‏بيرون از غبار‏، ‏نقد نقد آقاي بادامچيان بر کتاب خاطرات (دفتر دوم)؛ از: آقای مجتبی لطفی


بسم الله الرحمن الرحيم ‏

‏اشاره ;

‏ ‏در پي تهيه و تنظيم پاسخ اوليه به مطالب مندرج در كتاب نقد آقاي‏ ‏بادامچيان بر خاطرات آيت الله منتظري و ارسال آن براي نقدكننده محترم ،‏ ‏جوابيه اي از ايشان به دستم رسيد كه در پايان اين دفتر بدون كم و كاست‏ ‏درج شده است . در دفتر اول از آقاي بادامچيان تقاضا كردم اجازه دهند به‏ ‏جاي "مونولوگ "،"ديالوگ " قلمي ادامه يابد، اما گويا ايشان مجالي بر اين‏ ‏پيشنهاد ندارند و با عبارت "آن را مي‎خوانم و اگر فرصت داشتم پاسخ‏ ‏مي‎دهم "! استقبالي از گفتگوي مكاتبه اي و رو در رو نشان ندادند. البته‏ ‏نوشته اند كه : "ولي آن را در پوشه مربوطه نگهداري خواهم كرد"! با اين‏ ‏اوصاف به اين نتيجه رسيدم كه نوشتن نقد خطاب به ايشان شايد مورد‏ ‏رضايت ايشان نباشد لذا در پي هجده مطلبي كه در دفتر اول متذكر شدم نقد‏ ‏بر ايشان را ادامه مي‎دهم .

‏ ‏چون آقاي بادامچيان در بسياري از موارد حتي بر مطالب كوچك و بي اهميت‏ ‏هم دست گذاشته و از آنها نتيجه خاص خود را يعني : "نبايد آيت الله‏ ‏منتظري در سياست دخالت كند" و "ايشان صلاحيت مرجعيت‏ ‏ندارند" القاء مي‎كنند ما هم مجبور شديم به آن مطالب بپردازيم گرچه به‏ ‏اطاله مقال منجر مي‎شود; علاوه بر اينكه پاسخ ندادن شايد براي برخي‏ ‏علامت سؤال هايي را پديد آورد. در اين جا از حوصله خوانندگان به ويژه آنان‏ ‏كه پس از مطالعه دفتر اول از طريق حضوري ، تلفني و حتي از طريق sms‏ ‏نظرات خويش را مطرح فرمودند، تشكر مي‎كنم ; اميدوارم در اين دفتر و‏ ‏دفترهاي آينده از آنها استفاده بهينه نمايم .

‏ ‏

‏ ‏ادامه مباحث گذشته ;

‏ ‏نوزدهم ، آيت الله حججي (1):

‏ ‏آقاي بادامچيان بر آيت الله منتظري خرده گرفته اند كه چرا ايشان‏ ‏گفته اند:

‏ ‏"مرحوم آيت الله شيخ احمد حججي برخلاف ساير روحانيون در متن‏ ‏اجتماع وارد مي‎شده است ".

‏ ‏نقد آقاي بادامچيان اين است :

‏ ‏"وي نمي گويد برخلاف ساير روحانيون نجف آباد يا‏ ‏تعدادي از روحانيون ...اين يعني تنقيص ساير‏ ‏روحانيون و آنها را از متن اجتماع خارج مي‎كند".

‏ ‏جناب بادامچيان با نقل به معناي جملات خاطرات رعايت امانت‏ ‏نكرده است ; چون متن خاطرات اين چنين است :

‏ ‏"مرحوم حاج شيخ احمد حججي بسيار عالم روشني بود،‏ ‏روحانيون ديگر در نجف آباد خيلي با مردم سر و كار نداشتند".

‏ ‏وانگهي آيت الله منتظري درپي ذكر خاطرات خويش از تولد تا‏ ‏مدرسه در شهر نجف آباد است . پس درباره كل روحانيون اظهارنظري‏ ‏نكرده اند. و آنچه هم آيت الله منتظري گفته اند نقصي نيست ; چون‏ ‏برخي روحانيون بوده و هستند كه به هر دليلي در متن اجتماع نيستند.‏ ‏خود جناب بادامچيان در صفحه (42) كتاب خود آورده است :‏ ‏"بسياري از روحانيون بودند كه در متن اجتماع با مردم مي‎جوشيدند"‏ ‏يعني تعدادي هستند كه در متن اجتماع با مردم نمي جوشيدند. از لحن‏ ‏آيت الله منتظري به دست مي‎آيد كه ايشان در مقايسه آيت الله حججي‏ ‏با برخي ايشان را در مردمي بودن سرآمد مي‎دانند.

‏ ‏

‏ ‏بيستم ، وضيعت حوزه ها:

‏ ‏هنگامي كه آيت الله منتظري از وضعيت اسف بار اقتصادي و‏ ‏مديريتي حوزه سخن به ميان آورده است جناب بادامچيان برآشفته اند‏ ‏كه چرا ايشان به علل و عوامل مشكلات اقتصادي حوزه كه ناشي از‏ ‏استبداد شاهنشاهي است و استعمار انگليس ، روس و ايادي آنها اشاره‏ ‏نكرده است ; و اعتقاد دارد كه بايد در اين باره توضيح بيشتري ارائه‏ ‏مي‎گرديد; و هنگامي كه از اخلاق و رفتار برخي روحانيون و علماي آن‏ ‏دوران سخن به ميان مي‎آيد آنها را نقص آنان و توهين محسوب كرده‏ ‏است .

‏ ‏مخفي نيست كه آيت الله منتظري - و امثال ايشان - اگر بخواهند به‏ ‏تمامي مطالب خرد و كلان روزهايي كه وقايع آن را نقل مي‎كنند‏ ‏بپردازند گاه ممكن است ذهن ياري نكند و از همه مهم تر مثل آيت الله‏ ‏منتظري بايد از 1600 صفحه خاطرات خود - كه تنها جلد اول آن‏ ‏788 صفحه است - پا را فراتر گذارد و چنين انتظاري به جا نيست و‏ ‏ايشان به دنبال تشريح وضعيت اقتصادي حوزه نيست بلكه تنها از‏ ‏وضعيت خود مي‎گويد.

‏ ‏بنابراين نبايد از هر خاطره گو انتظاري حداكثري داشت . گذشته از‏ ‏آن چون آيت الله منتظري بيش از 70 سال در حوزه هاي نجف آباد،‏ ‏اصفهان و قم حضور مستمر داشته اند، قطعا نقل هاي ايشان نسبت به‏ ‏تحليل هاي آقاي بادامچيان كه در حوزه نبوده اند; داراي ارزش تاريخي‏ ‏گران سنگي است .

‏ ‏

‏ ‏بيست و يكم ، نبود برنامه در حوزه :

‏ ‏آقاي بادامچيان نوشته است :

‏ ‏"آقاي منتظري درباره خودش مي‎گويد: تا وقتي شرح‏ ‏لمعه مي‎خواندم حساب و عددنويسي خوب بلد‏ ‏نبودم . يا مطالعه قبل از درس گفتن خوب است‏ ‏چون بالاخره پيش شاگردان روسفيد باشد و آبرويش‏ ‏نرود".

‏ ‏وي اعتقاد دارد:

‏ ‏"اگر خواننده اين حرف ها در يكي از كشورهاي خارج‏ ‏باشد تصور مي‎كند كه وضع حوزه هاي علميه ايران‏ ‏اين چنين است ".

‏ ‏و خرده گرفته است كه :

‏ ‏" مطالعه درس قبل از درس گفتن براي اينكه استاد‏ ‏نزد شاگردها روسفيد باشد; اين انگيزه اي نفساني‏ ‏است و الهي نيست "!

‏ ‏الف : اينكه آيت الله منتظري وضعيت تحصيلي خويش را بدون‏ ‏آلايش به تصوير مي‎كشد نشان از تواضع و صداقت اوست و نيازي به‏ ‏نقد و بهانه و مچ گيري ندارد. نگراني هم از ناحيه خوانندگان كشورهاي‏ ‏خارجي وجود ندارد چون در ميان انديشمندان خارجي بوده و هستند‏ ‏افرادي كه آنها هم گرچه با هوش بوده اند اما چون امكانات درس‏ ‏خواندن نداشته اند در برخي مراكز علمي يا مطالبي را فرا نگرفته اند، يا‏ ‏دير فراگرفته اند. برخي از آنها هم آدم هاي كند ذهني بوده اند كه با‏ ‏كوشش هاي شبانه روزي قله هاي افتخار را پله پله طي كرده اند.

‏ ‏از همه مهم تر اينكه نقدكننده خاطرات با مثله و جراحي كردن‏ ‏مطالب خاطرات و تنها پرداختن به مطالب پسيني از مطالب پيشيني ،‏ ‏خواننده را دچار غفلت مي‎كند.

‏ ‏آيت الله منتظري قبل از ذكر اينكه من عدد و حساب نمي دانستم ،‏ ‏گفته اند:

‏ ‏"آن زمانها كسي ما را راهنمايي نمي كرد. الان بعضي مدارس در قم‏ ‏يا جاهاي ديگر هست كه براي طلاب برنامه مي‎گذارند، آنها را‏ ‏راهنمايي مي‎كنند كه چه درس هايي را بخوانند مثلا قرآن ، نهج البلاغه ،‏ ‏تاريخ و اين جور چيزها... ولي آن وقت اين برنامه ها نبود". پس از اين‏ ‏مطالب ايشان مي‎گويند: "مثلا من تا وقتي شرح لمعه مي‎خواندم‏ ‏حساب و عددنويسي خوب بلد نبودم ".

‏ ‏ب : اينكه استادي بايد درس ها را مطالعه كند تا بتواند درس رابهتر‏ ‏تدريس كند، تا آنها درس را خوب فراگيرند و به حوزه بدبين نشده‏ ‏خود روزي استاد شوند; كجايش انگيزه اي است نفساني ! خوب مطالعه‏ ‏كردن براي تربيت شاگردان آيا خود نمي تواند بهترين انگيزه الهي‏ ‏باشد؟ علمي مي‎تواند حجاب اكبر باشد و اميال نفساني در آن دخيل‏ ‏باشد كه انسان با آن دچار تكبر و نخوت شده با انگيزش هاي سياسي و‏ ‏جناحي شخصيت افراد جامعه را ترور كرده حق حيات معنوي آنها را‏ ‏از آنان ساقط نمايد و بدون سند، مدرك ، تحليل علمي و تجربي از‏ ‏حربه توهين و افترا بهره برد.

‏ ‏

‏ ‏بيست و دوم ، همدرسي ها:

‏ ‏در خاطرات از عزيمت آيت الله منتظري در سن 12 سالگي به‏ ‏اصفهان براي ادامه تحصيل سخن به ميان آمده و اينكه ايشان مدتي در‏ ‏حجره اي بوده اند كه هم حجره اي ايشان - كه بزرگ تر و هم مباحثه بوده‏ ‏و متدين - پس از مباحثه با آيت الله منتظري به ايشان دستور مي‎داده‏ ‏كه كارهايي چون آب و جاروكردن حجره را انجام دهد و كارهاي‏ ‏شخصي هم حجره اي را بالاجبار انجام دهد.

