آن تصرف نمیکنید! میگوید: «اگر من از برق استفاده کنم این تصرف در مسیر برق هم هست».
سپس استاد ادامه میدهند:
«معنویات حاج میرزا علی آقا هم در من و هم در مرحوم شهید مطهری خیلی اثر گذاشت. یادم هست یک شب ایشان در حجرة آقای مطهری وارد شده بودند، آن شب تا ساعت 12 نشستند و شعر خواندند. ایشان طبع شعر هم داشت، آن شب ایشان برای نماز شب بیدار نشد به قدری متأثر بود مثل اینکه فرزندشان فوت شده باشد. بعد میگفت: من شانزده ساله بودم که یک شب برای نماز شب بیدار نشدم، آن روز را تا شب گریه میکردم، الآن باز آن حادثه تکرار شده است ایشان آنقدر عنایت و توجه داشت که نماز شبش ترک نشود و خیلی زندگی سادهای داشت ]...[ یک روز در اصفهان من در حجرة آن مرحوم در مدرسة صدر مهمان ایشان شدم به نان و دوغ؛ ایشان در ضمن نقل کردند که شبی خواب دیدم قیامت شده و هر کسی را به جایی فرستادند و به من گفتند این باغ هم مال تو؛ باغ زیبایی بود ولی در عالم خواب در باغ قدم میزدم و از روی حسرت میگفتم: علی آقا! آخر حیوان مُردی و تو را روی آب و علف رها کردند». [10]
از دیگر شاگردانی که متأثر از سیر و سلوک مرحوم میرزا حاج علی آقای شیرازی بوده میتوان آیتالله شهید مرتضی مطهری را نام برد. شهید مطهری دوست، هممباحثه و همحجرهای مرحوم آیتالله العظمی منتظری بود و پس از آشنایی این دو با هم در قم، روزی شهید مطهری به همراه مرحوم استاد به اصفهان میآیند که با پیشنهاد و اصرار مرحوم استاد، به درس نهجالبلاغة حاج میرزا علی آقای شیرازی حاضر میشود. [11] شهید مطهری در اینباره میگوید:
«در سال بیست، که برای اولین بار به اصفهان رفتم هممباحثه گرامی ام که اهل اصفهان بود و یازده سال تمام با هم، هممباحثه بودیم و اکنون از مدرسین و مجتهدین بزرگ حوزة علمیة قم است به من پیشنهاد کرد که در مدرسه صدر، عالم بزرگی است نهجالبلاغه تدریس میکند، بیا برویم به درس او. این پیشنهاد برای من سنگین بود، طلبهای که کفایة الاصول میخواند، چه حاجت دارد که به پای تدریس نهجالبلاغه برود؟!»
پس از حضور آیتالله مطهری به همراه مرحوم استاد در حلقه درس نهجالبلاغه چنان جذب معنویت میرزا علی آقای شیرازی میشود که میگوید: «زود به اشتباه بزرگ خود پی بردم ]...[ دیدم با مردی از اهل تقوا و معنویت روبرو هستم که به قول طلاب ممن ینبغی ان یشد الیه الرحال، از کسانی است که شایسته است از راههای دور بار سفر ببندیم و فیض محضرش را دریابیم او یک نهجالبلاغه مجسم بود، راستی من هر وقت حساب میکنم بزرگترین ذخیرة روحی خودم را درک صحبت این مرد بزرگ میدانم». [12]
از دیگر شاگردان مرحوم حاج میرزا علی آقا شیرازی ـ که از دوستان همفکر مرحوم آیتالله منتظری و شهید مطهری بود ـ ، مرحوم آیتالله صالحی نجفآبادی است. این مرحوم نیز در خاطرات منتشر نشده خود میگوید:
«حاج میرزا علی آقای شیرازی معلم اخلاق، بسیار با ایمان و با خدا بود، یکپارچه نورانیت و معنویت بود، به همین خاطر جذب او شدم که نمیتوانستم رهایش کنم ]...[ واقعاً وصف مرحوم حاج میرزا علی آقا شیرازی نگفتنی است. ]...[ از خصلتهای دیگر ایشان این بود که اهل تحقیق بود. زودباور نبود». [13]
روزی مرحوم صالحی نجفآبادی اشعاری که روی سنگ قبر شیخ مفید است را برای حاج میرزا علی آقا میخواند و همان کلام مشهور را میگوید که: این اشعار را امام زمان(عج) روی قبر شیخ مفید نوشته و این نشان از مقام و عظمت شیخ مفید دارد. مرحوم صالحی میگوید:
«من با یک حالت شوق و ذوق و حالت روحانی ـ معنوی اینها را میگفتم. حاجی وقتی خوب گوش داد لبخندی زد و فرمود: «بَچَم! این قدر سادهلوح نباش! این حرفها را مریدهایشان بعد از مرگشان ساختهاند»! من یکه خوردم که عجب! حاج میرزا علی آقای شیرازی با این عظمت چرا به علما اعتقاد کمی دارد؟!». سپس مرحوم صالحی نجفآبادی، میگوید: ما خودمان وقتی در مباحث علمی پیشرفت کردیم فهمیدیم که ایشان از روی بیاعتنایی به علما این جملات را بیان نکرده بلکه میخواهد بگوید بایستی هر مطلبی را از روی تحقیق باور کرد و مگر کسی آنجا بوده که با چشم خود دیده باشد که امام زمان(عج) با انگشت خود روی قبر شیخ مفید این اشعار را بنویسد؟! چه بسا مریدها بنشینند و پس از مرگ یک آقا و یک عالمی از این موارد بسازند. آیا باید بدون دلیل و بررسی پذیرفت؟! و چه بسا مرید بگوید من که هدف مقدسی دارم آن هم تعظیم عالِم است و دروغ گفتن در این راه اشکالی ندارد!». [14]
در اینجا به توصیف سیر و سلوک یکی از اساتید مرحوم استاد از زبان ایشان و دو بزرگ مرد علم و تقوا یعنی شهید مطهری و مرحوم صالحی نجفآبادی پرداختیم. با دقت در سیر و سلوک اخلاقی حاج میرزا علی آقا شیرازی و مقایسه آن با اخلاق و معنویات این سه یار دیرین و شاگرد میرزا، پی خواهیم برد که مکتب اخلاقی ایشان در آنان بسیار تأثیر داشته است.
4. مرحوم آیتالله العظمی حاج آقا حسین بروجردی
مرحوم استاد برای اولین بار آیتالله بروجردی را در سفری تابستانی به بروجرد، ملاقات میکند و طی چهل روز اقامت در بروجرد در درس خارج مکاسب ایشان با موضوع «ولایت از قِبَل جائر» شرکت میکند.
