بسم الله الرحمن الرحيم
اشاره ;
در پي تهيه و تنظيم پاسخ اوليه به مطالب مندرج در كتاب نقد آقاي بادامچيان بر خاطرات آيت الله منتظري و ارسال آن براي نقدكننده محترم ، جوابيه اي از ايشان به دستم رسيد كه در پايان اين دفتر بدون كم و كاست درج شده است . در دفتر اول از آقاي بادامچيان تقاضا كردم اجازه دهند به جاي "مونولوگ "،"ديالوگ " قلمي ادامه يابد، اما گويا ايشان مجالي بر اين پيشنهاد ندارند و با عبارت "آن را ميخوانم و اگر فرصت داشتم پاسخ ميدهم "! استقبالي از گفتگوي مكاتبه اي و رو در رو نشان ندادند. البته نوشته اند كه : "ولي آن را در پوشه مربوطه نگهداري خواهم كرد"! با اين اوصاف به اين نتيجه رسيدم كه نوشتن نقد خطاب به ايشان شايد مورد رضايت ايشان نباشد لذا در پي هجده مطلبي كه در دفتر اول متذكر شدم نقد بر ايشان را ادامه ميدهم .
چون آقاي بادامچيان در بسياري از موارد حتي بر مطالب كوچك و بي اهميت هم دست گذاشته و از آنها نتيجه خاص خود را يعني : "نبايد آيت الله منتظري در سياست دخالت كند" و "ايشان صلاحيت مرجعيت ندارند" القاء ميكنند ما هم مجبور شديم به آن مطالب بپردازيم گرچه به اطاله مقال منجر ميشود; علاوه بر اينكه پاسخ ندادن شايد براي برخي علامت سؤال هايي را پديد آورد. در اين جا از حوصله خوانندگان به ويژه آنان كه پس از مطالعه دفتر اول از طريق حضوري ، تلفني و حتي از طريق sms نظرات خويش را مطرح فرمودند، تشكر ميكنم ; اميدوارم در اين دفتر و دفترهاي آينده از آنها استفاده بهينه نمايم .
ادامه مباحث گذشته ;
نوزدهم ، آيت الله حججي (1):
آقاي بادامچيان بر آيت الله منتظري خرده گرفته اند كه چرا ايشان گفته اند:
"مرحوم آيت الله شيخ احمد حججي برخلاف ساير روحانيون در متن اجتماع وارد ميشده است ".
نقد آقاي بادامچيان اين است :
"وي نمي گويد برخلاف ساير روحانيون نجف آباد يا تعدادي از روحانيون ...اين يعني تنقيص ساير روحانيون و آنها را از متن اجتماع خارج ميكند".
جناب بادامچيان با نقل به معناي جملات خاطرات رعايت امانت نكرده است ; چون متن خاطرات اين چنين است :
"مرحوم حاج شيخ احمد حججي بسيار عالم روشني بود، روحانيون ديگر در نجف آباد خيلي با مردم سر و كار نداشتند".
وانگهي آيت الله منتظري درپي ذكر خاطرات خويش از تولد تا مدرسه در شهر نجف آباد است . پس درباره كل روحانيون اظهارنظري نكرده اند. و آنچه هم آيت الله منتظري گفته اند نقصي نيست ; چون برخي روحانيون بوده و هستند كه به هر دليلي در متن اجتماع نيستند. خود جناب بادامچيان در صفحه (42) كتاب خود آورده است : "بسياري از روحانيون بودند كه در متن اجتماع با مردم ميجوشيدند" يعني تعدادي هستند كه در متن اجتماع با مردم نمي جوشيدند. از لحن آيت الله منتظري به دست ميآيد كه ايشان در مقايسه آيت الله حججي با برخي ايشان را در مردمي بودن سرآمد ميدانند.
بيستم ، وضيعت حوزه ها:
هنگامي كه آيت الله منتظري از وضعيت اسف بار اقتصادي و مديريتي حوزه سخن به ميان آورده است جناب بادامچيان برآشفته اند كه چرا ايشان به علل و عوامل مشكلات اقتصادي حوزه كه ناشي از استبداد شاهنشاهي است و استعمار انگليس ، روس و ايادي آنها اشاره نكرده است ; و اعتقاد دارد كه بايد در اين باره توضيح بيشتري ارائه ميگرديد; و هنگامي كه از اخلاق و رفتار برخي روحانيون و علماي آن دوران سخن به ميان ميآيد آنها را نقص آنان و توهين محسوب كرده است .
مخفي نيست كه آيت الله منتظري - و امثال ايشان - اگر بخواهند به تمامي مطالب خرد و كلان روزهايي كه وقايع آن را نقل ميكنند بپردازند گاه ممكن است ذهن ياري نكند و از همه مهم تر مثل آيت الله منتظري بايد از 1600 صفحه خاطرات خود - كه تنها جلد اول آن 788 صفحه است - پا را فراتر گذارد و چنين انتظاري به جا نيست و ايشان به دنبال تشريح وضعيت اقتصادي حوزه نيست بلكه تنها از وضعيت خود ميگويد.
بنابراين نبايد از هر خاطره گو انتظاري حداكثري داشت . گذشته از آن چون آيت الله منتظري بيش از 70 سال در حوزه هاي نجف آباد، اصفهان و قم حضور مستمر داشته اند، قطعا نقل هاي ايشان نسبت به تحليل هاي آقاي بادامچيان كه در حوزه نبوده اند; داراي ارزش تاريخي گران سنگي است .
بيست و يكم ، نبود برنامه در حوزه :
آقاي بادامچيان نوشته است :
"آقاي منتظري درباره خودش ميگويد: تا وقتي شرح لمعه ميخواندم حساب و عددنويسي خوب بلد نبودم . يا مطالعه قبل از درس گفتن خوب است چون بالاخره پيش شاگردان روسفيد باشد و آبرويش نرود".
وي اعتقاد دارد:
"اگر خواننده اين حرف ها در يكي از كشورهاي خارج باشد تصور ميكند كه وضع حوزه هاي علميه ايران اين چنين است ".
و خرده گرفته است كه :
" مطالعه درس قبل از درس گفتن براي اينكه استاد نزد شاگردها روسفيد باشد; اين انگيزه اي نفساني است و الهي نيست "!
الف : اينكه آيت الله منتظري وضعيت تحصيلي خويش را بدون آلايش به تصوير ميكشد نشان از تواضع و صداقت اوست و نيازي به نقد و بهانه و مچ گيري ندارد. نگراني هم از ناحيه خوانندگان كشورهاي خارجي وجود ندارد چون در ميان انديشمندان خارجي بوده و هستند افرادي كه آنها هم گرچه با هوش بوده اند اما چون امكانات درس خواندن نداشته اند در برخي مراكز علمي يا مطالبي را فرا نگرفته اند، يا دير فراگرفته اند. برخي از آنها هم آدم هاي كند ذهني بوده اند كه با كوشش هاي شبانه روزي قله هاي افتخار را پله پله طي كرده اند.
از همه مهم تر اينكه نقدكننده خاطرات با مثله و جراحي كردن مطالب خاطرات و تنها پرداختن به مطالب پسيني از مطالب پيشيني ، خواننده را دچار غفلت ميكند.
آيت الله منتظري قبل از ذكر اينكه من عدد و حساب نمي دانستم ، گفته اند:
"آن زمانها كسي ما را راهنمايي نمي كرد. الان بعضي مدارس در قم يا جاهاي ديگر هست كه براي طلاب برنامه ميگذارند، آنها را راهنمايي ميكنند كه چه درس هايي را بخوانند مثلا قرآن ، نهج البلاغه ، تاريخ و اين جور چيزها... ولي آن وقت اين برنامه ها نبود". پس از اين مطالب ايشان ميگويند: "مثلا من تا وقتي شرح لمعه ميخواندم حساب و عددنويسي خوب بلد نبودم ".
ب : اينكه استادي بايد درس ها را مطالعه كند تا بتواند درس رابهتر تدريس كند، تا آنها درس را خوب فراگيرند و به حوزه بدبين نشده خود روزي استاد شوند; كجايش انگيزه اي است نفساني ! خوب مطالعه كردن براي تربيت شاگردان آيا خود نمي تواند بهترين انگيزه الهي باشد؟ علمي ميتواند حجاب اكبر باشد و اميال نفساني در آن دخيل باشد كه انسان با آن دچار تكبر و نخوت شده با انگيزش هاي سياسي و جناحي شخصيت افراد جامعه را ترور كرده حق حيات معنوي آنها را از آنان ساقط نمايد و بدون سند، مدرك ، تحليل علمي و تجربي از حربه توهين و افترا بهره برد.
بيست و دوم ، همدرسي ها:
در خاطرات از عزيمت آيت الله منتظري در سن 12 سالگي به اصفهان براي ادامه تحصيل سخن به ميان آمده و اينكه ايشان مدتي در حجره اي بوده اند كه هم حجره اي ايشان - كه بزرگ تر و هم مباحثه بوده و متدين - پس از مباحثه با آيت الله منتظري به ايشان دستور ميداده كه كارهايي چون آب و جاروكردن حجره را انجام دهد و كارهاي شخصي هم حجره اي را بالاجبار انجام دهد.
ايشان ميگويند:
"اين گونه كارها را به من تحميل ميكرد. اين ها را ميگويم كه طلبه ها مواظب هم حجره اي هاي خود باشند. ايشان گاهي با من دعوا ميكرد. شايد سيلي هم به من ميزد تا جايي كه من خيلي دلگير شده و از طلبگي سير ميشدم ". (خاطرات ص 59)
در نقد ايشان آمده است :
"خواننده به ويژه اگر در كشورهاي خارج باشد تصور ميكند كه وضع حوزه هاي ديني ايران چنين بوده كه هم حجره اي طلبه اي مثل آقاي منتظري كه پدرش هم او را به دست وي سپرده كه مراقب او باشد به او سيلي ميزده و دعوا ميكرده و هم كارها را به وي تحميل ميكرده و لابد حالا هم كم و بيش همان طور است ". (ص 66)
الف : اينكه خوانندگان خارجي چه تصوير و تصوري در ذهن از حوزه هاي علميه برايشان حاصل ميشود ناشي از عملكرد ماست كه ما چگونه به عنوان شاگرد حوزه امام صادق (ع ) با حقوق فردي و شخصيت ديگران برخورد نماييم و چگونه خود را با معارف الهي و اخلاق اسلامي بياراييم . هيچ گاه از موارد نادر - گرچه آزاردهنده - نمي توان نگران بود كه ناظران به ويژه خارجي ها از كل حوزه ها و روحانيون تصويري بد براي خود ترسيم نمايند. وانگهي آنچه ايشان نقل كرده اند نمونه اي از تفكري است كه وجود داشت كه هر كس در حوزه زودتر آمده و پيش كسوت يا مسن تر است خيال ميكرد حق دارد از جوان ترها بخواهد حتي گاهي كارهاي شخصي آنها را انجام دهند. با تقدس بخشي آقاي بادامچيان به حوزه و دانش آموختگان آن نمي توان از واقعيت هاي تاريخي سخن به ميان نياورد.
ب : مرحوم آقانجفي قوچاني در خاطرات خودنوشت خويش تحت عنوان "سياحت شرق "، به گونه اي مفصل چگونگي برخورد برخي قديمي ها با طلاب جوان را به تصوير كشيده است ،هم او وقتي وضعيت خويش را بيان ميكند از اينكه بايد براي هم حجره اي اش كار كند، قليان چاق كند سخن ميگويد. روزي ظاهرا قليان باب طبع بزرگ تر را چاق نكرده است كه پس از آموزش ، هم حجره اي او به وي با تحكم ميگويد:
"اگر دفعه [ديگر] از آنچه ديدي و شنيدي تخطي كردي همچو بزنم كه بميري كره خر!".
جاي ديگر نوشته است :
"آفتابه را ببر از چاه پر كن و ته آن را دو مرتبه به حوض بزن بياور به جايش بگذار. رفتم پرآب كردم و ته آن را به حوض تطهير كردم آوردم و اين نگاه ميكرد. وقتي كه آفتابه را گذاشته برخاست و گفت : كره خر! وقتي كه لب چاه به آفتابه آب ميريختي چرا دامن خود را جمع نكردي كه ترشح نكند. سگ نجس ! و يك پشت گردني هم زد".
(آقانجفي قوچاني ، سياحت شرق ، تهران ، اميركبير، 1375 - ص 48)
خدا به آقانجفي قوچاني رحم كرده كه او در زمان ما نمي خواهد خاطراتش را بنويسد و در معرض عموم بگذارد وگرنه حتما امثال آقاي بادامچيان مطالب از اين دست را توهين به حوزه هاي علميه محسوب و آن را سانسور ميكردند. البته در صورتي كه آقانجفي قوچاني از نظر سياسي همگون با امثال نقدكننده خاطرات آيت الله منتظري باشد وگر نه همين مطالب چاپ شده مشكلي از ناحيه خوانندگان خارجي ! ايجاد نمي شود. وانگهي اگر جناب بادامچيان از نقل چنين خاطراتي از آيت الله منتظري براي حوزه ها دلخور و نگران قضاوت خارجي ها هستند پس حداقل ميتوانند بر همين مبنا برعملكرد خود، دوستان و همفكران خود در نشريات ، بولتن ها و برخي جاها كه موجب هتك حرمت يكي از مراجع مسلم تربيت شده همين حوزه امام صادق (ع ) است ، هم نگران باشند. البته نمي دانيم شايد طرز فكر و ساز و برگي كه ايشان و همگنان ايشان براي از ميان بردن شخصيت حوزوي و سياسي آيت الله منتظري از آن بهره ميبرند خدمت به حوزه ، نظام ، ارزش ها و بالاتر از آن اسلامي است كه آنها بدان اعتقاد دارند. اسلامي كه با سيره نبوي (ص ) و علوي (ع ) فاصله اي بس بسيار دارد.
بيست و سوم ، آيت الله حججي (2):
نقد كننده خاطرات تيتري زده تحت عنوان : "اهانت به علماي نجف آباد" و ذيل آن مجددا برخي حكايات و خاطرات از آيت الله شيخ احمد حججي را نقص علماي نجف آباد قلمداد كرده است . علاوه بر اينكه جمله : "آقاي حججي مردمي بوده و ديگران نبودند"را- كه قبلا ذكر شد - تخريب علماي نجف آباد دانسته است ; حتي اين سفارش آقاي حججي را كه : "كتابخانه شخصي نمي خواهيد و كتاب انبار كنيد فايده اي ندارد" را توهين و حمله به علمايي دانسته است كه كتابخانه شخصي دارند.(ص 46)
قبلا گفته شد كه در ميان روحانيون بوده و هستند افرادي كه از نعمت معاشرت با مردم و اجتماع كمتر بهره برده اند. اينكه آقاي حججي از داشتن كتابخانه شخصي منع كرده بودند چه توهين و حمله به دارندگان اين گونه كتابخانه هاست . زماني كه آن مرحوم چنين سفارشي داشتند زماني بود كه اكثر طلاب از داشتن غذا و پوشاك مناسب در مضيقه بودند گاه در طول روز يك وعده غذاي كافي هم تناول نمي كردند. برخي از صاحبان كتابخانه شخصي هم مجبور بودند كتب خويش را يا نزد كاسب محله قرض و امانت بگذارند يا حتي بفروشند.كاسب هم گاه در آن چايي پيچيده ميفروخت ! حتي در زمان ما هم طلابي بوده و هستند كه به واسطه مشكلات مالي كتابهاي خويش را فروخته يا ميفروشند. آقاي حججي دليل خود را با اين جمله بيان ميكند:"اگر پول گيرت آمد بخور سالم باش كتاب را برو در كتابخانه مطالعه كن يا امانت بگير". (خاطرات ص 63)
واقعا مشخص نيست كجاي اين مطلب حمله به دارندگان كتابخانه شخصي است تا نياز به نقدهاي عالمانه ! آقاي بادامچيان داشته باشد!
بيست و چهارم ، طرح اعزام مبلغ :
مرحوم آيت الله شيخ احمد حججي اعتقاد داشته اند:
"من اشخاص را ميبرم درس طلبگي بخوانند مقيد هم نيستم كه اين ها بمانند مجتهد شوند مردم فقط مجتهد نمي خواهند بلكه اين ها چند سال كه بمانند يك رساله فارسي هم كه بخوانند يك معراج السعاده هم ياد بگيرند. نمازشان را هم درست بخوانند همين كه گليم خود را بتوانند از آب بالا بكشند همين هم بسيار مؤثر است اين ها در دهاتشان ميروند و اين مسايل را براي مردم ميگويند و سطح اطلاعات و معلومات ديني مردم را بالا ميبرند و اين در رشد مردم مؤثر است ".(خاطرات ص 61)
آقاي حججي اعتقاد داشته اند پس از بازگشت اين طلاب به روستاهاي خويش علاوه بر كارهاي كشاورزي و گاه مغازه داري - يعني استقلال مادي - ميتوانند در متن مردم حضور داشته و مسائل آنها را برايشان بيان نمايند.
جناب بادامچيان درباره آقاي حججي و نقل مطالب فوق و در باره طرح وي ميگويد:
"او ميخواسته طلبه باسواد نباشد بلكه كمي فارسي و معراج السعاده ، كه كتابي در اخلاق است با تعدادي مسأله شرعي ياد بگيرد و روحاني روستا شود تا سطح معلومات ديني مردم بالا رود!! و جالب اينكه آقاي منتظري اين روش را براي حوزه هاي علميه امروز هم توصيه ميكند. آن هم در اين زمان كه روستايي ما به بركت انقلاب اسلامي ، تحصيلات خوبي دارد و اطلاعات عمومي و بينش سياسي - اجتماعي او در سطح بالاست ". (ص 46)
الف : جناب بادامچيان خواسته يا ناخواسته جملات را تحريف كرده است . آيت الله منتظري از زبان آقاي حججي آورده كه :
"مردم فقط مجتهد نمي خواهند بلكه اين ها دو يا سه سال كه بمانند يك رساله فارسي هم بخوانند..." اما جناب بادامچيان چنين آورده است : "بلكه كمي فارسي (...) با تعدادي مسأله شرعي "(ص 46)
ب : آنچه آيت الله حججي گفته اند و آيت الله منتظري از ايشان نقل كرده واقعيت ملموسي است كه تا كسي در متن مردم به ويژه روستاهاي دوردست نباشد به عمق و كارساز بودن آن پي نخواهد برد. فهم چنين مطالبي هم تنها به عهده كساني است كه چون آقاي حججي و آقاي منتظري در متن مردم باشند تا فقط به ظواهر اكتفا نكنند. همه آناني هم كه به حوزه آمده اند براي مجتهد شدن حتي از نوع متجزي آن نيامده اند. با اين حال نسبت ورودي به حوزه ها و خروجي از آن بسيار پايين و قابل مقايسه نيست .