‏ ‏ايشان مي‎گويند:

‏ ‏"اين گونه كارها را به من تحميل مي‎كرد. اين ها را مي‎گويم كه طلبه ها‏ ‏مواظب هم حجره اي هاي خود باشند. ايشان گاهي با من دعوا مي‎كرد.‏ ‏شايد سيلي هم به من مي‎زد تا جايي كه من خيلي دلگير شده و از‏ ‏طلبگي سير مي‎شدم ". (خاطرات ص 59)

‏ ‏در نقد ايشان آمده است :

‏ ‏"خواننده به ويژه اگر در كشورهاي خارج باشد تصور‏ ‏مي‎كند كه وضع حوزه هاي ديني ايران چنين بوده كه‏ ‏هم حجره اي طلبه اي مثل آقاي منتظري كه پدرش هم‏ ‏او را به دست وي سپرده كه مراقب او باشد به او‏ ‏سيلي مي‎زده و دعوا مي‎كرده و هم كارها را به وي‏ ‏تحميل مي‎كرده و لابد حالا هم كم و بيش همان طور‏ ‏است ". (ص 66)

‏ ‏الف : اينكه خوانندگان خارجي چه تصوير و تصوري در ذهن از‏ ‏حوزه هاي علميه برايشان حاصل مي‎شود ناشي از عملكرد ماست كه ما‏ ‏چگونه به عنوان شاگرد حوزه امام صادق (ع ) با حقوق فردي و‏ ‏شخصيت ديگران برخورد نماييم و چگونه خود را با معارف الهي و‏ ‏اخلاق اسلامي بياراييم . هيچ گاه از موارد نادر - گرچه آزاردهنده -‏ ‏نمي توان نگران بود كه ناظران به ويژه خارجي ها از كل حوزه ها و‏ ‏روحانيون تصويري بد براي خود ترسيم نمايند. وانگهي آنچه ايشان‏ ‏نقل كرده اند نمونه اي از تفكري است كه وجود داشت كه هر كس در‏ ‏حوزه زودتر آمده و پيش كسوت يا مسن تر است خيال مي‎كرد حق دارد‏ ‏از جوان ترها بخواهد حتي گاهي كارهاي شخصي آنها را انجام دهند.‏ ‏با تقدس بخشي آقاي بادامچيان به حوزه و دانش آموختگان آن‏ ‏نمي توان از واقعيت هاي تاريخي سخن به ميان نياورد.

‏ ‏ب : مرحوم آقانجفي قوچاني در خاطرات خودنوشت خويش‏ ‏تحت عنوان "سياحت شرق "، به گونه اي مفصل چگونگي برخورد‏ ‏برخي قديمي ها با طلاب جوان را به تصوير كشيده است ،هم او وقتي‏ ‏وضعيت خويش را بيان مي‎كند از اينكه بايد براي هم حجره اي اش كار‏ ‏كند، قليان چاق كند سخن مي‎گويد. روزي ظاهرا قليان باب طبع ‏ ‏بزرگ تر را چاق نكرده است كه پس از آموزش ، هم حجره اي او به وي‏ ‏با تحكم مي‎گويد:

‏ ‏"اگر دفعه [ديگر] از آنچه ديدي و شنيدي تخطي كردي همچو بزنم‏ ‏كه بميري كره خر!".

‏ ‏جاي ديگر نوشته است :

‏ ‏"آفتابه را ببر از چاه پر كن و ته آن را دو مرتبه به حوض بزن بياور‏ ‏به جايش بگذار. رفتم پرآب كردم و ته آن را به حوض تطهير كردم‏ ‏آوردم و اين نگاه مي‎كرد. وقتي كه آفتابه را گذاشته برخاست و گفت :‏ ‏كره خر! وقتي كه لب چاه به آفتابه آب مي‎ريختي چرا دامن خود را‏ ‏جمع نكردي كه ترشح نكند. سگ نجس ! و يك پشت گردني هم زد".‏ ‏

(آقانجفي قوچاني ، سياحت شرق ، تهران ، اميركبير، 1375 - ص 48)

‏ ‏خدا به آقانجفي قوچاني رحم كرده كه او در زمان ما نمي خواهد‏ ‏خاطراتش را بنويسد و در معرض عموم بگذارد وگرنه حتما امثال‏ ‏آقاي بادامچيان مطالب از اين دست را توهين به حوزه هاي علميه‏ ‏محسوب و آن را سانسور مي‎كردند. البته در صورتي كه آقانجفي‏ ‏قوچاني از نظر سياسي همگون با امثال نقدكننده خاطرات آيت الله‏ ‏منتظري باشد وگر نه همين مطالب چاپ شده مشكلي از ناحيه‏ ‏خوانندگان خارجي ! ايجاد نمي شود. وانگهي اگر جناب بادامچيان از‏ ‏نقل چنين خاطراتي از آيت الله منتظري براي حوزه ها دلخور و نگران‏ ‏قضاوت خارجي ها هستند پس حداقل مي‎توانند بر همين مبنا‏ ‏برعملكرد خود، دوستان و همفكران خود در نشريات ، بولتن ها و‏ ‏برخي جاها كه موجب هتك حرمت يكي از مراجع مسلم تربيت شده‏ ‏همين حوزه امام صادق (ع ) است ، هم نگران باشند. البته نمي دانيم‏ ‏شايد طرز فكر و ساز و برگي كه ايشان و همگنان ايشان براي از ميان‏ ‏بردن شخصيت حوزوي و سياسي آيت الله منتظري از آن بهره مي‎برند‏ ‏خدمت به حوزه ، نظام ، ارزش ها و بالاتر از آن اسلامي است كه آنها بدان اعتقاد‏ ‏دارند. اسلامي كه با سيره نبوي (ص ) و علوي (ع ) فاصله اي بس بسيار دارد.

‏ ‏

‏ ‏بيست و سوم ، آيت الله حججي (2):

‏ ‏نقد كننده خاطرات تيتري زده تحت عنوان : "اهانت به علماي‏ ‏نجف آباد" و ذيل آن مجددا برخي حكايات و خاطرات از آيت الله‏ ‏شيخ احمد حججي را نقص علماي نجف آباد قلمداد كرده است . علاوه‏ ‏بر اينكه جمله : "آقاي حججي مردمي بوده و ديگران نبودند"را- كه قبلا‏ ‏ذكر شد - تخريب علماي نجف آباد دانسته است ; حتي اين سفارش‏ ‏آقاي حججي را كه : "كتابخانه شخصي نمي خواهيد و كتاب انبار كنيد‏ ‏فايده اي ندارد" را توهين و حمله به علمايي دانسته است كه كتابخانه‏ ‏شخصي دارند.(ص 46)

‏ ‏قبلا گفته شد كه در ميان روحانيون بوده و هستند افرادي كه از‏ ‏نعمت معاشرت با مردم و اجتماع كمتر بهره برده اند. اينكه آقاي‏ ‏حججي از داشتن كتابخانه شخصي منع كرده بودند چه توهين و حمله‏ ‏به دارندگان اين گونه كتابخانه هاست . زماني كه آن مرحوم چنين‏ ‏سفارشي داشتند زماني بود كه اكثر طلاب از داشتن غذا و پوشاك‏ ‏مناسب در مضيقه بودند گاه در طول روز يك وعده غذاي كافي هم‏ ‏تناول نمي كردند. برخي از صاحبان كتابخانه شخصي هم مجبور بودند‏ ‏كتب خويش را يا نزد كاسب محله قرض و امانت بگذارند يا حتي‏ ‏بفروشند.كاسب هم گاه در آن چايي پيچيده مي‎فروخت ! حتي در زمان‏ ‏ما هم طلابي بوده و هستند كه به واسطه مشكلات مالي كتابهاي خويش‏ ‏را فروخته يا مي‎فروشند. آقاي حججي دليل خود را با اين جمله بيان‏ ‏مي‎كند:"اگر پول گيرت آمد بخور سالم باش كتاب را برو در كتابخانه‏ ‏مطالعه كن يا امانت بگير". (خاطرات ص 63)

‏ ‏واقعا مشخص نيست كجاي اين مطلب حمله به دارندگان كتابخانه‏ ‏شخصي است تا نياز به نقدهاي عالمانه ! آقاي بادامچيان داشته باشد!

‏ ‏

‏ ‏بيست و چهارم ، طرح اعزام مبلغ :

‏ ‏مرحوم آيت الله شيخ احمد حججي اعتقاد داشته اند:

‏ ‏"من اشخاص را مي‎برم درس طلبگي بخوانند مقيد هم نيستم كه‏ ‏اين ها بمانند مجتهد شوند مردم فقط مجتهد نمي خواهند بلكه اين ها‏ ‏چند سال كه بمانند يك رساله فارسي هم كه بخوانند يك معراج السعاده‏ ‏هم ياد بگيرند. نمازشان را هم درست بخوانند همين كه گليم خود را‏ ‏بتوانند از آب بالا بكشند همين هم بسيار مؤثر است اين ها در دهاتشان‏ ‏مي‎روند و اين مسايل را براي مردم مي‎گويند و سطح اطلاعات و‏ ‏معلومات ديني مردم را بالا مي‎برند و اين در رشد مردم مؤثر‏ ‏است ".(خاطرات ص 61)

‏ ‏آقاي حججي اعتقاد داشته اند پس از بازگشت اين طلاب به‏ ‏روستاهاي خويش علاوه بر كارهاي كشاورزي و گاه مغازه داري - يعني‏ ‏استقلال مادي - مي‎توانند در متن مردم حضور داشته و مسائل آنها را‏ ‏برايشان بيان نمايند.

‏ ‏جناب بادامچيان درباره آقاي حججي و نقل مطالب فوق و در باره‏ ‏طرح وي مي‎گويد:

‏ ‏"او مي‎خواسته طلبه باسواد نباشد بلكه كمي فارسي و‏ ‏معراج السعاده ، كه كتابي در اخلاق است با تعدادي‏ ‏مسأله شرعي ياد بگيرد و روحاني روستا شود تا سطح‏ ‏معلومات ديني مردم بالا رود!! و جالب اينكه آقاي‏ ‏منتظري اين روش را براي حوزه هاي علميه امروز‏ ‏هم توصيه مي‎كند. آن هم در اين زمان كه روستايي‏ ‏ما به بركت انقلاب اسلامي ، تحصيلات خوبي دارد‏ ‏و اطلاعات عمومي و بينش سياسي - اجتماعي او در‏ ‏سطح بالاست ". (ص 46)

‏ ‏الف : جناب بادامچيان خواسته يا ناخواسته جملات را تحريف‏ ‏كرده است . آيت الله منتظري از زبان آقاي حججي آورده كه :

‏ ‏"مردم فقط مجتهد نمي خواهند بلكه اين ها دو يا سه سال كه بمانند‏ ‏يك رساله فارسي هم بخوانند..." اما جناب بادامچيان چنين آورده است :‏ ‏"بلكه كمي فارسي (...) با تعدادي مسأله شرعي "(ص 46)

‏ ‏ب : آنچه آيت الله حججي گفته اند و آيت الله منتظري از ايشان نقل‏ ‏كرده واقعيت ملموسي است كه تا كسي در متن مردم به ويژه روستاهاي‏ ‏دوردست نباشد به عمق و كارساز بودن آن پي نخواهد برد. فهم چنين‏ ‏مطالبي هم تنها به عهده كساني است كه چون آقاي حججي و آقاي‏ ‏منتظري در متن مردم باشند تا فقط به ظواهر اكتفا نكنند. همه آناني هم‏ ‏كه به حوزه آمده اند براي مجتهد شدن حتي از نوع متجزي آن نيامده اند.‏ ‏با اين حال نسبت ورودي به حوزه ها و خروجي از آن بسيار پايين و‏ ‏قابل مقايسه نيست .

‏ ‏ج : اعتقاد به اين كه پس از انقلاب اسلامي تحصيلات و اطلاعات‏ ‏عمومي مردم بالا رفته تا حدي در برخي مناطق مي‎تواند قابل توجه‏ ‏باشد. اما واقعيت امر اين است كه نبود امثال آقاي بادامچيان در متن‏ ‏مردم به ويژه با مشغله هاي سياسي و اجرايي باعث شده است كه‏ ‏ارزيابي وي دقيق نباشد و به گزارش ها و ظواهر كفايت كند. افزايش‏ ‏اطلاعات عمومي و ديني مردم متأسفانه با وجود اين همه نهادهاي‏ ‏فرهنگي فراگير آن گونه كه بايد باشد موجب رضايت اهالي فرهنگ‏ ‏ديني نيست .