به هر دلیلی مرحوم آیتالله بروجردی پس از یک سفر استعلاجی در تهران به قم آمده و مورد استقبال مردم و علما قرار میگیرد. آیتالله خمینی که گویا خود در آمدن آقای بروجردی به قم تأثیرگذار بوده ـ گرچه قبل از آن امیدی به اصلاح حوزه حتی با حضور آقای بروجردی نداشته ـ ، درباره آمدن آقای بروجردی میگوید: «آقای بروجردی، بیست سال دیر به قم آمد، درس ایشان جوری است که طلبهها غیر مستقیم بدون اینکه بفهمند مجتهد شدهاند».[15]
مرحوم آیتالله بروجردی سبکی را وارد حوزه کرد که در میان علمای سلف و آن روز، خواهان بسیار کمی داشت یا معمول نبود، این سبک، تأکید بر تدریس فقه تطبیقی بود. بنابر آنچه که مرحوم استاد از مرحوم آیتالله بروجردی نقل میکردند: «فقه ما حاشیهای بر فقه اهل سنت است و در ارتباط کامل با فقه آنهاست و ما تا فقه آنها را خوب نفهمیم ممکن است در مواردی نتوانیم در فقه خود، به طور صحیح فتوا دهیم». مرحوم آیتالله بروجردی از این جهت به کتاب خلاف شیخ طوسی اهمیت میداد و دستور چاپ آن را برای اولینبار صادر کرد چون که شیخ به طرح مسائل اختلافی میان شیعه و سنی پرداخته است. پرداختن به نظرات مخالفان ـ به جز دمیدن روح تحقیق ـ ، از یک جهت، در سلوک اخلاقی شاگردان حوزوی از سوی دیگر، و مردم جامعه به نحو عام اثر به سزایی دارد. چون که غیر مستقیم در به رسمیت شناختن مخالف، تلاش برای تحمل وی و شنیدن کلام او ـ علیرغم وجود اختلافهای حاد عقیدتی و مذهبی ـ ؛ مؤثر است. اگر به رفتارهای اخلاقی مرحوم آیتالله منتظری دربارة تحمل مخالف بپردازیم، تأثیرپذیری چنین سلوک مهم از استادش را بهتر خواهیم یافت. [16]
مرحوم آیتالله صالحی نجفآبادی از دیگر شاگردان مرحوم حاج آقا حسین بروجردی به نقل این عملکرد، از زبان ایشان میپردازد:
«چون ما داریم فقه اسلامی را میخوانیم اگر مقایسه شود فقه پختهتر میشود و شما وقتی میتوانید بگویید فقه امام صادق(ص) بهترین است که با فقه ابوحنیفه، شافعی، و حنبلی مقایسه کنید و الاّ همینجور بدون مقایسه علمی بگویید بهتر است، کمتر مورد توجه خواهد بود».[17]
روحیه استقلال و حریت آیتالله بروجردی بارها مورد تأکید مرحوم استاد بود. به نقل از مرحوم استاد، مرحوم آیتالله بروجردی بارها به شاگردان خود میگفته: «قداست بزرگان و بزرگی بزرگان به جای خود، اما هیچ وقت بزرگی بزرگان نباید مانع فکر کردن خود ما بشود. یک بچه هم وقتی مطلبی را میگوید باید قانعش کرد نه اینکه کوبیدش». [18] برای همین، هنگامی که مرحوم آیتالله منتظری درسهای اصول ایشان را نوشته و خدمت ایشان ارائه میکند ضمن تشویق کلی، از این جهت که ایشان زیر مطالب طرح شده از سوی استاد خود خط کشیده و نظر یا نقد خویش را مطرح کرده بسیار خوشحال میشوند و شاگرد خود را مورد ملاطفت و تشویق قرار میدهند. [19] نهایة الاصول اولین کتابی است که از مرحوم آیتالله بروجردی با تأمین هزینه آن به وسیلة فروش نیمدانگ خانه در نجفآباد از سوی مرحوم آیتالله منتظری و کمک حضرات آقایان علامه طباطبایی و حائری یزدی چاپ و منتشر میشود. [20]
از دیگر سو خصوصیات اخلاقی مرحوم بروجردی که بیشتر در مشی علمی و تحقیقی ایشان هم نمایانتر است این جمله است: «انا فی کل یوم رجلٌ» یعنی من هر روز مرد دیگری هستم و اگر دیروز و دیروزهای خیلی دور کلامی گفته باشم یا نظری را مطرحکرده، پذیرفته و براساس آن فتوا دهم؛ اگر چنانچه تحقیق کردم و به مطلب جدیدی رسیدم، ابایی از طرح و پذیرش آن به عنوان ناسخ نظر قبلی ندارم. جوّال و به روزبودن ذهن یکی از مؤلفهها و فرآیندهایی است که انسان را به این روش و سبک میرساند. ذهن سنگوارهای و متحجرانه نداشتن از جمله خصوصیات مرحوم بروجردی بوده که تأثیر به سزایی در شاگردانش داشته است. دربارة همین مرحوم استاد ضمن اشاره به عبارت آقای بروجردی، میگوید: «این سخن بیانگر این نکته است که انسان نمیتواند ادعا کند که به حقیقت مطلب رسیده است، و همواره باید در تصحیح مواضع و دیدگاههای خود در جهت دستیابی به حقیقت برتر کوشا باشد. البته آنچه را که با به کارگیری همة تلاش خود به دست آورده و بدان رسیده است برای وی حجت است و وظیفه دارد تا رسیدن به حقیقت برتر و یا کشف اشتباه خود به آن پایبند باشد». [21]
مرحوم آیتالله بروجردی زمانی که بروجرد بود نذر میکند اگر عصبانی شد یکسال روزه بگیرد و از قضا روزی عصبانی میشود و یک سال روزه میگیرد. روزی در مقابل اشکالی که یکی از شاگردان میکند عصبانی میشود، فردایش در حضور مابقی شاگردان میگویند: من از عصبانیت خود بسیار شرمندهام، شما مرا ببخشید و مبلغی برای آن شخص میفرستد. [22]
مرحوم بروجردی روزهای چهارشنبه پس از اتمام تدریس حدیثی اخلاقی برای شاگردان میخواند روزی از این روزها سر درس میگوید: «مدیونید اگر درس بخوانید برای اینکه مرجع تقلید شوید و بخواهید به یک ریاستی برسید. ما الآن گرفتار هستیم. شما اگر هدف و نیت این را داشته باشید، این سفاهت است! این سفاهت است! ]...[ این ریاست بلاست برای انسان، این سفاهت است»! [23]
مرحوم صالحی نجفآبادی درباره اهمیت دادن مرحوم آیتالله بروجردی به سیر و سلوک اخلاقی میان طلاب میگوید: «ایشان بارها سفارش میکردند به طلاب که فقط به خواندن دروس رسمی حوزه قناعت نکنید بلکه به تهذیب نفس و سیر و سلوک بپردازید. هدف واقعی دیانت، همان جنبه معنوی است». [24]
مرحوم بروجردی گاهی شاگردان خود را عملاً و گاه به مناسبت، انذار میدهد این خاطره را مرحوم آیتالله منتظری نقل میکردند: «روزی همراه پدرم حاج علی نزد آیتالله العظمی بروجردی رفتم، ایشان شنیده بود والد ما در نجفآباد علاوه بر کار و کشاورزی به ترویج دینی هم مشغولند. در آن اتاقی که رفتیم من مقداری بالاتر نشسته و به آقای بروجردی نزدیکتر بودم. پدرم آمد همان دَم در نشست. بعداً که من پدرم را به ایشان معرفی کردم؛ آقای بروجردی بلافاصله فرمودند: خُب! پس شما بلند شوید و بروید جای ایشان بنشینید و ایشان بیاید جای شما! بد است شما بالاتر از پدرتان نشستهاید. در حقیقت آقای بروجردی با این کارشان میخواستند مرا عملاً تنبیه کرده باشند که باید رعایت احترام پدرت را داشته باشی».
شیوة مرحوم آیتالله بروجردی در راستای اجرای برنامة اصلاحی حوزه؛ ایجاد هیأت حاکمهای بود که از متن حوزه بیرون آمده بود. این هیأت که مرکب از چند نفر میشد در مدرسه فیضیه مستقر بود و پس از دریافت گزارشهایی مربوط به تخلف اخلاقی طلاب در وهله اول به نصیحت و ارشاد آنان پرداخته و در صورت عدم تأثیر، شهریه طلبه خاطی قطع میشد. مرحوم آیتالله منتظری پس از ذکر مطلب فوق، نتیجه میگیرد که: «ایشان معتقد بود دولتیها نباید در کار روحانیت دخالت کنند، باید حیثیت روحانیت محفوظ باشد و تخلفات صنفی آنها را خودشان رسیدگی کنند». همچنین روزی مرحوم آیتالله بروجردی چنان عصبانی شده میگوید: «زندگی بر من تلخ است» که این جمله دیگران را به تعجب وامیدارد. علت عصبانیت مرحوم آقای بروجردی، بازداشت یک روحانی در تهران به نام آشیخ مصطفی رهنما توسط نیروهای دولت وقت بوده است. گرچه روحانی بازداشت شده در برخی جهات با آقای بروجردی مخالفتهایی داشته است اما آقای بروجردی اعتقاد داشته: «آشیخ مصطفی رهنما بالاخره یک روحانی است و اینکه بخواهند به حریم روحانیت حمله کنند. برای من غیر قابل تحمل است. آیتالله بروجردی نسبت به شؤون روحانیت تا این حد حساس بود، به همین جهت میگفتند حریم روحانیت در نظر مردم نباید شکسته شود [...] این بود شیوه مرحوم آیتالله بروجردی نسبت به روحانیت، ولی متأسفانه ]...[ با تشکیل ]...[ به بهانه حمایت از روحانیت و حفظ حریم آن به طورکلی حریم روحانیت را شکستند [...] و چه بسیاری افراد غیر روحانی نیز به بهانه ارتباط با یک روحانی از حملات آنان در امان نماندند». [25]
روزی که مرحوم استاد به همراه مرحوم شهید مطهری به بروجرد سفر میکنند، پس از اقامه نماز توسط آقای بروجردی، پای منبر حاج محمدحسن احسن که یکی از اطرافیان مؤثر در بیت مرحوم آیتالله بروجردی بوده است، مینشینند. شبی آقای احسن، فتوای مرحوم آسید ابوالحسن اصفهانی، و سپس فتوای آقای بروجردی درباره مسألهای را نقل میکند که از باب اتفاق فتوای آسید ابوالحسن را ناقص نقل میکند. مرحوم آیت الله بروجردی با اینکه رقیب آسید ابوالحسن بود، بدون تکبر، با صدای بلند و خیلی با احترام میگویند: «نه خیر! آیتالله اصفهانی با این قید میفرمایند». نقل این خاطره از زبان مرحوم آیت الله منتظری از این جهت مهم است که کمتر اتفاق میافتد خطیبی در حضور یک مرجع تقلید، فتاوای مرجع دیگری را به ویژه اگر رقیب علمی او باشد نقل کند. وجود این فضای باز از جهتی، و احترام مرحوم آقای بروجردی به آیتالله آسید ابوالحسن از جهت دیگر دارای اهمیت خاص است.
