باسمه تعالی
جناب آقای مهندس عباس سلیمی نمین
مدیر محترم دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران،
با سلام و احترام، به استحضار میرساند: پاسخی را که به نامهٔ مورخ 20/۱۲/88 اینجانب دادهاید، مطالعه کردم. ابتدا فکر کردم که بنده نامهای را به شما نوشتهام و جوابی گرفتهام، دیگر پاسخ دادن به نوشتهٔ شما ضرورت ندارد، اما چون رسانهای شده است، سکوت در برابر آن به معنی پذیرفتن نظر شماست، لذا صواب را در رد شبهات و اشکالات تکرار شده یا جدید دیدم. بر این اساس، نکاتی را برای توجه بیشتر حضرتعالی و دیگر علاقهمندان به موضوع مورد بحث تقدیم میکنم:
۱‐ نوشته بودید که من قول داده بودم نقدم را بر کتاب «پاسداشت حقیقت» بنویسم، اما این کار را نکردم.
من همان موقع کتاب را مطالعه کردم، اما در حین مطالعه به دو نکته رسیدم که از پاسخ دادن سرباز زدم و خدمت رسیدم و حضوری آن را توضیح دادم. آن دو نکته را برای آگاهی مخاطبان عزیز این گونه مباحث، عرض میکنم:
الف) بیشتر نقد شما بر آیتاللهالعظمی منتظری، از عدم اعتماد شما به صداقت آن بزرگوار شکل گرفته است. به عبارت دیگر چون قبل از نقد کتاب، آن مرحوم را راستگو نمیدانستید، شروع به نقد کردهاید. لذا وقتی شما یک نفر را فاقد تقوا و صداقت میدانید و من آن فرد را دارای تقوا و صداقت میدانم، چگونه میتوانیم در مورد ایشان به نقطهنظرات مشترک برسیم. یا مثلاً در ذهن شما شکل گرفته که ایشان مخالف و حتی دشمن امام خمینی(ره) است، در صورتی که بنده اصلاً چنین اعتقادی ندارم و آیتالله منتظری را در بعضی از مواضع و مواقع، منتقد امام راحل میدانم، نه دشمن آن مرحوم. در این صورت، نظرات بنده در مورد محتوای کتاب «پاسداشت حقیقت» نمیتواند برای جنابعالی مفید باشد. به این فراز از کتاب «پاسداشت حقیقت» توجه نمایید:«متأسفانه باید گفت خاطرهنگاران در ثبت خاطرات از زبان آیتالله منتظری از شیوهای بهره میگیرند که همراه با صداقت نیست. آنچه در ظاهر به چشم میخورد آن است که آیتالله منتظری خود را همچنان شاگرد و پیرو خط حضرت امام به عنوان یک شخصیت متعالی، بینظیر و رهبر انقلاب اسلامی میداند و بدین منظور آن جا به صراحت نامی از ایشان به میان میآید، با القاب و تعابیری حاکی از عزت و احترام، مانند «استاد»، «رهبر معظم انقلاب»، «امام»، «مظهر اسلام»، «دارای تقوا و روحیهٔ عارفانه» و امثالهم همراه است، اما هنگامی که به محتوای خاطرات دقت کنیم، متوجه میشویم که شخصیت حضرت امام به انحای گوناگون زیر سؤال رفته و در برخی مواقع نیز مورد اهانت شدید واقع شده است.» (پاسداشت حقیقت، ص ۱۴.)
کسی که با این نگاه وارد نقد خاطرات دانشمندی بشود که دوستان و همرزمانش و حتی بسیاری از مخالفانش بر صداقت و تقوا و بیریایی و شجاعت او اتفاق نظر دارند، چگونه میتوان با وی در مورد خاطرات فقیه عالیقدر به بحث نشست؟
یادآوری این نکته نیز ضروری است که بنده و جنابعالی، پیش از این که خاطرات آیتالله منتظری را دیده باشیم، در مورد صداقت و عدم صداقت آیتالله منتظری بحث و مجادله داشتهایم و لذا بعید است که ادعا کنید بعد از مطالعهٔ خاطرات به این جمعبندی رسیدهاید.
ب) شخصی به هر دلیل خاطراتی گفته و منتشر کرده است و شخص دیگری هم به نقد آن پرداخته است. من در این وسط چه کارهام که نقد بر خاطرات را، بررسی نمایم؟ من پیش از آن نیز هر جا در نوشتهای به شخص و شخصیت حضرت آیتالله منتظری حمله میشد، به دلیل شناخت دیرینهای که از ایشان داشته و دارم، آن نوشتهها را نقد و اتهامات وارد شده به معظمله را رد میکردم. نامههایی که در سالهای گذشته به ناقدان خاطرات آیتالله منتظری، مانند اسدالله بادامچیان و حمید زیارتی (روحانی) و دیگران نوشتهام، نه برای نقد محتوای خاطرات بوده، بلکه پاسخ به نارواهایی بود که در مورد شخص آیتالله منتظری نوشتهاند.
۲‐ اخباری را که در مورد ۳۴ روز زندانی انفرادیام و بردن CDها و اسناد و مدارک از منزلم نوشته بودم، برای جوسازی سیاسی نبود. میخواستم از رفتاری که با دوست دیرینهات شده بود آگاهتان کنم. در این نامه نیز مجبورم خبرهای دیگری از این دست برایتان بنویسم. امیدوارم آنها را فضاسازی سیاسی تلقی نکنید.
۳‐ نمیدانم چرا از این که شما را همفکر ضابطین قضایی دانستهام، ناراحت شدهاید؟ بالاخره این که شما همفکر مخالفان ما هستید قابل انکار نیست و اتفاقاً بیان صفبندیهای سیاسی و فکری، در بحث و جدلهای علمی و تاریخی، بسیار سودمند است. اگر از همفکر دانستن شما با ضابطین قضایی و امنیتی، رنجیدهخاطر شدهاید، مرا ببخشید. با این وجود همچنان مایلم دست همدیگر را برای رسیدن به حق و حقیقت بگیریم و راه رضای حقتعالی را بپیماییم.
۴‐ شما در گفتگو با نشریهٔ «نسیم بیداری» گفتهاید:«امام هیچ نقشی را به آقای منتظری در این شورا [شورای انقلاب] ندادند …»، اما در نامهٔ اخیرتان به من نوشتهاید:«جنابعالی در رد اظهار اینجانب مبنی بر این که امام، آقای منتظری را قبل از پیروزی ملت ایران بر استبداد و سلطهٔ بیگانه، به عضویت شورای انقلاب در نیاوردند …»
جناب آقای سلیمی! شما در گفتگو با «نسیم بیداری»، صحبت از «قبل از پیروزی» نکرده بودید، وگرنه، من سند نمیآوردم و میگفتم حرف شما درست است، اما چون به طور مطلق «از هیچ نقشی» استفاده کرده بودید که مفهومش قبل و بعد از انقلاب میباشد، آن جملهٔ امام(ره) مبنی بر دعوت حضرت ایشان از آیتالله منتظری برای عضویت رسمی در شورای انقلاب را آوردم.
اما این که چرا تاریخ و عین دستخط امام را در نامهام ننوشتهام، به این خاطر بود که فکر میکردم شما که خاطرات آیتالله منتظری را نقد کردهاید، حتماً نامهٔ خطی آیتالله منتظری و زیرنویس خطی حضرت امام(ره) را در صفحهٔ ۴۲۹ خاطرات دیدهاید و از آن اطلاع دارید. تصویر سند مذکور در پایگاه اطلاعرسانی دفتر آیتالله منتظری ، بخش خاطرات، وجود دارد.
۵‐ بر فرض این که سند مورد اشاره، اعتبار نداشته باشد، شما توضیحات مفصلی دادهاید که بعضاً استنباطهای ناوارد هم میباشد، با مراجعه به نشانی سند مذکور، آن توضیحات اضافه خواهد بود، لذا بنده از توضیحات مفصل شما میگذرم. اما یادآوری میشود که چون بنده میدانستم نامهنگاری بین امام و حضرت آیتالله منتظری مبنی بر دعوت ایشان به شورای انقلاب، در تاریخ آبانماه ۱۳۵۸ بوده است، به ذهنم نمیرسید که شما بخواهید از سخن من که نوشته بودم:«تصور کنید که ده، دوازده نفر از بلندپایهترین چهرههای علمی، مذهبی و سیاسی انقلاب مطالبشان را در شورای انقلاب با مشورت آیتالله منتظری انجام دهند که به مصلحت اسلام و ملت است، چه برتری سیاسی و علمی برای ایشان قائلند»، استفاده کنید و بین آیتالله منتظری، آیتالله طالقانی و آیتالله مطهری مقایسهای انجام دهید و بعد مرا متهم نمایید که خواستهام آن دو بزرگوار را نزد مقام آیتالله منتظری تضعیف و کوچک کنم. بدیهی است در آبانماه ۵۸ نه شهید مطهری در قید حیات بود و نه مرحوم آیتالله طالقانی که خواسته باشم در لفافه آن دو عزیز بزرگوار را تضعیف نمایم. ضمن این که نه من میدانم و نه شما میدانید که بین این سه بزرگوار کدامیک باسوادتر، باتقواتر و پیش خدا محبوبترند.
خلاصه این که بحث جنابعالی در گفتگو با «نسیم بیداری» تحلیل در اهمیت شورای انقلاب، قبل و بعد از پیروزی انقلاب نبود، بلکه با قاطعیت گفته بودید که «امام هیچ نقشی را به آقای منتظری در این شورا ندادند …» و از این گزینهٔ اشتباه، به طور مفصل استنباط کرده بودید که امام، آقای منتظری را فردی سیاسی نمیدانست. حال که اصل خبر اصلاح شد، ضرورت دارد استنباطهای ناشی از آن را هم اصلاح نمایید. نکتهٔ دیگر در مورد اعضای شورای انقلاب این است که به نظر میرسد حضرت امام(ره) بدون در نظر گرفتن ویژگیهایی که شما استنباط کردهاید، هستهٔ مرکزی شورای انقلاب را از آقایان ساکن تهران انتخاب کردهاند. حتی وقتی فقیه عالیقدر در پاریس، آقای خامنهای را به امام برای عضویت در شورای انقلاب پیشنهاد میکنند، اقامت ایشان در مشهد را یادآوری میکنند. لذا اگر بخواهید، نبودن آیتالله منتظری در شورای انقلاب را به توانایی سیاسی ایشان مربوط سازید، مجبورید چهرههایی چون مرحوم آیتالله طالقانی، مرحوم ربانی شیرازی، شهید صدوقی، مرحوم سید عبدالله شیرازی، آیتالله سید حسین خادمی، آیتالله دستغیب و شخصیتهای بزرگ دیگر را دارای ضعفهایی بدانید، چون به شورای انقلاب دعوت نشدند. اتفاقاً وقتی آیتالله منتظری برای مجلس خبرگان قانون اساسی در تهران بودند، امام خمینی از ایشان برای عضویت رسمی در شورای انقلاب دعوت کردند. ضمن این که ایشان پیش از دعوت برای عضویت رسمی، در بعضی از جلسات شورای انقلاب شرکت میکردند. جنابعالی در تشکیک دعوت امام از آیتالله منتظری به وسیلهٔ آقایان هاشمی رفسنجانی و خامنهای، نوشتهاید که در خاطرات احمد صدر حاجسیدجوادی و هاشمی رفسنجانی، از این موضوع سخنی به میان نیامده است.
اولاً، بر حسب نوشتهٔ شما احمد صدر حاجسیدجوادی خاطرات ۵۷/۱۰/۲۴ خود را در شورای انقلاب بازگو کرده است که در آن تاریخ، فقیه عالیقدر، در شورای انقلاب نبودند. ثانیاً خاطرات هاشمی رفسنجانی در کتاب «انقلاب و پیروزی» در مورد شورای انقلاب در حد چند سطر است و باید از ایشان پرسید که چرا این مسأله را ننوشته است. ثالثاً، در هیچ یک از کتب خاطرات ننوشتهاند که آیتالله منتظری در هیچ زمان به هیچ عنوان عضو شورای انقلاب نبودهاند.
با توجه به آنچه گذشت، این گفتهٔ شما که:«جناب آقای مصطفی ایزدی! آیا شما برای مقابلهٔ ناحق با یک سخن، محدودهای برای خود قائل نیستید» در مورد بنده صدق نمیکند.
۶‐ جنابعالی بخش عمدهٔ جوابیهتان به نامهٔ بنده را به قضایای سید مهدی هاشمی و مسایل مربوط به آن اختصاص دادهاید و نتیجه گرفتهاید که آیتالله منتظری بر سر موضوع سید مهدی، رابطهاش را با امام قطع کرد و بنای مخالفت با آن حضرت را گذاشت. در خصوص چنین اظهار نظر به دور از واقعیت و حقیقت چند مطلب خدمتتان مینویسم:
مطلب اول) تمام آنچه گفتهاید، تکرار همانهایی است که در بیست و سه سال گذشته، آقای محمدی ریشهری و همکاران ریز و درشت او در ارگانهای مربوطه گفته و نوشتهاند و جنابعالی نکتهٔ تازهای نگفتهاید. فقط سربسته عرض میکنم که برداشتها، اظهارات و ادعاهای آقای ریشهری عموماً خدشهدار است و چون وی سردمدار بسیاری از امور شفاف و غیرشفاف و پنهان و نیمهپنهان بوده و یکطرفه به قاضی رفته و راضی برگشته است، حرفهایش نمیتواند مورد استناد و اعتنا قرار گیرد. ایشان وزیر اطلاعات بوده و از امروز و دیروز با وی بحث کردن، به منزلهٔ زیر سؤال بردن ارگان مربوطه میباشد و جنابعالی میدانید که این کار چقدر سخت و تا اندازهای غیرممکن است. تا کنون سه عنوان کتاب با یک محتوا به نامهای «خاطرات سیاسی»، «جلد چهارم خاطرات ریشهری» و «سنجهٔ انصاف» از ایشان منتشر شده است که ادعاهای شما تماماً از این کتابهای بدون اعتبار اخذ شده است.