‏ ‏گاه از طريق نامه ، اينترنت ، تلفني و حضوري سوئالاتي طرح‏ ‏مي‎شود كه نشان از كم اطلاعي از احكام و مسايل شرعي است . راه‏ ‏دوري نرويم از مسئولان امور تربيتي آموزش و پرورش مي‎توان پرسيد‏ ‏كه نمرات ديني دانش آموزان نسبت به ديگر دروس در چه سطحي‏ ‏قرار دارد؟!چه برسد روستائياني كه از شهرها به دورند و برخي از آنها‏ ‏از داشتن يك نفر روحاني براي پاسخ به مسائل شرعي و بيان احكام‏ ‏در طول سال محرومند. برخي از آنها در طول سال تنها يك ماه و گاه‏ ‏كمتر چهره يك روحاني را مشاهده مي‎كنند و دربقيه ماههاي سال ،‏ ‏درب حسينيه يا مساجد آنها بسته است . آنچه كه آيت الله منتظري از‏ ‏آيت الله حججي نقل كرده و براي بالابردن سطح معلومات ديني مردم‏ ‏در حال حاضر هم مفيد مي‎دانند با توجه به كمبودهاي دامنه دار تا اين‏ ‏زمان است . آنچه اهل سنت ساليان متمادي بدان خوگرفته و پيشه خود‏ ‏كرده اند اين است كه آنان به راحتي در ميان مردم به كشاورزي ، كاسبي ،‏ ‏حتي رانندگي مشغولند. در عين حال امام جماعت آنها بوده به مسايل‏ ‏ديني هم پاسخ مي‎دهند. ماندن بيش از حد در حوزه ها سنت‏ ‏غيرميموني است كه متأسفانه بيشتر شده است . مرحوم آيت الله حاج‏ ‏شيخ عباس ايزدي مي‎فرمود: بايد حوزه ها چون حوض كري باشد كه‏ ‏از يك قسمت به آن آب وارد و از قسمت ديگر خارج شود. وي با اين‏ ‏تعبير كه : "برخي در حوزه ها سنگ قبر شده اند" از ماندن بيش از حد و‏ ‏گاه بي فايده برخي روحانيون در حوزه ها و كوچ نكردن براي تبليغ دين‏ ‏به شدت انتقاد مي‎كرد. او خود با اينكه استاد برخي بزرگان فعلي بود‏ ‏كوچ كرد و در نجف آباد بلكه اصفهان منشأ آثار و بركات زيادي بود;‏ ‏خدايش رحمت كند.

‏ ‏قطعا در رشته پزشكي هم ما سراغ نداريم كه فوق تخصصي از‏ ‏دانشگاه سوربون فرانسه يا فارغ التحصيل از كالج سلطنتي لندن براي‏ ‏مداواي بيماران به روستاها كوچ كند چون هم به صرفه نيست و هم با‏ ‏جمعيت كمي كه روستاها و برخي مناطق دورافتاده دارد عملا اين فوق‏ ‏تخصص در آنجا عاطل و باطل خواهد ماند اما پزشك هاي عمومي هر‏ ‏چند با تحصيلات و تجارب كمتر بهتر مي‎توانند منشأ اثر باشند.

‏ ‏طرح آقايان حججي (ره ) و منتظري چند سالي است در حوزه ها با‏ ‏نام "طرح روحانيون مستقر" در حال اجراست . نبايد انتظار داشت كه‏ ‏روحانيوني كه در حد اجتهاد متجزي هستند يا محقق يا اهل قلم اند به‏ ‏روستاها كوچ نمايند.

‏ ‏نتيجه اينكه به نظر مي‎رسد بهتر است امثال آقاي بادامچيان تنها‏ ‏در حيطه تخصص خويش - بازار آن هم از نوع فرش آن - نظر دهند.

‏ ‏

‏ ‏بيست و پنجم ، بهره بردن از تمثيل :

‏ ‏در پي ذكر حالات و اخلاق متواضعانه مرحوم آيت الله حججي در‏ ‏خاطرات آيت الله منتظري آمده است :

‏ ‏"ايشان به افراد پر و بال مي‎داد كه در مسائل اظهارنظر كنند و حرف‏ ‏خود را بزنند. يك روز همراه ايشان به اصفهان مي‎رفتيم الاغ ايشان‏ ‏رسيد به يك الاغ ديگر و هر دو الاغ بنا كردند به صدا كردن . گفت :‏ ‏آشيخ حسينعلي انسان بايد با انسان ديگر خوب برخورد كند. ببين اين‏ ‏الاغ به آن الاغ كه رسيد چطور دارد چاق سلامتي و احوال پرسي‏ ‏مي‎كند. ايشان با من بچه طلبه اين گونه برخورد مي‎كرد". (خاطرات ص‏ ‏63)

‏ ‏در نقد عالمانه! اين بخش آمده است :

‏ ‏"و بالاخره خاطره استادش را در عصر رايانه و‏ ‏اينترنت به اين بيان در سطح نازل بياورد كه وقتي‏ ‏الاغش به الاغ ديگري با هم صدا مي‎كنند و عرعر راه‏ ‏مي‎اندازند به منتظري مي‎گويد...".

‏ ‏نگراني چندمين بار آقاي بادامچيان از اين جهت است كه : يك‏ ‏اروپايي يا آسيايي ، يك دانشجو، يك تحصيل كرده اين مطلب را‏ ‏بخواند چه تصويري در ذهنش از علماي اسلام شكل مي‎گيرد؟!

‏ ‏جناب ايشان چون صدر و ذيل اين خاطره را در قسمت نقدهاي‏ ‏خويش حذف كرده ، در صدد القاي اين مطلب است كه آيت الله‏ ‏منتظري قصد سبك كردن استادش رادارد. اگر جناب بادامچيان پس‏ ‏از نقدهايش متن خاطرات را ذكر نمي كرد حتما در القاي مطللبش‏ ‏موفق مي‎شد ولي خواننده پس از مراجعه به متن و مواجه با مقدم و‏ ‏مؤخر اين گونه خاطره گويي ها پي خواهد برد كه قصد سبك كردن در‏ ‏بين نيست .

‏ ‏گذشته از اين نه مي‎توان به آيت الله حججي خرده گرفت و نه به‏ ‏آيت الله منتظري ; چون استفاده از تمثيل ، تشبيه و استعاره در باب علم‏ ‏معاني بيان يكي از روش هاي القاء بهتر مطلب بررسي مخاطب است .‏ ‏

(رك : تفتازاني ، مختصرالمعاني )

‏ ‏گاه گوينده مجبور است مطالبي را گرچه پرمحتوا و حكمت آميز و‏ ‏آسماني ، در قالب هايي زميني و ساده بيان دارد. در اين فرايند گاه‏ ‏مطالب حكيمانه از زبان حيوانات مطرح مي‎شود; چنانكه ابوالمعالي‏ ‏نصرالله منشي در كليله و دمنه با حكايت و تمثيل حكمت مي‎گويد و‏ ‏حافظ در ديوانش سخن از مستي ، شراب ، طرب ، رقص ، ني و نرگس .

‏ ‏در اين جا ملاي رومي يد طولايي دارد بنگريد:

‏ ‏آن مگس بر برگ كاه و بول خر

‏ ‏همچو كشتي بال همي افراشت سر

‏ ‏گفت من دريا و كشتي خوانده ام

‏ ‏مدتي در فكر آن مي‎مانده ام

‏ (بر اساس نسخه نيكلسون ، دفتر اول ، بيت 1083)

‏ ‏و بنگريد به مولوي در باب داستان آن كنيزك كه با خر خاتون‏ ‏شهوت مي‎راند. (دفتر5، بيت 1334-1429)

‏ ‏در همانجا مولوي پس از چندين بيت مي‎گويد:

‏ ‏آنچ مقصودست مغز آن بگير

‏ ‏چون بر اهلش كرد زال ستير

‏ ‏(.......)

‏ ‏(.........)

‏ ‏ظاهر قسمت بديدي زاوستاد

‏ ‏اوستادي برگرفتي شاد شاد

‏ ‏اي بسا زراق گول بي وقوف

‏ ‏از ره مردان نديده غير صوف

‏ ‏اي بسا شوخان زاندك احتراف

‏ ‏از شهان ناآموخته جز گفت و لاف

‏ ‏هر يكي در كف عصا كه موسي ام

‏ ‏مي‎دمد بر ابلهان كه عيسي ام

‏ ‏آه از آن روزي كه صدق صادقان

‏ ‏باز خواهد از تو سنگ امتحان

‏ ‏آخر از استاد باقي را بپرس

‏ ‏يا حريصان جمله كورانند و خرس

‏ ‏جمله جستي باز ماندي از همه

‏ ‏صيد گرگانند اين ابله رمه

‏ ‏صورتي بشنيده گشتي ترجمان

‏ ‏بي خبر از گفت خود چون طوطيان

‏ ‏قرآن كريم درباره مثال زدن مي‎فرمايد:

‏ (ان الله لا يستحي أن يضرب مثلا ما بعوضة فما فوقها فاما الذين ‏ ‏آمنوا فيعلمون انه الحق من ربهم و اما الذين كفروا فيقولون ماذا أراد‏ ‏الله بهذا مثلا يضل به كثيرا و يهدي به كثيرا)

‏ (خدا را از اينكه به پشه اي يا بالاتر از آن بر مثال زند شرم نمي كند.‏ ‏پس كساني كه ايمان آورده اند مي‎دانند كه آن مثل از جانب خدايشان‏ ‏به جاست ولي كساني كه كافرند مي‎گويند خدا از اين مثل چه قصدي‏ ‏داشته است . خدا بسياري را با آن گمراه و بسياري را با آن راهنمايي‏ ‏مي‎كند).(بقره ، 26)

‏ ‏ذيل همين آيه شريفه مولوي ابياتي دارد:

‏ ‏كنده را لوطي در خانه برد

‏ ‏سرنگون افكندش و در وي فشرد

‏ (دفتر 5، بيت 2496 - 2515)

‏ ‏قرآن كريم هنگامي كه مي‎خواهد عمق ناتواني بشر و ديگر‏ ‏مخلوقات را به رخ كشد از راه تمثيل وارد شده مي‎فرمايد: (اگر جن و‏ ‏انس جمع شوند نمي توانند حتي يك مگس خلق نمايند هم طالب و هم‏ ‏مطلوب هر دو ضعيفند). (حج ،74)

‏ ‏همچنبن قرآن جايي مثال سگ را مي‎زند: (اعراف 175); جايي مثال‏ ‏عنكبوت را: (عنكبوت 41); جايي مثال الاغ را: (مثل الذين حملوا‏ ‏التورية ثم لم يحملوها كمثل الحمار يحمل أسفارا)(جمعه ، 4) يعني :‏ (كساني كه تورات را حمل كرده به آن عمل نمي كنند مانند الاغي اند كه‏ ‏ورق نوشته ها - يا كتابها - را حمل مي‎كند). و مي‎فرمايد:"ما مثالها‏ ‏مي‎زنيم براي مردم تا شايد در آن فكر كنند."(حشر، 21)

‏ ‏از آيات ديگر كه با زبان تمثيل وارد شده است چون : نور 39 - 40;‏ ‏يس 78; بقره 265; فتح 29; نور 35; بقره 261.

‏ ‏براي بررسي و تفصيل بحث پيرامون امثال قرآن رجوع كنيد به :‏ ‏محمد بكر اسماعيل ، الامثال القرآنية ، دالمنار، قاهره ; عبدالرحمن‏ ‏حسن حنبكه الميداني ، دارالقلم ، دمشق ; محمد متولي الشعراوي ، امثال‏ ‏القرآن ، دارالعلم ، بيروت .

‏ ‏"كاشفي " در باره عالمان بي عمل با الهام گيري از آيه شريفه‏ ‏مي‎گويد:

‏ ‏گفت ايزد يحمل اسفاره

‏ ‏بار باشد علم كان نبود ز هو

‏ ‏علمهاي اهل دل حمالشان

‏ ‏علمهاي اهل تن احمالشان

‏ ‏و سعدي :

‏ ‏علم چندانكه بيشتر خواني

‏ ‏چون عمل نيست ناداني

‏ ‏نه محقق بود نه دانشمند

‏ ‏چارپايي بر او كتابي چند

‏ ‏آن تهي مغز را چه علم و جز

‏ ‏كه برو هيزم است يا دفتر

‏ ‏و سهراب سپهري چه زيبا كه :

‏ ‏قاطري ديدم بارش "انشا"

‏ ‏اشتري ديدم بارش سبد خالي "پند و امثال "

‏ ‏عارفي ديدم بارش "تنناها ياهو"

‏ ‏بي شك نه قرآن كريم كه از باب مثال وارد مي‎شود قصد تنقيص‏ ‏دارد،نه كليله و دمنه نه ملاي رومي و نه ... البته شايد به عقيده جناب‏ ‏بادامچيان در عصر نزول قرآن و سرودن ابيات و اشعار، اينترنت نبوده‏ ‏كه جوانان تحصيل كرده آسيايي و اروپايي اين مقاله ها را بخوانند و‏ ‏خرده بگيرند!!