5. مرحوم امام خمینی
مرحوم آیتالله خمینی قبل از اینکه با اصرار مرحوم آیتالله منتظری، شهید مطهری و برخی دیگر از شاگردان انگشتشمار به تدریس فقه و اصول بپردازد؛ درس اخلاق، فلسفه، منظومه و اسفار میگفتند. اما اولین آشنایی مرحوم آیتالله منتظری با امام خمینی شرکت در درس اخلاق عصرهای پنجشنبه و جمعه ایشان در مدرسه فیضیه بود. توصیف مرحوم استاد از این درس و نقش آن در رشد و سازندگی اخلاقی چنین است: «درس اخلاق ایشان خیلی جاذبه داشت هم طلبهها میآمدند هم غیر طلبهها، آن وقت طلبه زیاد نبود، در آن زمان میگفتند هشتصد طلبه در حوزة قم وجود دارد. آیتالله خمینی زیر کتابخانة مدرسه فیضیه عصرهای پنجشنبه و جمعه درس اخلاق میگفتند. البته در درس اخلاق ایشان عرفان هم زیاد بود. چیزهایی از کلمات خواجه عبدالله انصاری میگفتند بیان ایشان بسیار پرجاذبه و خوب بود، از توبه و انابه و معاد مطالبی را میفرمود تا جایی که بسیاری از افراد گریه میکردند، درس ایشان برای ما جاذبه زیادی داشت و بسیار سازنده بود و آشنایی من با آیتالله خمینی از همینجا شروع شد [...] از درس ایشان خیلی خوشمان میآمد، گاهی اوقات درس اخلاق که تمام میشد من و آقای مطهری میرفتیم خدمت ایشان و اگر نظراتی داشتیم اظهار میکردیم». [26] استاد در جای دیگری درباره درس اخلاق مرحوم آیتالله خمینی میفرماید: «درس اخلاق ایشان از عمق جان برمیخاست». [27]
از دیگر شرکتکنندگان در درس اخلاق مرحوم امام خمینی، مرحوم صالحی نجفآبادی است ایشان ضمن تأکید همان توصیفهای مرحوم آیتالله منتظری درباره اثرگذاری این درس در اخلاق شرکتکنندگان اعم از طلبه و غیرطلبه میگوید: «تأثیر درس اخلاق تا یک هفته در ما وجود داشت، یعنی وقتی از درس بیرون میرفتیم آثار و فضای معنوی درس و بیانات ایشان تا هفته آینده در ذهن ما مجسم میشد. چون حرفی که از دل برمیخاست لاجرم بر دل مینشست».[28]
از دیگر سجایای اخلاقیِ امام خمینی ذکر شده توسط مرحوم استاد این است: «ایشان اصلاً در وادی مرجعیت نبودند». [29] پس از درگذشت آیتالله العظمی بروجردی، آیات: گلپایگانی، شریعتمداری و مرعشی مریدان و مقلدانی داشتند ولی هیچکس سراغ مرحوم آیتالله خمینی نمیآید. مرحوم استاد در این باره میگوید: «بعد از وفات آیتالله بروجردی من رفتم منزل امام، نماز مغرب و عشا را با هم خواندیم و حدود یک ساعت و نیم نشستیم و با ایشان گپ زدیم، یک نفر هم نیامد آنجا! در صورتی که من صبح همان روز رفتم منزل آیتالله گلپایگانی جمعیت زیادی آنجا بود و ایشان را با سلام و صلوات آوردند به مجلس فاتحة آیتالله بروجردی. غرض اینکه ایشان به طور کلی در این وادیها نبودند، حتی رساله چاپ شده هم نداشتند. من و آقای مولایی با اصرار، رسالة ایشان را گرفتیم و دادیم چاپ کردند، من یادم هست حتی خانه ایشان تلفن هم نداشت، ما با ایشان صحبت کردیم، ایشان میگفتند: تلفن میخواهم چه بکنم». [30] مرحوم استاد همچنین، پس از بیان راهاندازی شهریه ایشان با مساعدت برخی، از مخالفت آیتالله خمینی با قرض گرفتن برای ادامه پرداخت شهریه و همچنین از سختگیری مرحوم امام در مصرف وجوهات شرعیه میگوید. [31]
مرحوم استاد در یک جمعبندی درباره استادش امام خمینی میفرماید: «حقیقت این است که من به واسطة شناخت و ارتباط نزدیک و صمیمی که با مرحوم آیتالله العظمی خمینی «طاب ثراه» در طول سالیان متمادی ـ و قریب به نیم قرن ـ ، داشتم ایشان را حکیم، عارف، زاهد، فقیه و سیاستمداری باتقوا و متعهد میدانستم و مطمئن هستم که حاضر نبودند حتی سر سوزنی به کسی ظلم شود و حق کسی پایمال گردد. اما حقیقت دیگر هم این است که ایشان معصوم نبودند [...] همواره برای ایشان احترام قائل هستم و از خداوند بزرگ میخواهم درجات آن قائد فقید را متعالی و با اجداد طاهرینش محشور فرماید».[32]
تأثیر و تأثر استاد و شهید مطهری بر یکدیگر
در اینجا نمیتوان از تأثیر وتأثر مرحوم شهید مطهری و مرحوم استاد بر یکدیگر غافل بود. همان-گونه که گفته شد مرحوم شهید مطهری در جایی از تابستان 1320 میگوید که به اصفهان سفر میکند و از: «هم مباحثه گرامیام که اهل اصفهان بود و 11 سال تمام باهم هممباحثه بودیم و اکنون از مدرسین و مجتهدین بزرگ حوزه علمیه قم است»، سخن گفته که شهید مطهری را ترغیب میکند که به درس نهج¬البلاغه حاج میرزا علی آقا شیرازی حاضر شود که در بدو امر شهید مطهری میگوید: مگر برای فراگرفتن نهج¬البلاغه باید سر درس رفت؟! که آیت الله منتظری میگوید: «اگر حاج میرزا علی آقا درس بگوید آری!» [33]. پس از ترغیب مرحوم استاد، هنگامی که شهید مطهری در آن درس حاضر میشود به اعتراف خود زود به اشتباه خویش پی میبرد و در مییابد که «علاوه بر این که نهج¬البلاغه هم استاد میخواهد، با مردی از اهل تقوا و معنویت روبرو شده که شایسته است از راههای دور انسان بار سفر بندد و فیض محضرش را دریابد که او یک نهجالبلاغه مجسم بود و راستی من هر وقت حساب میکنم بزرگترین ذخیره روحی خودم را درک صحبتهای این مرد بزرگ میدانم».[34]
اولین زمینه آشنایی مرحوم استاد با شهید مطهری به زمانی باز میگردد که مرحوم استاد و شهید مطهری در درس مرحوم داماد شرکت میکردند روزی شهید مطهری به استاد پیشنهاد میدهد: حاضری باهم مباحثه کنیم؟ و از همان روز با پاسخ «بله» مرحوم استاد، این رفاقت و انس علمی آغاز میشود و مرحوم استاد میگوید: «آنقدر با هم مأنوس شده بودیم که یک عده خیال میکردند من خراسانی هستم و افرادی هم خیال میکردند ایشان اصفهانی است؛ ایشان به اصفهان و نجف آباد میآمد و اصلاً هرچه داشتیم باهم میخوردیم، حساب جدایی نداشتیم، یک مختصر شهریه هم که میدادند مال دوتاییمان بود» [35]. استاد میفرمودند: «چنان باهم یکی بودیم که حتی سر جیب یکدیگر میرفتیم».
مرحوم استاد، مرحوم آیت الله مطهری را بسیار آدم خوشفکر و با استعداد و دارای ذوق فلسفی، فقه و اصولی و اهل مطالعه که دامنه درکش خیلی وسیع بود؛ توصیف میکند و پیشبینی میکند در صورت شهید نشدن ایشان وماندن در حوزه یکی از مراجع تقلید بزرگ حوزه میشد. سپس متواضعانه از مقید بودن آقای مطهری به نماز شب میگوید و از اصرار بر انجام آن توسط مرحوم استاد و بیدار کردن ایشان برای نماز شب و خوابی که در این باره دیدهاند:
«مرحوم شهید مطهری در آن مدتی که ما باهم بودیم نسبت به نماز شب خیلی مقیّد بود و به من هم نسبت به انجام آن اصرار میکرد و من علاوه بر اینکه کمی مشکلم بود، در اثر درد چشم دکترها مرا از وضو با آبهای شور و کثیف حوضها منع کرده بودند و لذا لازم بود از آب جاری رودخانه برای وضو استفاده کنم و شب من جرأت نمیکردم لب رودخانه بروم چون بسیاری از اوقات سگهای ولگرد وجود داشتند؛ تا اینکه شبی خواب دیدم که در خوابم و کسی در اطاق را زد، گفتم: کی هستی؟ گفت: من عثمان بن حنیف میباشم، حضرت امیرالمؤمنین(ع) مرا فرستادهاند و فرمودند پاشو نماز شب بخوان و یک نامة خیلی کوچک چهارگوش از طرف آن حضرت به من دادند که در وسط آن به خط نسخ سبز روشن نوشته شده بود: «هذه برائةٌ لکَ مَن النّار»؛ من در فکر بودم که عثمان بن حنیف از اصحاب امیرالمؤمنین(ع) و در عصر آن حضرت بودند، چگونه ممکن است سراغ من آمده باشند، و ضمناً از مشاهدة نامه خیلی مشعوف بودم که ناگاه کسی درب زد و من از خواب اول خود بیدار شدم، دیدم مرحوم شهید مطهری است با یک آفتابة آب و گفت: چون از وضو گرفتن از حوض مدرسه ابا داشتی آفتابه را از رودخانه آب کردهام، پاشو نماز شب بخوان و دیگر بهانهای نداری؛ گفتم بنشین تا جریان خوابم را برایت بگویم، ایشان خیلی خوشحال شد و گفت: پس من عثمان بن حنیف میباشم، گفتم پس نامه کو؟! و بالاخره پا شدم نماز شب را بجا آوردم. برادران و خواهران محترم توجه دارند که چه مقدار در کتاب و سنّت نسبت به نمازشب تأکید شده و در حدیثی در ضمن وصایای رسول خدا(ص) به امیرالمؤمنین(ع) به آن حضرت فرمودند: «وَعلیکَ بِصلاةِ اللیلِ، وَعلیکَ بِصلاةِ اللیل» [36].