ج : اعتقاد به اين كه پس از انقلاب اسلامي تحصيلات و اطلاعات عمومي مردم بالا رفته تا حدي در برخي مناطق ميتواند قابل توجه باشد. اما واقعيت امر اين است كه نبود امثال آقاي بادامچيان در متن مردم به ويژه با مشغله هاي سياسي و اجرايي باعث شده است كه ارزيابي وي دقيق نباشد و به گزارش ها و ظواهر كفايت كند. افزايش اطلاعات عمومي و ديني مردم متأسفانه با وجود اين همه نهادهاي فرهنگي فراگير آن گونه كه بايد باشد موجب رضايت اهالي فرهنگ ديني نيست .
گاه از طريق نامه ، اينترنت ، تلفني و حضوري سوئالاتي طرح ميشود كه نشان از كم اطلاعي از احكام و مسايل شرعي است . راه دوري نرويم از مسئولان امور تربيتي آموزش و پرورش ميتوان پرسيد كه نمرات ديني دانش آموزان نسبت به ديگر دروس در چه سطحي قرار دارد؟!چه برسد روستائياني كه از شهرها به دورند و برخي از آنها از داشتن يك نفر روحاني براي پاسخ به مسائل شرعي و بيان احكام در طول سال محرومند. برخي از آنها در طول سال تنها يك ماه و گاه كمتر چهره يك روحاني را مشاهده ميكنند و دربقيه ماههاي سال ، درب حسينيه يا مساجد آنها بسته است . آنچه كه آيت الله منتظري از آيت الله حججي نقل كرده و براي بالابردن سطح معلومات ديني مردم در حال حاضر هم مفيد ميدانند با توجه به كمبودهاي دامنه دار تا اين زمان است . آنچه اهل سنت ساليان متمادي بدان خوگرفته و پيشه خود كرده اند اين است كه آنان به راحتي در ميان مردم به كشاورزي ، كاسبي ، حتي رانندگي مشغولند. در عين حال امام جماعت آنها بوده به مسايل ديني هم پاسخ ميدهند. ماندن بيش از حد در حوزه ها سنت غيرميموني است كه متأسفانه بيشتر شده است . مرحوم آيت الله حاج شيخ عباس ايزدي ميفرمود: بايد حوزه ها چون حوض كري باشد كه از يك قسمت به آن آب وارد و از قسمت ديگر خارج شود. وي با اين تعبير كه : "برخي در حوزه ها سنگ قبر شده اند" از ماندن بيش از حد و گاه بي فايده برخي روحانيون در حوزه ها و كوچ نكردن براي تبليغ دين به شدت انتقاد ميكرد. او خود با اينكه استاد برخي بزرگان فعلي بود كوچ كرد و در نجف آباد بلكه اصفهان منشأ آثار و بركات زيادي بود; خدايش رحمت كند.
قطعا در رشته پزشكي هم ما سراغ نداريم كه فوق تخصصي از دانشگاه سوربون فرانسه يا فارغ التحصيل از كالج سلطنتي لندن براي مداواي بيماران به روستاها كوچ كند چون هم به صرفه نيست و هم با جمعيت كمي كه روستاها و برخي مناطق دورافتاده دارد عملا اين فوق تخصص در آنجا عاطل و باطل خواهد ماند اما پزشك هاي عمومي هر چند با تحصيلات و تجارب كمتر بهتر ميتوانند منشأ اثر باشند.
طرح آقايان حججي (ره ) و منتظري چند سالي است در حوزه ها با نام "طرح روحانيون مستقر" در حال اجراست . نبايد انتظار داشت كه روحانيوني كه در حد اجتهاد متجزي هستند يا محقق يا اهل قلم اند به روستاها كوچ نمايند.
نتيجه اينكه به نظر ميرسد بهتر است امثال آقاي بادامچيان تنها در حيطه تخصص خويش - بازار آن هم از نوع فرش آن - نظر دهند.
بيست و پنجم ، بهره بردن از تمثيل :
در پي ذكر حالات و اخلاق متواضعانه مرحوم آيت الله حججي در خاطرات آيت الله منتظري آمده است :
"ايشان به افراد پر و بال ميداد كه در مسائل اظهارنظر كنند و حرف خود را بزنند. يك روز همراه ايشان به اصفهان ميرفتيم الاغ ايشان رسيد به يك الاغ ديگر و هر دو الاغ بنا كردند به صدا كردن . گفت : آشيخ حسينعلي انسان بايد با انسان ديگر خوب برخورد كند. ببين اين الاغ به آن الاغ كه رسيد چطور دارد چاق سلامتي و احوال پرسي ميكند. ايشان با من بچه طلبه اين گونه برخورد ميكرد". (خاطرات ص 63)
در نقد عالمانه! اين بخش آمده است :
"و بالاخره خاطره استادش را در عصر رايانه و اينترنت به اين بيان در سطح نازل بياورد كه وقتي الاغش به الاغ ديگري با هم صدا ميكنند و عرعر راه مياندازند به منتظري ميگويد...".
نگراني چندمين بار آقاي بادامچيان از اين جهت است كه : يك اروپايي يا آسيايي ، يك دانشجو، يك تحصيل كرده اين مطلب را بخواند چه تصويري در ذهنش از علماي اسلام شكل ميگيرد؟!
جناب ايشان چون صدر و ذيل اين خاطره را در قسمت نقدهاي خويش حذف كرده ، در صدد القاي اين مطلب است كه آيت الله منتظري قصد سبك كردن استادش رادارد. اگر جناب بادامچيان پس از نقدهايش متن خاطرات را ذكر نمي كرد حتما در القاي مطللبش موفق ميشد ولي خواننده پس از مراجعه به متن و مواجه با مقدم و مؤخر اين گونه خاطره گويي ها پي خواهد برد كه قصد سبك كردن در بين نيست .
گذشته از اين نه ميتوان به آيت الله حججي خرده گرفت و نه به آيت الله منتظري ; چون استفاده از تمثيل ، تشبيه و استعاره در باب علم معاني بيان يكي از روش هاي القاء بهتر مطلب بررسي مخاطب است .
(رك : تفتازاني ، مختصرالمعاني )
گاه گوينده مجبور است مطالبي را گرچه پرمحتوا و حكمت آميز و آسماني ، در قالب هايي زميني و ساده بيان دارد. در اين فرايند گاه مطالب حكيمانه از زبان حيوانات مطرح ميشود; چنانكه ابوالمعالي نصرالله منشي در كليله و دمنه با حكايت و تمثيل حكمت ميگويد و حافظ در ديوانش سخن از مستي ، شراب ، طرب ، رقص ، ني و نرگس .
در اين جا ملاي رومي يد طولايي دارد بنگريد:
آن مگس بر برگ كاه و بول خر
همچو كشتي بال همي افراشت سر
گفت من دريا و كشتي خوانده ام
مدتي در فكر آن ميمانده ام
(بر اساس نسخه نيكلسون ، دفتر اول ، بيت 1083)
و بنگريد به مولوي در باب داستان آن كنيزك كه با خر خاتون شهوت ميراند. (دفتر5، بيت 1334-1429)
در همانجا مولوي پس از چندين بيت ميگويد:
آنچ مقصودست مغز آن بگير
چون بر اهلش كرد زال ستير
(.......)
(.........)
ظاهر قسمت بديدي زاوستاد
اوستادي برگرفتي شاد شاد
اي بسا زراق گول بي وقوف
از ره مردان نديده غير صوف
اي بسا شوخان زاندك احتراف
از شهان ناآموخته جز گفت و لاف
هر يكي در كف عصا كه موسي ام
ميدمد بر ابلهان كه عيسي ام
آه از آن روزي كه صدق صادقان
باز خواهد از تو سنگ امتحان
آخر از استاد باقي را بپرس
يا حريصان جمله كورانند و خرس
جمله جستي باز ماندي از همه
صيد گرگانند اين ابله رمه
صورتي بشنيده گشتي ترجمان
بي خبر از گفت خود چون طوطيان
قرآن كريم درباره مثال زدن ميفرمايد:
(ان الله لا يستحي أن يضرب مثلا ما بعوضة فما فوقها فاما الذين آمنوا فيعلمون انه الحق من ربهم و اما الذين كفروا فيقولون ماذا أراد الله بهذا مثلا يضل به كثيرا و يهدي به كثيرا)
(خدا را از اينكه به پشه اي يا بالاتر از آن بر مثال زند شرم نمي كند. پس كساني كه ايمان آورده اند ميدانند كه آن مثل از جانب خدايشان به جاست ولي كساني كه كافرند ميگويند خدا از اين مثل چه قصدي داشته است . خدا بسياري را با آن گمراه و بسياري را با آن راهنمايي ميكند).(بقره ، 26)
ذيل همين آيه شريفه مولوي ابياتي دارد:
كنده را لوطي در خانه برد
سرنگون افكندش و در وي فشرد
(دفتر 5، بيت 2496 - 2515)
قرآن كريم هنگامي كه ميخواهد عمق ناتواني بشر و ديگر مخلوقات را به رخ كشد از راه تمثيل وارد شده ميفرمايد: (اگر جن و انس جمع شوند نمي توانند حتي يك مگس خلق نمايند هم طالب و هم مطلوب هر دو ضعيفند). (حج ،74)
همچنبن قرآن جايي مثال سگ را ميزند: (اعراف 175); جايي مثال عنكبوت را: (عنكبوت 41); جايي مثال الاغ را: (مثل الذين حملوا التورية ثم لم يحملوها كمثل الحمار يحمل أسفارا)(جمعه ، 4) يعني : (كساني كه تورات را حمل كرده به آن عمل نمي كنند مانند الاغي اند كه ورق نوشته ها - يا كتابها - را حمل ميكند). و ميفرمايد:"ما مثالها ميزنيم براي مردم تا شايد در آن فكر كنند."(حشر، 21)
از آيات ديگر كه با زبان تمثيل وارد شده است چون : نور 39 - 40; يس 78; بقره 265; فتح 29; نور 35; بقره 261.
براي بررسي و تفصيل بحث پيرامون امثال قرآن رجوع كنيد به : محمد بكر اسماعيل ، الامثال القرآنية ، دالمنار، قاهره ; عبدالرحمن حسن حنبكه الميداني ، دارالقلم ، دمشق ; محمد متولي الشعراوي ، امثال القرآن ، دارالعلم ، بيروت .
"كاشفي " در باره عالمان بي عمل با الهام گيري از آيه شريفه ميگويد:
گفت ايزد يحمل اسفاره
بار باشد علم كان نبود ز هو
علمهاي اهل دل حمالشان
علمهاي اهل تن احمالشان
و سعدي :
علم چندانكه بيشتر خواني
چون عمل نيست ناداني
نه محقق بود نه دانشمند
چارپايي بر او كتابي چند
آن تهي مغز را چه علم و جز
كه برو هيزم است يا دفتر
و سهراب سپهري چه زيبا كه :
قاطري ديدم بارش "انشا"
اشتري ديدم بارش سبد خالي "پند و امثال "
عارفي ديدم بارش "تنناها ياهو"
بي شك نه قرآن كريم كه از باب مثال وارد ميشود قصد تنقيص دارد،نه كليله و دمنه نه ملاي رومي و نه ... البته شايد به عقيده جناب بادامچيان در عصر نزول قرآن و سرودن ابيات و اشعار، اينترنت نبوده كه جوانان تحصيل كرده آسيايي و اروپايي اين مقاله ها را بخوانند و خرده بگيرند!!
اين قسمت را با مثال ديگري از اديب الممالك فراهاني پايان ميبريم :
بيچاره آدمي كه گرفتار عقل شد
خوش آن كسي كه كره خر آمد الاغ رفت
بيست و ششم ، حاج ميرزا علي آقا شيرازي :
در كتاب خاطرات آيت الله منتظري در ذيل عنوان : عالم جليل القدر آيت الله حاج ميرزا علي آقا شيرازي هم تعريف ها و توصيفات شهيد مطهري در اين باره آمده و هم از زبان آيت الله منتظري .
شهيد مطهري در باره اين استاد نهج البلاغه اش ميگويد: "ديدم با مردي از اهل تقوا و معنويت روبرو هستم . كه خودش نهج البلاغه مجسم است و مواعظ نهج البلاغه در عمق جانش فرو رفته است ".
جناب بادامچيان در نقد خويش اعتقاد دارد كه اگر بين دو شاگرد - منتظري و مطهري - مقايسه كنيم خواهيم فهميد كه آقاي منتظري بينش درست در تعريف و توصيف استادش نداشته است .
براي سنجش صحت و سقم نقد جناب بادامچيان ، بايستي تعريف و توصيف هاي آيت الله منتظري را مرور نماييم تا مشخص شود كه آيا جاي نقد باقي است يا نه ؟! آيت الله منتظري گفته است :
"ايشان مرد از دنيا گذشته و وارسته اي بود"، "در طب قديم استاد بود"، "استاد قانون بوعلي بود"، "استاد نهج البلاغه بود و از اول منبر تا آخرش گريه ميكرد، او با حالت خاص نهج البلاغه را ميخواند"، "از اينكه كسي پشت سرش نماز بخواند كراهت داشت "، "تا پايان عمر برق نكشيد چون ميگفت چون روي ديوار مردم تير ميكوبند و صاحب خانه همسايه راضي نيست "، "معنويت او بر روي من و شهيد مطهري خيلي اثر داشت "، "طبع شاعرانه داشت " "يك شب براي نماز شب بيدار نشد آنقدر متأثر بود گويا فرزندشان فوت شده "، "خيلي زندگي ساده و بي آلايش داشت " و...
در اين جا ظاهرا تفاوت ديدگاه ها نسبت به اشخاص - يكي شيدايي يكي كينه - در تفاوت نگرش به حتي تعريف و تمجيدهاي آنان از استاد اثر گذاشته است اما نبايد اين گونه ديد كه :
چشم ها را بايد شست ، جور ديگر بايد ديد.
واژه ها را بايد شست
واژه ها بايد خود باد، واژه بايد خود باران باشد
چترها را بايد بست ،
زير باران بايد رفت
فكر را، خاطرات را، زير باران بايد برد.
(سپهري ، سهراب ، هشت كتاب )
بيست و هفتم ، حاج سيد علي آيت :
صاحب كتاب خاطرات جمله اي از مرحوم آيت الله خميني درباره حاج سيد علي آيت از حاج ميرزا محمد صادق نقل ميكند كه :
"اين سيد علي ميخواهد بگويد من از آقاي نائيني و آسيدابوالحسن كمتر نيستم و بي راه هم نمي گويد اما حيف كه روضه خوان است ". (خاطرات ، ص 70)
جناب ناقد خاطرات ، عبارت "روضه خوان " را اهانت به روضه و روضه خواني قلمداد كرده و گفته است : برخي بزرگان از علماي اسلام افتخار دارند كه ذاكر و روضه خوان اباعبدالله (ع ) باشند.
بايد دانست كه اصطلاح "روضه خوان " كه اكنون در حوزه ها يك اصطلاح مرسوم است ، اگر به كسي نسبت داده شود كه از علماي اهل تفكر و تتبع باشد و علاوه بر آن روضه هم بخواند - اگر به قصد توهين گفته شود - حق با جناب بادامچيان است اما اين اصطلاح جايي گفته ميشود كه كسي حال و حوصله فقه واصول و تفحص در منابع دست اول ديني را ندارد تنها به اتكاي منابع دست چندم پس از طي دروس مقدماتي حوزه گاه به بركت صدا و سيماي خوب به روضه خواني مشغول ميشود. اين گونه روحانيون جايگاه خاص خود را دارند ولي نبايد انتظار داشت كه با برداشت مختصري از دين و آموزه هاي ديني توسط اين روحانيون ، تمامي اشكالات ، شبهات و جوانب امور ديني را برطرف كرد.
برخلاف آنچه آقاي بادامچيان و برخي عوام از مردم تصور ميكنند حوزه هاي علميه با آن قدمت هزار ساله اش از زمان شيخ مفيد تا به حال براي تربيت روضه خوان تأسيس نشده است . نقطه عطف حضور در حوزه ها همان گونه كه امام صادق (ع ) ميفرمايد: تفقه در دين است . سوگمندانه بايد گفت : ضرري كه برخي روضه خوان هاي بي سواد يا كم سواد و مداحي هاي بي محتوا، براي دين ، تاريخ و اسلام دارد، دشمنان دين و معنويت نداشته اند. (رك :تحريفات عاشورا،شهيد مطهري )
گذشته از اين ، آيت الله منتظري اين لفظ - روضه خوان - كه به مزاق جناب بادامچيان خوش نيامده است را از آيت الله خميني نقل ميكند و ايشان هم از آيت الله حاج ميرزا محمد صادق خاتون آبادي نقل ميكندپس اگر خرده اي هم گرفته ميشود در حقيقت از منقول عنه است ولي با اين حال آيت الله منتظري با اين عبارت از وي تمجيد كرده است :
"در عين حالي كه ايشان درس خارج ميگفت و شخصيت بزرگ و محترمي بودند هرجا ايشان را دعوت ميكردند منبر ميرفت و مجلس هاي دو سه هزار نفري هم گاهي داشتند". (خاطرات ص 70)
بيست و هشتم ، كتاب حاجي نوري درباره تحريف قرآن :
كتاب فصل الخطاب في تحريف الكتاب حاجي نوري از ديگر مطالبي است كه در خاطرات آيت الله منتظري از آن به مناسبتي سخن به ميان آمده است . در خاطرات مطلبي از آيت الله مرعشي نجفي نقل شده است مبني بر اينكه نوشتن كتابي در اثبات تحريف قرآن با واسطه هايي صورت گرفته كه از مأموران سفارت انگليس بوده اند. جناب بادامچيان اعتقاد دارد: نقل چنين مطلبي معني اش اين است كه استعمارگران در حوزه هاي علميه به ويژه قم ايادي داشته و دارند و معتقد است آيت الله منتظري با نقل اين خاطره به سادگي آيت الله حاجي نوري را ابزار سياست انگليسي ها ميداند!