‏ ‏اين قسمت را با مثال ديگري از اديب الممالك فراهاني پايان‏ ‏مي‎بريم :

‏ ‏بيچاره آدمي كه گرفتار عقل شد

‏ ‏خوش آن كسي كه كره خر آمد الاغ رفت

‏ ‏

‏ ‏بيست و ششم ، حاج ميرزا علي آقا شيرازي :

‏ ‏در كتاب خاطرات آيت الله منتظري در ذيل عنوان : عالم‏ ‏جليل القدر آيت الله حاج ميرزا علي آقا شيرازي هم تعريف ها و‏ ‏توصيفات شهيد مطهري در اين باره آمده و هم از زبان آيت الله‏ ‏منتظري .

‏ ‏شهيد مطهري در باره اين استاد نهج البلاغه اش مي‎گويد: "ديدم با‏ ‏مردي از اهل تقوا و معنويت روبرو هستم . كه خودش نهج البلاغه مجسم‏ ‏است و مواعظ نهج البلاغه در عمق جانش فرو رفته است ".

‏ ‏جناب بادامچيان در نقد خويش اعتقاد دارد كه اگر بين دو شاگرد‏ ‏- منتظري و مطهري - مقايسه كنيم خواهيم فهميد كه آقاي منتظري‏ ‏بينش درست در تعريف و توصيف استادش نداشته است .

‏ ‏براي سنجش صحت و سقم نقد جناب بادامچيان ، بايستي تعريف‏ ‏و توصيف هاي آيت الله منتظري را مرور نماييم تا مشخص شود كه آيا جاي‏ ‏نقد باقي است يا نه ؟! آيت الله منتظري گفته است :

‏ ‏"ايشان مرد از دنيا گذشته و وارسته اي بود"، "در طب قديم استاد‏ ‏بود"، "استاد قانون بوعلي بود"، "استاد نهج البلاغه بود و از اول منبر تا‏ ‏آخرش گريه مي‎كرد، او با حالت خاص نهج البلاغه را مي‎خواند"، "از‏ ‏اينكه كسي پشت سرش نماز بخواند كراهت داشت "، "تا پايان عمر‏ ‏برق نكشيد چون مي‎گفت چون روي ديوار مردم تير مي‎كوبند و‏ ‏صاحب خانه همسايه راضي نيست "، "معنويت او بر روي من و شهيد‏ ‏مطهري خيلي اثر داشت "، "طبع شاعرانه داشت " "يك شب براي نماز‏ ‏شب بيدار نشد آنقدر متأثر بود گويا فرزندشان فوت شده "، "خيلي‏ ‏زندگي ساده و بي آلايش داشت " و...

‏ ‏در اين جا ظاهرا تفاوت ديدگاه ها نسبت به اشخاص - يكي‏ ‏شيدايي يكي كينه - در تفاوت نگرش به حتي تعريف و تمجيدهاي‏ ‏آنان از استاد اثر گذاشته است اما نبايد اين گونه ديد كه :

‏ ‏چشم ها را بايد شست ، جور ديگر بايد ديد.

‏ ‏واژه ها را بايد شست

‏ ‏واژه ها بايد خود باد، واژه بايد خود باران باشد

‏ ‏چترها را بايد بست ،

‏ ‏زير باران بايد رفت

‏ ‏فكر را، خاطرات را، زير باران بايد برد.

‏ (سپهري ، سهراب ، هشت كتاب )

‏ ‏

‏ ‏بيست و هفتم ، حاج سيد علي آيت :

‏ ‏صاحب كتاب خاطرات جمله اي از مرحوم آيت الله خميني درباره‏ ‏حاج سيد علي آيت از حاج ميرزا محمد صادق نقل مي‎كند كه :

‏ ‏"اين سيد علي مي‎خواهد بگويد من از آقاي نائيني و‏ ‏آسيدابوالحسن كمتر نيستم و بي راه هم نمي گويد اما حيف كه‏ ‏روضه خوان است ". (خاطرات ، ص 70)

‏ ‏جناب ناقد خاطرات ، عبارت "روضه خوان " را اهانت به روضه و‏ ‏روضه خواني قلمداد كرده و گفته است : برخي بزرگان از علماي اسلام‏ ‏افتخار دارند كه ذاكر و روضه خوان اباعبدالله (ع ) باشند.

‏ ‏بايد دانست كه اصطلاح "روضه خوان " كه اكنون در حوزه ها يك‏ ‏اصطلاح مرسوم است ، اگر به كسي نسبت داده شود كه از علماي اهل‏ ‏تفكر و تتبع باشد و علاوه بر آن روضه هم بخواند - اگر به قصد توهين‏ ‏گفته شود - حق با جناب بادامچيان است اما اين اصطلاح جايي گفته‏ ‏مي‎شود كه كسي حال و حوصله فقه واصول و تفحص در منابع دست‏ ‏اول ديني را ندارد تنها به اتكاي منابع دست چندم پس از طي دروس‏ ‏مقدماتي حوزه گاه به بركت صدا و سيماي خوب به روضه خواني‏ ‏مشغول مي‎شود. اين گونه روحانيون جايگاه خاص خود را دارند ولي‏ ‏نبايد انتظار داشت كه با برداشت مختصري از دين و آموزه هاي ديني‏ ‏توسط اين روحانيون ، تمامي اشكالات ، شبهات و جوانب امور ديني را‏ ‏برطرف كرد.

‏ ‏برخلاف آنچه آقاي بادامچيان و برخي عوام از مردم تصور مي‎كنند‏ ‏حوزه هاي علميه با آن قدمت هزار ساله اش از زمان شيخ مفيد تا به‏ ‏حال براي تربيت روضه خوان تأسيس نشده است . نقطه عطف حضور‏ ‏در حوزه ها همان گونه كه امام صادق (ع ) مي‎فرمايد: تفقه در دين است .‏ ‏سوگمندانه بايد گفت : ضرري كه برخي روضه خوان هاي بي سواد يا‏ ‏كم سواد و مداحي هاي بي محتوا، براي دين ، تاريخ و اسلام دارد،‏ ‏دشمنان دين و معنويت نداشته اند. (رك :تحريفات عاشورا،شهيد مطهري )

‏ ‏گذشته از اين ، آيت الله منتظري اين لفظ - روضه خوان - كه به‏ ‏مزاق جناب بادامچيان خوش نيامده است را از آيت الله خميني نقل‏ ‏مي‎كند و ايشان هم از آيت الله حاج ميرزا محمد صادق خاتون آبادي‏ ‏نقل مي‎كندپس اگر خرده اي هم گرفته مي‎شود در حقيقت از منقول عنه‏ ‏است ولي با اين حال آيت الله منتظري با اين عبارت از وي تمجيد‏ ‏كرده است :

‏ ‏"در عين حالي كه ايشان درس خارج مي‎گفت و شخصيت بزرگ و‏ ‏محترمي بودند هرجا ايشان را دعوت مي‎كردند منبر مي‎رفت و‏ ‏مجلس هاي دو سه هزار نفري هم گاهي داشتند". (خاطرات ص 70)

‏ ‏

‏ ‏بيست و هشتم ، كتاب حاجي نوري درباره تحريف قرآن :

‏ ‏كتاب فصل الخطاب في تحريف الكتاب حاجي نوري از ديگر‏ ‏مطالبي است كه در خاطرات آيت الله منتظري از آن به مناسبتي سخن‏ ‏به ميان آمده است . در خاطرات مطلبي از آيت الله مرعشي نجفي نقل‏ ‏شده است مبني بر اينكه نوشتن كتابي در اثبات تحريف قرآن با‏ ‏واسطه هايي صورت گرفته كه از مأموران سفارت انگليس بوده اند.‏ ‏جناب بادامچيان اعتقاد دارد: نقل چنين مطلبي معني اش اين است كه‏ ‏استعمارگران در حوزه هاي علميه به ويژه قم ايادي داشته و دارند و‏ ‏معتقد است آيت الله منتظري با نقل اين خاطره به سادگي آيت الله‏ ‏حاجي نوري را ابزار سياست انگليسي ها مي‎داند!

‏ ‏واقعيت مطلب اين است كه بحث دنياي جاسوسي و نفوذ آنها در‏ ‏كشورهاي ديگر و مراكز مختلف اعم از علمي ، تحقيقاتي ، اقتصادي ،‏ ‏سياسي ، امنيتي و...بحثي پيچيده است .

‏ ‏اما با مطالعه خاطرات برخي جاسوسان - چون مستر همفر‏ ‏جاسوس معروف لندني در كشورهاي اسلامي اگر واقعيت داشته باشد -‏ ‏انسان پي خواهد برد كه با چه شگردهاي حرفه اي مي‎توان به مجامع‏ ‏علمي و ديني نفوذ كرد. تا جايي كه مذهبي باطل چون وهابيت پس از‏ ‏كمي خمودگي دوباره جان مي‎گيرد.گاه و بي گاه اخباري درز مي‎كند‏ ‏حاكي از آن كه جاسوسان CIA و KGB در سازمانهاي مخوف‏ ‏يكديگر نفوذ كرده اند. جالب اينكه برخي جاسوس دوجانبه اند كه هم‏ ‏از توبره مي‎خورند هم از آخور!

‏ ‏فراموش نكرده ايم پس از برملا شدن عاملان قتل هاي دردناك‏ ‏زنجيره اي پاييز 77 و افشاي آنها توسط وزارت اطلاعات جمهوري‏ ‏اسلامي برخي به هر دليلي "كيسي " را بستند مبني بر اينكه : اين ها‏ ‏عوامل كشورهاي خارجي و سرويس هاي امنيتي آنها بوده اند. بر همين‏ ‏اساس و بنابر آنچه از نوار نحوه اعتراف گيري از عاملان قتل هاي‏ ‏زنجيره اي به دست مي‎آيد بايد آنها را مورد شكنجه قرار داد تا به اين‏ ‏سناريو جواب مثبت دهند! اگر جناب بادامچيان مطلع باشند در‏ ‏وزارت اطلاعات ما قسمتي يا معاونتي وجود دارد به نام :"معاونت امور‏ ‏روحانيت "; يكي از وظايف تعريف شده براي اين معاونت جلوگيري‏ ‏از نفوذ جاسوسان در حوزه هاي علميه است .

‏ ‏خلاصه اينكه ماجراي كتاب حاجي نوري و وجود تحريف در‏ ‏قرآن از هر ناحيه اي باشد چه دست خارجي ها در آن باشد يا نباشد در‏ ‏اين واقعيت مشكلي ايجاد نخواهد كرد كه : چنانچه سرويس هاي‏ ‏جاسوسي دنيا در سرويس هاي يكديگر نفوذ مي‎كنند قطعا قدرت و‏ ‏توان نفوذ در مجامع علمي چون دانشگاهها و حوزه ها را نيز دارا‏ ‏هستند. اين ما هستيم كه بايد آنان را كوچك نشمرده و با بكارگيري‏ ‏فنون ضد جاسوسي از نفوذ آنها جلوگيري نماييم .

‏ ‏مرحوم امام خميني درباره نفوذ در روحانيت گفته اند:

‏ ‏"گمان نكنيد كه تهمت وابستگي و افتراي بي ديني را تنها اغيار به‏ ‏روحانيت زده است ، هرگز; ضربات روحانيت ناآگاه و آگاه وابسته به‏ ‏مراتب كاري تر از اغيار بوده است ".