نقل این خاطره از سوی استاد در کتاب خاطرات که عمق تواضع و صداقت ایشان را بیان میکند اندکی افراد ظاهربین را به اشتباه و خطا واداشته تا آن را دستمایه انتقاد و خرده بر استاد قرار داده آن را دلیل عدم تقیّد ایشان بر مستحبات قلمداد نمایند. ولی اهل معنی خوب میفهمند که استاد در چه مقامی از صداقت و تواضع قرار گرفته که حاضر میشود خاطرهای را بیان کند که ممکن است بر او خرده گیرند.
حوادث تلخ و شیرین محک مدعی!
نکتهای که در پایان این بخش باید بدان پرداخت پاسخ به این پرسش است که چگونه یک انسان میتواند خود را در معرض امتحانهای دشوار قرار دهد تا نتیجه آن، قبولی عملی ارزشهای اخلاقی مورد اعتقادش باشد؟ به بیان سادهتر با چه چیزی میتوان شخصی که مدعی تخلق به اخلاق حسنه است را محک زد؟
واقعیت مطلب این است که این محک و امتحان دشوار در آکادمی و مدرسه وجود خارجی ندارد بلکه آنچه که میتواند ادعای هر انسان مدعی تخلق به اخلاق حسنه و پیراستگی از رذائل نفسانی را ثابت کند، ورود به دریای موّاج حوادث تلخ و شیرین و واقعیتهای جامعه است. بیشک گوشه محراب و مسجد و خانقاه نشستن و دم از حق و فرامین او زدن کاری سهل و کلامی است بینیاز به سرمایه درون و برون! هنگامی جوهره انسانی از قوه به استعداد میرسد که در معرض تلخ و شیرین دنیا قرار گیرد. مرحوم استاد در طول زندگی خویش از خردسالی تا جوانی، میانسالی و کهنسالی، همواره و همواره نسبت به همقطاران و همعصران خویش، و از میان تلخ و شیرین دنیا، بیشترین حوادث تلخ را چشید و اگر چند صباحی به عنوان مرد دوم سیاست کشور مطرح میشد آن نیز برایش تلخ و ناگوار بود مگر حقی به ذی حقی رسانده باشد چنانچه مولایش علی(ع) فرمود. اما یکی از این حوادث تلخ روزگار ورود به عرصه مبارزه سیاسی بود، آن هم به گونهای که سالها تبعید، زندان و شکنجه و حصر را در پی داشت.
مرحوم استاد در توصیف زندان به عنوان یکی از فرصتهای شناخت خود و دیگران میگوید: «به عقیدة من در شرایطی مثل زمان شاه، زندان یک کلاس بود، اگر کسی بخواهد ورزیده و پخته بشود جایش در زندان است. خیلی از افرادی را که انسان در زندان میتواند ببیند در بیرون دسترسی به آنها ندارد و امکان دیدن و گفتگو و همنشینی با آنها فراهم نیست. در زندان تبادل فکری میشود. انسان با روحیات مختلف برخورد میکند، با زندانیان سر و کله میزند. افراد جوهرة خود را میشناسانند. یک کسی را که در بیرون خیلی ادعا دارد میآورند آنجا با دوتا تهدید و شلاق همه چیز را لو میدهد و کس دیگر برعکس، مثال فولاد آبدیدهتر میشود. زندان رعب را از انسان میگیرد. بخصوص در سلول انفرادی که از جاهای دیگر بریده میشود و تو جهش به انگیزههای درونی خود به خدا بیشتر میگردد. من الحمدلله روحیهام یک جوری بود که اصلاً از اینها ترسی نداشتم ]...[ من هیچ وقت چاپلوسی آنها را نمیکردم، نصیحتشان میکردم میگفتم: «این کارهایتان اشتباه است آخرش محکوم به سقوطید، آخرش حق پیروز است». خلاصه زندان آدم را میسازد هم انسان با افراد و روحیات مختلف برخورد میکند، هم یک شجاعت و ساختگی به انسان میدهد. انسان اگر چنانچه بخواهد در جامعه وجودش موثر باشد و در مسیر زندگی تکلیفش را بداند بایستی این صحنهها را دیده باشد تا از خامی بیرون بیاید؛ نه! ما ضرری نکردیم، البته ما قصدمان خدا بود، واقعاً قصدمان خدا و دفاع از اسلام بود، اهداف بزرگی داشتیم، روی این اصل هم اگر ما را میکشتند باکی نداشتیم»[37].
همنشینی مرحوم استاد با مرحوم آیت الله طالقانی و دیگر زندانیان ـ با افکار و سلایق مختلف ـ ، تدریس فقه و فلسفه، اقامه نماز جمعه، شوخی و جدّیها، برخورد با زندانبانها و بازجوها و شکنجهگران؛ همگی در زندان، خواندنی، عبرتآموز و موجب شناخت بهتر سیر سلوک اخلاقی و شخصیتی مرحوم آیت الله العظمی متنظری است که اهل مطالعه و تحقیق و آنانی که تشنه فراگیری تجربیات کاربردی هستند را به سرگذشتهای ایشان چه از زبان خود و چه دیگران ارجاع میدهیم.
مرحوم استاد و عرفان نظری و مصطلح
پرسشی که ممکن است از ابتدای این مقال تا به حال مطرح شود این است که آیا مرحوم آیت الله منتظری عرفان نظری و تئوری را نزد چه کسی آموخته بودند؟
ایشان در جایی ضمن اینکه بیان میکند بحث «طبیعیّات» منظومه و مبحث «نفس» اسفار را نزد آیت الله خمینی فراگرفتهاند میفرمایند: «درس مرحوم امام به شکلی بود که فلسفه را با عرفان با هم میگفت. مخصوصاً در اسفار که فلسفه و عرفان باهم مخلوط است و چون ایشان ذوق عرفانی داشت طبعاً به مناسبت، مسایل عرفانی هم مطرح میشد اما من مستقیماً پیش ایشان درس عرفان نخواندم». سپس در ادامه بسیار کوتاه میفرماید: «البته من خیلی عقیده به عرفان مصطلح نداشته، حتی یک بار به کتاب فتوحات احتیاج پیدا کردم ـ در رابطه با قصه بهائیت ـ ، و من این کتاب را نداشتم رفتم از مرحوم امام امانت گرفتم» [38].
به عقیده مرحوم استاد متخلق شدن به عرفان عملی جستجو در کتب و الفاظ و اصطلاحات عرفان نظری نیست، عرفان عملی از طریق مجاهدت و مبارزه با نفس در پرتو شریعت حاصل میشود. مرحوم استاد بخشی از رفتارهای انسان که به نام اخلاقیات شناخته میشود را به فطریات منتهی میکند. ایشان معتقد است: «آنچه که مطابق با کمال نفس است فطرت انجام آن را لازم میداند (بایدها)؛ و رفتارهایی که برخلاف کمال نفس و مورد نفرت او باشد، ترک آنها را لازم میشمارد (نبایدها). به عبارت دیگر انسان با عقل عملی خود اموری را خوب و زیبا و اموری را بد و قبیح میشمارد. ]...[ حکم به خوب و بد بودن وحکم به لزوم و عدم لزوم، اگرچه اعتباری است ولی ریشه در واقعیّت دارد. یعنی خاستگاه آنها فطرت و ملکات درونی انسان است»[39].
مرحوم استاد در جایی دربارة عرفان میفرماید: «عرفان نظری و عملی اگر در مبادی، مقدمات و اهداف خود با برهان عقلی و دلیل نقلی سازگار باشد، نه تنها مردود نیست، بلکه مقبول و مطلوب نیز میباشد»[40].
با توجه به سیره مرحوم استاد این نکته قابل توجه است که مراد استاد از عرفان مصطلحی که مورد عقیده ایشان نیست، عرفانی است که به دنبال مریدبازی، کرامتسازی است که بویی از عرفان حقیقی در آن نیست و شخص مدعی اینگونه عرفان، آن را دکانی برای رسیدن به باورها و گاه مطامع خویش ساخته، مریدانی به گرد خود جمع میکند و از پرتو آن کمکم باورش میشود که خبری در او هست! مرحوم استاد همواره نفس خود را چنان به مهار عقل بسته بود که از نان به نام دین و عرفان خوردن گریزان بود. اگرچه آنان که از ظرفیت برخوردار نبودند ایشان را به ساده لوحی و مطایبه توصیف میکردند ولی آنکه اهل فهم و دل بود خوب میدانست که این گونه بودن در راستای گریزان بودن از همان عرفانی است که جز شهرت و کیش شخصیت ، چیز دیگری در پندار ندارد.