شما با استناد به مطالب «سنجهٔ انصاف»، داستانی را از آقای محمدی گیلانی در مخالفت حضرت امام با قائممقامی آیتالله منتظری نقل کردهاید و نوشتهاید:«این روایت به صراحت، عدم موافقت امام را با تعیین آقای منتظری نشان میدهد.» دربارهٔ این روایت یا داستان باید گفت، اولاً: این روایت مستند نیست. ریشهری نگفته است که این داستان را خودش در منزل علی رازینی از آقای محمدی گیلانی شنیده است، یا کس دیگری شنیده و برای او گفته و یا در نشریه و کتابی خوانده است؟ جنابعالی که انتقادات زیادی از آیتالله منتظری میکنید که چرا منابع اطلاعات خود را ذکر نمیکند (در واقع لو نمیدهد) چه شد که این قصهٔ بدون منبع را پذیرفتهاید؟
ثانیاً: بر فرض این که سخنرانی آقای محمدی گیلانی در منزل آقای رازینی انجام شده باشد و آقای محمدی گیلانی هم این حرفها را زده باشد. بر این سخنرانی اشکالات زیادی وارد است و به همین دلایل نمیتوان به آن اعتنا کرد:
الف) روز ۶۴/۴/۲۴ آقای محمدی گیلانی نزد امام میروند و حضرت امام پیش ایشان گلههای سوزانی از آیتالله منتظری میکنند و میگویند:«از منزل سید مهدی هاشمی، دستنویسهای او را آوردهاند. من دیدم نامههای آقای منتظری از نوشتههای مهدی هاشمی الهام گرفته! این را من برای ایشان نوشتم.» (سنجهٔ انصاف، ص ۱۶)
بد نیست هم جنابعالی بدانید و هم آقای ریشهری به یاد بیاورند که اولین نامهٔ منتسب به سید مهدی هاشمی با امضای «حافظان انقلاب اسلامی» در تاریخ ۶۴/۵/۱۶ نوشته شده است. (سنجهٔ انصاف، ص ۵۰) یعنی دوازده روز پس از دیدار محمدی گیلانی و امام بوده که وزارت اطلاعات متوجه شده است، سید مهدی و یارانش، شبنامههایی نوشتهاند. و اولین باری که وزیر اطلاعات تصمیم گرفت، جریان نامه نوشتن سید مهدی را به حضور امام عرض نماید، طبق نوشتهٔ خود آقای ریشهری، اوایل سال ۶۵ بوده است (سنجهٔ انصاف، ص ۵۵) ضمناً اولین باری که مأموران وزارت اطلاعات برای رسیدگی به پروندهٔ یک نفر خارجی دستگیر شده، به یک خانهٔ تیمی دسترسی پیدا کردند و فهمیدند سید مهدی هاشمی نیز با این خانهٔ تیمی در ارتباط است، بعد از تاریخ ۶۵/۶/۱۸ بوده است. (سنجهٔ انصاف، ص ۵۹)
و نیز نخستین بار که آقای ریشهری موضوع سید مهدی هاشمی را با آیتالله منتظری مطرح میکند، روزهای پایانی سال ۱۳۶۴ بوده است. (سنجهٔ انصاف، ص ۵۴)
و نیز اولین باری که مأموران وزارت اطلاعات با حکم قضایی وارد خانهای شدند که بعدها آن را خانهٔ تیمی مهدی هاشمی نامیدند، در تاریخ ۱۳۶۵/۶/۲۰ بوده است (سنجهٔ انصاف، ص ۶۱)
جناب آقای سلیمی نمین! شما باور میکنید با این همه تاریخهای دقیق که شخص وزیر اطلاعات در خاطراتش نوشته است، آقای ریشهری بپذیرد که امام(ره) چند ماه قبل از این اولینها، گفته باشند که نوشتههایی از منزل سید مهدی هاشمی برای معظمله برده باشند؟ مگر این که بپذیریم که حضرت امام(ره) تشکیلات اطلاعات جداگانهای (غیر از وزارت اطلاعات) داشتهاند که مأموران آن تشکیلات، قبل از آقای ریشهری، خانهٔ تیمی دیگری از سید مهدی کشف کرده باشند و نوشتههایی از سید مهدی برای امام آورده باشند! آیا حضرت امام چنین کاری کردهاند؟
ب) شما چگونه تحلیل میکنید که امام آن قدر از دست آیتالله منتظری دل پری داشته است که تنها برای آقای محمدی گیلانی (و نه هیچ کس دیگر) به صورت گلایههای سوزان مطرح نموده است، اما هیچ یک از نزدیکان امام، کوچکترین اطلاعی از آن نداشتهاند، حتی حاج احمدآقا هم به این گلایههای سوزان پدر خود بیاعتنا بوده و از آیتالله منتظری دفاع میکرده است؟! به اضافه، این چه رهبری است که میداند در زوایای کشور چه اتفاقاتی میافتد و از منزل سید مهدی هاشمی چه دستنوشتههایی به دست آمده است، اما نمیداند که قرار است فردا موضوع قائممقامی آیتالله منتظری در مجلس خبرگان و توسط قریب به اتفاق مجتهدان مبارز و انقلابی کشور، با حضور رییسجمهور، رییس مجلس، رییس دیوان عالی کشور و … مطرح گردد و تازه شب قبل از جلسه مطلع شود؟!!
ج) چگونه حضرت امام با شنیدن سخنان یک نفر از هفتاد و پنج نفر عضو مجلس خبرگان، تصمیم میگیرند که اقدام بلندپایگان نظام اسلامی را متوقف کنند؟ اگر ایشان نمیدانستند که قرار است فردا در مجلس خبرگان موضوع به این مهمی مطرح شود و خبر را از آقای محمدی گیلانی روز قبل از آن شنیده است و آن دید منفی را نسبت به آقای منتظری داشته است، مسؤولیتشان ایجاب میکرد که سریعاً هیأت رییسهٔ مجلس خبرگان را احضار میکردند و از اقدام آنان برای تعیین قائممقام رهبری جلوگیری مینمودند. مگر میتوان پذیرفت که امام خمینی با آن قاطعیت مثالزدنیاش، برای کاری که با آن مخالف بوده، با یک پیغام و یک احضار (که فعلاً همهاش مبهم و متضاد است) کوتاه بیاید؟ و بعد از آن هم به قول آقای ریشهری: «امام نه تنها کمترین مخالفتی با این تصمیم از خود بروز ندادند، بلکه عملاً این تصمیم را تأیید کرد» (سنجهٔ انصاف، ص ۲۱)
د) آقای ریشهری از قول آقای محمدی گیلانی نوشته است که امام فرمودند:«من دیدم نامههای آقای منتظری از نوشتههای مهدی هاشمی الهام گرفته! این را من برای ایشان نوشتم.»!
این نوشتهٔ حضرت امام خطاب به آیتالله منتظری در مورد انطباق نوشتههای سید مهدی و نامههای آقای منتظری، باید در جایی ثبت شده باشد. در مجموعهٔ صحیفهٔ امام (جلد ۱۹ که مربوط به سالهای ۱۳۶۳ و ۱۳۶۴ میباشد) چنین نوشتهای وجود ندارد و در خاطرات آیتالله منتظری هم که کلیهٔ مکاتبات امام با ایشان ثبت شده، وجود ندارد. پس اثری از نامه نوشتن حضرت امام به آیتالله منتظری که ناشی از ناراحتی امام باشد، قبل از ۶۴/۴/۲۴ (روز دیدار فرضی) موجود نیست و لذا فعلاً قابل پذیرش نمیباشد. وانگهی، حدود ۴۰ روز قبل از ملاقات ادعایی بین آقای محمدی گیلانی، حضرت امام(ره) مسألهٔ تشخیص اجتهاد و عدالت و تقوای دینی داوطلبین عضویت در شورای عالی قضایی را به آیتالله منتظری واگذار نمودهاند.(صحیفهٔ امام، ج ۱۹، ص ۲۷۴)
جناب آقای سلیمی نمین، آن گلههای سوزان امام خمینی(ره) از آیتالله منتظری و این اعتماد و اطمینان و صلاحیت، که امام در ایشان میبینند، با هم در تضاد است. لذا یا باید صحیفهٔ امام را قبول نداشته باشیم و یا سخنان منتسب به آقای محمدی گیلانی را که آقای ریشهری نقل کرده است، مخدوش بدانیم. بنده تکلیفم روشن است، جنابعالی تکلیفتان را روشن نمایید.
ه) در تاریخ ۶۴/۴/۲۴، پانزده نفر از نمایندگان مجلس خبرگان پیشنهاد کردهاند که شناسایی مصادیق رهبری بعد از امام را رها کنند و روی مصداق شناخته شده، یعنی آیتالله منتظری، بحث شود. این پیشنهاد توسط آیتالله خامنهای ارایه شد و قرار شد که در جلسات ۴/۲۵ و ۴/۲۶ روی آن بحث شود. پس از بحث و بررسی مفصل، ماده واحدهای تصویب شد که بر اساس آن یک گروه تحقیق ۵ نفره، به مدت دو ماه بررسی کنند که آیا آیتالله منتظری شرایط رهبری بعد از امام را دارند یا نه؟ (هاشمی رفسنجانی در خاطرات خود صحبت از طرحی با امضای حدود ۵۰ نفر کرده است (امید و دلواپسی، ص ۱۹۱)) نتیجهٔ بررسی این گروه در جلسهٔ فوقالعادهٔ ۶۴/۸/۱۸ مطرح شد و در این جلسه مجلس خبرگان رهبری اعلام نمود که آیتالله منتظری مورد پذیرش اکثریت قاطع مردم برای رهبری آینده میباشد و مجلس خبرگان این انتخابات را صائب میداند.
پس این که آقای محمدی گیلانی گفته است:«فردای آن روز (۶۴/۴/۲۵) آقای هاشمی موضوع قائممقامی آقای منتظری را در مجلس خبرگان مطرح کرد» (سنجهٔ انصاف، ص ۱۷) مقرون به صحت نیست. چرا که فقط یک پیشنهاد بوده، آن هم توسط آقای خامنهای به نمایندگی ۱۵ نفر مطرح شده است.
و) آقای هاشمی رفسنجانی در خاطرات خود، آمدن آقای محمدی گیلانی به دفترش را در تاریخ ۶۴/۸/۱۴ ذکر کرده است، در صورتی که آقای محمدی گیلانی آن را در تاریخ ۶۴/۴/۲۵ ذکر میکند.
ز) آقای هاشمی رفسنجانی در خاطرات ۶۴/۸/۱۴ مینویسد:«شب خدمت امام رفتم و راجع به پیام ایشان در مورد مجلس خبرگان مذاکره کردیم. نگرانند تعیین آیتالله منتظری به عنوان رهبر آینده، باعث عداوت و کارشکنی رقبای دیگر شود.» (امید و دلواپسی، ص ۳۱۴)
میبینید که فرض مخالفت امام(ره) با انتخاب آقای منتظری، هیچ ربطی به شخصیت و صلاحیتهای ایشان ندارد و تنها نگران رفتار رقبای فقیه عالیقدر بودهاند.
لذا وقتی مینویسد:«احمدآقا اطلاع داد که امام به آقای محمدی (گیلانی) گفتهاند موضوع پیام را پیگیری نکنند.» (امید و دلواپسی، ص ۲۱۷) معلوم میشود که نگرانی حضرت امام از احتمال تحرکات رقبای آیتالله منتظری رفع شده است، چرا که اگر آن حضرت به خاطر صلاحیتهای آیتالله منتظری مخالف بود، به هیچ عنوان از مخالفتش عدول نمیکرد. آقای هاشمی در همین رابطه مینویسد: همراه با نمایندگان مجلس خبرگان خدمت امام رسیدیم. راجع به انتخاب آقای منتظری، آقای مشکینی با اشاره گفت و امام چیزی نگفتند و به خاطر جلوگیری از تحریک علما به رسانهها هم ندادیم. (امید و دلواپسی، ص ۳۱۸)
در مقایسهٔ خاطرات آقای هاشمی رفسنجانی و خاطرات آقای محمدی گیلانی،متوجه میشویم که هم در تاریخ رویدادها و هم در محتوی رویدادها، اختلاف وجود دارد، اما چون آقای هاشمی رفسنجانی خاطراتش را به صورت روزانه مینوشته است، به صحت نزدیکتر است.
آقای سلیمی نمین شما با این مستندات چه میکنید؟
مطلب دوم) همان طور که عرض شد در مورد کتاب «سنجهٔ انصاف» یا جلد چهارم خاطرات آقای محمدی ریشهری، نقدهای فراوانی دارم که به آینده واگذار میکنم، اما چون شما این کتاب را در پاسخ به نامهٔ من سند قرار دادهاید، فقط دو نمونه از صفحات آغازین این کتاب را غیر از آنچه در مورد نقلقول آقای محمدی گیلانی آوردم، نقد میکنم تا شما به مخدوش بودن مطالب این کتاب پی ببرید.
نمونهٔ ۱: آقای ریشهری وزیر اطلاعات بوده و از همهٔ مسایل جاری کشور آگاه بوده است. وی به خوبی میداند که در جلسهٔ ۱۳۶۸/۴/۲۶، آیتالله منتظری به قائممقامی رهبری تعیین نشده است. در این جلسه، مجلس خبرگان مصوبهای دارد که این مصوبه باید در اجلاس فوقالعادهٔ آبانماه ۶۴ مورد بحث و بررسی قرار گیرد و همهٔ نمایندگان مجلس خبرگان نظرشان را پیرامون آن اعلام نمایند، آن گاه به تصویب نهایی برسد.
من که باور نمیکنم وزیر اطلاعات وقت، یعنی جناب ریشهری از این اقدامات بیاطلاع بوده است. لذا معلوم نیست بر چه اساسی، نامهٔ مورخ ۶۴/۶/۳۰ آیتالله منتظری به ریاست مجلس خبرگان مبنی بر مخالفت با انتخاب خود را که ۵۰ روز پیش از انتخاب ایشان نوشته است، چیزی جز تعارف معمولی نمیداند؟
آقای ریشهری زیر عنوان «ادعای مخالفت آقای منتظری با تصمیم خبرگان» مینویسد:«آقای منتظری مدعی است که با تصمیم خبرگان در مورد رهبری وی مخالف بوده و این اقدام را غیرقانونی میدانسته است و به همین جهت در تاریخ ۱۳۶۴/۶/۳۰ یعنی حدود دو ماه بعد از تصمیم خبرگان! نامهای به آقای مشکینی نوشته که با این اقدام مخالف است و سرانجام، ضمن اشاره به سوء نیت اقدام کنندگان میگوید:«این کار غلطی بود، هم به ضرر من بود، هم به ضرر انقلاب و اصلاً خبرگان حق نداشتند که قائممقام تعیین کنند، این در قانون اساسی پیشبینی نشده. بالاخره من مخالف بودم، خیلی از کسانی هم که به من علاقهمند بودند با این قضیه مخالف بودند.»