واقعيت مطلب اين است كه بحث دنياي جاسوسي و نفوذ آنها در كشورهاي ديگر و مراكز مختلف اعم از علمي ، تحقيقاتي ، اقتصادي ، سياسي ، امنيتي و...بحثي پيچيده است .
اما با مطالعه خاطرات برخي جاسوسان - چون مستر همفر جاسوس معروف لندني در كشورهاي اسلامي اگر واقعيت داشته باشد - انسان پي خواهد برد كه با چه شگردهاي حرفه اي ميتوان به مجامع علمي و ديني نفوذ كرد. تا جايي كه مذهبي باطل چون وهابيت پس از كمي خمودگي دوباره جان ميگيرد.گاه و بي گاه اخباري درز ميكند حاكي از آن كه جاسوسان CIA و KGB در سازمانهاي مخوف يكديگر نفوذ كرده اند. جالب اينكه برخي جاسوس دوجانبه اند كه هم از توبره ميخورند هم از آخور!
فراموش نكرده ايم پس از برملا شدن عاملان قتل هاي دردناك زنجيره اي پاييز 77 و افشاي آنها توسط وزارت اطلاعات جمهوري اسلامي برخي به هر دليلي "كيسي " را بستند مبني بر اينكه : اين ها عوامل كشورهاي خارجي و سرويس هاي امنيتي آنها بوده اند. بر همين اساس و بنابر آنچه از نوار نحوه اعتراف گيري از عاملان قتل هاي زنجيره اي به دست ميآيد بايد آنها را مورد شكنجه قرار داد تا به اين سناريو جواب مثبت دهند! اگر جناب بادامچيان مطلع باشند در وزارت اطلاعات ما قسمتي يا معاونتي وجود دارد به نام :"معاونت امور روحانيت "; يكي از وظايف تعريف شده براي اين معاونت جلوگيري از نفوذ جاسوسان در حوزه هاي علميه است .
خلاصه اينكه ماجراي كتاب حاجي نوري و وجود تحريف در قرآن از هر ناحيه اي باشد چه دست خارجي ها در آن باشد يا نباشد در اين واقعيت مشكلي ايجاد نخواهد كرد كه : چنانچه سرويس هاي جاسوسي دنيا در سرويس هاي يكديگر نفوذ ميكنند قطعا قدرت و توان نفوذ در مجامع علمي چون دانشگاهها و حوزه ها را نيز دارا هستند. اين ما هستيم كه بايد آنان را كوچك نشمرده و با بكارگيري فنون ضد جاسوسي از نفوذ آنها جلوگيري نماييم .
مرحوم امام خميني درباره نفوذ در روحانيت گفته اند:
"گمان نكنيد كه تهمت وابستگي و افتراي بي ديني را تنها اغيار به روحانيت زده است ، هرگز; ضربات روحانيت ناآگاه و آگاه وابسته به مراتب كاري تر از اغيار بوده است ".
ايشان پس از ذكر برخي اظهارنظرات دسته اي از روحانيون ميگويند:
"همه اين ها نتيجه نفوذ بيگانگان در جايگاه و در فرهنگ حوزه هاست ، و برخورد واقعي هم با اين خطرات مشكل و پيچيده است ". (صحيفه امام ، تهران ، مؤسسه نشر آثار امام خميني ، چاپ سوم ، 1379، ص 281)
بيست و نهم ، تشكيل خانواده :
آيت الله منتظري در باره ازدواج و تشكيل خانواده ميگويد:
"من چون به تحصيل علم علاقه داشتم و با وضع بد اقتصادي كه داشتم ازدواج را مانع از تحصيل ميدانستم لذا به طور كلي ذهن را از آن منصرف ميكردم ".
جناب بادامچيان چون با هر موضوعي كه در خاطرات آمده به دنبال انگيزه هاي سياسي خويش است كه نشان دهد براي نقد شخصيت سياسي و علمي آيت الله منتظري تا چه حدي چنته اش خالي است ، حتي از زندگي خصوصي صاحب خاطرات و دليل ازدواج نكردن ايشان در برهه اي از زمان هم نمي گذرد.وي ضمن اينكه اعتقاد دارد آقاي منتظري ساده انگاري و تأثيرپذيري خود را كاملا در امر ازدواج آشكار كرده است ! از جايگاه يك كارشناس مسائل خانواده و ازدواج ميگويد:
"ازدواج يك كار ساده نيست و سرنوشت زندگاني آينده و شريك غم و شادي و فرزندان ... در گرو انتخاب دقيق همسر ميباشد".
وي سپس در نقد دليل امتناع آيت الله منتظري از ازدواج گفته است :
"اين استدلال اگر از مردم عادي پذيرفته باشد ازيك روحاني پذيرفته نيست ".
وي دليل اين عدم پذيرش را ميگويد:
"علاقه به تحصيل علم مانعي براي ازدواج نيست آن هم براي طلابي كه در آن روزگار به علت افزايش شهريه و امكانات به سهولت تحصيل علم كمك هم ميكرد ... با وضع بد اقتصادي ازدواج مانع از تحصيل علم ميپندارد و در حالي كه وضع بد اقتصادي مانع ازدواج است زيرا هزينه همسر و زندگي متاهلانه تامين تر شود نه اينكه با وضع بد اقتصادي ازدواج را مانع از تحصيل بداند".
اولا: تأهل و دو برابر شدن يا افزايش شهريه ، تنها از سوي برخي از بزرگان و مراجع صورت ميپذيرد و برخي از بزرگان بر اساس رتبه درسي شهريه پرداخت ميكنند. وانگهي در حال حاضر كه شهريه حوزه افزايش داشته است شهريه رتبه سوم - بالاترين رتبه شهريه پرداختي به طلاب مجرد - كمتر از هشتاد هزار تومان است كه در صورت تأهل و دوبله شدن ميشود صد و شصت هزار تومان . واقعا اين مبلغ امروزه كفاف زندگي را نمي دهد; با توجه به اينكه مراكز اقتصادي كشور خط قرمز فقر را بيش از دويست و پنجاه هزار تومان اعلام كرده اند!! حال مقايسه كنيد وضعيت اقتصادي و معيشتي طلاب امروز را با طلاب حدود شصت يا هفتاد سال پيش كه در پي وضعيت نابسامان اقتصادي چه زجرها و گرسنگي ها كه نمي كشيدند!
ثانيا: گذشته از اينكه در چه سني بايد ازدواج كرد با چه حدي از امكانات و شرايط، بايد متخصصان فن نظر دهند و در شأن ما و بادامچيان نيست كه در آن باره نظر تخصصي بدهيم . اما بايد گفت : در مجامع علمي از ديرباز اين سؤال مطرح بود و هست كه آيا ازدواج مانع تحصيل است يا خير؟ آيا با وضعيت بد اقتصادي ازدواج مانع تحصيل علم است يا مكمل آن ؟ فرهنگي كه به ويژه در حوزه هاي علمي و ديگر مجامع علمي مطرح ميشده اين بوده كه ازدواج نبايد زود صورت گيرد و تجرد و تحصيل در غربت ميتوانند در پيشرفت علمي تأثير گذار باشند. در اين باره شهيد ثاني در آداب المتعلمين در آداب متعلقه به متعلم ، ادب چهارم را اين گونه ذكر كرده است :
"الرابع : ان يترك التزويج حتي يقضي وطره من العلم ، فانه اكبر شاغل و اعظم مانع بل هوالمانع في الجملة حتي قال بعضهم : ذبح العلم في فروج النساء(...)هذا امر وجداني مجرب واضح لا يحتاج الي الشواهد كيف مع ما يترتب عليه علي تقدير سلامة فيه من تشويش الفكر بهم الاولاد والاسباب ...".
وي ميگويد: چهارمين امر از اموري كه طالب علم در خودش بايد آن را رعايت كند اين است كه تا در علم اندوزي به مراحل بالايي نرسيده ازدواج نكند. چون در اين مرحله ازدواج بزرگترين مانع و شاغل بلكه في الجمله مانع از تحصيل علم است . تا جايي كه برخي گفته اند: علم با ازدواج با زنان ذبح ميشود. وي سپس ميگويد: اين امري وجداني است كه نيازي به شواهد ندارد چگونه واضح نباشد حال آنكه بر فرض سلامت امر ازدواج كه مشكلاتي در خود امر ازدواج حاصل نشود، طالب علم به واسطه اولاد و اسباب ازدواج ذهنش مشوش ميگردد. (العاملي الشامي ، زين الدين بن علي بن احد، متوفاي 965، منيته المريد في آداب المفيد والمستفيد، قم ، مجمع الذخائر الاسلاميه ، 1402 ه' ص 103 - 104)
آقا نجفي قوچاني در خاطرات خودنوشت خود درباره صاحب حجره شدن در نجف مينويسد:
"در بيروني كه شخصي از خراساني ها در آنجا ايستاده بود مرا گرفت گفت : بيا برويم حجره مال من است و خالي است چون من زن گرفته ام بي اجازه آخوند رفته ام منزل ، چون آخوند راضي نمي شود طلبه فقير در اين جا زن بگيرد و ميگويد: طلبه در اين جا خودش شوهر لازم دارد كه تكفل نفقات او را بنمايد. گفتم : راست ميگويد زن گرفتن مثال من و تو دراين جا حرام است تو چطور جرأت كردي زن گرفتي ؟!". (سياحت شرق ، همان ، ص 314)
در جاي ديگر نوشته است :
"دوستان خراساني ام در حرم اميرالمؤمنين (ع ) يكي شان گفت : چرا زن نمي گيري گفتم : تو و امثال تو ميشناسي آدم ... آتش بازي را نشايد و من با چه چيزم زن بگيرم (...) مگر آخوند[خراساني ] منع نكرده زن گرفتن طلاب را در نجف كه طلبه خودش شوهر لازم دارد مگر نفرموده اند: ذبحت العلم في فروج النساء".(همان ، 403)
نقدكننده خاطرات سپس در ادامه نقدهاي خويش به بحث ازدواج در خاطرات به آيت الله منتظري خرده گرفته است كه : 1 - چرا پس از مشورت با شهيد مطهري 2 - و پس از تفأل به قرآن ; تن به ازدواج داده است . وي اين دو انگيزه براي ازدواج را به سخريه گرفته ميگويد:
"بعد آقاي منتظري به واسطه گفته شهيد مطهري - كه تجرد امري غلط است - (...)استخاره ميكند و چون طبق برداشت خودش استخاره او خوب ميآيد در كمترين زمان ممكن ازدواج مينمايد" (ص 151)
وي از اين بحث چنين نتيجه گيري كرده است كه :
"آيا چنين فردي ميتواند با شرايط ويژه اي كه امام (ع ) براي مرجعيت تعيين كرده براي شيعه مرجع باشد آن هم در چنين شرايط بحراني براي ايران و اسلام ؟"
اگر پس از مشورت ، آن هم با شهيد مطهري و تفأل ، آن هم به آيه هاي نوراني قرآن انسان نظرش در موردي تغيير يافته و از تصميم قبلي خويش منصرف گردد كجايش جاي نقد و گله و نتيجه گيري سياسي است ؟ كجاي مشورت با قرآن و مطهري ، دليل بر ساده لوحي و تأثيرپذيري بي پايه است ؟ مگر آياتي كه آيت الله منتظري با تفأل به آنها تن به ازدواج داده و مشكلات مالي پس از نظرخواهي از قرآن كريم برايش حل شده ، چه آيه اي بوده است كه جناب بادامچيان آن را به سخريه گرفته و ميگويد: "چون طبق برداشت خودش استخاره خوب ميآيد"!
در سوره فرقان (25) آيه 74 آمده است : (والذين يقولون ربنا هب لنا من ازواجنا و ذرياتنا قرة أعين واجعلنا للمتقين اماما)، (و كساني كه ميگويند: پروردگارا، به ما از همسران و فرزندانمان آن ده كه مايه روشني چشم ما باشد، و ما را پيشواي پرهيزگاران گردان ).
آيت الله منتظري به ميمنت و بركت اين آيه شريفه ازدواج ميكند و پس از چند سال فرزندش "محمد" به دنيا ميآيد.ايشان ميگويد:
"شبي در خواب ديدم صفحه اول بيع مكاسب شيخ را مطالعه ميكنم ، يك دفعه چشم راست من از حدقه خارج شد و روي كتاب افتاد و مع ذلك چشم من ميبيند بسيار تعجب كردم بعد معلوم شد همان ايام انعقاد نطفه آن مرحوم بوده است كه تناسب با كلمه "قرة اعين " در آن آيه شريفه بود. هنگام تولد آن مرحوم خانواده من در نجف آباد و من در بروجرد بودم و از آنجا به مشهد رفتم پس از مراجعت به نجف آباد مواجه شدم با تولد آن مرحوم (...) اين بود اجمال داستان و چون نقل آن ملازم تعريف از خود است ميخواستم نقل نكنم ولي براي حفظ تاريخ و مخصوصا آيه هاي دلگرم كننده قرآن آن را نقل كردم خداوند درجات مرحوم شهيد مطهري و مرحوم شهيد محمد را عالي فرمايد.
سي ام ، موقعيت علمي :
حتي بانيان اصلي مسائل حادث شده كه منجر به كناره گيري آيت الله منتظري از قائم مقامي رهبري شد. در غالب موارد اگر چه از نظر سياسي و مديريتي ايشان را شايسته رهبري نمي دانند ولي از جاده انصاف خارج نشده از نظر علمي بر ايشان خرده نمي گيرند. به بيان ديگر اگرچه مسائل سياسي را دخيل در مسائل مرجعيت كرده و حتي از ترويج مرجعيت ايشان خشنود نيستند حداقل گذشته و حال علمي ايشان را زير سوال نمي برند. چنانچه جناب آقاي ري شهري در مقدمه كتاب خاطرات سياسي اش آورده است "مراتب علمي آقاي منتظري قابل انكار نبوده است و از ايشان همواره به عنوان يك عالم ياد شده است ". (محمدي ري شهري ، خاطرات سياسي ، تهران ، مؤسسه مطالعات و پژوهش هاي سياسي ، چاپ دوم تير 1389، ص 18)
مرحوم حجة الاسلام حاج سيد احمد آقاي خميني هم معتقد است پس از حضرت امام مقلدان امام به آيت الله منتظري رجوع نخواهند كرد. وي مقلدان امام را بر سه گونه تقسيم كرده است :
يا با آيت الله منتظري دشمن اند يا دوستند يا بي طرف . (خميني ، سيداحمد، رنجنامه حضرت آيت الله منتظري ، بي جا، بي تا، ص 20 - 21) وي در هيچ كدام ، انگيزش هاي علمي را مطرح نمي كند بلكه تمامي انگيزه ها سياسي است ! از سويي ارجاع حوزه و نظام به ايشان در نامه 1368/1/8 از سويي امام خميني مطلبي مبرهن است . اما جناب آقاي بادامچيان پا را فراتر گذاشته به سوابق و لواحق علمي آيت الله منتظري خرده گرفته و گفته است :
"1 - حتي شيوه و درس خواندن وي هم همان گونه كه خودش شرح ميدهد شيوه درس خواندني منظم و با برنامه نبوده است .
2 - شايد از همين روست كه در عين حال كه در برخي علوم حوزوي داراي تسلط ميباشد اما در بحثي غير از مبحث ولايت فقيه اثر ديگري كه در آنها به تبيين علمي و گسترده ديگر موضوعات پرداخته باشد از وي ارائه نگرديده است ". (ص 52)
از جناب بادامچيان خواهش ميكنم اگر كتاب ايشان به چاپ دوم رسيد - كه بعيد هم نيست چون علاقه مندان متن خاطرات ميتوانند حداقل بخشي را در كتاب نقد آقاي بادامچيان ملاحظه كرده و ترسي هم از نگهداري آن در منزل نداشته باشند - آن را به ويراستاري بسپارند تا حداقل دستي به سر وگوش عبارات بكشد تا لااقل اين نقطه مثبت در كتاب ايشان باشد كه ما به خود بباليم كه به دنبال نقد كتابي رفتيم كه لابد از لحاظ عبارت پردازي در حد تحصيلات جناب دكتر بادامچيان است .البته اين اشكال شايد به خاطرات آيت الله منتظري هم وارد باشد. اما چون خاطرات ايشان شفاهي گفته شده است در اينجا غالبا سعي ميشود متن ويراستاري شده با لحن گوينده مطابقت داشته باشد.
علاوه بر اين مطلب بايد به دو نكته جناب نقاد را توجه داد:
الف - گويا نيازي به جوابگويي به ايشان در اين بخش نباشد چون كسي كه خود را به ندانستن ميزند چه نقدي را ميتواند بر تابد با اين حال براي خوانندگان منصف مفيد خواهدبود. برخلاف آنچه ايشان از خاطرات برداشت كرده است تحصيلات ايشان - با توجه به نبود برنامه مدون در آن روز حوزه ها - قابل توجه است . چونكه ايشان سير تحصيل شان چكيده وار به اين ترتيب بوده است :
1 - آموزش سواد نزد پدر و در مدرسه ، 2 - تحصيل دروس سطح در نجف آباد و اصفهان ، 3 - تلمذ جامي و ادبيات و شرايع در قم ، 4 - شرح لمعه ، معالم ، قوانين ، رسائل ، مكاسب ، تاريخ اسلام ، نهج البلاغه ، قسمتي از منظومه منطق و حكمت ، تفسير صافي و تدريس دروس مقدماتي در اصفهان ، 5 - در سفر مجدد به قم تحصيل كفايه - و مباحثه با آقاي مطهري - درس اخلاق ، قسمت ديگر منظومه حكمت تا اول طبيعيات و اسفار نزد امام خميني ، قسمتي از شفاي بوعلي سينا نزد علامه طباطبايي ، شوارق نزد آيت الله سيداحمد خوانساري ، شركت در درس خارج آقاي حجت ، صدر، شاهرودي و آيت الله بروجردي و...