اهمیت علم اخلاق از منظر مرحوم استاد
مرحوم آیتالله العظمی منتظری بر این اعتقاد بود که قرآن کریم در خطاب به پیامبر اکرم(ص) نفرمود: «اِنَّک اصولی عظیم، إنّک فقیهی عظیم»! بلکه میفرماید: إِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ. [41] و پیامبر(ص) نفرمود: خدا من را مبعوث کرد تا فقه و اصول برای مردم بگویم بلکه فرمود: «من مبعوث شدم تا اخلاق حمیده را کامل کنم». [42]
بارها از اینکه مباحثی چون فلسفه، تفسیر و به ویژه اخلاق در مجامع علمی و در حوزهها یا به فراموشی سپرده شده یا کمتر بدان اهمیت داده میشود، اظهار تأسف میکردند.
مرحوم استاد در پاسخ به سؤالی که آیا رابطه دین و اخلاق از نظر تقدم و تأخر چیست؟ ضمن اینکه آموزههای ادیان الهی را با توجه به مراحل وجودی انسان، به سه بخش تقسیم میکنند: 1. اعتقادات 2. اخلاق 3. فقه؛ میفرمایند:
«اخلاقیات یکی از بخشهای مهم و عمدة ادیان به ویژه دین اسلام است و در مقام تصویر چهرة دین نمیتوان بین آنها و اصل دین تفکیک نمود و یا آنها را مقدم بر دین یا مؤخر از آن پنداشت، چنانکه در مقام عمل نیز نمیتوان ادعای دینداری نموده ولی امور اخلاقی را رعایت نکرد. پیامبر اسلام(ص) در حدیث شریفی هدف از رسالت خود از سوی خداوند را تتمیم و تکمیل مکارم اخلاقی بیان نمودهاند: «بعثت لاتمّم مکارم الاخلاق»؛ «مبعوث شدم تا اخلاق حمیده را در مردم کامل کنم». و نیز فرمودهاند: کاملترین مؤمنان از نظر ایمان نیکوترین آنها از نظر اخلاق است: «إنّ أکمل المؤمنین إیماناً أَحسنُهم خلقاً». [43]
و اساساً خلق و خوی اسلامی با دیگر اخلاقها که بعضی از آنها پایة غیر دینی دارند تفاوت زیادی دارد. و در این رابطه میتوان به طور اجمال گفت: بهترین آموزههای اخلاقی آن دسته از تعالیم است که با در نظر گرفتن همة مصالح و مفاسد انسانها و با توجه به تمام ابعاد و ساختار وجودی آنها پیریزی و طراحی شده و در مقام عمل نیز پایدارترین ضمانت اجرایی را داشته باشد. بدیهی است چنین طراحی جز با علم کامل به هدف از خلقت انسان و به تاروپود وجودی او و شناخت صحیح از ارتباط هدف و عمل و مسیر هدف و کمال حقیقی انسان ممکن نمیباشد؛ و روشن است که اینگونه علم و آگاهی مخصوص خداوند متعال است که مبدأ نظام تکوین و آفرینش جهان است و نیز مبدأ نظام تشریع و قانونگذاری میباشد و بهترین ناظر و پشتوانة عملی است که با نظارت در پنهان و آشکار انسانها و وعده و وعید آنها به ثواب و عقاب محکمترین ضامن اجرای اصول اخلاق خواهد بود. از اینرو تعالیم اخلاقی شرع، به ویژه اسلام که خاتم شرایع است، کاملترین تعالیم است. البته مخفی و قابل انکار نیست که بسیاری از اصول اخلاقی، بدیهی و فطری و در نتیجه همگانی است؛ و از اینرو اگر به فرض بین این قبیل از امور اخلاقی با ظاهر بعضی از متون دینی به گونهای ناسازگاری و تعارض مشاهده شد، حتماً ظاهر آن متن که به نظر بدوی با امر فطری و بدیهی اخلاقی ناهماهنگ است مراد نبوده است؛ چنانکه اگر یک اصل اخلاقی، اساس منطقی و عقلی روشن و غیر قابل انکار نداشت و یک متن دینی مسلًم (هم از نظر سند و هم از نظر دلالت) مخالف آن اصل بود، آن متن نوعی تخطئه و هشدار به درک ناصحیح نسبت به آن اصل اخلاقی محسوب میشود».
سپس مرحوم استاد شرط حل مشکلات اخلاقی در هر جامعهای را در زمانی ممکن میداند که اصول اخلاقی مانند احکام فرعی و فقهی از مرزهای پندار و نظر عبور، و به عرصه عمل و کردار در آید. ایشان در اینباره اعتقاد دارند:
«چیزی که نباید از آن غفلت شود این است که اصول اخلاقی و احکام فرعی و فقهی تا زمانی که در مرحلة نظر و پندار و گفتار و نوشتار قرار داشته و به عرصة کردار و رفتار درنیاید و فرد و جامعه به خصوص فرهیختگان و کارگردانان آن به خلعت آن آراسته نگردند، نه تنها مشکلی از فرد و اجتماع برطرف نگردیده بلکه مشکلات آن افزایش مییابد؛ و از اینرو قرآن و سنّت همواره بر عمل به دستورات الهی تأکید نموده و حتی راهکارهای عملی را نیز برای بپاداری اصول انسانی و اخلاقی و تکالیف شرعی به ویژه تحقق عدالت اجتماعی و ممانعت از ظلم و استبداد بیان داشته است؛ و به خصوص در امور مربوط به جامعه، وظیفة عالمان و اندیشمندان را در این مسیر خطیرتر از دیگران شمرده است».[44]
نمی از یم؛ به قدر تشنگی
خواستم پس از ذکر «معلمان مکتب اخلاقی» مرحوم استاد این مقال را به دلیل طولانی شدن به ختام برم ولی صلاح در آن دیده شد که گوشه چشمی به برخی صفات و سجایای اخلاقی استاد داشته باشیم. اما با یک مشکل عمده برخوردم و آن اینکه این بار سنگین کجا و شانههای ضعیف و نحیف من کجا که نتواند این بار امانت کشید. ولی از باب: «آب دریا را اگر نتوان چشید/ هم به قدر تشنگی باید چشید» و «مالایدرک کُلّه، لایترک کُلّه»، با توجه به بضاعت اندک که دارم برخی از ـ تنها برخی ـ سجایای اخلاقی مرحوم استاد را به قلم میکشم:
1ـ نفس مطمئنه؛ ارباب فلسفه، اخلاق وعرفان، مراحل نفس را به چهار تقسیم کردهاند: امّاره، لوّامه، مُلهّمه و مطمئنّه. مرحوم استاد نیز پس از ذکر این مراحل، مصداق کامل نفس مطمئنه را حضرت سید شهیدان حسین بن علی(ع) میدانست و از روایات به این عقیده رسیده بود.میگفت: این حسین(ع) در اوج شدائد، سختی و محنتهایی چون شهادت یاران، فرزندان و حمله به خیام حرمش میفرماید: «الهی رضاً برضاک تسلیماً لامرک لامعبود سواک». و میگفت: صاحب نفس مطمئنه کسی است که در پرتو ایمان کاملش اگر تمام مواهب دنیویاش را از کف بربایند و شداید دهر بر او هجوم آورد ذرّهای حسرت و پشیمانی به خود راه نمیدهد.
هر چه فکر میکنم نمیتوانم ـ حداقل از میان معاصرین این زمانه در هر قشری ـ ، کسی یابم که این خصوصیت عدم حسرت و پشیمانی ناشی از دست رفتن مواهب و هجوم بلایا در او باشد مگر حضرت استاد. گاه و بیگاه مینشست و از کردههایش که شداید و رنجهایی برایش در پی داشت و حاکمیتی که از دستش رفت میگفت، اما از سجده شکر پدرش پس از عزلش از قائم مقامی رهبری میگفت و از احساس سبکی و راحتی خود پس از آن حوادث، در آن زمانة پرغبار و غوغا! و اعتباری دانستن مقامات رفتنی دنیوی و اینکه پشیمانی در این راه در قاموس او جایی ندارد!
از مصادیق اطمینانخاطر استاد چه بگویم که سخن به درازا نکشد، از محکومیتها و زندانها و تا مرز اعدام رفتن در دوران مبارزه، از زمانی بگویم که وهابی و غیر ولاییاش خواندند چون کج فهمیده بودند و او نظر و اعتقادش را گفته بود؛ از زمانی بگویم که در حسینیه شهدا پس از درس فقه آل محمد(ع) در مقابلش ایستادند و «مرگ» به سویش حوالت دادند؛ از روزی بگویم که چون فاتحان قلعه خیبر بر زمین پای میکوبیدند و... از زبانهایی لجامگسیخته و قلمهای عنان بریدة در پیِ نان، گفتند و نوشتند هر آنچه هزار من کاغذ شود؛ و با اینحال چون کوهی بود که گویا پشهای از روی آن پریده است!
2. صبر را خسته کرد؛ میگفت سوره «والعصر» را بخوانید که پس از قسم به زمانه و تاریخ، انسانها را در خسران و زیان میداند مگر آنانی که ایمان به واقعیّات هستی یافتهاند و در پیاش عمل صالح؛ اما در پی عمل صالح، این شاهبیت کردار مردان بزرگ تاریخ ـ همان تاریخی که چون خدا به او قسم یاد میکند اهمیت مییابد و حیات ـ ، تواصی و سفارش صالحان یکدیگر را به «حق» خار مغیلان در پی است و محنتها در این کشاکش دهر؛ در اینجاست که تواصی و سفارش یکدیگر به «صبر»، اکسیر اعطایی مؤمنان و صالحان به یکدیگر است. مرحوم استاد در دیدار گرفتاران و غمباران و اسیران مکّاران زر، زور و تزویر؛ این خبر غیبی قرآن را متذکر میشد که: «إِنّما یُوفَی الصّابرونَ أََجرهُم بِغَیرِ حِساب» [45] و میگفت: وقتی خدا میگوید بدون حساب به صابران اجر میدهیم، واقعاً بیحساب است!