‏ ‏ايشان پس از ذكر برخي اظهارنظرات دسته اي از روحانيون‏ ‏مي‎گويند:

‏ ‏"همه اين ها نتيجه نفوذ بيگانگان در جايگاه و در فرهنگ‏ ‏حوزه هاست ، و برخورد واقعي هم با اين خطرات مشكل و پيچيده‏ ‏است ". (صحيفه امام ، تهران ، مؤسسه نشر آثار امام خميني ، چاپ سوم ، 1379، ص 281)

‏ ‏

‏ ‏بيست و نهم ، تشكيل خانواده :

‏ ‏آيت الله منتظري در باره ازدواج و تشكيل خانواده مي‎گويد:

‏ ‏"من چون به تحصيل علم علاقه داشتم و با وضع بد اقتصادي كه‏ ‏داشتم ازدواج را مانع از تحصيل مي‎دانستم لذا به طور كلي ذهن را از‏ ‏آن منصرف مي‎كردم ".

‏ ‏جناب بادامچيان چون با هر موضوعي كه در خاطرات آمده به‏ ‏دنبال انگيزه هاي سياسي خويش است كه نشان دهد براي نقد‏ ‏شخصيت سياسي و علمي آيت الله منتظري تا چه حدي چنته اش‏ ‏خالي است ، حتي از زندگي خصوصي صاحب خاطرات و دليل‏ ‏ازدواج نكردن ايشان در برهه اي از زمان هم نمي گذرد.وي ضمن اينكه‏ ‏اعتقاد دارد آقاي منتظري ساده انگاري و تأثيرپذيري خود را كاملا در‏ ‏امر ازدواج آشكار كرده است ! از جايگاه يك كارشناس مسائل خانواده‏ ‏و ازدواج مي‎گويد:

‏ ‏"ازدواج يك كار ساده نيست و سرنوشت زندگاني آينده و‏ ‏شريك غم و شادي و فرزندان ... در گرو انتخاب دقيق همسر‏ ‏مي‎باشد".

‏ ‏وي سپس در نقد دليل امتناع آيت الله منتظري از ازدواج گفته‏ ‏است :

‏ ‏"اين استدلال اگر از مردم عادي پذيرفته باشد‏ ‏ازيك روحاني پذيرفته نيست ".

‏ ‏وي دليل اين عدم پذيرش را مي‎گويد:

‏ ‏"علاقه به تحصيل علم مانعي براي ازدواج نيست‏ ‏آن هم براي طلابي كه در آن روزگار به علت‏ ‏افزايش شهريه و امكانات به سهولت تحصيل علم‏ ‏كمك هم مي‎كرد ... با وضع بد اقتصادي ازدواج مانع‏ ‏از تحصيل علم مي‎پندارد و در حالي كه وضع بد‏ ‏اقتصادي مانع ازدواج است زيرا هزينه همسر و‏ ‏زندگي متاهلانه تامين تر شود نه اينكه با وضع بد‏ ‏اقتصادي ازدواج را مانع از تحصيل بداند".

‏ ‏اولا: تأهل و دو برابر شدن يا افزايش شهريه ، تنها از سوي برخي از‏ ‏بزرگان و مراجع صورت مي‎پذيرد و برخي از بزرگان بر اساس رتبه ‏ ‏درسي شهريه پرداخت مي‎كنند. وانگهي در حال حاضر كه شهريه‏ ‏حوزه افزايش داشته است شهريه رتبه سوم - بالاترين رتبه شهريه‏ ‏پرداختي به طلاب مجرد - كمتر از هشتاد هزار تومان است كه در‏ ‏صورت تأهل و دوبله شدن مي‎شود صد و شصت هزار تومان . واقعا‏ ‏اين مبلغ امروزه كفاف زندگي را نمي دهد; با توجه به اينكه مراكز‏ ‏اقتصادي كشور خط قرمز فقر را بيش از دويست و پنجاه هزار تومان‏ ‏اعلام كرده اند!! حال مقايسه كنيد وضعيت اقتصادي و معيشتي طلاب‏ ‏امروز را با طلاب حدود شصت يا هفتاد سال پيش كه در پي وضعيت‏ ‏نابسامان اقتصادي چه زجرها و گرسنگي ها كه نمي كشيدند!

‏ ‏ثانيا: گذشته از اينكه در چه سني بايد ازدواج كرد با چه حدي از‏ ‏امكانات و شرايط، بايد متخصصان فن نظر دهند و در شأن ما و‏ ‏بادامچيان نيست كه در آن باره نظر تخصصي بدهيم . اما بايد گفت : در‏ ‏مجامع علمي از ديرباز اين سؤال مطرح بود و هست كه آيا ازدواج مانع‏ ‏تحصيل است يا خير؟ آيا با وضعيت بد اقتصادي ازدواج مانع‏ ‏تحصيل علم است يا مكمل آن ؟ فرهنگي كه به ويژه در حوزه هاي‏ ‏علمي و ديگر مجامع علمي مطرح مي‎شده اين بوده كه ازدواج نبايد زود‏ ‏صورت گيرد و تجرد و تحصيل در غربت مي‎توانند در پيشرفت علمي‏ ‏تأثير گذار باشند. در اين باره شهيد ثاني در آداب المتعلمين در آداب‏ ‏متعلقه به متعلم ، ادب چهارم را اين گونه ذكر كرده است :

‏ ‏"الرابع : ان يترك التزويج حتي يقضي وطره من العلم ، فانه اكبر‏ ‏شاغل و اعظم مانع بل هوالمانع في الجملة حتي قال بعضهم : ذبح العلم‏ ‏في فروج النساء(...)هذا امر وجداني مجرب واضح لا يحتاج الي‏ ‏الشواهد كيف مع ما يترتب عليه علي تقدير سلامة فيه من تشويش‏ ‏الفكر بهم الاولاد والاسباب ...".

‏ ‏وي مي‎گويد: چهارمين امر از اموري كه طالب علم در خودش بايد‏ ‏آن را رعايت كند اين است كه تا در علم اندوزي به مراحل بالايي‏ ‏نرسيده ازدواج نكند. چون در اين مرحله ازدواج بزرگترين مانع و‏ ‏شاغل بلكه في الجمله مانع از تحصيل علم است . تا جايي كه برخي‏ ‏گفته اند: علم با ازدواج با زنان ذبح مي‎شود. وي سپس مي‎گويد: اين‏ ‏امري وجداني است كه نيازي به شواهد ندارد چگونه واضح نباشد‏ ‏حال آنكه بر فرض سلامت امر ازدواج كه مشكلاتي در خود امر ازدواج‏ ‏حاصل نشود، طالب علم به واسطه اولاد و اسباب ازدواج ذهنش‏ ‏مشوش مي‎گردد. (العاملي الشامي ، زين الدين بن علي بن احد، متوفاي 965، منيته‏ ‏المريد في آداب المفيد والمستفيد، قم ، مجمع الذخائر الاسلاميه ، 1402 ه' ص 103 - 104)

‏ ‏آقا نجفي قوچاني در خاطرات خودنوشت خود درباره صاحب حجره‏ ‏شدن در نجف مي‎نويسد:

‏ ‏"در بيروني كه شخصي از خراساني ها در آنجا ايستاده بود مرا‏ ‏گرفت گفت : بيا برويم حجره مال من است و خالي است چون من زن‏ ‏گرفته ام بي اجازه آخوند رفته ام منزل ، چون آخوند راضي نمي شود‏ ‏طلبه فقير در اين جا زن بگيرد و مي‎گويد: طلبه در اين جا خودش‏ ‏شوهر لازم دارد كه تكفل نفقات او را بنمايد. گفتم : راست مي‎گويد زن‏ ‏گرفتن مثال من و تو دراين جا حرام است تو چطور جرأت كردي زن‏ ‏گرفتي ؟!". (سياحت شرق ، همان ، ص 314)

‏ ‏در جاي ديگر نوشته است :

‏ ‏"دوستان خراساني ام در حرم اميرالمؤمنين (ع ) يكي شان گفت :‏ ‏چرا زن نمي گيري گفتم : تو و امثال تو مي‎شناسي آدم ... آتش بازي را‏ ‏نشايد و من با چه چيزم زن بگيرم (...) مگر آخوند[خراساني ] منع‏ ‏نكرده زن گرفتن طلاب را در نجف كه طلبه خودش شوهر لازم دارد‏ ‏مگر نفرموده اند: ذبحت العلم في فروج النساء".(همان ، 403)

‏ ‏نقدكننده خاطرات سپس در ادامه نقدهاي خويش به بحث ازدواج‏ ‏در خاطرات به آيت الله منتظري خرده گرفته است كه : 1 - چرا پس از‏ ‏مشورت با شهيد مطهري 2 - و پس از تفأل به قرآن ; تن به ازدواج داده‏ ‏است . وي اين دو انگيزه براي ازدواج را به سخريه گرفته مي‎گويد:

‏ ‏"بعد آقاي منتظري به واسطه گفته شهيد مطهري - كه‏ ‏تجرد امري غلط است - (...)استخاره مي‎كند و چون‏ ‏طبق برداشت خودش استخاره او خوب مي‎آيد در‏ ‏كمترين زمان ممكن ازدواج مي‎نمايد" (ص 151)

‏ ‏وي از اين بحث چنين نتيجه گيري كرده است كه :

‏ ‏"آيا چنين فردي مي‎تواند با شرايط ويژه اي كه‏ ‏امام (ع ) براي مرجعيت تعيين كرده براي شيعه‏ ‏مرجع باشد آن هم در چنين شرايط بحراني براي‏ ‏ايران و اسلام ؟"

‏ ‏اگر پس از مشورت ، آن هم با شهيد مطهري و تفأل ، آن هم به‏ ‏آيه هاي نوراني قرآن انسان نظرش در موردي تغيير يافته و از تصميم‏ ‏قبلي خويش منصرف گردد كجايش جاي نقد و گله و نتيجه گيري‏ ‏سياسي است ؟ كجاي مشورت با قرآن و مطهري ، دليل بر ساده لوحي و‏ ‏تأثيرپذيري بي پايه است ؟ مگر آياتي كه آيت الله منتظري با تفأل به‏ ‏آنها تن به ازدواج داده و مشكلات مالي پس از نظرخواهي از قرآن كريم‏ ‏برايش حل شده ، چه آيه اي بوده است كه جناب بادامچيان آن را به‏ ‏سخريه گرفته و مي‎گويد: "چون طبق برداشت خودش استخاره خوب‏ ‏مي‎آيد"!

‏ ‏در سوره فرقان (25) آيه 74 آمده است : (والذين يقولون ربنا هب ‏ ‏لنا من ازواجنا و ذرياتنا قرة أعين واجعلنا للمتقين اماما)، (و كساني‏ ‏كه مي‎گويند: پروردگارا، به ما از همسران و فرزندانمان آن ده كه مايه ‏روشني چشم ما باشد، و ما را پيشواي پرهيزگاران گردان ).

‏ ‏آيت الله منتظري به ميمنت و بركت اين آيه شريفه ازدواج مي‎كند و‏ ‏پس از چند سال فرزندش "محمد" به دنيا مي‎آيد.ايشان مي‎گويد:

‏ ‏"شبي در خواب ديدم صفحه اول بيع مكاسب شيخ را مطالعه‏ ‏مي‎كنم ، يك دفعه چشم راست من از حدقه خارج شد و روي كتاب‏ ‏افتاد و مع ذلك چشم من مي‎بيند بسيار تعجب كردم بعد معلوم شد‏ ‏همان ايام انعقاد نطفه آن مرحوم بوده است كه تناسب با كلمه "قرة‏ ‏اعين " در آن آيه شريفه بود. هنگام تولد آن مرحوم خانواده من در‏ ‏نجف آباد و من در بروجرد بودم و از آنجا به مشهد رفتم پس از‏ ‏مراجعت به نجف آباد مواجه شدم با تولد آن مرحوم (...) اين بود‏ ‏اجمال داستان و چون نقل آن ملازم تعريف از خود است مي‎خواستم‏ ‏نقل نكنم ولي براي حفظ تاريخ و مخصوصا آيه هاي دلگرم كننده قرآن‏ ‏آن را نقل كردم خداوند درجات مرحوم شهيد مطهري و مرحوم شهيد‏ ‏محمد را عالي فرمايد.