ب - جناب بادامچيان معتقد است آيت الله منتظري جز بحث ولايت فقيه بحث ديگري كه در آن تبيين گسترده علمي باشد نكرده اند و اگر آقاي بادامچيان دكترا نداشته ، به گفته خويش دروس حوزه را تا سطح نخوانده بودند، مسئوليت هاي سياسي بسياري پس از انقلاب نداشته قبل از انقلاب و در زمان قائم مقامي رهبري آيت الله منتظري و قبل از آن مراوده با ايشان نداشتند و در حال حاضر قائم مقام حزبي اسلامي را يدك نمي كشيدند; تعجب نمي كردم كه ايشان از ديگر آثار آيت الله منتظري تا اين حد بي خبر باشند حداقل ايشان كه اعتقاد دارند خاطرات ايشان را از سايت ايشان گرفته اند بد نبود سري هم به آثار علمي ايشان بر روي شبكه اينترنت زده و آثار چاپ شده ايشان در حوزه هاي مختلف را مشاهده ميكردند. در اين جا به جز چهار جلد "كتاب ولايت فقيه " ايشان آثار ديگر راياد آوري ميكنم :
الف - آثار عربي :
1 - كتاب الزكاة چهار جلد 2 - دراسات في مكاسب المحرمة سه جلد 3 - نهاية الاصول 4 - البدرالزاهر 5 - الخمس والانفال 6 - كتاب الحدود 7 - نظام الحكم 8 - مجمع الفوائد 9 - التعليقة علي العروة الوثقي 10 - منية الطالب 11 - كتاب الصوم (قبل از انقلاب تدريس شده است )12 - كتاب الاجارة 13 - كتاب الفوائد (كه در زندان اوين به نگارش در آورده اند).
ب : آثار فارسي :
1 - شرح نهج البلاغه (سه جلد چاپ شده تا 12 جلد خواهد رسيد) 2 - خطبه حضرت زهرا(س ) 3 - از آغاز تا انجام 4 - اسلام دين فطرت 5 - موعود اديان 6 - رساله استفتائات دو جلد 7 - رساله حقوق 8 - احكام پزشكي 9 - احكام و مناسك حج و...كتبي ديگر كه در مراحل فني است و هنوز به چاپ نرسيده است و برخي از ديگر آثار، گفتاري - ديداري است . به راستي با اين تحليل آقاي بادامچيان از مراتب علمي و آثار نوشتاري و ديداري ايشان - براي نسل امروز و حتي گذشته - اين سؤال پيش نمي آيد كه : امام خميني با كدام حجت شرعي احتياطات خويش را به ايشان ارجاع دادند؟! بر اساس كدام سابقه علمي كه از ايشان سراغ داشته ايشان را"فقيه عاليقدر" لقب دادند و ايشان را چون شهيد مطهري "حاصل عمر" خويش دانسته اندو علاقه شديد خود به ايشان را اعلام كردند.(صحيفه امام ، همان ، ج 21، ص 334)
اگر حق را به آقاي بادامچيان بدهيم ; آيا با نقد پيشينه و بنيه علمي آيت الله منتظري ، امام خميني هم زير سوال نمي روند؟ چرا به لوازم گفته ها و نوشته هاي خويش توجهي نداريم ؟ و از همه مهم تر آنكه مگر غير متخصص در علمي ميتواند درباره متخصصين آن علوم نظركارشناسي دهد؟ فعاليت هاي سياسي آقاي بادامچيان در قالب "حزب مؤتلفه " و هم چنين "بازار فرش "تهران چه ارتباطي با قضاوت ايشان در باره علم و فقاهت مراجع ديني دارد؟!
پرداختن به بنيه علمي مراجع تقليد مجال واسع ميخواهد كه در بازار مكاره سياست جاي آن نيست ، چه گران سنگ و نغز گفته است سهراب سپهري در هشت كتاب :
من قطاري ديدم ، روشنايي ميبرد.
من قطاري ديدم ، فقه ميبرد و چه سنگين ميرفت .
من قطاري ديدم ، كه سياست ميبرد و چه خالي ميرفت .
سي و يكم ، آيت الله العظمي بروجردي (ره ):
آيت الله منتظري در خاطرات خويش ماجراي عزيمت آيت الله بروجردي به قم را بيان كرده بودند خلاصه آنكه : بستري شدن ايشان در تهران و پس از آن اصرار برخي باعث شد كه ايشان به قم آمده و ماندن ايشان در قم همان و بركات بسيار آن براي حوزه قم همان . جناب بادامچيان چون هميشه آيت الله منتظري را به باد انتقاد گرفته بودند كه چرا علت آمدن آيت الله بروجردي به قم را بيماري ايشان ناشي از باد فتق دانسته ايد و خلاصه كلي در اين باره قلم فرسايي كردند كه ما در دفتر اول اين نوشتار از ص 32 - 34 به طور مفصل با ذكر قرائن ثابت كرديم كه تاريخ نگاري آيت الله منتظري بسيار دقيق بوده است .
پس از آن آيت الله منتظري از اصرار آيت الله خميني براي آمدن آيت الله بروجردي به قم سخن به ميان آورده اند و نقل ميكند با اين كه امام از حوزه بي نظم قم نگران بوده گفته اند:
"مي ترسيم سه تا آقا چهار تا بشود و بعيد است آيت الله بروجردي به قم بيايند بتواند كاري انجام دهد" و پس از آمدن آيت الله بروجردي امام گفته اند: "آقاي بروجردي بيست سال دير به قم آمد". (خاطرات ص 111)
نقدكننده ذكر اين مطالب را غير صحيح و با ادب امام خميني نسبت به مراجع ، علما و طلاب ، ناسازگار ميداند و اگر در گذشته دنبال مقايسه آقاي منتظري با شهيد مطهري در تمجيد از اساتيد خويش بود در اين جا لحن آيت الله منتظري را با آقاي فلسفي مقايسه كرده و نتيجه گرفته است آيت الله منتظري براي بيان خاطرات از اساتيد خويش توانايي لازم را ندارد. و باز هم آن حديث مكرر و كهنه كه پس : آقاي منتظري با اين اوصاف مسئوليت اداره جامعه و مرجعيت را ندارد! (ص 105)
قبلا گفته شد نقل خاطرات چون شترسواري است و "دولا دولا" ندارد يا ما بايد خاطره نگوييم يا بدون ملاحظات ساختگي و محافظه كارانه هرچه كه گفته شده است را اگر خاطرمان هست ، مطرح نماييم . اين روش و منش آيت الله منتظري است او نه اهل پنهان كاري و نه سياست بازي هايي مرسوم است ونه خود را به فراموشي زده است . آنچه ايشان از زبان مرحوم امام نقل كرده اند نمي تواند توهين به آيت الله بروجردي باشد فرض كنيم توهين هم باشد نقل توهين ها چون ذكر تاريخ مرسوم بوده است و سانسور آن نزد ارباب تاريخ امري پسنديده نيست . در اين جا نمونه اي آشكارتر از بيان تاريخ را كه بي تناسب با بحث ما نيست را ذكر ميكنيم . تا بدانيم عكس العمل جناب بادامچيان و هم انديشان وي چيست ؟
يكي از نويسندگان تاريخ معاصر كه از شاگردان آيت الله بروجردي بوده و درباره ايشان كتاب نوشته - و آقاي بادامچيان چندين بار خواسته است ما به كتابش مراجعه نماييم - گوشه اي از حوادث مربوط به بي نظمي حوزه را بيان ميدارد. او در باره دعواي ميان طلاب رشتي و ترك ميگويد:
"رشتي ها با قندشكن و ترك ها با آفتابه در مدرسه فيضيه دعوا كردند و شهرباني دخالت كرد و دعوا را خاتمه داد"; وي سپس نقل ميكند كه در روزنامه استوار قم پس از انعكاس مفصل اخبار نوشت :
هرچه بگندد نمكش ميزنند
واي به آن دم كه بگندد نمك
(دواني ، علي ، زندگي نامه آيت الله بروجردي ، نشر مطهر، چاپ دوم ، ص 307 - 308)
مرحوم دواني سپس درباره به نتيجه نرسيدن طرح نظم حوزه آورده است :
"در جلسه اي در منزل آيت الله فقيه بود كه آقاي خميني با آيت الله بروجردي برخورد سختي داشته اند و به صورت قهر از هم جدا شدند".
(همان ، ص 309)
او به طور مفصل جاي ديگري از ماجراي ديدار آيت الله حائري و آيت الله خميني در نزد آيت الله بروجردي سخن به ميان آورده كه پس از آنكه آقاي بروجردي با اصلاح حوزه و واگذاري اين بخش به آن دو بزرگوار موافقت كرده بود اما ناگهان در جلسه اي ديگر مخالفت ميكند. آقاي دواني در ادامه مينويسد:
"اطرافيان دخالت كرده بودند و آقا فرموده بود: از كجا بدانم ميخواهيد اصلاح كنيد. پس آقا مرتضي حائري با عصبانيت ميگويد: يعني ما مفسد هستيم . پدر من حوزه اي به آن خوبي تشكيل داد حالا ما مفسد هستيم . اين را ميگويد و عمامه اش را به زمين ميزند. حاج آقا روح الله خميني هم استكان چايش را كه در دست داشت به ديوار ميكوبد كه ميشكند آقاي بروجردي بلند ميشود و به اندرون ميرود".
(همان ، ص 312)
شايد با سليقه آقاي بادامچيان اين الفاظ در باره برخي روحانيون هم مناسبت نداشته باشد:
"تحجرگرايان و مقدس نمايان احمق "، "مارهاي خوش خط و خال "، "مروجين اسلام آمريكايي و دشمن رسول الله ". (صحيفه امام ، تهران ، مؤسسه نشر آثار امام خميني ، چاپ سوم 1379، ج 21، ص 273 - 281)
همچنين آمده است :
"... حماقت روحاني در معاشرت با مردم فضيلت شد. به زعم بعضي افراد روحانيت زماني قابل احترام و تكريم بود كه حماقت از سراپاي وجودش ببارد (...) ياد گرفتن زبان خارجي كفر، و فلسفه و عرفان گناه و شرك به شمار ميرفت (...) ترديدي ندارم اگر همين روند ادامه مييافت وضع روحانيت و حوزه ها وضع كليساهاي قرون وسطي ميشد(...) در دوران وانفساي نفوذ متدينين نافهم و ساده لوحان بي سواد عده اي كمر همت بسته اند و براي نجات اسلام و حوزه و روحانيت از جان و آبرو سرمايه گذاشته اند (...) آنقدر كه اسلام از اين مقدسين روحاني ضربه خورده است از هيچ قشر ديگر نخورده است بگذارم و بگذرم (...) ديروز مقدس نماهاي بي شعور ميگفتند دين از سياست جداست (...)همه اين ها نتيجه نفوذ بيگانگان در جايگاه و در فرهنگ حوزه هاست . برخورد واقعي هم با اين خطرات بسيار مشكل است و پيچيده ". (همان )
امام خميني درباره برخورد برخي با روحانيوني كه اهل فلسفه خواندن بودند، اين چنين تصويري از حوزه به دست ميدهند:
"در مدرسه فيضيه فرزند خردسالم ، مرحوم مصطفي از كوزه اي آب نوشيد، كوزه را آب كشيدند، چرا كه من فلسفه ميگفتم ". (همان )
اين گوشه اي بود از وضعيت برخي حوزه هاي قبل و پس از انقلاب كه امام آن را با الفاظ و عبارات خويش به تصوير كشيده اند آيا به زعم آقاي بادامچيان بيان اين عبارات و واژه ها هم توهين به حوزه است ؟ آيا حاضرند همان اشكالاتي كه به آيت الله منتظري ميكردند مبني بر اينكه برخي تحصيل كرده هاي خارجي نسبت به حوزه بدبين ميشوند اين جا هم تكرار نمايد؟!
سي و دوم ، شهيدان مطهري و بهشتي :
در خاطرات علت كوچ شهيد مطهري از قم به تهران فقر و وضعيت بد اقتصادي ذكر شده است . نقد كننده ضمن تكذيب شديد چنين مطلبي اعتقاد دارد:
"آقاي مطهري و بهشتي بر اساس برنامه اي آينده نگرانه به تهران آمدند تا يكي به دانشگاه برود و تحول ايجاد كند و ديگري به آموزش و پروش برود تا در آنجا براي نسل آينده انديشه نمايد".
اگر چه پرداختن به كيفيت و انگيزه شهيد مطهري از عزيمت به تهران چه بوده است دردي را دوا نمي كند اما براي اينكه مشخص شود نقد كننده خاطرات - جناب بادامچيان - با اطلاعات بسيار كم خود از حوادث انقلاب و پس از آن و از وضعيت حوزه و روحانيت ; آيا ميتواند نقد كننده مرجع تقليدي باشد كه بيش از هفتاد سال در حوزه بوده است يا نه ; مجبورم شواهد و قرائني را بيان نمايم :
الف :"...چه روزهاي تلخي بود كه وقتي باخبر شديم استاد فلسفه و فقه و اخلاق از حوزه قم رفته است . و تلخ تر وقتي شد كه شنيديم ايشان تحت فشار فقر و نياز مادي مجبور شده اند حوزه را ترك كنند
(...) از شما چه پنهان براي اولين بار در قلب خودم نسبت به آيت الله بروجردي احساس آزردگي كردم كه چرا با اين همه امكانات كه دارند اجازه دادند حوزه قم چنين استادي را از دست بدهد(...) خلائ ناشي از هجرت ايشان روز به روز در حوزه محسوس تر ميشد و زاويه از رونق افتاده مدرسه فيضيه و قيافه محزون آيت الله منتظري هم كه پس از هجرت همدرس و هم بحثش تنها شده بود بي شباهت به ايتام نبود; رنجمان را تازه ميكرد". (هاشمي رفسنجاني ، اكبر، سيري در زندگي استاد مطهري ، صدرا، قم ، چاپ اول ارديبهشت 1370، ص 11 - 12)
ديگري پس از وصف نابساماني هاي اقتصادي و زندگي و حيرت نسبت به آينده خود و سرگرداني فارغ التحصيلان حوزه هاي علميه مينويسد:
ب :"اين جهات و علت هاي ديگر است كه دست به دست هم داد و سرانجام وي [مطهري] پس از ترديد و دو دلي و شايد با مشورت دوستان و برخي از استادانش سرانجام به تهران رفت (...) او چندي در راديو تهران هفته اي يكبار سخنراني ميكرد". (واعظزاده خراساني ، محمد، يادنامه استاد مطهري ، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي ، شهريور 1360 ص 348)
شهيد مطهري پس از چند سال از تهران به قم باز ميگردند اما با چه انگيزه اي برخي اين گونه گفته اند:
ج :"روزي شهيد مطهري مرا خواست و گفت : فلاني معلوم نيست سرنوشت اين نهضت به كجا بكشد. آقاي خميني در نجف اشرف تحت نظر است . هر روز هم در خيابانهاي تهران و شهرستانها ميان جوانان انقلابي و دستگاه درگيري است ماندن ما در تهران بيهوده است ". (دواني ، همان ، 334)
هم چنين در باره سكونت شهيد مطهري به علت بي برنامگي حوزه علميه قم و مشكلات مادي بنگريد به : پاره اي از خورشيد، گفته ها و ناگفته ها از زندگي استاد شهد مطهري ، گردآوري و تدوين : حميدرضا سيدناصري و اميررضا ستوده و خاطرات آقاي دواني ، ص 319-322، مؤسسه نشر و تحقيقات ذكر.
اما درباره رفتن شهيد بهشتي از قم به تهران به خاطرات ايشان رجوع ميكنيم :
"در سال 1341 مبارزات جدي با رهبري امام خميني و همكاري روحانيت آغاز شد واوج گرفت .در اين مبارزات ودر جلسات تصميم گيري ،در حد خودم نقشي بر عهده داشتم وبعد در 1342 بود كه فشار ساواك مانع اقامت من در قم شد وبه تهران آمدم تا پايان سال 1343 در تهران بودم وابتداي سال 1344 به دعوت مراجع تقليد براي امامت مسجد هامبورگ به آلمان رفتم ". (رجائي ، غلامعلي ، سيره شهيد دكتر بهشتي ، نشر شاهد، تهران ، چاپ اول 1382، ص 27)
بنابراين بر خلاف نظر جناب بادامچيان ، شهيد مطهري و شهيد بهشتي براي كادر سازي و بر اساس يك برنامه هماهنگ به تهران نيامده اند و فشار ساواك و از همه بدتر فشار اقتصادي علت كوچ به تهران بود; از همه مهم تر اينكه آقاي بادامچيان كه اعتقاد دارد اين دو شهيد "براساس برنامه اي آينده نگرانه " به تهران آمدند پاسخ دهد كه چگونه يكي در سال 1353به تهران ميآيد و ديگري در سال 1342؟!
نتيجه اينكه بر خلاف استنباطهاي بدون دليل و پشتوانه جناب بادامچيان ، در اينجا هم حق با آيت الله منتظري بود.
سي و سوم ، آيت الله العظمي بروجردي (2):
جناب بادامچيان بر آيت الله منتظري خرده گرفته است كه چرا شخصيت علمي و فقهي و فلسفي آيت الله بروجردي و خدمات او را نقل نكرده است و او را در سطح عادي و گاه پائين تر از خاطرات افراد عادي آورده است . (ص 110)
درباره آيت الله بروجردي به طور حتم نمي توان از تمام جهات سخن گفت . امام خميني اعتقاد داشت ايشان بيست سال دير به قم آمده است و او منشأ آثار بسياري در حوزه بود. اينكه انتظار داشته باشيم به تمام جوانب شخصيتي و علمي ايشان در قالب كتاب خاطراتي كه صاحب آن قصد دارد گوشه اي از خاطرات خويش آن هم طي هفتاد سال حضور در صحنه هاي مختلف پردازد، قطعا انتظاري نابجاست . اما با اين حال آيت الله منتظري طي هشتاد و يك صفحه از صفحه 107 تا 188 در كتاب خاطرات خويش خدمات و شخصيت آيت الله بروجردي را به تصوير كشيده اند. بي شك شاگردان آيت الله بروجردي پيش تر و بيش تر از كسي كه بيشترين عمرش را در "بازار فرش " گذرانده ، وسواس آن دارند كه استاد خويش را تجليل كرده و براي آيندگان او را توصيف كافي نمايند.