در این جا باید از ایشان [آیتالله منتظری] پرسید اگر واقعاً جنابعالی اقدام خبرگان را غیرقانونی میدانستید، چرا عملاً با آن مخالفت نکردید و به عنوان مخالفت با این اقدام غیرقانونی، دخالت در اموری که از شئون رهبری است را ترک نکردید؟ آیا در قانون اساس، پیشبینی شده بود که شما در امور مربوط به رهبری دخالت کنید؟!
بنا بر این نامهٔ شما به آقای مشکینی، آن هم دو ماه بعد از تصمیم خبرگان، چیزی جز تعارف معمولی نیست.» (سنجهٔ انصاف، ص ۲۵)
در خصوص این ادعاهای آقای ریشهری باید گفت:
الف) مجلس خبرگان در آبانماه ۶۴ رهبری آیندهٔ آیتالله منتظری را بررسی و تأیید کردهاند و آنچه آقای ریشهری از کتاب خاطرات آیتالله منتظری در کتاب «سنجهٔ انصاف» نقل کرده، متن طرحی بوده که چند نفر از خبرگان در تاریخ ۶۴/۴/۲۴ به مجلس مذکور دادهاند و در تاریخ ۶۴/۴/۲۶ فوریت آن را برای بررسی در اجلاس فوقالعاده، تصویب کردهاند.
متأسفانه آقای ریشهری با حذف صدر و ذیل متن مورد اشاره که در صفحهٔ ۴۷۷ کتاب خاطرات آیتالله منتظری آمده است، وانمود کرده که متن موجود مصوبهٔ نهایی مجلس خبرگان رهبری در مورد آیتالله منتظری است. در صورتی که این متن، متن تصویب شدهٔ نهایی در تاریخ ۶۴/۸/۱۸ مجلس خبرگان، نیست و به دنبال آن دستورالعمل اجرایی ماده واحده در مورد رهبری آینده آمده است که آقای ریشهری برای نتیجهگیری بعدی به منظور حمله به شخصیت آیتالله منتظری آن را حذف کرده است.
ب) اگر آیتالله منتظری دو ماه پس از تعیین قائممقامی، نامهای به مجلس خبرگان نوشته و درخواست نموده که مرا تعیین نکنید و این یک تعارف معمولی بوده است، چرا نامهٔ مذکور را آقای مشکینی در مجلس خبرگان خوانده است؟
آقای ریشهری پاسخ این سؤال را میداند، اما جهت آگاهی شما عرض میکنم که آیتالله منتظری به وسیلهٔ دوستان خود در مجلس خبرگان، متوجه میشود که قرار است در جلسهٔ فوقالعادهٔ مجلس خبرگان که در آبانماه تشکیل میشود، موضوع رهبری آیندهٔ ایشان را بررسی کنند، لذا در تاریخ سیام شهریورماه، یعنی ۵۰ روز قبل از تشکیل جلسهٔ فوقالعادهٔ مجلس خبرگان، نامهای به رییس آن مینویسد و رییس مجلس (آیتالله مشکینی) آن را در شروع جلسهٔ فوقالعاده، از پشت تریبون میخواند. در آن جلسه، بعضی از خبرگان میگویند اتفاقاً همین نامه که نشان از بیاعتنایی آیتالله منتظری به پست و مقام دنیایی است، سندی بر صلاحیت ایشان میباشد. پس نامهنگاری فقیه عالیقدر برای پرهیز از طرح ایشان در مجلس خبرگان، حدود ۵۰ روز قبل از اجلاس فوقالعاده بوده، نه دو ماه پس از آن که آقای ریشهری مدعی آن است. اگر وی وزیر اطلاعات نبود، از او میپذیرفتیم که نمیدانسته است، اما این تحریف آشکار از ریشهری پذیرفتنی نیست.
ج) از کجای متن سه سطری فقیه عالیقدر (که آقای ریشهری نقل کرده است) به دست میآید که آیتالله منتظری اقدام مجلس خبرگان را غیرقانونی میدانسته است؟ ایشان میگوید که در قانون اساسی پیشبینی نشده است. آیا پیشبینی نشده است یعنی غیرقانونی است؟
د) آیتالله منتظری کی و کجا در امور رهبری دخالت کردهاند؟ آیا شما میتوانید یک نمونه از اقدامات آیتالله منتظری را مشخص کنید که آن را حضرت امام به عهدهاش نگذاشته باشد؟
نکند دیدارهایی را که مردم و مسؤولان با ایشان داشتهاند، دخالت در کار رهبری میدانید؟ آیا همهٔ دیدارهایی که امروز در بیت مراجع و علما جاری است، دخالت در کار رهبری است؟ این را هم آقای ریشهری میداند و اتفاقاً در کتاب (سنجهٔ انصاف) نمونههایی از ارجاعات امام به آیتالله منتظری را آورده است، اما باز هم دانستههای خود را نادیده میگیرد و مدعی میشود که آیتالله منتظری در امور مربوط به رهبری دخالت کرده است، البته موعظه و یادآوری بعضی از مسؤولیتهای عناصر حاکمیت و در رأس آن مقام رهبری، به هیچ عنوان دخالت در امور رهبری نیست و تمام مراجع و علما چنین موعظهها و یادآوریهایی را داشته و دارند.
نمونهٔ ۲: آقای ریشهری به خوبی میداند که از آغاز پیروزی انقلاب اسلامی، یعنی ۶ سال قبل از تعیین آیتالله منتظری برای رهبری آینده، امام خمینی(ره) ارجاعات حکومتی فراوانی به آیتالله منتظری داشتهاند، اما در «سنجهٔ انصاف» برای این که ثابت کند امام در مقابل عمل انجام شدهٔ مجلس خبرگان، مجبور شد بپذیرد که آیتالله منتظری، رهبر آینده است، فقط ارجاعات بعد از آبانماه ۶۴ را در کتاب خود آورده است. در صورتی که ارجاعات حکومتی حضرت امام(ره)، پیش از اعلام رهبری آیندهٔ آیتالله منتظری، به ایشان فراوان است و علاقهمندان میتوانند به مجلدات صحیفهٔ امام مراجعه نمایند. این ارجاعات حکومتی، یکی از دلایل مستند و متقن و گویای این است که امام با جانشینی آیتالله منتظری مخالفت نداشته است.
یادآوری: زمان باید بگذرد تا جزییات و ابهامات مربوط به نامهٔ ۶۸/۱/۶ منسوب به امام خطاب به آیتالله منتظری روشن شود.
یک سؤال شرعی-اخلاقی: میدانیم که خاطرات آقای ریشهری، توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی و تماماً با هزینهٔ بیتالمال ضبط، تدوین و چاپ شده است. این مرکز در صفحهٔ ۵ جلد چهارم «خاطرهها» (خاطرات آقای ریشهری) نوشته است:«این اثر یکی از موضوعات طرح و تدوین تاریخ انقلاب اسلامی است که در مرکز اسناد انقلاب اسلامی تهیه شده و کلیهٔ حقوق آن برای مرکز محفوظ میباشد»
حال این پرسش مطرح است که چرا آقای ریشهری، این اثر را با یک اسم دیگر (سنجهٔ انصاف) چاپ و منتشر کرده است؟ آیا آقای ریشهری این ابتداییترین مسألهٔ شرعی را نمیداند؟
جناب آقای سلیمی، از آن جا که کتابهای سهگانهٔ آقای ریشهری (البته با یک محتوا) در موضوع سید مهدی هاشمی و آیتالله منتظری پر از تناقض و تحریف میباشد، نمیتواند در موضوع به این مهمی مورد استناد قرار گیرد و چون شما حرفهایتان در مورد سید مهدی هاشمی را از این کتاب گرفتهاید و از طرفی در حال حاضر، ما برای ورود به جزییات ماجرای سید مهدی هاشمی با محدودیتهای فراوان روبهرو هستیم و برایمان دردسرساز است، بحث با شما را در این مورد به فرصتهای مناسب وامیگذارم.
من یک خبر به شما میدهم، لطفاً آن را فضاسازی سیاسی نپندارید.
خبر: بنده دو سال قبل نامهای به حمید زیارتی (روحانی) در رد بعضی از انحرافات قلمی وی نوشته بودم که در آن با یکی دو جمله، از نوع برخورد با سید مهدی هاشمی پرسش کرده بودم. این نامه در یک بولتن با شمارگان محدود، چاپ شده بود و این بولتن به دست یک ارگان امنیتی افتاده بود. در جریان بازجوییهای بنده در زندان، و در شرایط غیرعادی، من مورد پرسش قرار گرفته بودم که چرا یک «کیس امنیت ملی» (یعنی ماجرای دستگیری و اعدام سید مهدی هاشمی) را زیر سؤال بردهام! جناب سلیمی، شاید شما صحت این خبر را که من صادقانه عرضه داشتم، قبول نداشته باشید، ولی حتماً درک میکنید که چرا من از بحث مربوط به جزییات ماجرای سید مهدی هاشمی، شانه خالی میکنم.
۷‐ بنده در نامهٔ قبلیام، مقایسهای بین قاطعیت حضرت امام در رد صلاحیت نامزدی که به قانون اساسی رأی نداده در انتخابات اول ریاستجمهوری (۱۳۵۸)، و عدم قاطعیت ایشان در مخالفت (به قول شما) با انتخاب رهبر آیندهٔ نظام (۱۳۶۴) انجام داده و نتیجه گرفتهام که امام راحل آن گونه که شما مدعی هستید با انتخاب آیتالله منتظری مخالف نبوده است.
این مقایسه صرفاً به عنوان یک «مثال» در رابطه با قاطعیت و حساسیت در موضوع رییسجمهور(که چند سال یک بار تغییر میکنند) و عدم قاطعیت و حساسیت در موضوع رهبری نظام (که مادامالعمر است و اهمیت آن بسیار بیشتر از ریاستجمهوری است) برای روشن شدن بحث صورت گرفته بود. آن وقت شما مرا متهم میکنید که من مسعود رجوی را با آیتالله العظمی منتظری مقایسه کردهام و نوشتهاید:«اما این که آقای منتظری را با مسعود رجوی مقایسه میکنید بسیار تأسفبار است.»
البته من که بین دو شخص مقایسهای نکردهام، بلکه بین دو برخورد مقایسه کردهام، اما باید بر کسی تأسف خورد که به جای استدلال در رد آن مقایسه و رها شدن از تضادی که به آن دچار شده است، بحث را به سمت و سوی دیگری میبرد که هیچ ربطی به مقایسهٔ بنده ندارد. بعد مدعی میشود که آقای منتظری، مهدی هاشمی را با آن سوابق بر امام برتری داد.
آقای سلیمی! جنابعالی که اطلاعاتتان را در مورد سید مهدی هاشمی از فضای رسانهای مخالف آیتالله منتظری گرفتهاید، با چه جسارت اعتقادی و با پشتوانهٔ کدام آموزهٔ اسلامی، چنین تهمت و افترای بیباکانهای را به یک مرجع تقلید و یک عالم رنجدیدهٔ دینی میزنید؟
شما که آیتالله منتظری را نمیشناسید، سید مهدی هاشمی را هم نمیشناختید، چگونه به این راحتی برای افکار عمومی قلم میزنید که مثلاً حضرت امام را بزرگ جلوه دهید. در کدام یک از آموزههای اسلامی و ارزشهای اخلاقی و سابقهٔ تاریخی و دستورالعملهای تربیتی و روانشناسی، کوچک کردن یک نفر باعث بزرگ شدن نفر دیگر شده است؟ آیا شخص امام خمینی که جنابعالی برای تکریم ایشان به هر وسیلهٔ مشروع و نامشروعی متوسل میشوید، از این تهمت کیفردار، راضی بودهاند؟ آیا استنباطهای شخصیتان از چند نوشته و چند خبر غیرموثق، مجوز شرعی و اخلاقی و انسانی هر تهمت و افترایی میشود؟ بیست و چند سال است در تصورات خود یک سری مفاهیم و عبارات مبهم و غیرواقعی و وهنآلود را نهادینه کردهاید و هر وقت دستتان از استدلال خالی شد، آنها را به کار میگیرید. ذهنخوانی و از ناپیداها سخن گفتن یکی از شیوههای نادرستی است که چاشنی همان تصورات میشود. به این جمله از نوشتهتان توجه کنید:«امام برای حفظ حرمت آقای منتظری بسیاری از آنچه را که در مورد مهدی هاشمی میدانستند، علنی نکردند.» این جمله اگر از طریق وحی یا الهام ملکوتی به ذهن شما نشسته باشد، ثابت میکند که نامهٔ ۶۸/۱/۶ از آن امام خمینی نیست، چرا که نویسندهٔ آن نامه، هیچ حرمتی را برای آیتالله منتظری در نظر نگرفته است. و اگر شخص امام خمینی این جمله را به شخص جنابعالی گفتهاند، هرگز نباید از چنان رهبری دفاع کنید.
۸‐ نوشتهاید:«[آیتالله منتظری] در خاطرات دست کم در مورد یک فقره از ۲۷ قتل مهدی هاشمی سخن میگوید.» و بعد این جمله از خاطرات ایشان را، اعتراف فقیه عالیقدر به قاتل بودن سید مهدی اعلام نمودهاید:«بچههای انقلابی تند خواسته بودند او را گوشمالی دهند و بترسانند ولی بر خلاف میلشان به قتل رسیده بود.»
در این جمله نام سید مهدی کجاست؟ قتل عمد کجاست؟ چرا از این جمله برداشت کردهاید که آیتالله منتظری اعتراف کرده است که سید مهدی هاشمی قاتل آیتالله شمسآبادی است؟ جناب آقای سلیمی! اولاً: من نمیدانم ۲۷ قتل را از کجا آوردهاید؟ ثانیاً کدام یک از آنها را شخص سید مهدی به دست خودش به قتل رسانده است؟ ثالثاً در کدام دادگاه ثابت شده که سید مهدی قاتل فرد خاصی بوده است؟
بلی، سید مهدی «متهم» است که در چند قتل نقش آمریت داشته است. اگر وی «متهم» به صدها قتل هم باشد، تا در دادگاه صالحه ثابت نشود، قاتل نیست.