‏ ‏

‏ ‏سي ام ، موقعيت علمي :

‏ ‏حتي بانيان اصلي مسائل حادث شده كه منجر به كناره گيري‏ ‏آيت الله منتظري از قائم مقامي رهبري شد. در غالب موارد اگر چه از‏ ‏نظر سياسي و مديريتي ايشان را شايسته رهبري نمي دانند ولي از جاده‏ ‏انصاف خارج نشده از نظر علمي بر ايشان خرده نمي گيرند. به بيان‏ ‏ديگر اگرچه مسائل سياسي را دخيل در مسائل مرجعيت كرده و حتي‏ ‏از ترويج مرجعيت ايشان خشنود نيستند حداقل گذشته و حال علمي‏ ‏ايشان را زير سوال نمي برند. چنانچه جناب آقاي ري شهري در مقدمه‏ ‏كتاب خاطرات سياسي اش آورده است "مراتب علمي آقاي منتظري‏ ‏قابل انكار نبوده است و از ايشان همواره به عنوان يك عالم ياد شده‏ ‏است ". (محمدي ري شهري ، خاطرات سياسي ، تهران ، مؤسسه مطالعات و پژوهش هاي‏ ‏سياسي ، چاپ دوم تير 1389، ص 18)

‏ ‏مرحوم حجة الاسلام حاج سيد احمد آقاي خميني هم معتقد است‏ ‏پس از حضرت امام مقلدان امام به آيت الله منتظري رجوع نخواهند‏ ‏كرد. وي مقلدان امام را بر سه گونه تقسيم كرده است :

‏ ‏يا با آيت الله منتظري دشمن اند يا دوستند يا بي طرف . (خميني ،‏ ‏سيداحمد، رنجنامه حضرت آيت الله منتظري ، بي جا، بي تا، ص 20 - 21) وي در هيچ‏ ‏كدام ، انگيزش هاي علمي را مطرح نمي كند بلكه تمامي انگيزه ها‏ ‏سياسي است ! از سويي ارجاع حوزه و نظام به ايشان در نامه‏ ‏‏1368/1/8‏ از سويي امام خميني مطلبي مبرهن است . اما جناب‏ ‏آقاي بادامچيان پا را فراتر گذاشته به سوابق و لواحق علمي آيت الله‏ ‏منتظري خرده گرفته و گفته است :

‏ ‏"1 - حتي شيوه و درس خواندن وي هم همان گونه كه‏ ‏خودش شرح مي‎دهد شيوه درس خواندني منظم و با‏ ‏برنامه نبوده است .

‏ ‏2 - شايد از همين روست كه در عين حال كه در‏ ‏برخي علوم حوزوي داراي تسلط مي‎باشد اما در‏ ‏بحثي غير از مبحث ولايت فقيه اثر ديگري كه در آنها‏ ‏به تبيين علمي و گسترده ديگر موضوعات پرداخته‏ ‏باشد از وي ارائه نگرديده است ". (ص 52)

‏ ‏از جناب بادامچيان خواهش مي‎كنم اگر كتاب ايشان به چاپ دوم‏ ‏رسيد - كه بعيد هم نيست چون علاقه مندان متن خاطرات مي‎توانند‏ ‏حداقل بخشي را در كتاب نقد آقاي بادامچيان ملاحظه كرده و ترسي‏ ‏هم از نگهداري آن در منزل نداشته باشند - آن را به ويراستاري بسپارند‏ ‏تا حداقل دستي به سر وگوش عبارات بكشد تا لااقل اين نقطه مثبت‏ ‏در كتاب ايشان باشد كه ما به خود بباليم كه به دنبال نقد كتابي رفتيم كه‏ ‏لابد از لحاظ عبارت پردازي در حد تحصيلات جناب دكتر بادامچيان‏ ‏است .البته اين اشكال شايد به خاطرات آيت الله منتظري هم وارد‏ ‏باشد. اما چون خاطرات ايشان شفاهي گفته شده است در اينجا غالبا‏ ‏سعي مي‎شود متن ويراستاري شده با لحن گوينده مطابقت داشته‏ ‏باشد.

‏ ‏علاوه بر اين مطلب بايد به دو نكته جناب نقاد را توجه داد:

‏ ‏الف - گويا نيازي به جوابگويي به ايشان در اين بخش نباشد چون‏ ‏كسي كه خود را به ندانستن مي‎زند چه نقدي را مي‎تواند بر تابد با اين‏ ‏حال براي خوانندگان منصف مفيد خواهدبود. برخلاف آنچه ايشان از‏ ‏خاطرات برداشت كرده است تحصيلات ايشان - با توجه به نبود‏ ‏برنامه مدون در آن روز حوزه ها - قابل توجه است . چونكه ايشان سير‏ ‏تحصيل شان چكيده وار به اين ترتيب بوده است :

‏ ‏1 - آموزش سواد نزد پدر و در مدرسه ، 2 - تحصيل دروس سطح‏ ‏در نجف آباد و اصفهان ، 3 - تلمذ جامي و ادبيات و شرايع در قم ، 4 -‏ ‏شرح لمعه ، معالم ، قوانين ، رسائل ، مكاسب ، تاريخ اسلام ، نهج البلاغه ،‏ ‏قسمتي از منظومه منطق و حكمت ، تفسير صافي و تدريس دروس‏ ‏مقدماتي در اصفهان ، 5 - در سفر مجدد به قم تحصيل كفايه - و مباحثه‏ ‏با آقاي مطهري - درس اخلاق ، قسمت ديگر منظومه حكمت تا اول‏ ‏طبيعيات و اسفار نزد امام خميني ، قسمتي از شفاي بوعلي سينا نزد‏ ‏علامه طباطبايي ، شوارق نزد آيت الله سيداحمد خوانساري ، شركت در‏ ‏درس خارج آقاي حجت ، صدر، شاهرودي و آيت الله بروجردي و...

‏ ‏ب - جناب بادامچيان معتقد است آيت الله منتظري جز بحث‏ ‏ولايت فقيه بحث ديگري كه در آن تبيين گسترده علمي باشد نكرده اند‏ ‏و اگر آقاي بادامچيان دكترا نداشته ، به گفته خويش دروس حوزه را تا‏ ‏سطح نخوانده بودند، مسئوليت هاي سياسي بسياري پس از انقلاب‏ ‏نداشته قبل از انقلاب و در زمان قائم مقامي رهبري آيت الله منتظري و‏ ‏قبل از آن مراوده با ايشان نداشتند و در حال حاضر قائم مقام حزبي‏ ‏اسلامي را يدك نمي كشيدند; تعجب نمي كردم كه ايشان از ديگر آثار‏ ‏آيت الله منتظري تا اين حد بي خبر باشند حداقل ايشان كه اعتقاد‏ ‏دارند خاطرات ايشان را از سايت ايشان گرفته اند بد نبود سري هم به‏ ‏آثار علمي ايشان بر روي شبكه اينترنت زده و آثار چاپ شده ايشان در‏ ‏حوزه هاي مختلف را مشاهده مي‎كردند. در اين جا به جز چهار جلد‏ ‏"كتاب ولايت فقيه " ايشان آثار ديگر راياد آوري مي‎كنم :

‏ ‏الف - آثار عربي :

‏ ‏1 - كتاب الزكاة چهار جلد 2 - دراسات في مكاسب المحرمة سه‏ ‏جلد 3 - نهاية الاصول 4 - البدرالزاهر 5 - الخمس والانفال 6 - كتاب‏ ‏الحدود 7 - نظام الحكم 8 - مجمع الفوائد 9 - التعليقة علي العروة‏ ‏الوثقي 10 - منية الطالب 11 - كتاب الصوم (قبل از انقلاب تدريس شده‏ ‏است )12 - كتاب الاجارة 13 - كتاب الفوائد (كه در زندان اوين به‏ ‏نگارش در آورده اند).

‏ ‏ب : آثار فارسي :

‏ ‏1 - شرح نهج البلاغه (سه جلد چاپ شده تا 12 جلد خواهد رسيد)‏ ‏2 - خطبه حضرت زهرا(س ) 3 - از آغاز تا انجام 4 - اسلام دين فطرت‏ ‏5 - موعود اديان 6 - رساله استفتائات دو جلد 7 - رساله حقوق‏ ‏8 - احكام پزشكي 9 - احكام و مناسك حج و...كتبي ديگر كه در‏ ‏مراحل فني است و هنوز به چاپ نرسيده است و برخي از ديگر آثار،‏ ‏گفتاري - ديداري است . به راستي با اين تحليل آقاي بادامچيان از‏ ‏مراتب علمي و آثار نوشتاري و ديداري ايشان - براي نسل امروز و‏ ‏حتي گذشته - اين سؤال پيش نمي آيد كه : امام خميني با كدام حجت‏ ‏شرعي احتياطات خويش را به ايشان ارجاع دادند؟! بر اساس كدام‏ ‏سابقه علمي كه از ايشان سراغ داشته ايشان را"فقيه عاليقدر" لقب دادند‏ ‏و ايشان را چون شهيد مطهري "حاصل عمر" خويش دانسته اندو علاقه‏ ‏شديد خود به ايشان را اعلام كردند.(صحيفه امام ، همان ، ج 21، ص 334)

‏ ‏اگر حق را به آقاي بادامچيان بدهيم ; آيا با نقد پيشينه و بنيه علمي‏ ‏آيت الله منتظري ، امام خميني هم زير سوال نمي روند؟ چرا به لوازم‏ ‏گفته ها و نوشته هاي خويش توجهي نداريم ؟ و از همه مهم تر آنكه مگر‏ ‏غير متخصص در علمي مي‎تواند درباره متخصصين آن علوم‏ ‏نظركارشناسي دهد؟ فعاليت هاي سياسي آقاي بادامچيان در قالب‏ ‏"حزب مؤتلفه " و هم چنين "بازار فرش "تهران چه ارتباطي با قضاوت‏ ‏ايشان در باره علم و فقاهت مراجع ديني دارد؟!

‏ ‏پرداختن به بنيه علمي مراجع تقليد مجال واسع مي‎خواهد كه در‏ ‏بازار مكاره سياست جاي آن نيست ، چه گران سنگ و نغز گفته است‏ ‏سهراب سپهري در هشت كتاب :

‏ ‏من قطاري ديدم ، روشنايي مي‎برد.

‏ ‏من قطاري ديدم ، فقه مي‎برد و چه سنگين مي‎رفت .

‏ ‏من قطاري ديدم ، كه سياست مي‎برد و چه خالي مي‎رفت .

‏ ‏

‏ ‏سي و يكم ، آيت الله العظمي بروجردي (ره ):

‏ ‏آيت الله منتظري در خاطرات خويش ماجراي عزيمت آيت الله‏ ‏بروجردي به قم را بيان كرده بودند خلاصه آنكه : بستري شدن ايشان‏ ‏در تهران و پس از آن اصرار برخي باعث شد كه ايشان به قم آمده و‏ ‏ماندن ايشان در قم همان و بركات بسيار آن براي حوزه قم همان .‏ ‏جناب بادامچيان چون هميشه آيت الله منتظري را به باد انتقاد گرفته‏ ‏بودند كه چرا علت آمدن آيت الله بروجردي به قم را بيماري ايشان‏ ‏ناشي از باد فتق دانسته ايد و خلاصه كلي در اين باره قلم فرسايي كردند‏ ‏كه ما در دفتر اول اين نوشتار از ص 32 - 34 به طور مفصل با ذكر‏ ‏قرائن ثابت كرديم كه تاريخ نگاري آيت الله منتظري بسيار دقيق بوده‏ ‏است .