سي و چهارم ، رحلت آيت الله العظمي بروجردي :
عكس العمل شاه و حاكميت پس از رحلت آيت الله بروجردي از ديگر مطالب مندرج در خاطرات است . در آنجا آمده است :
"آنان به حسب ظاهر تجليل كردند، ولي شاه به مرحوم آيت الله حكيم تلگراف زد تا مرجعيت به نجف منتقل شود و آنان در ايران مزاحم نداشته باشند". (خاطرات ص 188)
نقد كننده گفته است :
"آقاي منتظري براي شاه و تلگراف او به آيت الله حكيم و انتقال مرجعيت جهان تشيع از قم به نجف اهميت قائل است . در حالي كه شاه در بين مردم وجهه اي نداشت ، چه رسد در بين متدينين و مقلدان مراجع تقليد كه حالا با تلگراف او به طرف آيت الله حكيم بروند يا سراغ مراجع ديگر نروند".
قبل از هر چيز بايد گفت : جناب بادامچيان گويا متدينين و مقلدان مراجع تقليد را از جرگه "مردم " خارج ميدانند. چون در عبارات ذكر شده ميگويد: شاه در بين "مردم " وجهه اي نداشت چه رسد در بين "متدينين و مقلدان " مراجع تقليد!!
اولا: مشخص نيست از كجاي عبارت آيت الله منتظري برمي آيد كه ايشان براي تصميم شاه در انتقال مرجعيت از قم به نجف و اهميت قائل شده است . بيان هدف شاه و تصميم وي چه مطلب قابل نقدي دارد كه درپي آن عكس العمل جناب بادامچيان را دربر داشته است . اگر نقدي هم هست به شاه است كه بايد به اطلاع وراث وي رسانيد كه فكر نكنند در ميان مردم ارزش دارند!در برخي از تواريخ و حتي بالاتر، در قرآن كريم گاهي از اغراض و تصميمات فرعون و فرعونيان سخن به ميان آمده است . آيا نقدكننده حاضرند به قرآن هم خرده گيرند كه چرا تصميم آنها را ذكر كرده است ؟! اگر نقل كننده اي مطالب باطل و حداقل قابل نقد و تأمل ديگران را نقل نمايد معني اش اين است كه آن مطالب برايش موضوعيت دارد؟!
و ثانيا: ما در مقام نقض آقاي بادامچيان مجبور شديم از همفكران و همگنان بي پرواي وي - در ستيز با آيت الله منتظري - عباراتي را نقل نماييم كه آنها هم اين تصميم شاه را نقل كرده اند:
"شاه پس از درگذشت مرحوم آيت الله بروجردي بي درنگ تلگراف تسليتي به نجف اشرف مخابره كرد تا بدينوسيله افكار عامه مردم را به سوي نجف سوق داده مرجعيت و زعامت شيعيان را به آنجا كه از ايران و پايتخت آن دور ميباشد منتقل سازد". (روحاني ، حميد، بررسي نهضت امام خميني ، تهران ، راه امام ، چاپ 11 ص 151)
از ديگر در ستيزان بي پروا با آيت الله منتظري هم بشنويد:
"شاه تلاش كرد تا مركز مرجعيت را از ايران به عراق منتقل كند لذا پس از فوت آيت الله بروجردي پيام تسليت خود را به آيت الله حكيم در نجف مخابره كرد". (حسينيان ، روح الله (خسرو) سه سال ستيز مرجعيت شيعه ، تهران ، مركز اسناد انقلاب اسلامي ، تابستان 82، چاپ اول ، ص 126)
سي و پنجم ، تكامل نظريه ولايت فقيه :
آيت الله منتظري در بخش مربوط به سرگذشت هايي كه با شهيد مطهري و استادشان مرحوم آيت الله خميني داشته اند، از رابطه بسيار صميمي استاد و شاگرد سخن به ميان آورده و از بحثي كه نزد امام درباره زعامت و رهبري دوران غيبت كبري مطرح كردند سخن گفته است :
"آن وقت امام خميني گفتند اين جوري نيست [انتخاب رهبر از ميان فقها] گويا ايشان ميخواستند با ما جدل كنند گفتند: مذهب تشيع اين است كه امام بايد معصوم و منصوب باشد. در زمان غيبت تقصير خود مردم است كه امام غايب است . خداوند نعمت را تمام كرده ما بايد لياقت آمدن امام زمان (عج ) را در خود فراهم كنيم . اين بود نظر ايشان و آن وقت اشاره اي به ولايت فقيه نكردند بعدا ايشان در نجف كه رفتند 12 جلسه راجع به ولايت فقيه و حكومت اسلامي بحث كردند..." (خاطرات ص 199)
جناب بادامچيان - چون حميد روحاني - به آيت الله منتظري خرده گرفته كه ايشان ميخواهد بگويد امام خميني در دوران غيبت نظري به جز ولايت فقيه داشته است و گويا اين آقاي منتظري و مطهري بوده اند كه بحث ولايت فقيه را به امام گفته اند. (ص 117)
واقعيت اينكه چنين برداشتي از سخنان آيت الله منتظري مردود است چراكه اولا; امام خميني كتاب "كشف اسرار" را - كه به غلط مشهور "كشف الاسرار" ناميده ميشود - در سال 1322 شمسي تأليف كرده است . چنانچه آيت الله منتظري در كتاب خاطرات خويش صفحه (202) گفته اند: يك نسخه از آن را خريداري كرده بودند; و در آن كتاب بطور اجمالي از نظارت و حاكميت فقهي بحث شده است ; بنابراين آيت الله منتظري چون شهيد مطهري هر دو ميدانسته اند كه امام بالاجمال به حاكميت فقيه نظر دارد. پس اين گونه سخن گفتن امام با آنها از چه جهتي بوده است ؟ جواب همان است كه آيت الله منتظري گفته است :"امام ميخواسته با شاگردانش جدل كند".
وانگهي از اينكه آيت الله منتظري ميگويد: امام بحث ولايت فقيه را مطرح نكردند و در نجف بحث كردند ميتوان فهميد كه نظريه ولايت فقيه را گرچه در سال 1322 در كتاب "كشف اسرار" مطرح كرده بودند اما روند تاريخي موجب شده است كه بر اثر تحولات روزگار و شرايط زماني و مكاني اين نظريه روزبه روز كامل تر مطرح گردد. به يقين آنچه امام خميني در كشف اسرار گفته اند در حد ولايت فقيه مطروحه در نجف نيست و ولايت فقيه پاريس با نوع ولايت فقيه پس از پيروزي انقلاب و دوران تثبيت به ويژه سالهاي 66 تا 68 متفاوت است .
امام خميني گرچه در كتاب اولين خود - كشف اسرار - به دلايل حكومت فقيه در زمان غيبت تصريح ميكند - ص 187 و 188 - ولي جاي ديگر شفاف گفته اند:
"ما چنانچه پيشتر گفته ايم نمي گوييم حكومت بايد با فقيه باشد، بلكه ميگوييم حكومت بايد با قانون خدايي كه صلاح كشور و مردم است اداره شود و اين بي نظارت روحاني صورت نمي گيرد چنانچه دولت مشروطه نيز اين امر را تصويب و تصديق كرده است ". (همان ص 222)
فهم خواننده اين عبارات اگراين باشد كه نگاه امام خميني به ولايت فقيه در كشف اسرار، نظارت فقيه است - همان كه در مشروطه تصويب شد - نمي توان به وي خرده گرفت . ولي امام در الرسائل (1331 ش ) تحريرالوسيله (1343 ش ) البيع (1348 ش ) و كتاب حكومت اسلامي يا ولايت فقيه (1348 ش ) روزبه روز به اين تئوري تكامل بخشيدند.
سي و ششم ، مرجعيت امام خميني (ره ):
يكي از مباحثي كه در خاطرات مطرح شده و گذشته از رويكرد علمي و عبادي آن ، توانست از جهت سياسي در حوزه مبارزات انقلابي امام خميني تأثير به سزايي بگذارد، مرجعيت ايشان است . بي شك امام خميني در برهه اي از زمان تنها رهبر سياسي بود اما گذشته از قابليت تخصصي ايشان يعني فقاهت و اجتهاد و توانايي در استخراج احكام از منابع ديني ، قطعا تلاش هاي ديگران براي تثبيت اين قابليت و از مرحله ثبوت به اثبات رسيدن تعيين كننده بود و باعث شد ايشان توأمان از رهبريت سياسي و مذهبي براي پيشبرد انقلاب و بسيج توده ها، بهره برد. مردمي كه بر اساس فتواي يك مرجع تقليد تن به مبارزه ميدهند بي شك متفاوت با مردمي اند كه تنها از يك رهبر سياسي فرمان ميبرند و مصداق يافتن هر دو جنبه رهبري سياسي و مذهبي در يك شخص بهترين هدايتگري را در عرصه مبارزه به نمايش خواهد گذاشت .
همان گونه كه در اوائل توضيح المسائل مراجع تقليد آمده است ، از سه راه ميتوان مجتهد اعلم را شناسايي كرد. به جز خود انسان مثل اينكه اهل علم باشد و بتواند مجتهد اعلم را بشناسد دو راه ديگر در اين ميان مطرح است يكي : گواهي دو عالم خبره و عادل ، دوم : شهرت ميان علما و محافل علمي . (رك : منتظري حسينعلي ، رساله توضيح المسائل ، مسأله 7)
بر اين اساس مردم عادي كه به عنوان مقلد بايد به دنبال مرجع تقليد اعلم بروند تنها از دو راه از طرق مذكور توان شناخت دارند. گواهي دو عالم و شهرت ميان علما و محافل علمي ;راه دوم هم بدون اعلام عمومي آنها امكان ندارد. سيره مستمره در غالب موارد همين گونه بوده است . اما اين اعلام عمومي ، ساز و كارهاي مختلفي داردالبته نمي توان اين طرق دوگانه را "موجب " ايجاد مرجعيت يك عالم ديني ناميد بلكه از اين دو راه مرجعيت يك عالم تثبيت واز مقام ثبوت به اثبات خواهد رسيد.
آقاي بادامچيان اما; درپي مطالبي كه در خاطرات با عنوان "تثبيت مرجعيت امام خميني " آمده و از تلاش هاي آيت الله منتظري و جمعي ديگر از روحانيون سرشناس آن روز سخن به ميان آورده ; گفته است :
"مرجعيت تنها منوط به تبليغ اين و آن نيست و پذيرش عامه مردم و هم چنين ويژگي هاي برشمرده براي مجتهد جامع الشرايط از ديگر شروط اصل هستند كه بدون آنها تثبيت مرجعيت يك مرجع تقليد ميسور نخواهد بود". (ص 117)
ما همان گونه كه ذكر كرديم مرجعيت يك مرجع تقليد مرهون عوامل و شرايطي بيرون از عوامل و شرايط خارجي است . مرجعيت عنواني نيست كه ديگران بتوانند به كسي بدهند يا از او بگيرند. بلكه خود وي بر اثر تلاش و كوشش و استخوان خردكردن در فقه و اصول توان و تخصص فتوا را مييابد. همان گونه كه در جنبه مثبت ديگران ، تأثير ذاتي ندارند. بر همين اساس ما اعتقاد داريم با چند سخن راني ، مجله ، بولتن ، كتاب و نقد نوشتن و....نمي توان مرجعيت را از كسي گرفت . آنچه آيت الله منتظري بر آن بوده اين است كه تلاش طاقت فرساي ديگران و ايشان - كه نقش ويژه ايشان و مرحوم رباني شيرازي قابل انكار نيست - رابه تصوير كشد.
بي شك آقايان : منتظري ، رباني شيرازي ، فاضل ، نوري ، صالحي نجف آبادي ، جنتي ، خزعلي ، مشكيني و...كه مرجعيت امام را طي بيانيه اي امضا و اعلام كردند خوب ميدانستند كه ايشان بايد شرايط خاص را داشته باشد. روزي خود، از آيت الله منتظري پرسيدم كه آيا تلاش شما و ديگران در جهت اعلام اعلميت امام كاري سياسي در راستاي مبارزات بود يا واقعا ايشان را اعلم ميدانسته ايد؟ ايشان گفتند:"اعلام اعلميت " درحوزه مرجعيت ، كار سياسي برنمي دارد و ما يقين داشتيم كه امام "اعلم " است . بد نيست بدانيم كه علاوه بر اينكه آيات منتظري و رباني شيرازي همراه گروهي از روحانيون و علما بيانيه اي را در جهت اعلام تثبيت مرجعيت امام امضا كردند، خود جداگانه بيانيه اي را كه حاوي نكات با اهميتي در اين زمينه است امضا و منتشر كردند. (روحاني ، حميد، همان 74 - 76)و بد نيست بدانيم كه امام خميني زماني به "حاج آقا روح الله " مشهور بودند.
و بد نيست بدانيم كه تلاش هاي شجاعانه شهيد محمد منتظري كه در نقش رابط و جمع كننده امضاها بود. كاري حساس و با ظرافت بود.اين كه برخي در برخورد با تقاضاي امضا چه واكنش هايي از خود نشان ميداده اند; از زبان يكي از ياران شهيد محمد منتظري آمده است :
"از جمله كارهايي كه در آن روزها[محمد] انجام ميداد امضا گرفتن از فضلا و اساتيد حوزه بود، محمد اعلاميه هايي را كه پدر بزرگوارش با تني چند از اساتيد فعال حوزه از جمله آيت الله مشكيني و مرحوم آيت الله رباني شيرازي مينوشتند و امضا ميكردند، به منزل يكايك اساتيد ميبرد كه طبعا برخي با طيب خاطر و استقبال و برخي از روي اكراه و ترس از استيضاح طلاب امضا ميكردند. حتي خود شهيد محمد زير اعلاميه ها و نامه هايي را كه فضلا و طلاب قم جهت افشاي ماهيت رژيم مينوشتند امضا ميگذاشت و ديگران را تشويق به چنين كاري ميكرد". (محمودي ، مرتضي ، فرزند اسلام و قرآن ، تهران ، واحد فرهنگي بنياد شهيد، تيرماه 1362، ص 6 - 7)
جناب بادامچيان از جناح بازار و مؤتلفه هم سخن به ميان ميآورد كه آنها هم در پي سياست طرح مرجعيت امام تلاش و كوشش ميكردند. البته ايشان نبايد فراموش كنند كه اگر تلاش اساتيد مبرز حوزه نبود اعضا مؤتلفه چون خود اهل تشخيص اعلميت و مرجعيت نبودند، نمي توانستند در اين خصوص اظهارنظر نمايند. گذشته از اين اگر تلاش مؤتلفه و بازار را به عنوان مؤثر اصلي مرجعيت امام بدانيم حتما مورد طعن قرار خواهيم گرفت كه : "بازار در تثبيت مرجعيت دخيل است ".
از همه مهم تر اينكه : مرجعيت امام خميني در مركز چون تهران و قم مطرح بود اما با توجه به قرائن و شواهد بسيار ميتوان به دست آورد كه در بسياري از استانها و شهرها و روستاها و بخش ها حتي اسمي از امام نشنيده بودند.
به خاطره اي كه درپي ميآيد به گونه ويژه توجه كنيد:
"به شما بگويم در سال 1353 يك بار قرار شد راجع به امام در مشهد يك سر و صدايي دربياوريم . قرار شد يك تعدادي طلبه و جوان كلاهي برويم از پايين خيابان كه آن زمان كمتر مورد توجه ساواك بود، به سمت حرم بچه ها بدوند و بگويند خميني خميني . خيال ميكرديم اسم خميني (ره ) پيش خودمان روشن است پيش مردم هم روشن است . پشت سرش رفتيم نظر سنجي كرديم . مردم كه هيچ ، مغازه دارها ميگفتند عده اي آخوند و جوان ها آمدند و ميگفتند خليني خليني ! اصلا هيچ نام خميني در مشهد كه آنجا دو تا مدرسه علميه هست مسجد فيل و...نام رهبر ديني اين ملت و تشيع شناخته شده نبود. به طوري كه حتي صد نفر هم با هم ميآمدند داد ميزدند نام ايشان را كسي نمي شنيد، يك چيز ديگر ميشنيدند. اين حقيقتي بود كه در زمان شاه به وجود آمده بود. اما بالاخره جوانهادر كشور باور كردند، وقتي روحانيون شاگرد امام و طرفداران امام به صحنه آمدند و مسايل انقلابي را مطرح كردند." (رك . فيروزآبادي ، سيدحسن ، سردارسرلشكر، بسيجي ، رئيس ستادكل نيروهاي مسلح جمهوري اسلامي ايران ،اصالت روحانيت در مكتب امام عصر(ع ) ستاد نمايندگي ولي فقيه در سپاه ، اول ، زمستان 1384، ص 22 - 23)
قطعا جناب آقاي بادامچيان جرأت ندارد بر رئيس ستاد كل نيروهاي مسلح وامثال وي خرده گيرد كه : چه لزومي دارد خاطرات خويش را آن هم اين گونه و با ذكر لفظي كه برخي مردم كوچه و بازار مشهد در سال 1353 ميگفته اند; بازگو نمايد. اما محترم ترين عبارات در خاطرات آيت الله منتظري هم مورد خرده و ايراد اوست . قربون برم خدا را يك بام و دو هوا را!
سي و هفتم ، مراوده برخي از علما با مسئولان دولتي :
همزمان با حضور آيت الله منتظري و مرحوم آيت الله صالحي نجف آبادي در نجف آباد، دكتر اقبال نخست وزير وقت پس از ديدار از اصفهان به نجف آباد ميآيد كه گزارش كوتاهي از اين ديدار و مطالب طرح شده در اين ديدار در خاطرات آمده است . (خاطرات ص 172 - 173)
نقد كننده محترم از چند نكته در اين خاطره گويي برآشفته است :
الف : آيت الله منتظري به نقل از دكتر اقبال گفته است : علماي اصفهان به ما زياد تملق گفتند و تنها جايي كه تملق نگفته و خواسته هاي خودشان را مطرح نمودند و ما را نيز نصيحت كردند نجف آباد بود.
ب : چرا آيت الله منتظري گفته است : در آن زمان تماس علما با مسئولين دولتي امري رايج و لازمي بود.
اشكال آقاي بادامچيان به بخش اول اين است كه علماي اصفهان با شاه ديدار نكردند چه برسد به اقبال كه نخست وزير بود. و هم چنين خرده گرفته كه چرا آيت الله منتظري گفته است : "علماي اصفهان " و نگفته : "بعضي از علماي اصفهان ".