جناب سلیمی نمین! من هرگز نمیخواهم از سید مهدی دفاع کنم، یا از روشها و رفتارهای او حمایت نمایم، من آنچه را که برایم سؤال است برای شما مطرح میکنم که شنیدههای خود رامتقن ندانید و مثل بنده لااقل شک داشته باشید.
جالبتر از همه، سید مهدی هاشمی به جرم قتل اعدام نشده است بلکه وی در تاریخ ۶۶/۷/۶ به جرم «فعالیت علیه نظام جمهوری اسلامی» اعدام شد. (خاطرات سیاسی ۱۳۶۵-۶۶، محمدی ریشهری، چاپ دوم، ص ۲۵۰، سنجهٔ انصاف، چاپ اول، ص ۴۰۱ و خاطرهها، جلد چهارم، چاپ اول، ص ۴۳۱)
یادآوری: در کیفرخواستی که دادستان، به دادگاه ویژهٔ روحانیت، برای محاکمهٔ سید مهدی هاشمی ارایه نموده، اتهام سید مهدی را «محاربه، افساد، ایجاد فتنه، رعب و وحشت در بین مردم» اعلام نموده است. (سنجهٔ انصاف، ص ۲۱۲) و اشارهای به قتل افراد ندارد، لذا در انتهای متن رأی دادگاه (که در صفحات ۲۴۴ تا ۲۴۹ کتاب سنجهٔ انصاف چاپ شده) آمده است:«استناد به فتاوای فقهای عظام در مورد حد محارب و مفسد، نام برده به عنوان محارب و مفسد، به اعدام، محکوم میگردد، حکم صادره قطعی و لازمالاجراست» ضمناً سید مهدی در اعترافات خود در زندان (چه قبل و چه بعد از انقلاب) اعتراف به آمریت قتلها کرده است، نه مباشرت در قتل. اگر فرض کنیم برای گرفتن این اعترافها هیچگونه فشار و قول و قرار و تهدید و تحریص نبوده است و سید مهدی با آزادی کامل و در طیب خاطر و برای کمک به روشن شدن حقیقت، اعتراف کرده باشد، باز هم قاتل محسوب نمیشود. البته در صفحهٔ ۱۷۸ سنجهٔ انصاف، از به کارگیری «شلاق» برای اعتراف گرفتن از سید مهدی ذکری به میان آمده است.
با توجه به همهٔ این مسایل است که نسبت به اصالت نامهٔ ۶۸/۱/۶ تردید داریم. چون در آن جا از «مهدی هاشمی قاتل» یاد شده است و امام هرگز کسی را که دادگاه وی را قاتل ندانسته، قاتل نمیدانند.
جنابعالی، علیرغم همهٔ موازین حقوقی و اسلامی، کسی را که در هیچ دادگاهی قاتل شناخته نشده است، قاتل معرفی میکنید. ظاهراً شاهبیت استدلالهای شما برای هتک حرمت یک دانشمند اسلامی و یک مرجع تقلید، همین است که سید مهدی قاتل است و آیتالله منتظری با اطلاع از این موضوع، باز از وی حمایت میکند. لذا وقتی برخورد میکنید به این که جرم سید مهدی قتل نبوده و بر اساس نوشتهٔ آقای ریشهری، جرم وی «فعالیت علیه نظام جمهوری اسلامی» بوده است، پای استدلالتان چوبین میشود، آن گاه برای رها شدن از این مخمصه، دوباره به سراغ حرفهای بسیار تکراری میروید تا اثری از یک قتل که خود سید مهدی مباشر آن بوده باشد پیدا کنید، اما تا کنون پیدا نکردهاید.
۹‐ نوشتهاید:«نکتهٔ حائز اهمیت این است که نزدیکترین دوستان آقای منتظری در آن ایام بر تأثیرپذیری ایشان از افراد نفوذ داده شده به بیت توسط باند مهدی هاشمی معترف بودند، اما امروز به دلایل سیاسی به گونهای موضعگیری میکنند که گویا تقابلی بین امام و آقای منتظری وجود نداشته است.»
اولاً: این نزدیکترین دوستان آیتالله منتظری چه کسانی هستند؟
ثانیاً: این افراد کجا به وجود افراد نفوذ داده شده به بیت توسط باند مهدی هاشمی اعتراف کردهاند؟
ثالثاً: افراد نفوذ داده شده به بیت چه کسانی بودهاند؟
رابعاً: بر فرض صحت این ادعا، شما چرا قبول نمیکنید این دوستان در آن ایام به دلایل سیاسی چنان کردهاند، اما امروز به دلیل روشن شدن حقایق تاریخی به موضعگیری درست رسیدهاند؟ در آن ایام، فضای سیاسی علیه فقیه عالیقدر آن قدر سنگین و یک طرفه بود که بعضیها در دام آن افتاده و گزارشهای کذب رسانهای را باور کرده بودند، اما وقتی آن فضاسازی رسانهای، از بین رفت و سیستم ارتباطاتی جدید در اختیار مردم قرار گرفت و خاطرات آیتالله منتظری منتشر شد و دلسوزان دیگر به بازگویی واقعیتهای پرداختند و بگیر و ببندها کم شد، حقایق ماجرا خود را نشان داد و به مرور افرادی که از وقایع بیاطلاع بودند، از پشت پردهٔ ماجرا آگاه شدند و دست از مخالفت با آیتالله منتظری برداشتند، به دیدار ایشان رفتند و حتی به دفعات از ایشان عذرخواهی نمودند. اکنون که برای خیلیها آشکار شد که چیزی به نام «باند مهدی هاشمی» یک توهم مشمئز کننده و ساخته و پرداختهٔ ذهنهای ناسالم بیش نبوده، طبیعی است که دست از لجاجت بردارند و به آغوش راستیها و حقیقتها درآیند. بدیهی است چند نفری که هنوز توفیق دستیابی به حقایق نصیبشان نشده و هر از چندگاهی در فصلنامهٔ خود یا در روزنامههای محدود و یا در جلسات گفتگو، در بازگویی تاریخ بیست و چند سال اخیر به توهمات پیشین متوسل میشوند، دیر یا زود همچون کسانی که شما آنها را «نزدیکترین دوستان آقای منتظری» معرفی کردهاید، دست از سیاسیکاری و نارواپراکنی برمیدارند و در صدد جبران گذشته برمیآیند.
۱۰‐ شما به کار بردن یک لفظ نامتعارف توسط آیتالله منتظری، در مورد «کسانی که میگویند منافقین در خانهٔ من نفوذ کردهاند و …» را دلیل کافی میدانید که آیتالله منتظری با امام به مقابلهٔ خصمانه برخاسته است. جناب آقای سلیمی نمین! در این جا ما به یکی از محوریترین اختلاف نظرهایمان میرسیم. تقریباً تمام افراد مؤثری که علیه آیتالله منتظری در طول بیست و چند سال گذشته مطلب نوشتهاند، برای این که طرف مقابلهٔ آیتالله منتظری قرار نگیرند و همهٔ حرفهای انتقادی ایشان را علیه امام خمینی قلمداد نمایند، از همین شیوهٔ شما استفاده کردهاند یا جنابعالی از آنها آموختهاید. شما عبارت «کسانی که میگویند» را برداشتهاید و در ذهن خود به جای آن «امام میگویند» را گذاشتهاید. این شیوهٔ تحریف مسبوق به سابقه است.
احتمالا خواهید گفت که چون حضرت امام گفتهاند که منافقین در بیت آیتالله منتظری نفوذ کردهاند پس هر خطابی علیه «کسانی که گفتهاند»، علیه «امام خمینی» تعبیر میشود و از این تعبیر ذهنی غیرواقعی، هزاران تفسیر روی کاغذ میآید که آیتالله منتظری علیه امام خمینی چه گفته و چه کرده است!
شما باید تکلیفتان را با تعریفی که از امام(ره) دارید روشن کنید. اگر ایشان گفته باشند منافقین در بیت آیتالله منتظری نفوذ دارند باید در یکی از صورتهای زیر به این آگاهی رسیده باشند: الف) به امام خمینی مستقیماً وحی بشود، ب) شخصاً با دو چشم خود دیده باشند، ج) دیگران اعم از اعضای بیت خودشان یا اعضای بیت آیتالله منتظری یا ارگانهای اطلاعاتی و یا کسانی که مورد اعتماد ایشان بودند، دیده باشند و به امام گزارش کرده باشند. این موضوع در مورد «بر سر موضع بودن منافقین در زندان» هم قابل طرح است.
اما بنده مورد (الف) را قبول ندارم. مورد (ب) هم که همگان میدانند نبوده است. چون حضرت امام نه در بیت آیتالله منتظری رفت و آمد داشتند و نه به زندانیان سرمیزدند. پس چیزی جز مورد (ج) نخواهد بود. کیاست و بصیرت و شبزندهداری و راز و نیاز هم نمیتواند منشأ پیدایش این آگاهی باشد. از طرفی نوشتههای وزیر اطلاعات آن دوره و نیز مشاهدات آشنایان با بیت امام و خود امام، گویای این است که این آگاهیها به وسیلهٔ «دیگران» به امام منتقل میشده است. پس وقتی صحبت از کسانی میشود که اطلاعات غلط به حضرت امام میدادند، زیر سؤال بردن «دیگران» است، نه حضرت امام. شما هم به خوبی میدانید که مثلاً مقامات امنیتی و اطلاعاتی نزد امام رفته و از سر موضع بودن منافقین در زندانها خبر دادهاند و این که قرار بوده پس از رسیدن منافقین به تهران (در جریان حملهٔ آنها به مرزهای غربی کشور تحت عنوان عملیات فروغ جاویدان)، اینها هم از زندان بیرون آیند و به آنها کمک نمایند. امام پس از شنیدن و دیدن این گزارش، حکم مشهور اعدام افراد سر موضع را صادر میکنند. در واقع اگر مقامات امنیتی چنین گزارشی نمیدادند، حکمی هم صادر نمیشد. اگر شما هم بپذیرید که امام به این مقامات اعتماد داشتند و روی گزارش آنها حکم صادر کردند، دیگر اصرار ندارید که بگویید نباید به این حکم انتقاد کرد. شما خوب متوجه هستید که انتقاد به گزارش دهندگان به امام، نه به شخص امام است. اگرچه حضرت آیتالله منتظری میتواند به عنوان یک فقیه جامعالشرایط و یک مجتهد و مرجع تقلید، صدور چنین حکمی را هم زیر سؤال ببرد. من و جنابعالی که مجتهد نیستیم حرفی برای گفتن نداریم، اما هر مجتهد و مرجع تقلیدی میتواند نسبت به حکم مرجع دیگر سؤال نماید. البته شما برای این که دلایلی را پیدا کنید که ضرورت ارائهٔ گزارش به امام و اخذ حکم اعدام زندانیان را موجه جلوه دهید، گفتهاید:
«همان گونه که میدانیم، همزمان با تهاجم نیروهای سازمان مجاهدین خلق، که در خارج از کشور بر آن نام «فروغ جاویدان» گذاشته شد و در داخل از آن به عنوان «مرصاد» یاد کردند، برنامهٔ شورشی در زندانها و در سطح برخی از شهرها تدارک دیده شده بود که امام پس از اطلاعیابی، حکمی به منظور بررسی مجدد پروندهٔ منافقین زندانی و صدور محکومیت اعدام داشتند، صادر کردند. صرف نظر از ابعاد فقهی این حکم درک وضعیت آن زمان بسیار ضروری است، ورود مستقیم آمریکا به صحنهٔ جنگ با ایران از طریق هدف قرار دادن برخی اسکلههای نفتی ایران در خلیج فارس و حمله به هواپیمای مسافربری ایرانی، پیشروی نیروهای منافقین به داخل خاک ایران و تصرف چند روستا و شهر اسلامآباد غرب، تحرکات وسیع منافقین در زندانها، حتی برخی شهرها مثل کرمانشاه … حضرت امام در چنین اوضاع و احوالی بر مبنای دیدگاه فقهیشان از مسؤولان مربوطه خواستند تا ضمن بررسی مجدد … افرادی را که همچنان سر موضع قبلی تشخیص میدهند … اعدام کنند»
در مورد این تاریخنگاری عجیب و غریب چند جمله عرض میکنم:
اولاً: مطلب را به گونهای نوشتهاید که، امام شخصاً به دنبال اعدام منافقین سر موضع بوده است و نگفتهاید، ابتدا کسانی به ایشان گزارش دادهاند، بعد حکم صادر کردهاند. منشأ عبارت «اطلاعیابی» چیست؟
ثانیاً: منافقین در زندان، شورش نکردهاند و این اولین بار است که شما مدعی شدهاید منافقین در زندان شورش کردهاند، عبارت خودتان در چند سطر بعد نامهتان چنین است:«کسانی که همزمان و هماهنگ با حملهٔ منافقین به کشور از زندانها و برخی شهرها دست به شورش زدند.»
من در آن موقع در قرارگاه خاتمالانبیاء مسؤولیت داشتم و در جریان جزییات امر بودم. منافقین هرگز در زندان یا برخی شهرها شورش نکردهاند و اصولاً زمینهٔ چنین کاری را نداشتند و شما برای توجیه دفاعتان از کسانی که به امام گزارش دادهاند و حکمی از ایشان گرفتهاند، صحبت از «شورش در زندانها» به میان میآورید.
ثالثاً: اعدامها بعد از پایان یافتن عملیات مرصاد که به شکست منافقین و انهدام ساز و برگ و نفرات آنها در غرب کشور انجامید، صورت گرفته است. فرض کنید، کسانی که در زندان بودهاند، در عملیات «فروغ جاویدان» هم حضور داشتهاند و در ناو آمریکایی مستقر در خلیج فارس که هواپیمای غیرنظامی را ساقط کرد، نقش داشتهاند و جزء سربازان آمریکایی بودهاند که به تأسیسات نفتی ایران حمله کردهاند. بر فرض همهٔ اینها، آیا این افراد «اسیر جنگی» تلقی نمیشوند؟ در صورتی که میدانیم این گونه نبوده است، تعداد بسیاری از آنها به کیفرهای کم محکوم شده بودند، بسیاری از آنها توسط هیأت عفو منصوب امام، حکم عفو در پروندهشان بود، و …. حال اگر این گزارهها درست نباشد و این افراد تماماً اسیر جنگی بودهاند، به نظر شما حکم برخورد با اسیر جنگی چیست؟
من نمیخواهم حکم شرعی امام را در مورد تعداد بسیار کمی که بر سر موضع بودهاند، زیر سؤال ببرم، اما بالاخره این سؤالها برایم مطرح است. به خصوص وقتی صحبت از اعدام دو تا سه هزار نفر زن و مرد میشود.