اینها درست! اما در زندگانی مردان بزرگی از تاریخ میتوان یافت آنانی را که چنان زجر کشیده، اما چنان صبوری پیشه کرده که به جرأت مي¬توان گفت صبر را به زانو درآورده و صبر را خسته کردهاند!
روزگارانی بر استاد گذشت که جز خدا نداشت و حتی اکثر نزدیکترین کسانش از شاگردان و علاقهمندان او خواسته یا ناخواسته، اسیر گفتهها و نوشتههای صاحبان قدرت شده بودند. چه آن روزی که مشتهای پر توسط هزاران بلکه میلیونها تن به سویش «درود» میفرستادند و تصویرش بر هر کوی و برزن بود و گفتههایش زینت دیوارها، و چه آن روزی که مشتهای گره کرده دیگری ـ و شاید از همان قسم اول ـ ، بر در و دیوار خانهاش کوفتند و تصویرش به زیر کشیده به سویش «مرگ» میفرستادند؛ در هر دو روز، صبر کرد و نه مغرور به درودها شد و صبر کرد! و نه از مرگها هراسید! صبر را نه در گوشه و کنج خانه و مدرسه بلکه در متن حوادث تلخ و شیرین جامعه آن هم به عنوان مصلحی که سراسر زندگیاش درد و رنج و محنت بود در عمل به کار گرفت و اگر از صبوری دم زد، خود از اولین صابران روزگارش بود. البته معلوم بود در خلوت و تنهایی قصه غُصة غم و دل، با که میگوید! یکی از اعضای قدیمی دفتر میگفت: روزی نزدیک غروب آفتاب وارد خلوت اتاقش شدم پس از باز شدن باب سخن، جلویش گوشهای از مکتوباتی که عنان بریده بر شخصیت او میکوفتند نشانم داد پس از اینکه گفت: مگر روز داوری را باور ندارند؟! دست بر محاسن کشید و رو به آسمان کرد و سه بار میگفت: یا احکم الحاکمین! راوی میگفت: وقتی با آن حالت، احکم الحاکمین را ندا میداد، لرزه بر اندام من افتاد، منی که طرف این شکایت به رب ذوالجلال نبودم پس وای به حال آنانی که شکایتشان را به محکمه حق میبرد!
3. عاری از تعصّب؛ یادش به خیر! میگفت: «تعصب ریشه در جهل بشر دارد و هر که جهلش بیش، تعصبش بیشتر». عصبیت را به حزب، گروه، عقیده، دوستان، خانواده، طرفداران، مراد، مرید، و... نسبت میداد همیشه از اینکه انسان عقل و منطق را قربانی تعصب حزبی و گروهی و مراد خود کند، نهی میکرد و میگفت: از ثمرات تعصب است که انسان، جامعه و مردم را تکهپاره کرده به خودی و غیر خودی تقسیم میکند تا چشم بر واقعیّات بسته و حرف حق دیگران را نشنود. استاد هیچگاه از مخالفان منصف و غیر هتاکش رنجور نبود میگفت: حرف حق را بشنوید و پذیرا باشید گرچه از مخالف سلیقه و عقیدة خود. نگارنده خود روزی بر او خرده گرفت که بعضی از مواضع شما موافق با مخالفان شماست، شما هم که آن حرفها را میگویید!! چرا با آنها به قول امروزیها زاویه ندارید؟! در پاسخ، با نگاهش همه چیز را گفت، اما باز هم گفت: «شما دربارة من چه فکر میکنید؟! فکر میکنید نباید حرف حقی را بزنم فقط به دلیل اینکه هماهنگ با مخالف من است؟! نباید هیچ بگویم چون دیگری که با هم در تضادیم آن را گفته است؟! نه! باید گفت چه اینکه موافق با نظر مخالف من باشد چه هماهنگ با او؛ چه او خوش بدارد چه ندارد». برای لحظهای جا خوردم! چونکه تا حال دیگران برایمان گفته و نوشته بودند که: «اگر کارتان موافق با کار مخالفان داخلی یا خارجی است از خیرش بگذرید، انجام ندهید و نگویید»! و این شده بود برایمان یک شاخص. گفته بودند: تعریف و تمجید آنها از کردار و گرفتارتان بدون استثناء نشان از نادرستی کردار و گفتار شما است. ولی استاد میفرمود: «این مصلحتاندیشیهای رایج یعنی خودسانسوری و بدترین نوع سانسور همین است و بس»!
در غالب اوقاتی که فراغ بال داشت، پای رسانههای صوتی و تصویری رسمی مینشست و حرفهای آنها را خوب گوش میداد و رسانههای نوشتاری را هم پی میگرفت و گاه تحسین میکرد که چه حرفهای خوبی! ولی ایکاش همراه عمل بود!
از دیرباز تا پایان عمر خود، نامهها، بولتنها، و روزنامههایی که حتی حاوی ناسزا بر او بود را، به دقت میخواند و به دیگران ـ چون نگارنده ـ ، سفارش میکرد اینها را از من سانسور نکنید.
هیچگاه از خاطرم محو نمیشود روزی را، که همزمان با آغاز تعطیلات، درس جامعالسعادات را تعطیل و خداحافظی کرد و در ضمن نصایح و پندهایش گفت: «قدر لحظات عمر خود را بدانید، با هم بحث علمی کنید، درس بگویید، تدریس کنید حتی یک نفر پیدا کردید برایش درس بگویید، اگر دیدید فلان کس از شما ملّاتر است خجالت نکشید و جلویش زانوی تلمذ بزنید»!
بعد فرمود: «در انتخاب استاد، مسائل سیاسی را داخل نکنید، اگر دیدید استادی تبحر دارد، نگویید خط سیاسیاش با من جور نیست، نگویید مخالف ماست. عقیدة سیاسی خود را حفظ کنید ولی در تعلیم و تعلم مباحث سیاسی را داخل نکنید».
جَلَّ الخالق! تا حال در گوشمان خوانده بودند: «سیاهی لشکر استاد مخالف نشوید». این کجا و آن کجا! ما جاهل بودیم و مقلدانه سیر میکردیم و ما خفتگان، دیر از اندرزهایش هُشیار شدیم، افسوس و صد افسوس که دیر فهمیدیم!
4. قلبی عاری از کبر؛ سالها همهچیز در مقام ایراد به او گفتند اما نتوانستند بگویند: او تکبر داشت! تواضع و فروتنیاش بزرگترین مخالفانش را به اعتراف وا داشت چرا که او در اوج قدرت و در دوران عزلت و خلع از آن، اندک تکبری به دل نداشت. او فرزند نهجالبلاغهای بود که حاج میرزا علی آقای شیرازی استادش بود که به قول شهید مطهری «نهجالبلاغه مجسم» بود. او زائیدة همان حکمتهای کلام علی(ع) بود که میفرمود: «...شیطان خداوند را شش هزار سال عبادت کرد ـ که معلوم نیست از سالهای دنیاست یا آخرت ـ ، اما همه اینها حبط شد به واسطه ساعتی تکبر ورزیدن! چگونه ممکن است پس از ابلیس فرد دیگری همین گناه را انجام دهد و سالم بماند؟!».[46]
تواضع و خاکی بودنش زبانزد بود، وارد اتاقش که میشدی بدون در نظرگرفتن موقعیت اجتماعیات، جلوی پایت بلند میشد و این اواخر هم، علیرغم ناتوانی. برایش تفاوت نداشت وارد شونده، آقا باشد یا آقازاده، روحانی یا دانشگاهی، پیشهور، صنعتگر، کوچک یا بزرگ. بسیار دیدم که حتی نوجوانانی درخواست گرفتن عکس یادگاری با او داشتند با اینکه میگفت: این عکس چه فایدهای دارد! تکبر به خرج نمیداد. وقتی فروتنیاش را میدیدی دلت نمیخواست از کنارش دل بکنی. وقتی با او سخن میگفتی، زبانت نمیگرفت، لکنت نمیگرفت، راحت بودی چون خودش را همسطح با ملاقاتکنندگان پایین میآورد. حرفهایت را که میزدی اگر قبول داشت و درست بود تشویق میکرد و میپذیرفت و اعتراف میکرد. اگر چیزی را نمیدانست یا به یاد نداشت، مطلب را با اما و اگر و اینکه «اینجا اقوال مختلف است» نمیپیچاند، راحت میگفت نمیدانم، یا میگفت: مراجعه میکنم. به راحتی از اعتقاد و یقیناش برنمیگشت ولی وقتی پی به نادرستیاش میبرد از گفتن: اشتباه کردهام، واهمه نداشت. ناراحت نمیشد اگر دانشجوی جوانی روی یکی از صندلیهای اتاقش در حالیکه حالت لمیدگی داشت به او میگفت: «حاج آقا! نمیخواهید از این نظریه ولایت فقیه برگردید؟!» و در پاسخ، با ملاطفت برای چند دقیقه هم که شده برایش از نظریه فقهی و منظورش از آن و تضاد میان آنچه او گفته بود و آنچه هست میگفت.