‏ ‏پس از آن آيت الله منتظري از اصرار آيت الله خميني براي آمدن‏ ‏آيت الله بروجردي به قم سخن به ميان آورده اند و نقل مي‎كند با اين كه‏ ‏امام از حوزه بي نظم قم نگران بوده گفته اند:

‏ ‏"مي ترسيم سه تا آقا چهار تا بشود و بعيد است آيت الله بروجردي‏ ‏به قم بيايند بتواند كاري انجام دهد" و پس از آمدن آيت الله بروجردي‏ ‏امام گفته اند: "آقاي بروجردي بيست سال دير به قم آمد". (خاطرات ص‏ ‏111)

‏ ‏نقدكننده ذكر اين مطالب را غير صحيح و با ادب امام خميني‏ ‏نسبت به مراجع ، علما و طلاب ، ناسازگار مي‎داند و اگر در گذشته‏ ‏دنبال مقايسه آقاي منتظري با شهيد مطهري در تمجيد از اساتيد‏ ‏خويش بود در اين جا لحن آيت الله منتظري را با آقاي فلسفي مقايسه‏ ‏كرده و نتيجه گرفته است آيت الله منتظري براي بيان خاطرات از‏ ‏اساتيد خويش توانايي لازم را ندارد. و باز هم آن حديث مكرر و كهنه‏ ‏كه پس : آقاي منتظري با اين اوصاف مسئوليت اداره جامعه و‏ ‏مرجعيت را ندارد! (ص 105)

‏ ‏قبلا گفته شد نقل خاطرات چون شترسواري است و "دولا دولا"‏ ‏ندارد يا ما بايد خاطره نگوييم يا بدون ملاحظات ساختگي و‏ ‏محافظه كارانه هرچه كه گفته شده است را اگر خاطرمان هست ، مطرح‏ ‏نماييم . اين روش و منش آيت الله منتظري است او نه اهل پنهان كاري‏ ‏و نه سياست بازي هايي مرسوم است ونه خود را به فراموشي زده است .‏ ‏آنچه ايشان از زبان مرحوم امام نقل كرده اند نمي تواند توهين به‏ ‏آيت الله بروجردي باشد فرض كنيم توهين هم باشد نقل توهين ها‏ ‏چون ذكر تاريخ مرسوم بوده است و سانسور آن نزد ارباب تاريخ امري‏ ‏پسنديده نيست . در اين جا نمونه اي آشكارتر از بيان تاريخ را كه‏ ‏بي تناسب با بحث ما نيست را ذكر مي‎كنيم . تا بدانيم عكس العمل‏ ‏جناب بادامچيان و هم انديشان وي چيست ؟

‏ ‏يكي از نويسندگان تاريخ معاصر كه از شاگردان آيت الله بروجردي‏ ‏بوده و درباره ايشان كتاب نوشته - و آقاي بادامچيان چندين بار‏ ‏خواسته است ما به كتابش مراجعه نماييم - گوشه اي از حوادث مربوط‏ ‏به بي نظمي حوزه را بيان مي‎دارد. او در باره دعواي ميان طلاب رشتي‏ ‏و ترك مي‎گويد:

‏ ‏"رشتي ها با قندشكن و ترك ها با آفتابه در مدرسه فيضيه دعوا‏ ‏كردند و شهرباني دخالت كرد و دعوا را خاتمه داد"; وي سپس نقل‏ ‏مي‎كند كه در روزنامه استوار قم پس از انعكاس مفصل اخبار نوشت :

‏ ‏هرچه بگندد نمكش مي‎زنند

‏ ‏واي به آن دم كه بگندد نمك

‏ (دواني ، علي ، زندگي نامه آيت الله بروجردي ، نشر مطهر، چاپ دوم ، ص 307 - 308)

‏ ‏مرحوم دواني سپس درباره به نتيجه نرسيدن طرح نظم حوزه آورده‏ ‏است :

‏ ‏"در جلسه اي در منزل آيت الله فقيه بود كه آقاي خميني با آيت الله‏ ‏بروجردي برخورد سختي داشته اند و به صورت قهر از هم جدا شدند".‏ ‏

(همان ، ص 309)

‏ ‏او به طور مفصل جاي ديگري از ماجراي ديدار آيت الله حائري و‏ ‏آيت الله خميني در نزد آيت الله بروجردي سخن به ميان آورده كه پس‏ ‏از آنكه آقاي بروجردي با اصلاح حوزه و واگذاري اين بخش به آن دو‏ ‏بزرگوار موافقت كرده بود اما ناگهان در جلسه اي ديگر مخالفت مي‎كند.‏ ‏آقاي دواني در ادامه مي‎نويسد:

‏ ‏"اطرافيان دخالت كرده بودند و آقا فرموده بود: از كجا بدانم‏ ‏مي‎خواهيد اصلاح كنيد. پس آقا مرتضي حائري با عصبانيت مي‎گويد:‏ ‏يعني ما مفسد هستيم . پدر من حوزه اي به آن خوبي تشكيل داد حالا ما‏ ‏مفسد هستيم . اين را مي‎گويد و عمامه اش را به زمين مي‎زند. حاج آقا‏ ‏روح الله خميني هم استكان چايش را كه در دست داشت به ديوار‏ ‏مي‎كوبد كه مي‎شكند آقاي بروجردي بلند مي‎شود و به اندرون مي‎رود".‏ ‏

(همان ، ص 312)

‏ ‏شايد با سليقه آقاي بادامچيان اين الفاظ در باره برخي روحانيون‏ ‏هم مناسبت نداشته باشد:

‏ ‏"تحجرگرايان و مقدس نمايان احمق "، "مارهاي خوش خط و‏ ‏خال "، "مروجين اسلام آمريكايي و دشمن رسول الله ". (صحيفه امام ،‏ ‏تهران ، مؤسسه نشر آثار امام خميني ، چاپ سوم 1379، ج 21، ص 273 - 281)

‏ ‏همچنين آمده است :

‏ ‏"... حماقت روحاني در معاشرت با مردم فضيلت شد. به زعم‏ ‏بعضي افراد روحانيت زماني قابل احترام و تكريم بود كه حماقت از‏ ‏سراپاي وجودش ببارد (...) ياد گرفتن زبان خارجي كفر، و فلسفه و‏ ‏عرفان گناه و شرك به شمار مي‎رفت (...) ترديدي ندارم اگر همين روند‏ ‏ادامه مي‎يافت وضع روحانيت و حوزه ها وضع كليساهاي قرون‏ ‏وسطي مي‎شد(...) در دوران وانفساي نفوذ متدينين نافهم و‏ ‏ساده لوحان بي سواد عده اي كمر همت بسته اند و براي نجات اسلام و‏ ‏حوزه و روحانيت از جان و آبرو سرمايه گذاشته اند (...) آنقدر كه اسلام‏ ‏از اين مقدسين روحاني ضربه خورده است از هيچ قشر ديگر نخورده‏ ‏است بگذارم و بگذرم (...) ديروز مقدس نماهاي بي شعور مي‎گفتند دين‏ ‏از سياست جداست (...)همه اين ها نتيجه نفوذ بيگانگان در جايگاه و‏ ‏در فرهنگ حوزه هاست . برخورد واقعي هم با اين خطرات بسيار‏ ‏مشكل است و پيچيده ". (همان )

‏ ‏امام خميني درباره برخورد برخي با روحانيوني كه اهل فلسفه‏ ‏خواندن بودند، اين چنين تصويري از حوزه به دست مي‎دهند:

‏ ‏"در مدرسه فيضيه فرزند خردسالم ، مرحوم مصطفي از كوزه اي آب‏ ‏نوشيد، كوزه را آب كشيدند، چرا كه من فلسفه مي‎گفتم ". (همان )

‏ ‏اين گوشه اي بود از وضعيت برخي حوزه هاي قبل و پس از انقلاب‏ ‏كه امام آن را با الفاظ و عبارات خويش به تصوير كشيده اند آيا به زعم‏ ‏آقاي بادامچيان بيان اين عبارات و واژه ها هم توهين به حوزه است ؟‏ ‏آيا حاضرند همان اشكالاتي كه به آيت الله منتظري مي‎كردند مبني بر‏ ‏اينكه برخي تحصيل كرده هاي خارجي نسبت به حوزه بدبين مي‎شوند‏ ‏اين جا هم تكرار نمايد؟!

‏ ‏

‏ ‏سي و دوم ، شهيدان مطهري و بهشتي :

‏ ‏در خاطرات علت كوچ شهيد مطهري از قم به تهران فقر و‏ ‏وضعيت بد اقتصادي ذكر شده است . نقد كننده ضمن تكذيب شديد‏ ‏چنين مطلبي اعتقاد دارد:

‏ ‏"آقاي مطهري و بهشتي بر اساس برنامه اي‏ ‏آينده نگرانه به تهران آمدند تا يكي به دانشگاه برود و‏ ‏تحول ايجاد كند و ديگري به آموزش و پروش برود‏ ‏تا در آنجا براي نسل آينده انديشه نمايد".

‏ ‏اگر چه پرداختن به كيفيت و انگيزه شهيد مطهري از عزيمت به‏ ‏تهران چه بوده است دردي را دوا نمي كند اما براي اينكه مشخص شود‏ ‏نقد كننده خاطرات - جناب بادامچيان - با اطلاعات بسيار كم خود از‏ ‏حوادث انقلاب و پس از آن و از وضعيت حوزه و روحانيت ; آيا‏ ‏مي‎تواند نقد كننده مرجع تقليدي باشد كه بيش از هفتاد سال در حوزه‏ ‏بوده است يا نه ; مجبورم شواهد و قرائني را بيان نمايم :

‏ ‏الف :"...چه روزهاي تلخي بود كه وقتي باخبر شديم استاد فلسفه و‏ ‏فقه و اخلاق از حوزه قم رفته است . و تلخ تر وقتي شد كه شنيديم‏ ‏ايشان تحت فشار فقر و نياز مادي مجبور شده اند حوزه را ترك كنند‏ ‏

(...) از شما چه پنهان براي اولين بار در قلب خودم نسبت به آيت الله‏ ‏بروجردي احساس آزردگي كردم كه چرا با اين همه امكانات كه دارند‏ ‏اجازه دادند حوزه قم چنين استادي را از دست بدهد(...) خلائ ناشي‏ ‏از هجرت ايشان روز به روز در حوزه محسوس تر مي‎شد و زاويه از‏ ‏رونق افتاده مدرسه فيضيه و قيافه محزون آيت الله منتظري هم كه پس‏ ‏از هجرت همدرس و هم بحثش تنها شده بود بي شباهت به ايتام نبود;‏ ‏رنجمان را تازه مي‎كرد". (هاشمي رفسنجاني ، اكبر، سيري در زندگي استاد مطهري ،‏ ‏صدرا، قم ، چاپ اول ارديبهشت 1370، ص 11 - 12)

‏ ‏ديگري پس از وصف نابساماني هاي اقتصادي و زندگي و حيرت‏ ‏نسبت به آينده خود و سرگرداني فارغ التحصيلان حوزه هاي علميه‏ ‏مي‎نويسد:

‏ ‏ب :"اين جهات و علت هاي ديگر است كه دست به دست هم داد و‏ ‏سرانجام وي [مطهري] پس از ترديد و دو دلي و شايد با مشورت‏ ‏دوستان و برخي از استادانش سرانجام به تهران رفت (...) او چندي‏ ‏در راديو تهران هفته اي يكبار سخنراني مي‎كرد". (واعظزاده خراساني ،‏ ‏محمد، يادنامه استاد مطهري ، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي ، شهريور 1360‏ ‏ص 348)

‏ ‏شهيد مطهري پس از چند سال از تهران به قم باز مي‎گردند اما با‏ ‏چه انگيزه اي برخي اين گونه گفته اند:

‏ ‏ج :"روزي شهيد مطهري مرا خواست و گفت : فلاني معلوم نيست‏ ‏سرنوشت اين نهضت به كجا بكشد. آقاي خميني در نجف اشرف‏ ‏تحت نظر است . هر روز هم در خيابانهاي تهران و شهرستانها ميان‏ ‏جوانان انقلابي و دستگاه درگيري است ماندن ما در تهران بيهوده‏ ‏است ". (دواني ، همان ، 334)

‏ ‏هم چنين در باره سكونت شهيد مطهري به علت بي برنامگي حوزه‏ ‏علميه قم و مشكلات مادي بنگريد به : پاره اي از خورشيد، گفته ها و‏ ‏ناگفته ها از زندگي استاد شهد مطهري ، گردآوري و تدوين : حميدرضا‏ ‏سيدناصري و اميررضا ستوده و خاطرات آقاي دواني ، ص‏ ‏319-322، مؤسسه نشر و تحقيقات ذكر.