همان گونه كه قبلا متذكر شديم اين اشكال در حالي وارد است كه خاطره گو بر مطالبي كه از زبان ديگران نقل كرده است خود صحه گذارد حال آنكه از لحن ظاهر و باطن كلام آيت الله منتظري چنين چيزي برنمي آيد.
اشكال ديگر آقاي بادامچيان به پاراگراف دوم است كه :"تماس علما با مسئولان دولتي رايج و لازم بود". وي در ادامه گفته است من كسي را نديدم اين گونه به علما و روحانيت توهين كرده باشد و چون گذشته باز هم نتيجه گيري كرده كه ايشان شايستگي مرجعيت ندارد!
ما در اين جا قصد نداريم مواردي را ذكر كنيم كه برخي روحانيون به هر دليل - چه تاكتيك و چه استراتژي - با دربار و مسئولان دولتي ارتباط داشتند در اين جا بخشي از سخنان امام خميني را به عنوان شاهد ذكر ميكنيم :
"در شروع مبارزات اسلامي اگر ميخواستي بگويي شاه خائن است بلافاصله جواب ميشنيدي كه شاه شيعه است (...) اوضاع مثل امروز نبود، هر كس صددرصد معتقد به مبارزه نبود زير فشارها و تهديدهاي مقدس نماها از ميدان به در ميرفت . ترويج تفكر "شاه سايه خداست " و (...) مشكلات بزرگي بود كه نمي شد با نصيحت و مبارزه منفي و تبليغات جلوي آنها را گرفت . (...) اين بدان معني نيست كه ما از همه روحانيون دفاع كنيم . چرا كه روحانيون وابسته و مقدس نما و تحجرگرا هم كم نبودند و نيستند(...) دسته اي ديگر از روحاني نماهايي كه قبل از انقلاب دين را از سياست جدا ميدانستند و سر به آستان دربار ميساييدند(...). (صحيفه امام ، همان ، ص 273 - 293)
البته برخي چون امام - همانگونه كه آيت الله منتظري اعتقاد دارد - براي تذكردادن ، روزي با علي اميني نخست وزير شاه در ديماه 1340در قم و منزل خويش ملاقات ميكند. (رك :صحيفه امام ، همان ، بخش ضميمه ، چاپ اول 1385، ص 474 - 478)
برخي علما هم گرچه ديدار حضوري با شاه و دولتي نداشته اند اما از طريق نامه نگاري مراوداتي داشته اند. اين نامه نگاري ها نه از جهت درباري بودن آنها بلكه از اين لحاظ است كه آنها لازم ميدانستند از باب نصيحت و امربه معروف و نهي ازمنكر مطالبي را از اين طريق متذكر شوند. در اين نامه ها گاهي اين القاب ديده ميشود:
"مقام منيع حضرت اشرف "، "دام اجلاله "، "دام مجده "، "منويات ملوكانه "، "اعلي حضرت همايوني دام عظمته " و...(ر.ك : اسناد انقلاب اسلامي ، چاپ دوم ، مركز اسناد انقلاب اسلامي پائيز 74، ج 1) و اين در حالي است كه شاه در مقابل نامه هايي با القاب فوق در برخي موارد علما و مراجع قم را با "حجة الاسلام " خطاب ميكرد.(ر.ك : دواني ، علي ، همان ، ج 3، ص 36)
ما در اين جا به دنبال تنقيص بزرگان نيستيم ، فقط خواستيم بدانيم و بدانند كه آنچه آيت الله منتظري مبني بر مراوده و ارتباط برخي روحانيون با مسئولان رژيم سابق گفته اند، مطابق واقعيت است .
ظاهرا آقاي بادامچيان فراموش كرده اند كه خود در كتاب نقدش از ديدار مرحوم آيت الله حاج آقا روح الله كمالوند خرم آبادي با شاه سخن به ميان آورده است .تاوي خطرات آينده كشور در پي اجراي لوايح شش گانه را متذكر شود(ص 240)، هم چنين در باره اين ديدار و ديدار يكي از مقامات دولتي به نام بهبودي كه بنابر درخواست مقام هاي روحاني قم روانه اين شهر شد و بارها بين قم و تهران تردد كرد و نقطه نظرات علما و شاه را به هم رسانيد نگاه كنيد به : (روحاني ، حميد، همان ، ص 223)
به اين عبارت توجه كنيم :
"البته بايد دانست كه همواره در مجموعه علما، روحاني هاي متحجر، كم اطلاع از سياست ، محافظه كار و عافيت طلب و معمم هاي دنياطلب و جاه طلب و مقام دوست و يا غرب زده و روشن فكرمآب بوده و هستند و آن زمان هم بودند."
توضيحات فوق از جناب بادامچيان در كتاب نقد خويش (ص 240) است . آيا اين گونه عبارت پردازي ها اگر از يكي از كساني صادر ميشد كه با جناب بادامچيان اختلاف سليقه سياسي داشت ، ايشان چه قضاوتي در باره وي ميكرد؟! وانگهي مگر جز اين است كه در ديدار علماي نجف آباد با اقبال نخست وزير وقت ، مرحوم آيت الله حاج شيخ نعمت الله صالحي نجف آبادي از نهج البلاغه آن هم عهد نامه مالك اشتر(نامه 53) براي وي خواند؟!(خاطرات ص 172 - 173)
سي و هشتم ، لايحه انجمن هاي ايالتي و ولايتي (1):
از ديگر مواردي كه جناب بادامچيان آنها را قابل نقد دانسته ، خاطرات آيت الله منتظري درباره لايحه انجمن هاي ايالتي و ولايتي است . وي به عنوان اولين نقد كه خيلي هم به آن آب و تاب داده گفته است : چرا ايشان در باره اين لوايح به طور كامل مطلب ذكر نكرده است ; وي پس از آنكه نام چند كتاب به ويژه كتابي كه خودش نوشته است را مطرح ميكند;نتيجه گيري كرده است كه آيت الله منتظري در دوران شكل گيري نهضت اسلامي مردم ايران در محوريت و مركزيت نبوده و تنها يك مدرس حوزه بوده است . البته براي اينكه كمي تا قسمتي هم بي انصافي نباشد، اين نكته را هم اضافه كرده است : "كه فعاليت هاي خوبي داشته است ". (ص 198)
علاوه بر اينكه آيت الله منتظري شش صفحه در اين مورد خاص سخن گفته است بايد به اين نكته توجه كرد آنچه كه به عنوان خاطرات دوجلدي ايشان مطرح و سر زبانها افتاده ، تنها بخشي از خاطرات ايشان است و نبايد انتظار داشت كه تمام مطالب تاريخي آن هم موشكافي شده در يك كتاب خاطرات كه سعي دارد به موضوعات متعدد بپردازد، جمع آوري شده باشد. اين انتظار نابجايي است كه ما بخواهيم خاطره گو، حوادثي كه پيش آمده و چهل يا پنجاه سال از آنها گذشته است را از سير تا پياز بيان دارد و اگر به تمام كتب تاريخي و يا خاطرات مراجعه كنيم كتابي نخواهيم يافت كه از هر جهت كامل و انتظار حداكثري ما را برآورده نمايد كه اگر برآورده نشد نتيجه بگيريم كه خاطره گو محوريت مبارزات را نداشته و...براي اين كه مشخص شود خرده گيرنده آيا خود - با اين كه چندين سال جوان تر از صاحب خاطرات است و زجرها و سختي هاي او را نكشيده و...- تا چه حدي تاريخ گويي اش كامل و دقيق ، بهتر است به مواردي كه درپي خواهد آمد توجه كنيم .
سي و نهم ، نامه امام (ره ) به شاه :
از ميان مواردي كه ناقد محترم اعتقاد به خلاف واقع بودن آن دارد، آمده است :
"به عنوان نمونه برخلاف گفته آقاي منتظري نامه اول امام به شاه نه تنها خيلي تند، نبود بلكه اصولا تند نبود چرا كه ايشان براساس دستور قرآني به حضرت موسي (ع ) و هارون (ع ) كه ميفرمايد سراغ فرعون برويد و: (قولا له قولا لينا) (با او با نرمي صحبت كنيد، شايد متذكر شود يا بيمناك گردد). امام هم تلگراف محترمانه زدند..."
تند بودن تلگراف آيت الله خميني - در باره انجمن هاي ايالتي و ولايتي - كه آيت الله منتظري مطرح كردند از دو جهت بوده است : جهت زماني ارسال و مقايسه با ديگر تلگراف هاي علما.
جناب بادامچيان امروزه با شرايط و حوادث امروزي كه نه شاهي هست و نه تخت و تاجي ، وقتي به تلگراف امام (ره ) نگاه ميكند حتما حق دارد آن را تند نداند به ويژه كه حالا نه ساواكي هست و آن هيمنه كه برخي ها را مرعوب سازد و بشوند جزو توبه كنندگان و از زندان آزاد شوند!
از سوي ديگر هنگامي كه ديگر تلگراف ها را نگاه ميكنيم و در آنها الفاظي چون : "خلدالله ملكه "، "مقام رفيع " مشاهده ميكنيم به تند بودن نامه امام پي خواهيم برد.
نويسنده كتاب "بررسي وتحليلي از نهضت امام خميني " اعتقاد دارد:
"از آنجا كه در آن اوضاع و شرايط امام خميني هنوز قدرت مردمي كافي در اختيار نداشت و ديگران به اصطلاح با ايشان همراه و همگام بودند در تلگراف هاي خود به علم از حد قربان صدقه رفتن و تملق و تضرع پا را فراتر نمي گذاشتند و با عناوين و القاب مقام منيع و رفيع ! از او تجليل ميكردند". (حميد روحاني ، همان ، جلد 1، ص 161)
شهيد فضل الله محلاتي هم در اين باره با آيت الله منتظري همگون است :
"[امام ] يك تلگراف به خود شاه زدند كه در آن روز آن تلگراف خودش بزرگ ترين مبارزه بود. اگر كسي ميخواست شاه را مخاطب قرار دهد دو ساعت القاب برايش ذكر ميكرد. اما امام يك تلگراف فقط به عنوان "اعلي حضرت همايوني " كه آن هم متن تندي بود ارسال نمودند اين حركت خيلي صدا كرد و شاه از چهار تلگراف كه به او شد جواب سه تلگراف را داد ولي جواب تلگراف ايشان را نداد". (محلاتي ، فضل الله ، خاطرات و مبارزات ، تهران ، مركز اسناد انقلاب اسلامي ، چاپ اول ، ص 42)
نكته مهم اينكه شاه پس از شش روز جواب تلگراف علما - در اعتراض به لايحه انجمن هاي ايالتي و ولايتي - را ارسال و همگي را چون آيات : گلپايگاني ، خميني ، نجفي مرعشي ، شريعتمداري با "حجة الاسلام " خطاب ميكند و آنها را به دولت ارجاع ميدهد. (دواني ، علي ، نهضت روحانيون ، بنياد فرهنگي امام رضا(ع )، ج 3، ص 36 - 37)
نكته ديگر اين كه : پس از مطالعه نامه دوم امام به شاه به دست ميآيد كه بر خلاف گفته شهيد محلاتي شاه جواب نامه امام را هم داده بود. در نامه دوم امام آمده است :
"حضور مبارك اعلي حضرت همايوني - تلگراف مبني بر آن كه اعلي حضرت بيش از هر كس در حفظ شعائر مذهبي كوشا هستيد و تلگراف اين جانب را براي دولت ارسال داشتند و توفيق اين جانب را در ترويج مقررات اسلامي و هدايت عوام خواستار شدند موجب تشكر است ". (دواني ، علي ، همان ، ص 91)
چهلم ، آثار نامه امام به شاه :
آيت الله منتظري در مورد آثار اجتماعي و سياسي نامه امام خطاب به شاه گفته اند:
همين كار[نامه به شاه ] آيت الله خميني را به مردم معرفي كرد، ايشان در وادي مرجعيت نبود همين كه ايشان در جريان انجمن هاي ايالتي و ولايتي عليه رژيم با تندي برخورد كرد. مردم ايشان را شناختند و به سراغ ايشان آمدند(...) ايشان به واسطه همان اعلاميه معروف شد و اصلا شناخت نسبت به ايشان در بازار تهران و در مردم به واسطه همان اعلاميه بود...". (خاطرات ص 205)
نقد كننده ايراد گرفته است كه :
"اين بدترين بيان درباره مرجعيت امام است و مرجعيت امام به خاطر برخورد تند ايشان با رژيم داشتن خلاف است (...) مرجعيت امام قبل از آغاز جريان انجمن هاي ايالتي و ولايتي تثبيت شده بود نه اينكه به خاطر تندي با رژيم باشد".
وي سپس از اين كه امام با ديگران در لحن و محتواي نامه هايشان خطاب به شاه و علم متفاوت نشان داده شود را به معني جدا كردن امام از مراجع تلقي كرده است . (ص 200)
همان گونه كه قبلا متذكر شديم درست است كه مرجعيت آيت الله خميني - چون ديگران - نياز به شرايطي دارد كه بايد در خود مجتهد باشد اما ظهور و بروز آن با ساز و كارهاي متفاوتي قابل اجراست . ديگر اينكه نمي توان ادعا كرد كه تمامي مراجع تقليد با ايشان اختلاف سليقه نداشته اند. اين جمله را هم قبلا از يكي از همفكران آقاي بادامچيان نقل كرديم كه :
"در آن اوضاع و شرايط امام خميني هنوز قدرت مردمي كافي در اختيار نداشت و ديگران كه به اصطلاح با ايشان همراه و همگام بودند در تلگراف هاي خود به علم از حد "قربان صدقه رفتن " و تملق و تضرع پا را فراتر نمي نهادند و با عناوين و القاب "مقام منيع رفيع " از او تجليل ميكردند". (روحاني ، همان ، ص 161)
نمونه ديگر از اين اختلاف نظر درباره نامه اي است كه به "9 امضايي " معروف شد در اين باره به كتابي كه آقاي بادامچيان خيلي سفارش رجوع به آن را دادند توجه ميكنيم :
"گويا در مشي علما بر سر اعلاميه اختلافاتي نيز بروز كرده بود كه بعضي حاضر به امضاي آن نبودند و سرانجام هم با گذشت و مماشات قائد بزرگ با به اصطلاح و تعديل و تفسير مطالب و عبارات آن ، آن را امضا كردند و نيز براي بعضي بعد از امضا "بدا" حاصل شده و ميخواستند امضاي خود را پس بگيرند كه داستان مفصلي دارد; بازگو كننده خون جگرهايي است كه قائد بزرگ ما از دست بعضي به اصطلاح همرهان خود خورده و ميخورد. نظر به اين كه بازگو كردن آن ماجرا براي ما خالي از دردسر نمي باشد از آن صرف نظر كرده متن اعلاميه را ميآوريم ...". (روحاني ، همان ، ص 295)
خلاصه اين كه ايشان به اين نظرند كه ميان امام خميني و ديگر مراجع اختلافي نبوده است و آيت الله منتظري را متهم كرده كه ايشان ميان امام و ديگر مراجع جدايي انداخته اند. واقعيت مطلب اين است كه هر يك از مخالفان شاه و در آن زمان هم در استراتژي هم در تاكتيك با هم همگن نبوده اند.
اما با توجه به ايرادات آقاي بادامچيان مشخص نيست كه ايشان آيا براي ترويج و ظهور و بروز بيروني مرجعيت امام خميني به چه راه كاري عقيده دارد؟!
اگر آيت الله منتظري و امثال ايشان به دنبال گردآوري امضا براي معرفي ايشان براي مرجعيت باشند و آن را در خاطرات خويش نقل نمايند حمل بر خودستايي ميكنند و اگر آيت الله منتظري جاي ديگر از دلايل جا افتادن مرجعيت امام و شناخت بيشتر مردم نسبت به ايشان ، از مبارزات ايشان با رژيم شاه سخن به ميان آورد باز هم مورد نقادي قرار ميگيرد. اين گونه كه آقاي بادامچيان اعتقاد دارد كه خودبه خود مرجعيت عالمي بدون علل و عوامل بيروني و وسايل اطلاع رساني ، معرفي و ترويج شود حتي درباره پيامبران الهي هم سابقه ندارد. آنها هم گرچه منصب الهي از سوي خداوند داشته اند ولي ترويج آن با تلاش هاي خود آنان و هم ياران پاكباخته آنان بوده است . جالب است كه آقاي بادامچيان خود ميگويند:
"برخوردهاي منطقي ، حقوقي ، قانوني ، شرعي و مستند و با برنامه ايشان موجب گرديد كه مردم با ايشان استقبال كنند" (ص 200)
چهل و يكم ، رفراندوم :
هم در مورد لوايح شش گانه و هم انجمن هاي ايالتي و ولايتي اعتقاد نقدكننده خاطرات اين است كه كار، كار آمريكايي هاست . اين مطلب شايد براي ما اهميتي نداشته باشد اما آنچه كه براي آقاي بادامچيان مهم بوده و توسط ايشان نقد شده اين جمله در خاطرات است كه :
"در رفراندوم تقريبا براي همه مسلم بود كه دست آمريكا در كار است و مطرح بود آمريكايي ها از اين راه ميخواهند شاه را محبوب كنند".