گاهی با خود فکر میکردم چه دلیلی دارد که همیشه با لباس ساده آن هم بدون عبا و عمامه و قبا ـ لباس رسمی روحانیت ـ ، در پشت میز کارش مینشیند. شاید یکی از دلایل یا مهمترین دلیلش همین باشد که میخواست مردمی که به دیدارش میآیند بدانند اینجا، زیر این سقف و در این اتاق ساده، از آن ابهتهای ساختگی و خودشیفتگیهای مصنوعی خبری نیست. این سیره حتی در اوج قدرت در او مشهود بود و همین که سعی نکرد از لهجة خویش برگردد یا گاه مجلس و محفل را مزین به شوخطبعی میکرد نشان از آن داشت تا مخاطب بین او و خود حاجبی فرض نکند.
اما! و اما افسوس بر آنانی که تواضع و فروتنیاش را «سادهلوحی» ترسیم کردند!
5. چه مهربان و عطوف قلبی؛ چند بار خودم شنیدم که میفرمود: «خانواده ما از دست مورچهها در خانه گله دارند و میگویند به آنها دوا بزنیم. من هم در جواب گفتهام: مورچه هم برای خودش آدم است»!
شاید در بدو امر، این پاسخ به همسر مظلومه و وفادارش ـ که تنها 100 روز، فراق استاد را تحمل کرد و به او ملحق شد ـ ، به یک شوخی شبیه باشد ولی همانگونه که روزی استاد فرمود: «چرا ما باید دارو ریخته و صدها مورچه را به یکباره بکشیم؟! آنها هم برای خود، حق حیات دارند». و خود از این مختصر بخوان حدیث مفصل! آیا دلی این چنین نازک چقدر باید از غم و غصه زندان و اعدام و شکنجهها ترک بردارد. گاه از غم یک محبوس شبها خواب نداشت. تفاوت یک کشاورزاده با یک خانزاده در همین است. اگر میشنید نزدیکانش به ویژه فرزندانش گرفتار شدهاند، برایش کمتر سخت بود تا اینکه بشنود فلان جوان شهرستانیِ محصل در فلان دانشگاه، خانوادهاش در فراق او دربدر دنبال مرحم زخمی میگردند.
و اگر کسی میفرستاد تا از آنها دلجویی کند، تا زمانی که فرستاده از مقصد بازنمیگشت و گزارش موفقیت نمیداد آرام نمیگرفت. تعریف از خود نباشد که بگویم: روزی در زمان مرخصی زندان به دیدارش در روستای خاوه رفتم، در اولین برخورد پس از چند ماه دستهایش را گشود و در آغوشش قرار گرفتم، در حالیکه اشک در چشمانش حلقه میزد میفرمود: «شما را که دستگیر کردند گویی یکی از فرزندانم را بازداشت کردهاند» و هنوز آن گرمای وجودش را حس میکنم و افسوس که دیر شناختیم!
اگر بر حسب مقتضیات زمان عدهای ترجیح میدادند در اردوگاه مخالفان او نه تنها منتقد منصف، بلکه در صف کسانی قرار گیرند که بیرحمانه و غیرمنصفانه در طول سالیان متمادی بر او تاخته، دروغهایی بافته و به خورد جامعه دهند، ولی با همة این اوصاف اگر روزی به محضرش میآمدند با گشادهرویی آنها را پذیرفته و چنان در همان برخورد اول احوالپرسی میکرد که باعث آرامش و سکون نفس دیدارکنندة مخالفش میشد و به او فرصت نمیداد که عذری بخواهد و از گذشتهاش اظهار تأسف کند تا نکند خجالت از کرده خود داشته، احساس کوچکی و حقارت کند.
مهربانیاش تا آنجا وسعت مییافت که حتی نسبت به کسانی که او را زندانی و شکنجه کرده بودند بارها از راه خیرخواهی اندرز میداد. روزی تیمسار مقدم با استاد در آستانه آزادیاش ملاقات میکند. استاد به او تذکر میدهد: برخوردهای تند و خشن با مردم عکسالعمل دارد، ضرر میکنید و نتیجهای نخواهید گرفت و راه سقوط خویش را هموارتر میکنید. و تیمسار مقدم مانند مابقی سرسپردگان همه چیز را برگردن شاه میاندازد! اگر به نوشتهها و گفتههای ماههای پایانی عمر شریفش نظر افکنیم به عیان خواهیم دید که چگونه از سر خیرخواهی با حاکمان سخن میگوید و بارها میگوید: «راه اشتباه را از هر جایی بازگردید غنیمت است».
در اینباره، مانند دیگر سجایای اخلاقیاش مصادیق بسیار است به واسطه رعایت اختصار از آن میگذرم. اما در پایان این بخش به گوشهای از نوشتههای به جای ماندهاش که نشان از عطوفت، مهربانی و قلب بیکینة اوست میپردازم:
«...من از هیچکس شکایتی ندارم و بخشش را بهتر از انتقام و شکایت میدانم. برخی از افراد به اقتضای موقعیت خود یا تحلیلهایی که داشتهاند کارهایی انجام دادهاند و لزوماً همه آنها، یا همیشه، با سوءنیت کاری انجام ندادهاند، چنانکه خودِ من هم اشتباهاتی داشتهام [...]. من برای خودم و آنها که به هر نحوی ستمی بر من و خانواده و دوستانم روا داشتهاند، آمرزش میطلبم؛ و از ما که گذشت! امید است این سرگذشتها درس عبرتی برای آیندگان باشد. اگر کسی از روایتهای من رنجیده است یا فکر میکند حقی از او ضایع شده است از او حلالیت میخواهم و حق پاسخ گفتن برای او محفوظ است». [47]
و...
سخاوت، اهتمام به امر به معروف و نهی از منکر، حریت و آزادگی، بصیرت مستقلانه، دفاع از مظلوم و حقوق دیگران، عمل به حقیقت به جای مصلحت، رازداری اسرار دیگران، حفظ احترام بزرگان و اساتید در عین بیان اشکالات و انتقاد، و... دهها خصلت و سجیه اخلاقی دیگر که باید در جای دیگر بدان پرداخت.
... و برای حسن ختام
برای حسن ختام، به ذکر چند نمونه پند، نصیحت و حکمت از زبان استاد میپردازم که از میان آثار به جای مانده ایشان است تا راهی باز شود برای اهل تحقیق که خود، به آموزههای به یادگار مانده مرحوم استاد رهنمون شوند:
• کمال معرفت خدا این است که او را در دل بیابی؛ و تصدیق کنی و با همه خصوصیاتش بشناسی و از جمله خصوصیات ذات حق این است که واجب الوجود است. یعنی فقط هستی است و نیستی و ضعف در وجودش راه ندارد.
• اگر در انجام کاری دقت کرده و وظیفه را تشخیص دادید به دنبال انجام آن بروید و از حرف مردم هراسی نداشته باشید.
• دفاع از مظلوم و امر به معروف و نهی از منکر جزو دین و وظیفه همگانی است و هر کس ساکت و بیتفاوت باشد گناه کرده است.
• خوف خواص، قرب الی الله است اما خوف عوام، ترس از آتش است، به همین هم برسیم کافی است.
• هویت و شخصیت انسان، به آبروی اجتماعی اوست، خرد کردن شخصیت اجتماعی هر فرد در ردیف اعدام فیزیکی اوست.
• آنچه موجب سقوط و هلاکت ابدی است، پیدا شدن روحیه طغیان و تکبر در برابر حقتعالی است.
• نردبان را باید پلهپله طی کرد و طفره محال است. ولی استقامت و همت، انسان را به بالاترین پله خواهد رساند.
• تفتیش عقاید مردم و تجسس و سوء ظن و تفحص در زندگی خصوصی و کشف اسرار و افشاگری نسبت به آنان برخلاف عقل و شرع و قانون است.
• انسان نمیتواند ادعا کند که به حقیقت مطلق رسیده است و همواره باید در تصحیح مواضع و دیدگاههای خود در جهت دستیابی به حقیقت برتر کوشا باشد.
• اگر میخواهی انس و محبتت به خدا زیاد شود، باید نسبت به فعل محبوب راضی شوی و به او وثوق پیدا کنی!
• اگر انسانی محق باشد و نگذارند به حق خود برسد و برای آن صبر کند، پیش خدا اجر و ثواب دارد و خداوند اجر مظلومیت را به او میدهد.
• سیره و روش پیشوایان معصوم را الگو و سرمشق خود قرار دهید. به خاطر ناراحتی از رفتار من و امثال من با اسلام و قرآن و نهجالبلاغه قهر نکنید.
• حضرت زهرا(س) در خطبه معروف خود ویژگیهای دوران جاهلیت را چهار چیز دانستهاند: ضعف معنوی، ضعف مادی، ضعف سیاسی ـ اجتماعی و ضعف روحی.
• سوره والعصر را بخوانید و در معانی آن تدبر کنید، عافیتطلب و بیتفاوت نباشید.
• خودسانسور نباشید، خلاف عقیدة خود حرف نزنید و کاری نکنید.
• کار خیر فقط نماز روزه و صدقه نیست بلکه دفاع از حق مظلومان هم کار خیر است.
• کلام خوب را بشنوید از هر کس باشد حتی مخالف، حتی دشمن خود!