در این صورت، همهٔ آن برداشتهای ذهنی شما که خود به خود به ذهنتان متبادر شده است، اشتباه از آب درمیآید. آیا باز هم فکر نمیکنید که آیتالله منتظری حرف صادقانهای زدهاند که:«هدف من (از نامهنگاری به امام) دفاع از مجاهدین خلق نبود، هدف من پایداری بر ارزشهایی بود که خودمان آن را قبول داشتیم و نباید حب و بغضها باعث خدشهدار شدن آنها میشد. هدف من محفوظ ماندن شخصیت امام و چهرهٔ ولایت فقیه بود که نباید به نام آن، بعضی کارها انجام میشد. مجرد هواداری از منافقین شرعاً مجوز اعدام نیست و در جمهوری اسلامی حقوق همهٔ طبقات باید حفظ شود.» (خاطرات، ص ۶۳۹) ضمناً حاج احمد خمینی در نامهای به آیتالله منتظری به گونهای نقش خود را با این جمله که:«مسؤولیت شرعی حکم مورد بحث با من است.» نشان داده است. (خاطرات، ص ۶۴۰)
۱1‐ نوشتهاید:«آنچه در آن زمان بیش از همه تأسف و تأثر همهٔ دلسوزان کشور را برانگیخت سر در آورن این نامهٔ خصوصی و محرمانه از بنگاه خبری انگلیس، یعنی بیبیسی بود، …. بر همگان روشن شد که برای چندمین بار سریترین مسایل کشور از طریق اطرافیان آقای منتظری در اختیار بیگانگان قرار میگیرد.»
این که چه کسی نامه را برای بیبیسی فرستاده، معلوم نیست. اما آقای سلیمی نمین این سؤال تاریخی را پاسخ دهد که آیا پخش نامهٔ آیتالله منتظری به امام خمینی(ره) از رادیو بیبیسی، عصر روز ۶۸/۱/۵ و تهیهٔ نامهٔ ۶۸/۱/۶، میتواند به هم مرتبط باشد یا نه؟ ضمناً این که «سریترین مسایل کشور از طریق اطرافیان آقای منتظری در اختیار بیگانگان قرار میگیرد» یک شعار، ادعا و اتهام است که نمیتوانید در دادگاه صالحه ثابت کنید.
۱۲‐ نوشتهاید:«شما چنان هنرمندانه سخن میگویید که گویا طرف آقای منتظری در مورد مهدی هاشمی افرادی چون من بودهام، حال آن که امام از اول انقلاب به روایت آقای کروبی، امام جمارانی، سید احمدآقا و … تلاش داشتند با طرح جنایات مهدی هاشمی و همکاری وی با ساواک در قبل از انقلاب، آقای منتظری را به طرد این عنصر منحرف و باند او از بیت خود قانع سازند، اما نتوانستند. آیا امام متوجه اصول و معیارهای شرعی و عقلی و انسانی نبودند؟ شما برای این که بتوانید به راحتی از وضعیت بیت آقای منتظری دفاع کنید و هر نوع توهینی را روا دارید، به جای امام افرادی چون مرا میگذارید.»
آقای سلیمی نمین! من شما را به جای امام نگذاشتهام. ولی چون شما توضیح نمیدهید که امام(ره) از کجا متوجه شدند که سید مهدی و باند او در بیت آیتالله منتظری نفوذ کردهاند مجبور شدهاید امام را جای خود بگذارید (کاری که برخورد کنندگان با سید مهدی انجام دادهاند). من نه از بیت امام و نه از بیت آیتالله منتظری دفاع نمیکنم، بلکه از شخص امام و شخص آیتالله منتظری دفاع میکنم. این که گفتم افرادی مثل شما، منظورم را متوجه میشوید. منظورم کسانی است که عصر به عصر خدمت امام میرسیدند (آن هم زمان بیماری امام(ره)) و مکالمات تلفنهای متعدد بیت آیتالله منتظری را که از طریق شنود جمعآوری کرده بودند، برای امام میخواندند. هرچه طنز و شوخی و جدی و … در تلفنها گفته میشد، ضبط و پیاده میشد و به عرض امام میرسید. خدا میداند غرض از این کار چه بود، اما لازم است روشن گردد. وانگهی مگر ادعاهای کروبی، امام جمارانی، سید حمید زیارتی و مرحوم سید احمد خمینی وحی مُنزل است که به آن استناد میکنید؟ این حرفها کیفر دارد و باید در دادگاه صالحه ثابت شود.
ضمناً حضرت امام، هرگز قبل از نیمهٔ سال ۶۴، در مورد سید مهدی، نه نظرمنفی داشته و نه کلمهای به آیتالله منتظری در خصوص سید مهدی حرفی زدهاند. (در هیچیک از کتب معتبر، مانند صحیفهٔ امام، خاطرات آیتالله منتظری و خاطرات هاشمی رفسنجانی، حرفی از ناراحتی امام از سید مهدی قبل از سال ۶۴ نیست.) لذا این ادعا که امام از اول انقلاب تلاش داشتند با طرح جنایات سید مهدی … آقای منتظری را به طرد این عنصر منحرف قانع نمایند، ادعای فاقد سند و مدرک و لذا کذب محض است.
۱۳‐ نوشتهاید:«آقای ایزدی! شما در مورد واکنش آیتالله مشکینی به نامهٔ آیتالله منتظری خود را به تغافل میزنید، در مصاحبهٔ اینجانب با مجلهٔ «نسیم بیداری» یا اشتباه از من بود و یا از تنظیم کنندگان مجله، به هر حال، «نامه» تبدیل به «نطق» شده است. در حالیکه نامهٔ آقای مشکینی حتی در کتاب خاطرات آقای منتظری نقل شده است. شما به گونهای سخن میگویید که گویا محتوای آنچه از ایشان نقل کردهام به کلی کذب است.»
آقای سلیمی، من نمیدانم شما اشتباه کردهاید یا مجلهٔ «نسیم بیداری»؟ اما آنچه از شما نقل شده این است:«نطق آقای مشکینی را در مجلس خبرگان نگاه کنید» من هم رفتم نطقهای آقای مشکینی را در مجلس خبرگان دیدم، چیزی که شما نقل کردهاید، وجود نداشت. آیا من خود را به تغافل زدهام؟ فرض کنیم شما یا مجلهٔ «نسیم بیداری»، اشتباهاً «نطق» را به جای «نامه» گذاشتهاید؛ «در مجلس خبرگان» از کجا آمد؟ البته بعد از دیدن جوابیهٔ شما، به خاطرات آیتالله منتظری در سایت دفتر آن مرحوم، مراجعه کردم و جملهٔ مورد نظر را از آقای مشکینی دیدم، ولی این که نطقهای آقای مشکینی در مجلس خبرگان را هم دیدهام، تقصیری ندارم و خود را هم به تغافل نزدهام.
نکتهٔ ۱: این که آیتالله مشکینی به آیتالله منتظری نوشته است:«بیت مراجع بعد از مرجعیت دچار مشکل میشود …» میتواند شامل همهٔ بیوت مراجع از جمله بیت حضرت امام نیز باشد، لذا ضرورت ندارد جنابعالی اطرافیان و اعضای بیت امام را تالی معصوم و مبرای از هر موضعگیری یا اقدام غیرمسؤولانه بدانید.
نکتهٔ ۲: آیتالله مشکینی خود را در مظان مرجعیت قرار نداد و از دنیا رفت، اما اگر آن مرحوم عمر طولانیتری میکرد و احیاناً رسالهٔ عملیه منتشر مینمود، جملهٔ «بیت شما [آیتالله منتظری] قبل از مرجعیت دچار مشکل است» شامل بیت خود مرحوم آیتالله مشکینی نیز میشد. شما حتماً میدانید چه میخواهم بگویم!
۱۴‐ نوشتهاید:«شما [یعنی بنده] با هر انگیزهای تلاش دارید آقای منتظری را در امتداد راه امام نبینید و به ایشان در امر رهبری انقلاب هویتی مستقل دهید.» این برداشت شما از جملهای که من برایتان نوشته بودم، درست نیست. من نوشته بودم:«این که بخواهید به هر بهانهای شخصیت مستقل یک نفر را تابع شخصیت دیگری، معرفی کنید تا نتیجهٔ سیاسی خاصی بدهد کار مطلوبی نیست. در عین حال نمیتوان تأثیرپذیری افراد از استادان و بزرگان خود را نادیده گرفت، اما هویت جامع افراد را خدشهدار کردن، خداپسندانه نیست.»
در این جمله کجا صحبت از رهبری انقلاب شده است و کجا من آقای منتظری را مثلاً در امتداد راه امام ندیدهام؟
برای روشن شدن ذهن شما یادآوری چند نکته ضروری است:
اولاً: آیتالله منتظری را امام خمینی به مبارزه نکشاندند. روحیهٔ مردمی و ضدظلم فقیه عالیقدر، او را همراه امام خمینی کرد. شما میخواهید بگویید اگر امام نبود، شخصیت بزرگی چون آیتالله منتظری بروز و ظهور پیدا نمیکرد. برعکس تصور شما، آیتالله منتظری به هنگام قیام امام خمینی در حدی از بزرگی بود که لازم نباشد کسی دست او را بگیرد و به میدان مبارزه بیاورد. او تشخیص داد که استاد خود، امام خمینی شایستگی رهبری یک نهضت اسلامی را دارد، رهبری ایشان را پذیرفت و راهش را ادامه داد. آیا شما از این گزارهٔ واقعی، وابستگی استنتاج میکنید؟ آیا صرف این که فقیه عالیقدر نزد رهبر کبیر انقلاب درس خوانده است، میتوان وی را وابستهٔ استاد فرض کرد. آیت الله منتظری دو استاد بزرگ داشته است. یکی آیتالله العظمی بروجردی و یکی هم امام خمینی.
آیا آیتالله منتظری نمیتوانست بین این دو یکی را انتخاب کند؟ آیا نمیتوانست مانند بسیاری از شاگردان آیتالله بروجردی در خانه بنشیند، درس بخواند، شاگرد پرورش دهد، به دارالتبلیغ کمک برساند و به امور علمایی مشغول باشد و هی خمینی خمینی نکند؟ اگر این کار را میکرد، مثل بعضیها که من و شما میشناسیم، در آرامش کامل مرجع تقلید میشد و به امور مرجعیت میپرداخت.
شما اگر بخواهید بگویید روحیهٔ ستمستیزی و مبارزه و مردمی بودن و شجاعت داشتن و مجتهد بودن را امام خمینی در آیتالله منتظری ایجاد کرد، سخت به خطا رفتهاید.
ثانیاً: به یقین اگر نهضت امام خمینی رخ نمیداد، آیتالله منتظری امروزه یکی از مراجع بزرگ تقلید بود و حتی در ضدیت با دربار شاه تا پای جان میایستاد (همچنان که در نامهٔ قبلی نوشتهام ایشان در سال ۱۳۳۴ مبارزه را شروع نموده و تحت تعقیب و مراقبت شهربانی اصفهان بوده است. (ستیز با ستم، ج ۱، ص ۳۱))، اما چون استاد خود را در مبارزه دید، در پی او روانه شد و کشید آنچه کشید.
این استقلال هویت، در مورد بسیاری از بزرگان دیگر حوزهٔ علمیه هم معنی و مفهوم دارد. شهید مطهری را مثال میزنم. اگر آن شهید، شاگرد امام نبود، در قامت چنان شخصیتی که ظهور کرد، ظهور نمیکرد؟ پس هویت مستقل دادن به یک دانشمند مبارز، هم در مقام علمی و هم در مقام مبارزاتی، کار درست، منطقی و ارزشمندی است.
از طرفی، رهبری انقلاب، به امام خمینی اختصاص دارد و بس و دیگران به ویژه شخص آیتالله منتظری، که در رأس دیگران قرار دارد (به جلد دوم کتاب «فقیه عالیقدر»، بخش پنجم مراجعه فرمایید)، امام خمینی را در رسیدن به اهدافش کمک کرد. این عبارت به معنی این نیست که در ایران همزمان دو انقلاب شکل گرفت، یکی را امام خمینی رهبری کرد و دیگری را آیتالله منتظری. اگر من چنین ادعایی کرده بودم، شما میتوانستید به من ایراد بگیرید که به هر انگیزهای، آیتالله منتظری را در امتداد راه امام نمیبینم و به ایشان در امر رهبری انقلاب هویتی مستقل میدهم.
صحبت به این جا که رسید، لازم میبینم به نکتهٔ مهمی اشاره کنم و آن این که آیتالله منتظری، پس از پیروزی انقلاب اسلامی، در شیوهٔ ادارهٔ جامعه به مرور در موضوعات گوناگون، دیدگاهی مستقل از امام خمینی پیدا کردند و این نه تنها عیب و اشکال نیست، که بسیار هم پسندیده و معقول است. ایشان در مسایل اقتصادی، در مسایل فرهنگی، در مسایل اجتماعی، در مسایل قضایی، در زمینهٔ جنگ تحمیلی و دفاع مقدس، در برخورد با مسایل بینالمللی، در نگاه به دانشگاه و حوزه و در موضوعات دیگر، نظراتش منطبق با نظرات امام نبود. اتفاقاً حضرت امام با توجه به بعضی از دیدگاههای آیتالله منتظری، موارد متعددی از امور حکومتی را به کسب نظرات ایشان ارجاع میدادند. مواردی که در صحیفهٔ امام و در کتاب خاطرات آیتالله منتظری به خوبی دیده میشود. بدیهی است که مخالفان سیاسی آیتالله منتظری این اختلاف دیدگاهها را تاب نیاوردند و به حساب مخالفت و دشمنی ایشان با استاد خود گذاردند و روی آن در جامعه تبلیغات منفی به راه انداختند، اما نه تنها نسلهای آینده، بلکه نسل امروز نیز این استقلال آرا را تحسین خواهند کرد. این برداشت، البته به مفهوم این نیست که من خواسته باشم بین نظرات و دیدگاهها و رفتارهای این دو بزرگوار، ترجیح ویژهای برای آیتالله منتظری در مقابل شخص حضرت امام - نه اطرافیان سابق آن بزرگوار - قایل باشم، بلکه خبر از اختلاف نظر میدهم که وجود داشت. آیتالله منتظری، با دیگر اساتید خود، همچون آیتالله العظمی بروجردی نیز چنین اختلاف آرایی داشت، اما چون بیارتباط با ادارهٔ یک کشور حساس و بزرگ بود، آن گونه که در زمان امامخمینی سر و صدا کرد، به صحنهٔ اجتماع کشیده نشد.