ايشان خرده گرفته است كه چرا آيت الله منتظري همچون ايشان ، انجمن هاي ايالتي و ولايتي را نيز كار آمريكايي ها محسوب نكرده و تنها رفراندوم را كار آمريكايي ها دانسته است . از آنجا كه در اين جا مستندي و دلايل خاصي هم از سوي آيت الله منتظري - گرچه خود ايشان ميتواند براي ما سند باشد - و آقاي بادامچيان - چنانچه روش و سيره ايشان است - ذكر نشده است به همان كتابي كه براي آقاي بادامچيان اهميت دارد رجوع كرديم ، ولي آنجا موافقتي با ايشان نيافتيم . صاحب كتاب بررسي و تحليلي از نهضت امام خميني سخني از دست داشتن آمريكايي ها درباره انجمن هاي ايالتي و ولايتي به ميان نياورده است . اما "رفراندوم لوايح شش گانه " را از طرح هاي آمريكايي ها براي شاه كه آلت دست وي و سرسپرده وي بوده است ، برمي شمارد. (روحاني ، همان ، ص 218 - 219)
چهل و دوم ، لوايح شش گانه :
در ادامه مبحث لوايح شش گانه و اين كه آيا در برخورد با لوايح وحدت نظر ميان مراجع قم بود يا نه ، آيت الله منتظري گفته اند:
"مراجع قم چون شاه مطرح بود، براي شركت در مبارزه خيلي تمايل نشان نمي دادند و ميگفتند: شاه حرفش را پس نمي گيرد و ما شكست ميخوريم . آيت الله خميني اصرار داشتند كه اگر ما درست عمل كنيم موفق ميشويم ". (خاطرات ، ص 208)
جناب ناقد اين مطلب را نيز خلاف واقعيت فرض و اين عبارت را توهين به علما دانسته است . علاوه بر گذشته در اين موضوع هم ، هم ستيهنده ئ آقاي بادامچيان با آيت الله منتظري ، نظري غير از نظرآقاي بادامچيان دارد:
"از آنجا كه برخي از مقامات روحاني از اوضاع سياسي و جريانات پشت پرده بي خبر و از مشي سياسي بي بهره بودند نمي توانستند حقايق را به دست آورند و تصميم قاطعي اتخاذ نمايند، از اين رو جلسات و نشست هاي پي درپي با مقامات برجسته روحاني بدون اخذ نتيجه پايان مييافت ". (روحاني ، همان ، ص 223)
جناب نقاد خود درباره اين كه آيا علما مصلحت هست كه با شاه درگير شوند يا خير، آنها را چند دسته ميكند; آيا اين خود نشان از اختلاف نيست ؟!(ص 240)، وي در اين باره ميگويد:
"البته بايد دانست كه همواره در مجموعه علماء، روحاني هاي متحجر، كم اطلاع از سياست ، محافظه كار و عافيت طلب و معمم هاي دنياطلب و جاه طلب و مقام دوست و يا غرب زده و روشنفكر مآب بوده و هستند و آن زمان هم بودند كه متحجران آنها حتي در قبال نهضت و مبارزه چنين مطرح ميكردند كه : "پاسخگوي خون هاي ريخته شده كيست ؟" وي سپس در نيم خط ميگويد: "اما كليت روحانيت در مقابل شاه و اربابانش ايستادند". (ص 240)
ما هم با آقاي بادامچيان اتفاق نظر داريم ; چون انسان ها طبيعتا نمي توانند در روش ها و منش ها و حتي استراتژي ها كاملا با هم وحدت نظر داشته باشند. اما مهم اين است كه اگر واژه هايي كه وي به كار برده است در خاطرات آيت الله منتظري بود. آيا وي چه عكس العملي نشان ميداد و داد سخن برنمي داشت كه اين ها توهين به علماست و بس ...؟!
نقد كننده خاطرات ميگويد:
"رايزني هاي امام با درايت كامل توانست علما را با خود همراه نمايد و شاه تلاش كرد كه نگذارد مراجع قم قيام كنند لذا بهبودي رئيس تشريفات دربار را به قم فرستاد و علما به وي روي خوش نشان ندادند". (ص 240)
باز هم براي اين كه ثابت شود آقاي بادامچيان تا چه حد از تاريخ معاصر و انقلاب اطلاعات دارد براي چندمين بار به همان كتابي كه ما را احاله كرده ، رجوع ميكنيم :
"جلسات امام با علما بدون اخذ نتيجه پايان مييافت و حالت ترديد و ندانم كاري بعضي ها جلوي پيشرفت كار را ميگرفت تا بالاخره قرار شد كه نماينده اي از رژيم بخواهند نه اين كه شاه خودش كسي را فرستاد تا غرض و انگيزه شاه را از طرح رفراندوم جويا شوند و نظريات علماي قم را بهتر ابلاغ نمايند. كه بهبودي چند بار به قم و تهران رفت و آمد ميكند و نكات مبهم براي علماي قم روشن نمي شود و جواب هاي سربالا و ضد و نقيض رژيم مسأله را پيچيده تر ميكند". (روحاني ، همان ، 223)
چهل و سوم ، آيت الله خوانساري :
نقد كننده خاطرات ميگويند:
"آنچه در خاطرات آيت الله منتظري مبني بر اختلاف آيت الله خميني با آيت الله خوانساري در باره اصلاحات اراضي آمده است خلاف واقع و توهين است ". (ص 243)
اين در حالي است كه خود ايشان از اختلاف امام با آقاي خوانساري درباره تجمع در مسجد حاج سيد عزيزالله سخن به ميان آورده و در پايان آورده است :
"امام معتقد بود نبايد جزئيات را مطرح كرد و بايد اصل و هدف اساسي آمريكا و دربار را از رفراندوم و لوايح شش گانه كه مخالفت با اسلام و براندازي اسلاميت در ايران است گفت و اين سياست بسيار صحيحي وصريحي بود. در حالي كه متأسفانه مرحوم آيت الله خوانساري اين گونه برخورد نكرد و اين اشتباه را مرتكب شد كه اعلاميه اي داد كه حرام پيامبراسلام (ص ) تا روز قيامت حرام و حلالش حلال است ; و اصلاحات اراضي مطابق اسلام نيست . اين اعلاميه مورد سوء استفاده علم و دشمنان اسلام قرار گرفت و امام تذكر لازم را به آقاي خوانساري دادند".
البته حاشا و كلا كه ما بخواهيم چون آقاي بادامچيان تحليل كنيم وگرنه ميگفتيم : عبارت "اشتباه مرتكب شد" و "دشمنان اسلام از اعلاميه آيت الله خوانساري سوءاستفاده كردند" توهين به علماست و آقاي بادامچيان صلاحيت ندارند"دكتر" بادامچيان خطاب شوند!!!
يكي ديگر از همفكران آقاي بادامچيان در ستيز با آيت الله منتظري ميگويد:
"شيوه مبارزه آيت الله خوانساري چندان مورد رضايت انقلابيون و رهبري سياسي نهضت نبود". (حسينيان ، روح الله ، همان ، ص 141)
چهل و چهارم ، بازگشت آيت الله خوانساري از مبارزه :
پس از مخالفت مردم ، امام و برخي ديگر از مراجع با لوايح و به نتيجه نرسيدن رايزني هاي صورت گرفته با شاه و دربار و نخست وزير، بناي مبارزه آشكار با رژيم در قم ، تهران و ديگر شهرها، گذاشته شد. يكي از تجمعاتي كه تشكيل شد در مسجد حاج سيد عزيزالله در بازار تهران بود. آيت الله سيد احمد خوانساري همراه مردم جهت شركت در اين مجلس به طرف مسجد حركت كرد كه مأموران شاه به جمعيت حمله ميكنند. آيت الله منتظري در اين باره ميگويند:
"پس از اين كه مرحوم آيت الله خوانساري مسأله اصلاحات ارضي را در تهران مطرح كرده بودند مزاحمتي براي ايشان ايجاد شده بود. عده اي در بازار ايشان را هل داده بودند و عمامه ايشان افتاده بود و به ايشان اهانت شده بود و تقريبا ايشان در همان جريان ديگر عقب زدند و به اين نتيجه رسيدند كه نمي شود كاري كرد". (خاطرات ص 208)
آقاي بادامچيان اين ماجرا را خلاف واقع دانسته و افتادن عمامه آقاي خوانساري را به علت : "فشار جمعيت حمايت و مشايعت كننده " وي ميداند. (ص 244)
در نقض آقاي بادامچيان و تأييد نقل آيت الله منتظري ، به برخي از كتب مورد اعتماد نقدكننده مراجعه ميكنيم تا بدانيم چه كسي دقيق تر و اضبط در نقل تاريخ است :
"پليس درنده خوي شاه پس از سركوبي و متفرق ساختن مردم از اطراف آقاي خوانساري در مقام اهانت و جسارت نسبت به ايشان برآمد. كماندوها و نظاميان آن پيرمرد را محاصره كرده و به طرز گستاخانه و بيشرمانه با باطوم به ايشان حمله ور شد به طوري كه منجر به از دست رفتن تعادل ايشان گرديد. نعلين از پايش درآمد(...) ناچار مسير خود را عوض كرد و به منزل بازگشت (...) آقاي خوانساري پس از آن ماجرا ديگر در هيچ اجتماع سياسي شركت نكرد و در كمتر از امري از امور سياسي اظهارنظر نمود(...) و موجب شد كه ايشان وظيفه خود را سكوت و عدم مبارزه با طاغوت تشخيص دهد و راه ديگري را در پيش گيرد". (روحاني ، همان ، ص 237)
شهيد فضل الله محلاتي - كه خود روزگاري از شاگردان آيت الله منتظري بوده است - در اين باره ميگويد:
"من آن روز همراه آقاي خوانساري بودم . پليس ها ريختند و مردمي كه شعار ميدادند را مورد ضرب و شتم قرار دادند حتي عباي آقاي خوانساري از دوششان افتاد و نعلين از پايشان درآمد. ايشان بدون عبا و نعلين به طرف منزل رفتند. اين جسارت كه به آقاي خوانساري شد امام فرمودند ديگر وظيفه ما دفاع از روحانيت است ". (محلاتي ، فضل الله ، خاطرات و مبارزات ، تهران ، مركز اسناد انقلاب اسلامي ، چاپ اول ، ص 46)
و نقل ديگر اين چنين است :
"آيت الله خوانساري از خانه آيت الله بهبهاني بيرون آمدند تا به مسجد سيد عزيزالله بيايند ولي در وسط بازار مأمورين مسلح به معظم له حمله بردند و چنان اسائه ادب نمودند كه ناچار شدند از همان جا به منزل خود واقع در بازار بازگردند".(دواني ، علي ، همان ، ج 3، ص 215)
گويا مبحث مربوط به لايحه انجمن هاي ايالتي و ولايتي و لوايح شش گانه و به ويژه نقل از ديگران در اين رابطه به درازا كشيد; چون خواستم متعصب نبوده و به آنچه كه آيت الله منتظري گفته اند اكتفا نكرده باشم به ديگر خاطرات هم سرك كشيدم و مشخص شد كه برخلاف نظر جناب بادامچيان نقل وقايع تاريخي از سوي آيت الله منتظري با واقعيت مطابق است و جناب بادامچيان علي رغم خرده گيري بر ايشان ، خود متأسفانه از تاريخ مطالب دقيقي را نقل نكرده و از سويي حاضر هم نشده است به ديگر تاريخ ها سري بزنند تا دچار خلاف گويي تاريخي نشوند. و اين تلقي را ايجاد كرده كه كينه توزي عامل تحريف تاريخ شده است .
و...چند نكته در پايان اين دفتر;
1 - در جاي جاي كتاب نقد جناب اسدالله بادامچيان مواردي هست كه در خاطرات آيت الله منتظري تنها به عنوان نقل مطالب است ، و او نقل ها را توهين و نقص شخصيت هايي دانسته كه در آن نقل ها نامشان به ميان آمده است . گذشته از اينكه نقل مطالب گرچه باطل هم باشد خود به تنهايي نمي تواند توهين و تنقيص باشد، از نظر فقهي و حقوقي توهين و تنقيص از "عنوانين قصديه " برشمرده شده است و تا اين عنوان بر آن بار نگردد نمي توان حكمي صادر كرد. در مواردي هم كه شك داريم بايد به عرف مراجعه نماييم . در اين جا گاه مطلبي براي برخي توهين است و از منظر برخي اين گونه نيست . در هر صورت نمي توان به نحو عام و كلي هرچه به مذاقمان جور نيامد را توهين حساب كنيم . گذشته از اين كه جناب بادامچيان بي پروايانه و در اوج مصونيت به راحتي به آيت الله منتظري توهين ها روا داشته و از افترا و نسبت هاي خلاف واقع دريغ نكرده است . در دفتر اول اين نوشتار به برخي از توهين هاي وي و همفكران ايشان اشاره كرديم .
2 - ذكر خاطره ها از دو حال كلي خارج نيست : يا گوينده خود در متن حوادث بوده است ; يا بر اساس شنيده ها و نقل هاي ديگران به خاطره گويي ميپردازد.
در هر دو صورت شخصيت گوينده خاطره ، كاملا ميتواند در وثوق و اطمينان به مطالبي كه نقل ميكند تأثير گذار باشد. چنانچه خصوصيت هايي چون : اصدقيت ، اضبطيت ، اورعيت و...بسيار تأثير دارد. مرجع تشخيص هم ، ملاحظه كنندگان و خوانندگان به ويژه اهل فن هستند كه ميتوانند با قرائن مختلفي كه گاه با سليقه آنان مناسبت دارد، نسبت به يك شخصيت و نقل هاي وي اعتماد نمايند. به بيان ديگري اگر گوينده خود از نزديك شاهد ماجراي مورد نقل باشد اخبارش را اصطلاحا "اخبار از روي حس " ميگويند. در باب نقد اخبار از روي حس نمي توان با تحليل و گمانه زني كه نامش "اخبار از روي حدس " است ، وارد كارزار شد. مگر اين كه تحليل كننده قرائني كه ناشي از حس است چاشني تحليل خويش نمايدو در اين جا ميتواند به نقد كسي كه خود شاهد ماجرا بوده است بپردازد. نوع كساني كه به نقد خاطرات آيت الله منتظري پرداخته اند از نظر نزديكي به واقعيت هم عرض ايشان نيستندو بلكه شايد در طول باشند و آنان در غالب موارد با ساز و برگ تحليل به نقد ايشان ميپردازند. به عنوان مثال آيت الله منتظري در واقعه اي نقل ميكند كه فلاني فلان موضع گيري را كرد. نقادان ميگويند: "اين خلاف واقع است چون محال است از وي چنين چيزي سر بزند! اصلا و ابدا به اخلاق او نمي آيد كه چنين بوده باشد". اين گونه نقادي تحليلي دليل بر كذب بودن مطالب ذكر شده در باره آقاي فلاني نيست . مگر اين كه نقد كننده ، چون گوينده خاطرات از نزديك در جريان امر بوده باشد. يا با قرائن و شواهد كه اخبار از روي حس است ايشان را نقد نمايد.
آنچه موجب عدم اعتبار نقدهاي آقاي بادامچيان و چون ايشان بر خاطرات آيت الله منتظري ميشود همين مطلب مهم است كه با تحليل و "اخبار از روي حدس " نمي توان به جنگ و نقد "اخبار از روي حس" رفت . آقاي بادامچيان حتي به خود زحمت نداده است كه حداقل يك سند در كتابش براي صحت ادعاهايش ذكر كند با اين كه آيت الله منتظري در كتاب خاطرات خويش بيش از هشتصد صفحه سند ذكر كرده است .
3 - آقاي بادامچيان وقتي در خاطرات سخن از تاريخ حوزه علميه نجف آباد و علماي آن ميشود نقد ميكند، از حوزه اصفهان بحث ميشود نقد ميكند، از حوزه علميه قم نقد ميكند، از نجف هم نقد ميكند...در وقايع سياسي هم وقتي سخن به ميان ميآيد خود را صاحب نظر ميداند.
اين ها اشكالي ندارد; اما آيا ايشان اجازه ميدهند كه يك طلبه و دانش آموخته حوزوي يا دانشگاهي بخواهد تاريخ بازار را سير تا پياز - رأسا و بدون استناد به اسناد تاريخي - نقل كند بدون آن كه در متن حوادث آن باشد؟! آيا ما كه از مؤتلفه اسلامي در حد اطلاعات عمومي مطالبي ميدانيم حق داريم به گونه اي تخصصي وارد شده بخواهيم از چگونگي شكل گيري و ادامه فعاليت اين حزب يا جمعيت نظر دهيم ؟! آيا يك طلبه حوزوي ميتواند و توان آن را دارد - بدون تحقيق در منابع دست اول و تاريخي - كه مثلا در باره دانشگاه تهران و تاريخ آن قلم فرسايي كند؟!
جناب بادامچيان چنان از حوزه سخن ميگويد كه گويا در متن حوادث بوده است با اين كه طبق اعتراف خودش تنها تا سطح در حوزه درس خوانده يعني حداكثر پنج يا شش سال ; آيا او ذي حق است در باره تاريخ حوزه و حوادث آن سخن بگويد يا آن كه بيش از هفتاد سال است در متن حوادث حوزه هاي مختلف بوده است ؟! جناب بادامچيان چنان تقدسي براي حوزه قائل است كه خود حوزويان قائل نيستند بر اين اساس اگر مطلبي ذكر شود ميگويد: اين با اخلاق علما جور نيست ! حال آن كه او كاتوليك تر از پاپ شده است و خود اهالي حوزه تا اين حد براي خود تقدس قائل نيستند. مگر اين كه ايشان بفرمايند: آقايان خود مقدسند اما خودشان اين را نمي فهمند!!
4 - در پي تهيه و تنظيم جوابيه اول كه تحت عنوان "عبور از غبار، نقد نقد آقاي بادامچيان بر خاطرات آيت الله العظمي منتظري " نام گرفت و يك نسخه هم براي ايشان و برخي دوستانشان در حزب مؤتلفه اسلامي ارسال شد; توسط آقاي بادامچيان جوابيه اي در تاريخ 1385/8/15 - اما بدون امضاي ايشان - به دستم رسيد. آن جوابيه را كاملا بدون كم و زياد براي امانت داري در پايان اين دفتر ضميمه كرده ام . همان گونه كه در مقدمه دفتر دوم آمد اين خوانندگان هستند كه با مقايسه نقد ما و نامه ايشان بايد قضاوت نمايند كه آيا اظهارات چه كسي به واقعيت هاي تاريخ نزديك است . با اين حال چند نكته مهم در اين جوابيه آمده است كه خالي از اشكال نيست :
الف - موارد بسياري را آقاي بادامچيان گفته بودند كه علاوه بر خلاف واقع بودن هيچ سند و مدركي بر آن ارائه نكرده اند. ما هم از جهت حلي و هم از جهت نقضي به نقد ايشان پرداختيم و خطاهاي خاص ايشان را با لحني كاملا محترمانه متذكر شديم تا شايد ايشان كه حوصله و فرصت مراجعه به اسناد تاريخي را نداشته اند حداقل بر اشتباهات خود پي برند و اگر مايلند در اين دنيا آنها را تدارك نمايند. ما خواستيم پنجره اي رو به واقعيت باز كنيم شايد نسيم دل افزاي حقيقت برايشان طراوت بخشد اما گويا اشتباه ميكرديم ; ايشان گويا خورشيد در وسط يك نيم روز تابستاني را هم منكر ميشوند. برخي از مواردي كه به ايشان با اسناد و مدارك متذكر شديم از اين قرار است :
1 - بطلان اين نظريه كه برخي از شهروندان به ويژه آيت الله منتظري حق دخالت در سياست را ندارد.