• در فعالیتهای سیاسی رعایت تقوای الهی نموده و مواظب باشید در این کارزار، هتاکی، دروغپردازی، تهمت و غیبت وارد نشود.
• امر به معروف و نهی از منکر را منحصر در امور جزئی نکنید، بلکه حد اعلای آن تذکر به حاکمان و سلاطین است.
• این جمله علی(ع) را باید با آب طلا نوشت: کسی که در حال قدرتش خودش را باخته به خود مغرور شود، این نشان از حماقت اوست.
• علاوه بر غیرت بر ناموس و مال، بر دین خویش هم غیرت داشته باشید و در مقابل شبههافکنیها با قلم، اندیشه و مال خود فعال باشید.
• خود کمبین نباشید، اعتماد به نفس خود را از دست ندهید.
• برای رسیدن به هدف بزرگ خلقت که ایمان و عمل صالح است. الگوهایی لازم است که بهترین الگوها، پیامبر اکرم(ص) و امامان معصوم(ع) هستند.
[1]. ص 31
[2]. خاطرات، ج 1 ، ص 53 ـ 54
[3]. خلاصهای از مصاحبه با مرحوم حاج علی منتظری در سال 58 و 59: «س: حاج آقا چند سال دارید؟ با کمی مکث و با یک آه میگوید: بالاتر از 80 سال. س: روزی چند ساعت کار میکنید؟ ج: کار ما حساب ندارد از آفتاب تا آفتاب. [...] س: از زندگی آیتالله منتظری برای ما شرح دهید. ج: بچه که بود زراعت میکرد. زمان سختی بود. یک روز که میرفتم از آفتاب تا آفتاب کار میکردم. یک ریال میدادند، یک ریال آن روز یک چارک نون میدادند، اونوقت دیگه من باغ و گوسفند را دست حسینعلی میدادم و خودم میرفتم سر کار. گاهی هم اصفهان میرفتم و خشت میمالیدم. بعد هم که حسینعلی 8 – 9 سالش شد رفت اصفهان و درس میخواند. توی مدرسه جده؛ ولی هر وقت که میآمد نجفآباد، من میگرفتمش به کار، بعد هم که میرفت قم تا 30 سالگی ازش کار میکشیدم ولی بعد از 30 سالگی دیگه زورم بهش نرسید (با خنده). بعداً هم بچهاش همین محمد [شهید محمد منتظری] که کوچولو بود در سن 10 – 15 ساله، زندگی را میچرخاند و زراعت و خرمن و اینها را میچرخاند. من هم دنبال خشت مالی، خرمنکوبی، بوتهکشی و... لابلای این کارها درسی هم میخواندم. [...] آشیخ حسینعلی رفت قم بعد رفته بود بروجرد پیش آقای بروجردی، آن وقت هنوز آقای بروجردی نیامده بود قم. مدتی بروجرد بود و از شاگردهای مقرّب آقای بروجردی شده بود. آن وقتها دربارة مسألهای از آقای بروجردی استفتاء کردم و برای گرفتن جوابش رفتم قم. آنجا در حیاط خلوت آقای بروجردی شیخ حسینعلی را دیدم. حدود 200 نفری از آقایون بودند. آقا [آیتالله بروجردی] آمد. استفتاء را دادند دست آقا و گفتند این مال ابوی آقای منتظری است که آنجا نشسته است. من دم درگاه نشسته بودم. یک باره دیدم آقای بروجردی بنا کرد جوش خوردن وگفت: چرا اینجا نشستهای؟! و پهلوی خودش جا باز کرد، ما رفتیم نشستیم آن وقت گفت که: خیلی آقای منتظری خوبند، آقای منتظری خیلی خوبند و چند بار میگفت: شما نمیشناسی ایشان را، خدا نعمت بزرگی به شما عنایت کرده است. [...] س: از زندانهای آیتالله منتظری چیزی نظرتان هست، چند بار و کجا زندانی و یا تبعید شدند؟ ج: 15 سال مرتب در آزار و تعقیب و زندان و شکنجه به سر میبرد [...] بالاخره از زندان خبر آوردند که حکم اعدامش درآمده! گفتم: خوب هر جور تقدیر است، بعداً به 10 سال زندان محکوم شد. س: وقتی شنیدید آیتالله منتظری امام جمعه تهران شد چه حالتی به شما دست داد؟ ج: من یک آدمی هستم که نه از خوبیهای دنیا شاد میشوم، نه از بدیهای آن اوقاتم تلخ میشود. همان وقت که گفتند حکم اعدام شیخ حسینعلی درآمده، من اصلاً کَکَم نگزید! (نک: فقیه عالیقدر، مصطفی ایزدی، ج 1، ص 28 ـ 31).
[4]. خاطرات، ج 1، ص 61
[5]. همان، ج 2، ص 791 ـ 792.
[6]. همان، ج 1، ص 66
[7]. مرحوم آیت الله عالم نجفآبادی دایی مرحوم آیت الله صالحی نجفآبادی است و مرحوم صالحی این ماجرا را مفصلتر در کتاب شهید جاوید نقل کرده: نک: شهید جاوید، ص357 ـ 358
. از جمله بحث حمیّات قانون بوعلی ـ انواع تب و داروهای آن ـ ، را مرحوم استاد نزد حاج میرزا علی آقای شیرازی تلمذ کردهاند.
[9]. خاطرات، همان. ص 67 ـ 68
[10]. همان، ص 67 ـ 68
[11]. حضور مرحوم آیتالله منتظری در درس نهجالبلاغه میرزا علی آقای شیرازی از زمانی آغاز شد که ایشان روزی با مرحوم حاج آقا مرتضی ملاّباشی برخورد میکند. وی که از شاگردان میرزا بوده است استاد را به حضور در درس نهجالبلاغه تشویق میکند. همانگونه که استاد میفرماید: حاج آقا مرتضی ملاباشی فردی پولدار و مجرد بوده که پولهایش را صرف عیاشی میکرده اتفاقاً روزی در شیراز پای یک منبر میرود و از زبان منبری جملهای از نهجالبلاغه را میشنود که از همان روز از بیراه به راه برمیگردد و عاشق نهجالبلاغه میشود، نک، خاطرات آیتالله منتظری، ج 1، ص 73 ـ 74
[12]. مرتضی مطهری، عدل الهی، ص 225 ـ 226
[13]. مرحوم آیتالله صالحی نجفآبادی، خاطرات منتشر نشده، ص 44 ـ 49
[14]. همان، ص 44 ـ 49
[15]. خاطرات مرحوم آیتالله منتظری، ج 1، ص 111
[16]. درباره اهتمام مرحوم آقای بروجردی به وحدت میان شیعه و سنی و مخالفت با طرح مباحث اختلافانگیز، نک: همان، ص 176 ـ 177. لازم به ذکر است مرحوم آیت الله منتظری مبتکر هفته وحدت بین شیعه و سنی بودهاند.
[17]. خاطرات منتشر نشدة مرحوم صالحی نجفآبادی، ص 55 ـ 56
[18]. خاطرات مرحوم آیتالله منتظری، ج 1، ص 76
[19]. همان، ج 1، ص 109
[20]. همان، ص 119
[21]. دیدگاهها، ج 1، ص 152
[22]. خاطرات، همان، ص 162
[23]. صالحی نجف آبادی، همان، ص 59
[24]. همان.
[25]. خاطرات، همان، ص 166 ـ 167
[26]. همان، ص 90 ـ 91
[27]. انتقاد از خود، ص 38
[28]. خاطرات منتشر نشده مرحوم آیتالله صالحی نجفآبادی، ص 90 ـ 91
[29]. خاطرات مرحوم آیت الله منتظری، ج 1، ص 201
[30]. همان، ص 201
[31]. همان، ص 202
[32]. انتقاد از خود، ص 39
[33]. خاطرات، همان، ص 66
[34]. نک: عدل الهی، ص 226 ـ 227
[35]. خاطرات، همان، ص 88
[36]. خاطرات، همان، ص 144 ـ 145
[37]. همان، ص 402 ـ 403
[38]. همان، ص 194 ـ 195
[39]. اسلام دین فطرت، ص 311
[40]. پاسخ به پرسشهای دینی، ص 113. مرحوم استاد در جای دیگری دربارة عرفان میفرماید: «به نظر من به محیالدین عربی با توجه به چیزهایی که علیه شیعه دارد اعتراضهای زیادی وارد است. بعضی از عرفا هم گاهی حرفهایی میزنند که با ظواهر کتاب و سنت مطابق نیست، مگر اینکه باب تاویل را باز کنیم»، خاطرات، همان، ص 119
[41]. القلم (68)، 4
[42]. مستدرک الوسائل، ج 11، ص 187، ح 1؛ بحارالانوار، ج 16، ص 210؛ ج 67، ص 372
[43]. پاسخ به پرسشهای دینی، ص 200 ـ 202
[44]. پاسخ به پرسشهای دینی، ص 200 ـ 202. بیش از این دربارة «فضل و شرافت علم اخلاق»، در مبحث پاياني دفتر اول اين مجموعه پرداخته شده است.
[45]. الزّمر (39)، 10
[46]. نهجالبلاغه، خطبه قاصعه.
[47]. انتقاد از خود، ص 65
مجتبی لطفی
خرداد ماه 1391