ضمناً این اختلاف دیدگاهها، علیرغم نظر جنابعالی، هیچ لطمهای به هویت آیتالله منتظری و شأن فقاهتی و مبارزاتی ایشان وارد نکرده و نمیکند. هنگامی که همین چند نفر باقیماندهٔ مخالفان آیتالله منتظری که در گوشه و کنار، همچنان علیه ایشان سخن میگویند و مطلب مینویسند، به حقایق تاریخی پی بردند و به راه راست پا گذاشتند، استقلال هویتی استاد و شاگرد بیشتر رخ مینماید و اعوجاجهای ذهنی باقیمانده، زودتر برطرف میشود.
بالاخره نمیدانم چه تعریفی از امام خمینی دارید که اگر ایشان دارای شاگردانی با هویت مستقل و حتی مستقل در مبارزه و سیاست باشند، به شخصیت و عظمت ایشان برمیخورد که این قدر نگران آن هستید؟
اگر مرحوم آیات عظام، حائری یزدی (مؤسس حوزهٔ قم) و محمدعلی شاهآبادی زنده بودند و مقام و موقعیت شاگرد خود، امام خمینی را میدیدند، ناراحت میشدند؟ آیا بیاحترامی به امام خمینی نیست که برجستهترین شاگردش (فقیه عالیقدر) را فردی فاقد استقلال هویتی بپندارید و هر آنچه خواستید نثارش کنید؟
۱۵‐ من وقتی نوشتهام که «آیتالله منتظری، ۸ سال قبل از ورود به مبارزهٔ علنی با رژیم پهلوی وارد مبارزه شده» آن را فاقد سند و مدرک قلمداد نموده و با قاطعیت گفتهاید:«در هر صورت قطعاً این تاریخ فراتر از سال ۴۲ نخواهد بود.»
در کدام یک از این جملات آمده است که آیتالله منتظری، پیش از امام خمینی مبارزه را شروع کرده است که جنابعالی، سطرهای زیادی از جوابیهتان را به شروع مبارزات امام خمینی اختصاص دادهاید؟
بهتر بود قبل از این که با قاطعیت، مبارزات آیتالله منتظری را بعد از سال ۴۲ قلمداد کنید، من را به ارائهٔ سند و مدرک دعوت میکردید. من هم متن یک سند را برای شما مینوشتم. توجه فرمایید:
«وزارت جنگ، محرمانه، ادارهٔ لشکر ۹ زرهی اصفهان، دایرهٔ رکن ۲، شمارهٔ ۲/۶۶۸۶ مورخ ۳۴/۵/۲۹. ریاست ستاد ارتش.
دربارهٔ وضع بهاییان در نجفآباد، پیرو شمارهٔ ۳۶۱۶ رکن ۲ مورخ ۳۴/۳/۲۴ برابر گزارش شهربانی اصفهان، شیخ حسینعلی منتظری خود را نمایندهٔ آیتالله بروجردی در نجفآباد معرفی و از وعاظ و معتمدین و اصناف و سایر طبقات دعوت و اظهار داشته که به موجب فتوای آیتالله بروجردی معاملهٔ مسلمین با بهاییها تحریم گردیده و مسلمین نباید با بهاییها رابطه و خرید و فروش داشته باشند با این که قبلاً آموزش کافی به شهربانی اصفهان داده شده بود، مجدداً تأکید گردید که از هر گونه تحریکات و اقدامات نامبرده جداً جلوگیری شود. فعلاً آرامش در نجفآباد برقرار بوده و مأمورین انتظامی مراقب اوضاع میباشند. -م-ع. فرماندهٔ لشکر ۹ زرهی اصفهان، سرتیپ ضرغام.» (ستیز با ستم، ج ۱، ص ۳۱) از این نمونه سندها باز هم وجود دارد که میتوانید به منبع ذکر شده مراجعه نمایید.
۱۶‐ نوشتهاید که چگونه میتوان پذیرفت آیتالله منتظری به این دلیل با آیتالله کاشانی عکس نگرفت که به نظر استادش (مرحوم آیتالله بروجردی) بیاعتنایی نکرده باشد، اما در قضیهٔ سید مهدی هاشمی به استادش (امام خمینی) بیاعتنایی کرده است؟ (خلاصه شده)
جواب این سؤال خیلی روشن است. اولاً این دو رخداد در چهارچوب مقایسه نمیگنجد. ثانیاً، چهل سال بین آن دو رویداد فاصله است و این، زمان کمی نیست که یک انسان اندیشمند دو گونه فکر و عمل کند. ثالثاً با تکرار پیدرپی یک قضیهٔ کاملاً مبهم (جریان سید مهدی هاشمی)، نمیتوانید جا بیندازید که آیتالله منتظری به شخص امام خمینی بیاعتنایی کرده است. همچنان که تمام ارکان تبلیغاتی و سیاسی کشور در ۲۲ سال گذشته نتوانستند. آیتالله منتظری ۶۰ سال قبل، تابع مرجع خود بود و ۲۰ سال قبل یک مرجع تقلید مستقل بود که میتوانست وظیفهٔ شرعی خود را عمل نماید.
۱۷‐ برای رد استقلال هویتی آیتالله منتظری و سیاسی نبودن ایشان، شرحی را از خاطرات ایشان نقل میکنید که در نجفآباد به همراه سایر روحانیون به استقبال دکتر اقبال(نخستوزیر وقت) رفته است. بعد مطالبی در چگونگی به نخستوزیری رسیدن و شخصیت منفی دکتر اقبال نوشتهاید و نتیجه گرفتهاید «از نظر شما چگونه سیاسی بودن با چنین خیرمقدمگویی قابل جمع است؟»
با کمال تأسف آقای سلیمی نمین، بخشی از واقعیت را نوشته و بخش دیگر آن را - که امیدوارم به قصد تحریف و تخریب نبوده باشد - حذف کرده است. در خاطرات آیتالله منتظری، نیامده است که ایشان به دکتر اقبال خیرمقدم گفته باشد. بد نیست ادامهٔ مطلبی را که آقای سلیمی نمین از خاطرات نقل کردهاند، مرور کنیم:« آقای حاج شیخ نعمتالله صالحی نیز بنا شد سخنگو باشد و خیرمقدم بگوید. ایشان پس از سخنانی مشتمل بر خیرمقدم و تذکرات گفتند که من از نامهٔ مولا امیرالمؤمنین به مالک اشتر هدیهای به شما تقدیم میکنم … (سپس بخشی از نامهٔ امام علی(ع) به مالک اشتر نقل میشود) دکتر اقبال خیلی خوشش آمد. بعد من [آیتالله منتظری] به دکتر اقبال گفتم که به نمایندگی از طرف حضرت آیتالله العظمی بروجردی متصدی حوزهٔ علمیهٔ نجفآباد هستم و ما از دولت برای حوزهها چیزی نمیخواهیم ولی انتظار داریم جاهایی را که برای سکونت طلاب علوم دینیه وقف کردهاند، دولت آنها را تصاحب نکند. در نجفآباد مکانی هست که برای سکونت طلاب و عزاداری حضرت سیدالشهدا وقف شده و سالهاست که آموزش و پرورش آن را تصرف کرده است و هرچه اقدام کردهایم، نتیجهای گرفته نشده است. در همان جلسه آقای دکتر اقبال به آقای دکتر مهران وزیر آموزش و پرورش دستور داد اقدام کنید و او هم یادداشت کرد و با یک مرتبه رفتن من به معیت شهید مطهری نزد وزیر آموزش و پرورش در تهران او دستور داد محل را تخلیه و تحویل دهند و در پیچ و خم اداری گرفتار نشدیم … در همان جلسه کمبودهای نجفآباد و خواستههای مردم نیز به نخستوزیر تذکر داده شد. بعد دکتر اقبال گفت که نجفآباد را از بخشداری به فرمانداری ارتقا دادیم و من به او گفتم امیدواریم سایر خواستهها نیز انجام شود. بعداً شنیدم دکتر اقبال گفته بود علمای اصفهان به ما زیاد تملق گفتند، تنها جایی که به ما تملق نگفتند و خواستههای خودشان را مطرح نمودند و ما را نیز نصیحت کردند، نجفآباد بود.» (خاطرات، ص ۱۷۳)
آقای سلیمی، چون در گزارشی که از خاطرات آیتالله منتظری گرفته بود و فقط قسمت خیرمقدم آن را - آن هم به اشتباه - ذکر کرده بود، معلوم است که به نتیجهٔ دلخواه خود که همان هتک حرمت آیتالله منتظری است میرسید، اما چرا ننوشتهاند که روحانیون نجفآباد و در رأس آنها فقیه عالیقدر، نزد دکتر اقبال رفتند برای نصیحت وی و نیز درخواست رسیدگی به طلاب و مردم؟
از مطالعهٔ تاریخ معاصر و به ویژه دقت در رفتار علما و روحانیون برمیآید که نگاه روحانیون به دربار و مقامات بلندپایهٔ کشوری، در دههٔ ۳۰ با پس از آن یعنی دهههای ۴۰ و ۵۰ کاملاً متفاوت بوده است. لذا ارتباط روحانیون با مقامات برای حل مشکلات مردم بسیار عادی بوده است. وضعیت حوزهٔ علمیهٔ قم به ریاست آیتالله العظمی بروجردی به گونهای بود که منتقدان و مخالفان دربار، یعنی گروه نواب صفوی را از قم بیرون کردند. امام خمینی هم در آن سالها هیچ فعالیتی که دال بر مخالفت ایشان با دربار و حاکمیت باشد انجام ندادهاند. در تهران هم عمدهٔ روحانیون یا ساکت بودند و یا با دربار در ارتباط بودند. تازه، چهار سال پس از ملاقات آیتالله منتظری با دکتر اقبال آن هم در زادگاه خود برای حل مشکلات مردم، امام خمینی(ره) در نامهای خطاب به رییس دکتر اقبال که با کودتای آمریکایی سر کار آمده بود و شخصیتش ضعیفتر و بدتر از اقبال بود یعنی محمدرضاشاه، از وی میخواهد نگذارد کشور به سمت بیدینی برود. خطاب نامهٔ امام خمینی به شاه با عناوینی است که دیدار آیتالله منتظری با دکتر اقبال، از آن سؤالبرانگیزتر نیست. حضرت امام خطاب به شاه تحمیلی و فاسد و روی کار آورندهٔ دکتر اقبال مینویسد:«حضور مبارک اعلیحضرت همایونی پس از اهدای تحیت و دعا … بر خاطر همایونی مکشوف است که صلاح مملکت در حفظ احکام دین مبین اسلام و آرامش قلوب است. مستدعی است امر فرمایید مطالبی را که مخالف دیانت مقدسه و مذهب رسمی مملکت است از برنامههای دولتی و حزبی حذف نمایند تا موجب دعاگویی ملت مسلمان شود. الداعی، روحالله الموسوی.» (صحیفهٔ امام، ج ۱، ص ۷۸)
نقل این مطلب به خاطر این نیست که بخواهم از امام خرده بگیرم یا وی را تضعیف کنم و یا همچون آقای سلیمی نمین، برای تضعیف یک روحانی مردمدوست، جوسازی نمایم، بلکه میخواهم عرض کنم که نباید شرایط زمانی را در ارتباط برقرار کردن بین علما و حکام نادید گرفت و برای مخاطبینی که نمیتوانند شرایط دههٔ ۳۰ را در ذهنشان مجسم کنند، چنین القا نمود که آیتالله منتظری چه کرده و چه نکرده است. بدیهی است که درخواست امام خمینی از اعلیحضرت همایونی، با درخواست آیتالله منتظری از دکتر اقبال که به نجفآباد رفته است، تفاوت دارد، اما بحث تفاوتها نیست، بحث شیوهای است که هر دو برای رسیدگی به خواستههای خود انتخاب کردهاند.
۱۸‐ نوشتهاید:«آقای ایزدی! چگونه مدعی میشوید مبارزه با بهاییت آقای منتظری جنبهٔ سیاسی داشته است. در حالی که ایشان نه تنها دولت بعداز کودتا بلکه دولتی که اسراییل را به عنوان مأمن و یکی از پشتیبانان اصلی بهاییت به رسمیت میشناسد مورد تکریم قرار میدهد.»
آقای سلیمی، شما که از نامهٔ بسیار تکریمآمیز امام خمینی به شاه، رییس دکتر اقبال، خبر دارید، چرا ملاقات فقیه عالیقدر با دکتر اقبال را دستمایهٔ اهداف خاص سیاسی میکنید؟ ضمناً باز هم میگویم که مبارزه با بهاییت، جنبهٔ سیاسی داشته و سند مخالفت حاکمیت با آیتالله منتظری را هم در جریان مبارزه با بهاییت، آوردم.
نوشتهاید:«مبارزه با فرقهٔ بهاییت، به عنوان شاخهای فرعی از سلطهٔ غرب، در صورتی میتوانست وجههٔ سیاسی به خود گیرد که همزمان، با ریشهٔ سلطه نیز مبارزه میشد. قبل از انقلاب فعالیت انجمن حجتیه، در مقابل جریان بهاییت در ایران به این دلیل فعالیت سیاسی تلقی نمیشد و انحراف در مبارزه ارزیابی میگشت که این انجمن از مبارزه با استبداد داخلی و سلطه به عنوان ریشههای اصلی پرهیز میکرد. مبارزهٔ آقای منتظری با بهاییت قبل از پیوستن به جمع همراهان امام نه تنها مبارزه به حساب نمیآید، بلکه انحرافی در مبارزه بود. زیرا همان گونه که خود آقای منتظری معترف است از یک سو به خوشآمدگویی مقامات دولتی میپرداخت که جای پای صهیونیستها را در ایران رسمیت میبخشید و از سوی دیگر با یکی از عوامل صهیونیستها یعنی بهاییت به مقابله میپرداخت. با کدام معیار این بینش سیاسی را میخواهید همطراز با بینش و روش امام مطرح سازید؟»
آقای سلیمی نمین! میدانید که مبارزهٔ آیتالله منتظری با بهاییت، به دستور مرحوم آیتاللهالعظمی بروجردی بوده است و به قبل از تشکیل انجمن حجتیه برمیگردد. لذا این اشکال شما به مرحوم آیتالله بروجردی هم برمیگردد. آیتالله بروجردی و بسیاری از علمای دیگر هم ضمن این که با بهاییت مبارزه میکردند با شاه و دربار هم در ارتباط بودند.