2 - بحث مصاحبه با رسانه هاي خارجي
3 - مجوز گرفتن از ارشاد براي چاپ كتاب خاطرات
4 - نامه اي در باره علل نوشتن كتاب خاطرات
5 - ذكر مواردي ولو ناچيز از تهمت ها، افتراها، اكاذيب و...از سوي همفكران آقاي بادامچيان
6 - محوريت آيت الله منتظري در دوران مبارزه پس از امام خميني
7 - قانوني بودن انتخاب ايشان به قائم مقامي رهبري
8 - ماجراي آمدن آيت الله بروجردي به قم
9 - ...
ايشان حتي حاضر نشده اند موارد اشتباه خويش را بيان نمايند، بلكه به اين جمله بسنده كرده اند:
"در پاسخ به نظراتي كه داده ايد دو سه موردي كه حق يافتم ان شاءالله مورد دقت در آينده قرار خواهم داد".
گويا ايشان از آينده خود اطلاع كافي دارند كه تا چه زماني ميتوانند جبران خطاها ، توهين ها و افتراها را بفرمايند. آيا بهتر نبود حداقل همان دو سه موردي كه حق را به ما داده اند همين الان اعلام ميكردند و آن را به آينده واگذار نمي كردند. اگر چنين ميشد وزنه سياسي ايشان نه تنها پايين تر نمي آمد بلكه در افكار عمومي يا حداقل نزد خداي خويش يا وجدان يا آنهايي كه برشان ستم رفته است مقبول تر ميشد.
هنگامي كه با وجود اسناد و مدارك متقن موارد خطاي ايشان را تذكر دادم ولي ايشان با اين حال انكار كرده اند، ياد ماجرايي افتادم كه :
"شخصي دانه هاي سياه ريزي در دست داشت ; از وي سؤال كردند چه در دست داري ؟ گفت : سياه دانه ! به وي گفتند: اين باروت سياه است . او منكر شد، وقتي با دلايل بر او ثابت كردند باز منكر شد. لاجرم آن دانه هاي سياه را آتش زدند آن شخص با اين كه شاهد سوختن پوست و گوشت دستش بود ميگفت : نگفتم سياه دانه است "!!
ب - در دفتر اول در پايان جوابيه براي جمع بندي به جناب بادامچيان نمره دادم ، نمره ايشان با توجه به عدم رعايت سازوكار يك نقد علمي و تجربي ، ذكر مستندات ، نيالودن قلم به توهين و قبول واقعيات و... به نمره 5 از 20 هم نرسيد. گويا ايشان از امتياز بندي ما دلخور شده اند; لذا فرموده اند:
"نيازي هم به نمره دادن شما نيست . زيرا اين آزمون و امتحان نيست كه نيازي به نمره داشته باشد. نمره را هم مقام مسئول ميدهد".
اولا: گويا ايشان فراموش كرده اند اصل حيات و موت براي امتحان ماست كه كدام يك عملمان مصداق "احسن " است : (الذي خلق الموت والحياة ليبلوكم أيكم أحسن عملا)، (ملك ،2) قطعا گفته ها و نوشته هاي ما، هم از اعمال ماست و مورد محاسبه قرار ميگيرند. چه بسا با يك كلام گفته ; يا يك سطر نوشته ما همه دنيا و به ويژه آخرت خود را آباد يا ويران نماييم . گاه يك كلمه يا كلام ما چون تخم كاشته شده اي است كه خوشه هاي بسياري را درپي ميروياند. چنانچه پيامبر رحمت (ص ) فرمودند: "و هل يكب الناس علي مناخرهم الا حصائد السنتهم "، يعني : "آيا مگر اين نيست كه مردم به رو روي آتش ميافتند به واسطه دروشده هاي زبان هايشان "!
ثانيا: اگر ما به ايشان نمرده داديم - آن هم نمره كم داديم كه اگر نمره بيشتري ميداديم ايشان دلخور نمي شدند - نه اين كه ما خود را "مقام " مسئول و بالاتر از ايشان بدانيم ; ما چون همگي انسان هستيم و مسلمان ، در برابر يكديگر مسئول هستيم . اين مسئوليت و ولايت را خدابه تك تك ما در قبال هم داده است : (والمؤمنون والمؤمنات بعضهم اولياء بعض يأمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر). (توبه ، 71) اين ولايت و مسئوليت در قبال يكديگر را خدا داده است تا اشكال جناب بادامچيان پيش نيايد كه : نمره را "مقام مسئول " ميدهد! بنابر منطق آقاي بادامچيان فرودستان حق تذكر، ارشاد و نظارت و به بيان ما "نمره دادن " به فرادستان را ندارند و اين "مقام مسئول " است كه بايد به ديگري نمره بدهد! اين منطق بر خلاف : "كلكم راع و كلكم مسئول عن رعيته " يا وجوب "النصيحة لائمة المسلمين " است و جالب اين كه علي (ع ) ميفرمايد:"از گفتار حق و مشورت عادلانه در باره من ابا نكنيد براي اين كه من ذاتا فوق خطا نيستم ، مگر اين كه خدا مرا كفايت كند". (نهج البلاغه ، خطبه 216)
د - و كلمه سرانجام اين دفتر اينكه : گاه برخي از سياسيون ما براي بركرسي نشاندن انديشه ها و نظرات خويش ، براي ساخت بنايي از ساخته هاي خويش ، و گاه تبرئه خود و در يك كلام در پي توسل به هر وسيله براي رسيدن به هدف ، حاضرند همه چيز را فدا كنند. اگر حاضرند گذشته ديگران را به تمامي نقد نمايند، خواسته يا ناخواسته عمده اي از مبارزات سال 42 تا حال را به نحوي جراحي سانسور و نقد ميكنند. يعني براي برپايي بناي خود بناهايي را به مخروبه تبديل ميكنند!
در جايي اين مطلب رابه نقل پروفسور دكتر حسابي ميخواندم كه بي ارتباط با چند سطر فوق نيست :
"در سال 1990 در دانشگاه سوربون تدريس ميكردم . روزي در آخر ساعت درس يك دانشجوي دوره دكتراي نروژي سؤالي مطرح كرد: استاد! شما كه از جهان سوم ميآييد جهان سوم كجاست ؟ فقط چند دقيقه به آخر كلاس مانده بود. من در جواب مطلبي را في البداهه گفتم كه روز به روز بيشتر به آن اعتقاد پيدا ميكنم . به آن دانشجو گفتم : جهان سوم جايي است كه اگر كسي خواست مملكتش را آباد كند خانه اش خراب ميشود و اگر بخواهد خانه اش آباد باشد بايد در تخريب مملكتش بكوشد".
و "حكايت همچنان باقي است ". ادامه نقد ما بر جناب آقاي بادامچيان در دفتر سوم . ان شاء الله .
والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته .
مجتبي لطفي
بهمن ماه 1385
شماره تماس : 09125529581
ضميمه ; پاسخ آقاي بادامچيان به دفتر اول
باسمه تعالي
جناب آقاي مجتبي لطفي
سلام عليكم
شما را نمي شناسم اما از اين كه نظرات خود را در نقد كتاب خاطرات منتظري و نقد آن براي بنده نوشته ايد از شما تشكر دارم . و از اين كه شما نظرات خود را مستمرا برايم بنويسيد استقبال ميكنم . و اين كه شما آنها را منتشر كنيد نيازي به اجازه من ندارد، هر طور ميخواهيد عمل نماييد. در پاسخ به نظراتي كه داده ايد دو سه موردي كه حق يافتم ، ان شاءالله مورد دقت در آينده قرار خواهم داد. زيرا اين بنده نفعي در اين كار ندارم . و اگر ارادت من به امام خميني (ره ) و ضرورت پاسخ به مطالب آقاي منتظري براي ثبت در تاريخ و آگاهي نسل جوان نبود، وقتم را صرف تحرير و نشر اين كتاب نمي كردم .
هنگامي كه درصدد نوشتن اين نقد بودم مصلحت انديشاني مرا هشدار ميدادند كه چرا خودت را وارد ماجرايي ميكني كه يك عده متعصب در آن جريان وجود دارند؟ و حتي برخي مرا از سرنوشت آنها كه به دست "باند گوني " گرفتار شدند برحذر داشتند. اما من عمرم را كرده ام . و ان شاءالله عافيت طلبيهاي سياسي و موقعيتي ، مرا از انجام تكليفي كه آن را وظيفه شرعي و وجداني خود ميدانم باز ندارد.
در باره پاسخ هايتان فرصت زيادي ندارم كه به همه پاسخ بدهم برخي را اشاره ميكنم :
1 - درباره اين كه نقد و انتقاد من محترمانه نبوده ، زيرا نوشته ام : "منتظري هيچ و زير هيچ شد"، به نظرم اين جمله اي غيرمحترمانه نيست و براي اين است كه بگويم او با روشي كه پيش گرفت آن موقعيت خود را در بين مردم به هيچ رساند و اين حداقل اظهارنظر با كلمات مؤدبانه است . در مورد به كار نگرفتن هيچ عنواني از جمله (آقا)، در متن نوشته ها، كلمه آقاي منتظري بارها به كار رفته است ، در عنوان كتاب ، عناوين معمولا حذف ميشوند و در شعارها نيز همين طور است مانند ما همه سرباز توايم خميني يا خامنه اي .
2 - اين كه من از كساني كه احتمال دارد "زيادتي " آنها در نوشته من روا شده خواسته ام مرا ببخشايند، دليل آن است كه توجه دارم به اين كه ممكن است در نقد يا انتقاد گاهي زيادتي و اسراف صورت گيرد. و اين از ادب و اخلاق و اصول اسلامي است . و اين طور نيست كه بنده قطعا حقوق كسي را ضايع كرده باشم و از او بخواهم كه مرا ببخشد. ضمن آن كه اگر اين طور هم باشد صاحب حق ميتواند ببخشايد.
3 - نوشته ايد كه روش بديعي است كه اول نقد را نوشته ايد و بعد متن خاطرات را آورده ايد، اگر اين طور باشد كه شما نوشته ايد، اين هم يك روش بديع و نو ميباشد. و چه اشكالي دارد؟ اگر به قول حضرتعالي ، نقد بنده "آن قدر تلگرافي ، بدون سند و گاه بي ربط به موضوع است كه خواننده را پس از مطالعه متن اصلي خاطرات قانع نخواهد كرد" چرا نگراني در شما به وجود آمده است ؟ و اتفاقا اگر اين طور باشد كه شما گفته ايد نيازي به بيست صفحه نامه نويسي شما نبود، همچنين اين تأييد صحت روش بنده است كه اول نظرات و نقد خود را گفته ام تا خواننده در مطالعه متن ، با نظرات بنده آشنا باشد و اگر آن را صحيح نديد قبول نكند اما من آن چنان به نقد خود و صحت آن اعتقاد دارم كه آن را در اول نوشته ام تا خواننده با خواندن متن خاطرات ، به حقانيت نقد برسد. 4 - نوشته ايد موارد بي شماري را نقد نكرده ايد. به نظرم همين اندزه كه نوشته ام كافي است . جالب است كه شما خودتان معتقديد كه خاطرات منتظري اگر 1600 صفحه است . 1600 صفحه هم نقد لازم دارد. آن را ان شاءالله اگر لازم بود ديگران مينويسند.
5 - آن چه شما در مسأله عدم دفاع آقاي منتظري از خودش نوشته ايد خيلي خنده دار است . زيرا در اين خاطرات كه حالا چاپ هم شده است ايشان هرچه خواسته است گفته است . پس او در دفاع از خودش و بالاتر از آن بيان مواضع و حمله به همه از جمله امام راحل (ره ) كاملا آزاد بوده و هست .
جواب اين شبهه افكني را نيز در كتاب داده ام . همان كافي است .
6 - نوشته ايد تبليغ شديد براي آقاي منتظري برچه اساس صورت گرفت ؟
يكي از همين تبليغات شديد، همين نامه بيست صفحه اي شماست و موارد ديگري هم وجود دارد.
در باره اين كه ايشان نظرات و مطالبشان را آيا مطرح ميكنند و آنها در رسانه ها ميآيند، اين كه كاملا معلوم است و نشريات گوناگون مطالب او را نوشته و مينويسند و سايتها نقل ميكنند و به قول شما نشريه سفير دشتستان نظر وي را تيتر كرده و عكسش را چاپ كرده است .
درباره اين كه آيا امام خميني (ره ) ميتوانسته ايشان را از دخالت در سياست منع كنند؟ در كتاب پاسخ داده شده است .
7 - درباره حصرآقاي منتظري كه آن را علت مصاحبه هاي وي با بي بي سي و گاردين و غيره دانسته ايد، جواب در كتاب ميباشد.
8 - درباره اين كه در سالگرد هفته وحدت از ايشان نامي برده نمي شود، بيشتر به خاطر عدم پذيرش مردم است و اين كه باز طرفداران متعصب ايشان ، بهره برداري سوء نداشته باشند.
ادعاي عدم چاپ كتاب به خاطر يك جمله هم نياز به بيان كامل موضوع دارد.
9 - واقعا دلايل شما براي توجيه مصاحبه هاي مسأله دار آقاي منتظري با صداهاي بيگانه كه از آنها عليه نظام اسلامي بهره برداري ميكنند اگر خودتان بدون تعصب در آنها بنگريد خواهيد دانست كه صحيح نيست .
ضمنا اگر تعدادي نشريه به خاطر تخلفات قانوني توقيف شده اند هنوز تعدادي هستند كه مطالب آقاي منتظري را مينويسند.
10 - شما خواسته ايد بگوييد خاطرات عناصري كه با مسئولان نظام مسأله دارند چاپ نشده است بعد خودتان به آقاي ميثمي و امثال او اشاره كرده ايد. كه آقاي ميثمي مجله چشم انداز را هم به راحتي منتشر ميكند.
راستي چرا ميخواهيد منكر حقايق شويد؟ خاطرات محمدرضا پهلوي كه در ايران چاپ شده يا خاطرات ساير درباريان ، آيا اينها عليه انقلاب ننوشته اند؟ جالب است كه خودتان نوشته ايد كه به آقاي منتظري ، وزير ارشاد آقاي خاتمي گفته است كه خاطرات تا پيروزي انقلاب را ميتواند منتشر كند، (من كه چنين خبري را نشنيده بودم ) اما به هر حال حالا كه خاطرات آقاي منتظري در كتابي كه بنده نوشته ام چاپ شده و مجوز هم داده اند ديگر چه دليلي باقي مانده است ؟ شما پس از چاپ اين خاطرات در كتاب بنده ، خوب بود اين بهانه كهنه و بي اثر را تكرار نمي كرديد.
در مورد اين كه بنده در نشريه شما، خاطرات و نقد آن را ادامه ندادم چون ايشان در آن زمان ديگر محدوديتي نداشت ، جهت اين كه گفته نشود جوسازي عليه وي صورت ميگيرد آن را شخصا قطع نمودم . و هيچ محذوري بر بنده نبوده و نيست و فعلا كتاب را به چاپ رسانده ام .
11 - اگر صداي صهيونيستي در تاريخ 1379/10/9 به نامه پاسخ آقاي منتظري اشاره دارد و اين مربوط به پاسخ 1380/1/12 نيست لطفا بنويسيد كه در پاسخ به چه سوالي و با چه متني و در چه نامه اي ، اين كار انجام شده تا آن را تصحيح نمايم اما اين شبهه هست كه صداي اسرائيل چرا سه ماه قبل در خبري از متني شبيه به اين نامه ها خبر داده است .
پاسخهاي سؤالات دوازدهم و سيزدهم در كتاب به اندازه كافي داده شده است . و مطالبي كه در برخي نوشته ها آمده و شما به آنها ايراد گرفته ايد در نوشته من نيست تا نيازي به پاسخ باشد، طبعا مفيد بود كه شما به فهرستي از جزوات و شب نامه هاي از طرف دوستان آقاي منتظري هم اشاره ميكرديد كه يك طرفه سخن نگفته باشيد.
12 - پاسخ چهاردهم : همان طور كه نوشته ايد كماتري نيازي به پاسخ ندارد. خود متن كافي است .
13 - در پاسخ پرسش پانزدهم نقش محوري غير از نقش مؤثر است و گاهي بنده كه حداقل قبول داريد در صحنه هاي انقلاب حضور يا آگاهي از نزديك داشته ام به همان دلايل كه در متن كتاب نوشته ام دلالت دارد كه ايشان "نقش مؤثر" داشته است و اين غير از "نقش محوري " است . و عنصر متحرك و فعال بودن در نقطه مركزي و محوري انقلاب ، غير از محور انقلاب بودن ميباشد.
بقيه مطالب حضرتعالي را در كتاب اشاره كرده و توضيح لازم را داده ام . هر خواننده اي ميتواند مراجعه كند و اگر بدون تعصب به آن بنگرد حقايق را خواهد يافت .
سرانجام ;
جناب آقاي لطفي : بنده نقدي بر خاطرات آقاي منتظري نوشته ام . نيازي به برخورد با شخص من نيست اين يكي از حقوق اجتماعي هر فرد است كه ميتواند نظرات خود را بنويسد.
نيازي هم به نمره دادن شما نيست . زيرا اين آزمون و امتحان نيست كه نيازي به نمره داشته باشد. نمره را هم مقام مسئول ميدهد.
آن چه ميتواند قابل دقت باشد پاسخ يا تذكر مستند و منطبق با واقعيت است كه موجب تصحيح يا تكميل هر نوشته اي ميگردد.
اميد است شما در نوشته هاي آينده ، اين روش را به كار گيريد شما هم هرچه دلتان خواست بنويسيد و بفرستيد من آن را ميخوانم و اگر فرصت داشتم پاسخ ميدهم . ولي در هر حال آن را در پوشه مربوطه نگهداري خواهم كرد.
البته شما ميتوانيد نكات حقي را كه در كتاب تصور ميكنيد وجود دارد نيز متذكر شويد مثلا اهانت تند و به دور از ادب اسلامي آقاي منتظري نسبت به امام راحل (ره )، و آن را رد كنيد تا معلوم شود كه شما تعصب نداريد و تابع حق هستيد.
غفرالله لنا و لكم .
85/8/15
(پايان نامه آقاي بادامچيان به دفتر اول )