وانگهی وقتی میخواهید آیتالله منتظری را در مقایسه با حضرت امام کوچک کنید، به هر ریسمان پوسیدهای متوسل میشوید، غافل از این که همین دو ایرادی که به فقیه عالیقدر گرفتهاید، به امام خمینی هم وارد است. زیرا همزمان که نامهٔ تکریمآمیز به اعلیحضرت همایونی این سرسپردهٔ آمریکا و دوست صمیمی اسراییل مینویسند و او را دعا میکنند، با اسراییل و بهاییها هم مبارزه میکنند.
امام خمینی حدود یک ماه قبل از نامه به شاه، خطاب به یکی از سردفتران اسناد رسمی تهران گفتهاند:«ما با اسراییل و بهاییها نظر مخالف داریم و تا روزی که مسؤولین امر، دست از حمایت این دو طبقه بر ندارند، ما به مخالفت با آنها ادامه میدهیم.» (صحیفهٔ امام، ج ۱، ص ۷۷)
بالاخره روشن بفرمایید که امام درست عمل کردهاند یا آیتالله منتظری یا هر دو یا هیچکدام؟ چون دقیقاً مثل هم پیش رفتهاند.
راستی اگر انجمن حجتیه قبل از انقلاب این قدر بد بوده است، چرا در سالهای اخیر تحت عنوان اصولگرایی رشد کرده و نفوذ پیدا کردهاند؟ شما الان نظرتان راجع به انجمن حجتیه و مدافعان و هواداران آن که پابهپای افرادی همچون شما، داعیهدار خط امام شدهاند، چیست؟
۱۹‐ این که با میرحسین موسوی ملاقات داشتهاید و در آن ملاقات چه گفتهاید، در حد یک ادعاست و ربطی به من ندارد، من فقط برای روشن شدن ذهن شما یک مثال زده بودم.
۲۰‐ وقتی من در نامهٔ قبلیام، برای جبران بیاطلاعی شما از فعالیتهای تئوریک آیتالله منتظری قبل از پیروزی انقلاب، سخن از فعالیتهای تبلیغاتی در تبعیدگاهها و جلسات بحث و گفتگوهای ایشان و نماز جمعهٔ نجفآباد، به میان آوردهام، شما فقط نماز جمعهٔ نجفآباد را گرفتهاید و به عنوان این که مطایبه میفرمایید، حرفهای نادرستی را بیان کرده و نوشتهاید:«مشکل اصفهانیها این است که بعضاً «اصفهان نصف جهان است» را جدی میگیرند، اما مشکل شما نجفآبادیها ان است که نجفآباد را تمام جهان فرض کردهاید! و از این رگهها در خاطرات آقای منتظری نیز به وضوح دیده میشود.» بعد بخشی از خاطرات فقیه عالیقدر در مورد تحصن یک هفتهای پس از دستگیری امام خمینی(ره) در ۱۵ خرداد ۴۲ را به تمسخر گرفتهاید. غافل از این که همهٔ حرفهای آیتالله منتظری در خاطرات را در اسناد ساواک هم میتوانید پیدا کنید و ایشان هیچ غلو هم نمیکنند. در مورد آن جملهای که به عنوان یک مشکل به نجفآبادیها نسبت دادهاید، بنده تا کنون نه از کسی شنیدهام و نه جایی دیدهام و نه نجفآبادیها چنین نگرشی دارند. اما میتوانم بگویم که اشکال بعضی از آدمهای متولد شهرهای بزرگ این است که فکر میکنند چون شهرشان بزرگ است، خودشان هم بزرگ هستند. شما هر روزه در تهران و مشهد و دیگر شهرهای بزرگ مشاهده میکنید که شهرستانیها را، از روی غرور و افاده، دست میاندازند و البته میتوان حدس زد که گناه آیتالله منتظری این بود که در یک شهر کوچک به دنیا آمدهاند و اگر مثل بعضیها در یک شهر بزرگ به دنیا میآمدند، حتماً از نظر شما آدم بزرگی بودند!
۲۱‐ در مورد گزارشی که از اقدامات علمای سراسر کشور پس از خرداد ۴۲ دادهاید، باید کتب مربوط را دید، اما اگر آنچه شما نوشتهاید درست باشد، هیچکدام نفیکنندهٔ بزرگی تحصنی که در نجفآباد به هدایت آیتالله منتظری شکل گرفت، نیست. نمیدانم برای یک زادهٔ خراسان، چه مشکلی فراهم شده است که آیتالله منتظری در خاطرات خود، در حد دو صفحه به یک رویداد (تحصن ۱۵ خرداد ۴۲) پرداختهاند، رویدادی که قریب به اتفاق نوشتههای مربوط به قیام ۱۵ خرداد آن را مهم جلوه دادهاند. شما نزدیک به یک صفحه از جوابیهتان را به گزارشات مربوط به ۱۵ خرداد ۴۲ اختصاص دادهاید که ثابت کنید تحصن مردم نجفآباد چندان مهم نبوده است و آیتالله منتظری برای بزرگنمایی نقش خود، آن را بزرگ فرض کرده است. عجبا!
۲۲‐ نوشتهاید:«در دهههای چهل و پنجاه در میان اهل فکر و نظر به ویژه دانشگاهیان آثار آیتالله مطهری، دکتر شریعتی، آیتالله طالقانی و … بسیار مطرح بود، اما هرگز اثری از آقای منتظری در این سالها در خارج و داخل کشور منتشر نشد که کمک به تبیین اندیشهٔ این نهضت نماید.» در ارتباط با این موضوع چند مطلب عرض میکنم:
اولاً: چون دربارهٔ تاریخ انقلاب اسلامی کار میکنید بد نیست بدانید که آیتالله منتظری از سال ۴۵ تا سال ۵۷ همهاش در تبعید و زندان میگذراندند. اگر این تبعیدها و زندانها بعد از این، جزء جرمهای لایغفر آن مرحوم به حساب نیاید باید خدا را شکر کرد. لطفاً یک جایی یادداشت کنید که بدانید، ایشان آن ۱۲، ۱۳ سال را به چه کاری مشغول بودند. بد نیست در حاشیهٔ آن هم یادداشت کنید که در بعضی وقتها که آزاد بودند، ساواک وی را آرام نمیگذاشت که به درس و بحث بپردازند. هرچند که در همهٔ تبعیدگاهها و حتی در زندان، به صورتهای مختلف وظیفهٔ خود را انجام میداد.
ثانیاً: از مرحوم آیتالله طالقانی، ۴، ۵ جلد تفسیر قرآن و دو سه جلد کتاب منتشر شده که مربوط به قبل از دهههای ۴۰ و ۵۰ بوده است. آن مرحوم نیز همانند فقیه عالیقدر درگیر مبارزهٔ عملی، یعنی سختی و زندان بوده است. استاد شهید مطهری هم فرصتهای بسیار زیادی را در اختیار داشت که به سخنرانی و تحقیق و تألیف و تدریس بپردازد و مقایسهٔ آن با آیتالله منتظری معالفارق است.
دکتر شریعتی نیز یک چهرهٔ دانشگاهی بود که به جز دو سه سال زندان و محدودیت، با پرکاری خود توانست آثاری را خلق کند که مایهٔ افتخار شیعه است.
ثالثاً: من از شما سؤال میکنم دیگرانی که مثل آیتالله منتظری یک عالم حوزوی بوده و هستند و بسیار کمتر از ایشان زندان و تبعید کشیدهاند، چه آثار تئوریکی همچون دکتر شریعتی و شهید مطهری داشتهاند؟ آیا میتوانید به جز این سه نفر که نام بردید، دو سه نفر دیگر را هم نام ببردید؟ وانگهی آثار شهید مطهری چقدر در ارتباط با انقلاب اسلامی است؟ غیر از دو سه جلد کتاب کوچک که برگرفته از سخنرانیهای آن شهید در ماههای منتهی به پیروزی انقلاب میباشد؟ مهمتر از همه، امام خمینی در طول ۱۴ سالی که در حوزهٔ نجف به درس و بحث مشغول بودند، به جز درسهای ولایت فقیه، چه اثر دیگری را خلق کردند که انقلاب اسلامی را تئوریزه کرده باشد؟
۲۳‐ نوشتهاید:«برای روشن شدن سطح سیاسی خطبههای نماز جمعهٔ آقای منتظری در قبل انقلاب و این که تا چه حد ایشان در تبیین تئوریک انقلاب اسلامی نقش داشت، روایت آقای هاشمی را در این زمینه مرور میکنیم: «بعضی وقتها در زندان، بعضی اتفاقها و نظرات، خود به خود محل مزاح و شوخی میشد، که یکی از مهمترین آنها موضوع اقامهٔ نماز جمعه توسط آیتالله منتظری و مضامین برخی خطبههای ایشان بود … بنا بر این وقتی مضامین خطبهها از طریق میکروفونهای مخفی و یا از طریق مأموران نفوذی به ساواک رسید آنها دستور تعطیلی نماز جمعه را صادر کردند …»»
فکر میکنم آقای سلیمی نیمن در ارایهٔ این مطلب، فرض کردهاند که خوانندههای این سطور دچار حواسپرتی شدهاند.
من در نامهٔ قبلیام، سخن از اهمیت نماز جمعهٔ نجفآباد گفتهام و ایشان جواب مرا از سخنان آقای هاشمی رفسنجانی که مربوط به اقامهٔ نماز جمعه در زندانهاست دادهاند. البته آقای سلیمی نمین در آن زمانها، در انگلستان مشغول به تحصیل بودهاند و صدای نماز جمعهٔ نجفآباد به گوششان نمیرسید و بعد از آن هم، چون نجفآباد شهر کوچکی است و ایشان متولد یک شهر بزرگ هستند، نخواستند بدانند که اهمیت نماز جمعه چه بوده است. لذا مجبورم برای تنویر فکر ایشان جملاتی را از مراد و مقتدای وی نقل کنم، شاید دیگر ضرورت نداشته باشد، نجفآباد را که به قول هاشمی رفسنجانی قبل از انقلاب پس از قم، بارانداز انقلابیون بوده و پس از انقلاب، نسبت به جمعیت خود، بیشترین شهید را در شهرهای بمباران نشده، داشت (لطفاً به آمار بنیاد شهید مراجعه کنید که دوباره لازم نباشد این حرف را ادعای یک نجفآبادی بدانید) و جمع زیادی از خدمتگزاران به اسلام و مردم را در خود پرورش داده است، و مهمتر از همه مرجعی در طراز بزرگترین مراجع تقلید شیعه و عزتمندترین عالمان دینی داشته است، به تمسخر بگیرد. لطفاً به سخنان آیتالله خامنهای توجه نمایید.
آیتالله خامنهای:«در نجفآباد که ایشان [آیتالله منتظری] بارها به آن جا تبعید و یا مجبور به سکونت شده بودند، یا شاید به خاطر بیماری و استراحت مدتی در نجفآباد مانده بودند، نماز جمعهٔ ایشان مرکز گسترش فکر اسلامی و فکر انقلابی بود. من یادم هست روزی رفتم نجفآباد برای دیدار ایشان که در نماز جمعه هم شرکت کردم. جمعیت خیلی زیادی جمع شده بودند. به طوری که علاوه بر مسجد جامع، خیابانهای اطراف هم پر شده بود و از اصفهان عدهٔ زیادی راه افتاده بودند. آمده بودند نماز جمعهٔ ایشان و افرادی از قبیل من که ایشان را میشناختم و ارادت داشتم و سابقه داشتم و از مشهد رفته بودم نجفآباد برای دیدن ایشان و شرکت در نماز جمعه، کم نبودند. از شهرهای مختلف، از اصفهان، از تهران، از شیراز، از کاشان، از قم میرفتند نجفآباد برای شرکت در نماز جمعههای آقای منتظری.» (فقیه عالیقدر، ج ۲، چاپ اول، ص ۳۶۶)
آقای سلیمی نمین، وقتی به دیدار آیتالله خامنهای رفتید، عرض کنید که ضرورت نداشت، نمازجمعهٔ یک شهر کوچکی مثل نجفآباد را اینهمه مهم جلوه دهید! و بگویید که نمازجمعهٔ آیتالله منتظری مرکز گسترش فکر اسلامی و فکر انقلابی بوده است!
۲۴‐ در مورد شروع مرجعیت آیتالله منتظری مدعی شدهاید که دفتر ایشان آن را مطرح کرد.
شما میدانید که دفاتر همهٔ مراجع، در طرح مرجعیتها نقش دارند، و نیز میدانید غیر از بیوت علما، دیگران نیز اقدام میکنند. مثلاً بعد از فوت مرحوم آیتالله لعظمی اراکی، جامعهٔ مدرسین حوزهٔ علمیهٔ قم، اسامی ۷ نفر را برای مرجعیت اعلام نمود. اما سالهای ۶۱، ۶۲ تمامی ائمهٔ جمعهٔ سراسر کشور و رؤسای حوزههای علمیهٔ سراسر کشور و مراکز علمی شیعی در نقاط مختلف ایران، با ارسال نامههایی به آیتالله العظمی منتظری، از ایشان خواستند که رسالهٔ عملیهٔ خودشان را منتشر سازند و آن مرحوم هم به احترام درخواست علمای سراسر کشور مجوز انتشار رسالهٔ خود را را صادر کردند.
۲۵‐ من در نامهٔ قبلیام و در جواب ادعای شما که گفته بودید بیت آیتالله منتظری و آقای هاشمی رفسنجانی، قائممقامی ایشان را جا انداختند، گفته بودم که شخص امام خمینی قبل و بعد از انقلاب، قائممقامی آیتالله منتظری را جا انداختند و سندی را از ساواک با همهٔ مشخصاتش در نوشتهام ارایه کردم که از ساواک عراق به ساواک مرکز گزارش داده بودند که در دفتر آیتالله خمینی، شیخ حسینعلی منتظری به عنوان جانشین ایشان مشخص شده است.
شما نوشتهاید:«برای اثبات این ادعای بدیع خود سندی از ساواک میآورید که منبع آن مجهول است و تحت عنوان «یکی از منابعی که مورد اعتماد کامل خمینی است» ذکر شده است. این ادعا در حالی است که امام قسم جلاله میخورند که من از اول با این مسأله مخالف بودم.»
اولاً: آن سند عیناً همان بود که من در نامهٔ قبل نوشتهام. البته منابع خبر ساواک برای من و شما مجهول است، برای خود ساواک که مجهول نبوده است. بدیهی است که هیچ یک از دستگاههای اطلاعاتی در گزارشات خود نام منبعها را ذکر نمیکنند. این که نوشتهاند «یکی از منابع که مورد اعتماد کامل خمینی است» معلوم میشود که او را میشناسند.
ثانیاً: چه معنی میدهد که ساواک عراق، یک خبر ساختگی را که مربوط به داخل روحانیت است، به تهران بفرستد؟ برای نمایندگی ساواک در عراق نفعی در جعل این خبر وجود دارد؟
ثالثاً: در این چند روز من سند دیگری از ساواک دیدم که باز هم نشان میدهد قبل از انقلاب موضوع جانشینی آیتالله منتظری مطرح بوده است. به این سند توجه فرمایید:
«گزارش خبر، خیلی محرمانه، ۱- به ۳۱۲، ۲- از ۲۱ه، ۳- شمارهٔ گزارش ۲۱/۱۳۰۸۲ن، ۴- تاریخ گزارش ۵۷/۱۰/۱۳، ۵- پیوست، ۶- گیرندهٔ خبر ۲۲ جهت استحضار، ۷- منبع ۹۷۶۹، ۸- منشأ، ۹- تاریخ وقوع، اخیراً، ۱۰- تاریخ رسیدن خبر به منبع ۵۷/۱۰/۱، ۱۱- تاریخ رسیدن خبر به رهبر عملیات محل ۵۷/۱۰/۵، ۱۲- ملاحظات حفاظتی.
موضوع: حسینعلی منتظری.
طی یک سال گذشته در بین طرفداران خمینی ضمن بحث و گفتگو دربارهٔ این که پس از خمینی چه کسی میتواند جانشین وی و راه او را دنبال نماید، نام اشخاصی از جمله سید صادق روحانی، صدوقی یزدی، شیخ حسینعلی منتظری و یا آیتالله طالقانی بر سر زبانها بوده، لیکن پس از آزادی منتظری و طالقانی و انتشار نامههایی که خمینی به عنوان آنان نوشته روی این دو نفر بیشتر بحث و اخیراً که منتظری به مسافرت خارج به منظور ملاقات با خمینی رفته این مسأله از یک طرف و از طرف دیگر ناراحتی سید صادق روحانی که چرا خمینی نامهای به عنوان وی ننوشته موجب گردیده که نتیجهگیری شود که شخص منحصر به فردی که جانشین خمینی خواهد شد، منتظری میباشد، به خصوص که پس از آزادی او و اقامت در حوزهٔ علمیهٔ قم در صدد پرداخت وجوهی به عنوان شهریه میباشد و چه بسا با کمک گرفتن از خمینی و طرفداران او پس از مراجعت از فرانسه اقدام به پرداخت شهریه و ایجاد زمینهٔ مساعدی برای گسترش فعالیتهای خود با پیروی از راه خمینی برآید.
نظریهٔ شنبه- منتظری قبل از مسافرت به فرانسه پولهایی پرداخت نموده و اصولاً چون ساکن حوزهٔ علمیه است بهتر میتواند نظریات خمینی را پیاده نماید. نظریهٔ سهشنبه- اخیراً آیتالله شریعتمداری و سایر آیات روی منتظری حساسیت و حتی از آزادی عملی که به وی داده شده اظهار نگرانی نمودهاند. کیاوشی. آقانهرایی. به تعداد نفرات تکثیر و ضمیمهٔ پروندههای مربوطه نمایید. ۵۷/۱۰/۷. امضا. (خاطرات، ج ۲، ص ۹۲۰)
رابعاً: واگذاری بعضی از اختیارات رهبری، از بدو پیروزی انقلاب، توسط امام خمینی به آیتالله منتظری را که محکمترین دلیل بر ادامهٔ رهبری توسط فقیه عالیقدر است، چه میگویید؟ علاوه بر آنچه در صحیفهٔ امام و خاطرات آیتالله منتظری ثبت و ضبط است، من یک نمونه را که خودم شنیدم عرض میکنم: یک روز که در دفتر آقای دکتر علی لاریجانی، رییس سازمان صدا و سیما، در یک موضوع کاری صحبت میکردیم، صحبت از آیتالله منتظری پیش آمد، ایشان گفت که در دورهٔ قبلی که من رییس صدا و سیما بودم (سالهای ۵۹ و ۶۰)، روزی خدمت امام رسیدم که تکلیف موسیقی را در صدا و سیما روشن کنم، حضرت امام فرمودند بروید پیش آیتالله منتظری، هرچه ایشان گفت عمل کنید. (نقل به مضمون) دقت بفرمایید که این ارجاع امام به آیتالله منتظری مربوط به سال ۵۹ میباشد. چنانچه جنابعالی در اصالت این خبر شک دارید، میتوانید از دکتر لاریجانی ریاست مجلس شورای اسلامی استعلام نمایید.
خامساً: بنده یک بحث کوتاه تاریخی-منطقی در خصوص جانشینی آیتالله منتظری مطرح میکنم تا موضوع روشنتر شود.
شما میدانید که حضرت امام، پس از آمدن به ایران، چند ماهی در تهران بودند و بعد در قم اقامت کردند، اما به دلیل بیماری حادی که پیدا کردند، ایشان را به تهران آوردند و برای همیشه در تهران (جماران) ساکن شدند. همان بیماری اول باعث شد که بحث جانشینی امام سر زبانها بیفتد (البته آن وقت جنابعالی در انگلستان بودید و نمیدانم در جریان قرار گرفتید یا نه؟) مهمترین بروز اجتماعی و مردمی این آیندهنگری، شعار «درود بر منتظری امید امت و امام» که در سراسر کشور، به هر مناسبتی و در تأیید هر سخن گوینده، جمعیت شعار میدادند: اللهاکبر، خمینی رهبر، منتظری سرور و یا درود بر منتظری امید امت و امام و …. این شعارها که از بدو پیروزی انقلاب در کلیهٔ مجامع مذهبی، علمی و سیاسی سراسر ایران جاری بود، نشان از نهادینه شدن و قطعی شدن جانشینی امام خمینی در آیتالله منتظری بود و مجلس خبرگان رهبری در سال ۶۴، مصوبهای که داشت، تأیید همین اقبال و پذیرش مردمی بود:«ماده واحده- حضرت آیتالله منتظری دامت برکاته در حال حاضر مصداق منحصر به فرد قسمت اول از اصل ۱۰۷ قانون اساسی است و مورد پذیرش اکثریت قاطع مردم برای رهبری آینده میباشد. و مجلس خبرگان این انتخاب را صائب میداند.» با وجود این سابقهٔ کاملاً روشن تاریخی، چرا حضرت امام که معتقدید قسم جلاله خورده که از اول با انتخاب آیتالله منتظری مخالف بوده، نه تنها کوچکترین عکسالعملی از خود بروز ندادهاند و حتی یک کلمه از ایشان صادر نشد، بلکه با ارجاع مسایل حکومتی (برای رهبری آینده) و مسایل شرعی (برای تثبیت مرجعیت) به ایشان، عملاً و به طور روشن، موضوع جانشینی را حل کردند؟
شما غیر از نامهٔ ۶۸/۱/۶ (که فعلاً جای بحث دارد)، به سخن پرابهام آقای محمدی گیلانی استناد میکنید که خودش هم تا کنون در این باره حرفی نزده است و دیگران از جملهٔ آقای ریشهری (که حرفهایش در این گونه موارد، چندان قابل اعتنا نیست) آن را نقل کرده، استناد میکنید. در این جا من یک سؤال دارم:
آقای سلیمی نمین! از نظر شما سخنان و اقدامات آیتالله خامنهای مهمتر و مستندتر و قابل قبولتر است که همهاش موجود میباشد، یا سخن آقای محمدی گیلانی که فقط و فقط آقای ریشهری آن را نقل نموده و خود آقای محمدی گیلانی آن را تأیید یا رد نکرده است؟ لطفاً برای دیدن سخنان آیتالله خامنهای به مشروح مذاکرات مجلس خبرگان مراجعه نمایید.
۲۶‐ شما در سطرهای پایانی جوابیهتان نوشتهاید:«بنا بر این حتی اگر ادعای شما که مبتی بر استنباط ساواک است و مربوط به زمانی است که هنوز مسألهٔ حکومتداری مطرح نیست قرین به صحت باشد، میبایست به نظر امام در بعد از انقلاب توجه کرد که هم مستند است و هم دستاول است.»
در این اظهار نظر چند اشکال وجود دارد.
اولاً: ادعاهای من تنها مبتنی بر استنباط ساواک نیست، بلکه دلایل گوناگونی مطرح کردم و نمیدانم چرا به آنها توجه نکردید.
ثانیاً: گزارش ساواک، استنباط نیست و خبر از منبع مورد اعتماد ساواک و حضرت امام خمینی، داده است.
ثالثاً: دلایل شما که گفتهاید هم مستند است و هم دستاول، مورد تردید میباشد. قول آقای محمدی گیلانی، چون خودش در این مورد ساکت است و حرفهای وی به شکلهای مختلف نقل شده، مخدوش میباشد و خصوصاً استناد به نقل آقای ریشهری، چندان اعتبار ندارد. نامهٔ ۶۸/۱/۶ نیز که باید مورد بحث همهجانبه قرار گیرد، دستاول نیست چون به خط سید احمدآقا نوشته شده است. من بالاخره در این مورد شک دارم. شک داشتن هم نه گناه است و نه غیرقانونی و نه تضعیفکنندهٔ امام خمینی(ره)؛ باید به یقین برسم. انشاءالله.
۲۷‐ حقایق تاریخی، برای همیشه در پردهٔ ابهام و زیر ابرهای تیره نمیماند و هر لحظه حتی توسط کسانی که انتظار روشنگری از آنان نیست، از تاریکی و ابهام بیرون میافتد. من در نامهٔ قبلیام نوشته بودم که اختلاف امام و آیتالله منتظری به خاطر سید مهدی هاشمی نبوده و پس از تلاش فقیه عالیقدر، برای جلوگیری از اعدامهای بیرویه پس از عملیات مرصاد، دستهای مرموزی اختلاف نظرهای معمولی را بین این دو بزرگوار عمده کردند و بهرهاش را بردند، اما شما این نظر را نپذیرفته و در چند صفحهٔ نامهتان تلاش کردهاید که ثابت کنید اختلاف امام و آیتالله منتظری به خاطر سید مهدی هاشمی بوده است، هرچند جنابعالی در این تلاش موفق نبودهاید و از حدس و گمان و انگیزهخوانی و دست بردن به نیت درونی افراد، که هیچکدام سند تاریخی نیست بهره گرفتهاید.
شما حجتالاسلام علی فلاحیان را که ۸ سال وزیر اطلاعات بوده و قبل از آن نیز در متن حوادث سیاسی و امنیتی و اطلاعاتی حضور داشته است (ظاهراً قائممقام وزیر اطلاعات بوده است) میشناسید. وی در برنامهٔ تلویزیون «دیروز، امروز، فردا» که چندی قبل از تلویزیون پخش شد، در جواب مجری تازهکار آن برنامه که مثل شما دوست داشت که القا کند اختلاف بین امام و آیتالله منتظری به خاطر سید مهدی هاشمی بوده است، گفت که قضیهٔ برکناری ایشان مربوط به حوادث سال ۶۷ و اعدام زندانیان است.
۲۸‐ آخرین مطلبی که میخواهم با شما در میان بگذارم این است که جنابعالی وقتی در برابر استدلالات میمانید، حرفهایی میزنید که انحرافی در بحث ایجاد کنید؛ مثل همان حرفهای بیاساسی که در مورد نجفآبادیها زده بودید تا مردم یک شهر شهیدپرور و انقلابی را تحقیر کنید.
شما در این نامهتان یک جملهٔ انحرافی دیگر هم آوردهاید و نوشتهاید:«هرچند متأسفانه همولایتی بودن، چنین تصوری را برای شما ایجاد کرده که جایگاه آقای منتظری از آقایان طالقانی و شهید مطهری نزد امام بالاتر بوده است.»
اولاً: بنده در بحث مربوط به شورای انقلاب، هیچ جا سخن از شهید مطهری و مرحوم آیتالله طالقانی، حتی به تلویح نگفته بودم و اصولاً وقتی آیتالله منتظری به عضویت رسمی شورای انقلاب توسط امام دعوت شدند، شهید مطهری و مرحوم طالقانی در قید حیات نبودند که من مقایسهای داشته باشم. و شما تراوشات ذهنی و استنباطهای بیاساس خود را به من نسبت دادهاید.
ثانیاً: من با دیدن این جملهٔ شما که همولایتی بودن را منشأ چنین تصوری دانستهاید، به یک اشتباه خود پی بردم و الان اقرار میکنم که در مورد شما اشتباه میکردم. فکر میکردم ارادت شما به آیتالله خامنهای و اعتقادتان به ولایت ایشان، از روی حس مذهبی و اندیشهٔ دینی شما نشأت گرفته است، در صورت که ذهن شما دربارهٔ من نشان میدهد که چه چیزی در این گرایشات نقش دارند. در واقع شما به تلویح قریب به تصریح اعلام داشتهاید که چون هر دو (شما و آیتالله خامنهای) اصالتاً آذری و هر دو خراسانی هستید، یعنی به انگیزههای قومی و جغرافیایی (نه دینی و الهی) مرید ایشان شدهاید و همچنین چون امام خمینی، ایرانی است در تعظیم ایشان میکوشید.
• • •
امیدوارم خداوند دست بندگان مخلصش را بگیرد و از انحرافات ذهنی و روحی و سیاسی و اعتقادی نجات بخشد.
مجدداً از جنابعالی که حوصله کرده، نامهٔ طولانیام را مطالعه نمودید سپاسگزاری میکنم و از سایر خوانندگان دیگر این نامه عذرخواهی نموده و طلب بخشش میکنم.
مصطفی ایزدی
1389/2/25