‏ ‏اما درباره رفتن شهيد بهشتي از قم به تهران به خاطرات ايشان‏ ‏رجوع مي‎كنيم :

‏ ‏"در سال 1341 مبارزات جدي با رهبري امام خميني و همكاري‏ ‏روحانيت آغاز شد واوج گرفت .در اين مبارزات ودر جلسات‏ ‏تصميم گيري ،در حد خودم نقشي بر عهده داشتم وبعد در 1342 بود‏ ‏كه فشار ساواك مانع اقامت من در قم شد وبه تهران آمدم تا پايان سال‏ ‏1343 در تهران بودم وابتداي سال 1344 به دعوت مراجع تقليد‏ ‏براي امامت مسجد هامبورگ به آلمان رفتم ". (رجائي ، غلامعلي ، سيره شهيد‏ ‏دكتر بهشتي ، نشر شاهد، تهران ، چاپ اول 1382، ص 27)

‏ ‏بنابراين بر خلاف نظر جناب بادامچيان ، شهيد مطهري و شهيد‏ ‏بهشتي براي كادر سازي و بر اساس يك برنامه هماهنگ به تهران‏ ‏نيامده اند و فشار ساواك و از همه بدتر فشار اقتصادي علت كوچ به‏ ‏تهران بود; از همه مهم تر اينكه آقاي بادامچيان كه اعتقاد دارد اين دو‏ ‏شهيد "براساس برنامه اي آينده نگرانه " به تهران آمدند پاسخ دهد كه‏ ‏چگونه يكي در سال 1353به تهران مي‎آيد و ديگري در سال‏ ‏1342؟!

‏ ‏نتيجه اينكه بر خلاف استنباطهاي بدون دليل و پشتوانه جناب‏ ‏بادامچيان ، در اينجا هم حق با آيت الله منتظري بود.

‏ ‏

‏ ‏سي و سوم ، آيت الله العظمي بروجردي (2):

‏ ‏جناب بادامچيان بر آيت الله منتظري خرده گرفته است كه چرا‏ ‏شخصيت علمي و فقهي و فلسفي آيت الله بروجردي و خدمات او را‏ ‏نقل نكرده است و او را در سطح عادي و گاه پائين تر از خاطرات افراد‏ ‏عادي آورده است . (ص 110)

‏ ‏درباره آيت الله بروجردي به طور حتم نمي توان از تمام جهات‏ ‏سخن گفت . امام خميني اعتقاد داشت ايشان بيست سال دير به قم‏ ‏آمده است و او منشأ آثار بسياري در حوزه بود. اينكه انتظار داشته‏ ‏باشيم به تمام جوانب شخصيتي و علمي ايشان در قالب كتاب‏ ‏خاطراتي كه صاحب آن قصد دارد گوشه اي از خاطرات خويش آن هم‏ ‏طي هفتاد سال حضور در صحنه هاي مختلف پردازد، قطعا انتظاري‏ ‏نابجاست . اما با اين حال آيت الله منتظري طي هشتاد و يك صفحه از‏ ‏صفحه 107 تا 188 در كتاب خاطرات خويش خدمات و شخصيت‏ ‏آيت الله بروجردي را به تصوير كشيده اند. بي شك شاگردان آيت الله‏ ‏بروجردي پيش تر و بيش تر از كسي كه بيشترين عمرش را در "بازار‏ ‏فرش " گذرانده ، وسواس آن دارند كه استاد خويش را تجليل كرده و‏ ‏براي آيندگان او را توصيف كافي نمايند.

‏ ‏

‏ ‏سي و چهارم ، رحلت آيت الله العظمي بروجردي :

‏ ‏عكس العمل شاه و حاكميت پس از رحلت آيت الله بروجردي از‏ ‏ديگر مطالب مندرج در خاطرات است . در آنجا آمده است :

‏ ‏"آنان به حسب ظاهر تجليل كردند، ولي شاه به مرحوم آيت الله‏ ‏حكيم تلگراف زد تا مرجعيت به نجف منتقل شود و آنان در ايران‏ ‏مزاحم نداشته باشند". (خاطرات ص 188)

‏ ‏نقد كننده گفته است :

‏ ‏"آقاي منتظري براي شاه و تلگراف او به آيت الله‏ ‏حكيم و انتقال مرجعيت جهان تشيع از قم به نجف‏ ‏اهميت قائل است . در حالي كه شاه در بين مردم‏ ‏وجهه اي نداشت ، چه رسد در بين متدينين و مقلدان‏ ‏مراجع تقليد كه حالا با تلگراف او به طرف آيت الله‏ ‏حكيم بروند يا سراغ مراجع ديگر نروند".

‏ ‏قبل از هر چيز بايد گفت : جناب بادامچيان گويا متدينين و مقلدان‏ ‏مراجع تقليد را از جرگه "مردم " خارج مي‎دانند. چون در عبارات ذكر‏ ‏شده مي‎گويد: شاه در بين "مردم " وجهه اي نداشت چه رسد در بين‏ ‏"متدينين و مقلدان " مراجع تقليد!!

‏ ‏اولا: مشخص نيست از كجاي عبارت آيت الله منتظري برمي آيد كه‏ ‏ايشان براي تصميم شاه در انتقال مرجعيت از قم به نجف و اهميت‏ ‏قائل شده است . بيان هدف شاه و تصميم وي چه مطلب قابل نقدي‏ ‏دارد كه درپي آن عكس العمل جناب بادامچيان را دربر داشته است .‏ ‏اگر نقدي هم هست به شاه است كه بايد به اطلاع وراث وي رسانيد كه‏ ‏فكر نكنند در ميان مردم ارزش دارند!در برخي از تواريخ و حتي‏ ‏بالاتر، در قرآن كريم گاهي از اغراض و تصميمات فرعون و فرعونيان‏ ‏سخن به ميان آمده است . آيا نقدكننده حاضرند به قرآن هم خرده گيرند‏ ‏كه چرا تصميم آنها را ذكر كرده است ؟! اگر نقل كننده اي مطالب باطل و‏ ‏حداقل قابل نقد و تأمل ديگران را نقل نمايد معني اش اين است كه آن‏ ‏مطالب برايش موضوعيت دارد؟!

‏ ‏و ثانيا: ما در مقام نقض آقاي بادامچيان مجبور شديم از همفكران‏ ‏و همگنان بي پرواي وي - در ستيز با آيت الله منتظري - عباراتي را نقل‏ ‏نماييم كه آنها هم اين تصميم شاه را نقل كرده اند:

‏ ‏"شاه پس از درگذشت مرحوم آيت الله بروجردي بي درنگ‏ ‏تلگراف تسليتي به نجف اشرف مخابره كرد تا بدينوسيله افكار عامه‏ ‏مردم را به سوي نجف سوق داده مرجعيت و زعامت شيعيان را به آنجا‏ ‏كه از ايران و پايتخت آن دور مي‎باشد منتقل سازد". (روحاني ، حميد،‏ ‏بررسي نهضت امام خميني ، تهران ، راه امام ، چاپ 11 ص 151)

‏ ‏از ديگر در ستيزان بي پروا با آيت الله منتظري هم بشنويد:

‏ ‏"شاه تلاش كرد تا مركز مرجعيت را از ايران به عراق منتقل كند لذا‏ ‏پس از فوت آيت الله بروجردي پيام تسليت خود را به آيت الله حكيم‏ ‏در نجف مخابره كرد". (حسينيان ، روح الله (خسرو) سه سال ستيز مرجعيت شيعه ،‏ ‏تهران ، مركز اسناد انقلاب اسلامي ، تابستان 82، چاپ اول ، ص 126)

‏ ‏

‏ ‏سي و پنجم ، تكامل نظريه ولايت فقيه :

‏ ‏آيت الله منتظري در بخش مربوط به سرگذشت هايي كه با شهيد‏ ‏مطهري و استادشان مرحوم آيت الله خميني داشته اند، از رابطه بسيار‏ ‏صميمي استاد و شاگرد سخن به ميان آورده و از بحثي كه نزد امام‏ ‏درباره زعامت و رهبري دوران غيبت كبري مطرح كردند سخن‏ ‏گفته است :

‏ ‏"آن وقت امام خميني گفتند اين جوري نيست [انتخاب رهبر از‏ ‏ميان فقها] گويا ايشان مي‎خواستند با ما جدل كنند گفتند: مذهب تشيع‏ ‏اين است كه امام بايد معصوم و منصوب باشد. در زمان غيبت تقصير‏ ‏خود مردم است كه امام غايب است . خداوند نعمت را تمام كرده ما‏ ‏بايد لياقت آمدن امام زمان (عج ) را در خود فراهم كنيم . اين بود نظر‏ ‏ايشان و آن وقت اشاره اي به ولايت فقيه نكردند بعدا ايشان در نجف‏ ‏كه رفتند 12 جلسه راجع به ولايت فقيه و حكومت اسلامي بحث‏ ‏كردند..." (خاطرات ص 199)

‏ ‏جناب بادامچيان - چون حميد روحاني - به آيت الله منتظري‏ ‏خرده گرفته كه ايشان مي‎خواهد بگويد امام خميني در دوران غيبت‏ ‏نظري به جز ولايت فقيه داشته است و گويا اين آقاي منتظري و‏ ‏مطهري بوده اند كه بحث ولايت فقيه را به امام گفته اند. (ص 117)

‏ ‏واقعيت اينكه چنين برداشتي از سخنان آيت الله منتظري مردود‏ ‏است چراكه اولا; امام خميني كتاب "كشف اسرار" را - كه به غلط‏ ‏مشهور "كشف الاسرار" ناميده مي‎شود - در سال 1322 شمسي تأليف‏ ‏كرده است . چنانچه آيت الله منتظري در كتاب خاطرات خويش‏ ‏صفحه (202) گفته اند: يك نسخه از آن را خريداري كرده بودند; و در‏ ‏آن كتاب بطور اجمالي از نظارت و حاكميت فقهي بحث شده است ;‏ ‏بنابراين آيت الله منتظري چون شهيد مطهري هر دو مي‎دانسته اند كه‏ ‏امام بالاجمال به حاكميت فقيه نظر دارد. پس اين گونه سخن گفتن امام‏ ‏با آنها از چه جهتي بوده است ؟ جواب همان است كه آيت الله منتظري‏ ‏گفته است :"امام مي‎خواسته با شاگردانش جدل كند".

‏ ‏وانگهي از اينكه آيت الله منتظري مي‎گويد: امام بحث ولايت فقيه‏ ‏را مطرح نكردند و در نجف بحث كردند مي‎توان فهميد كه نظريه‏ ‏ولايت فقيه را گرچه در سال 1322 در كتاب "كشف اسرار" مطرح‏ ‏كرده بودند اما روند تاريخي موجب شده است كه بر اثر تحولات‏ ‏روزگار و شرايط زماني و مكاني اين نظريه روزبه روز كامل تر مطرح‏ ‏گردد. به يقين آنچه امام خميني در كشف اسرار گفته اند در حد‏ ‏ولايت فقيه مطروحه در نجف نيست و ولايت فقيه پاريس با نوع‏ ‏ولايت فقيه پس از پيروزي انقلاب و دوران تثبيت به ويژه سالهاي 66‏ ‏تا 68 متفاوت است .

‏ ‏امام خميني گرچه در كتاب اولين خود - كشف اسرار - به دلايل‏ ‏حكومت فقيه در زمان غيبت تصريح مي‎كند - ص 187 و 188 - ولي‏ ‏جاي ديگر شفاف گفته اند:

‏ ‏"ما چنانچه پيشتر گفته ايم نمي گوييم حكومت بايد با فقيه باشد،‏ ‏بلكه مي‎گوييم حكومت بايد با قانون خدايي كه صلاح كشور و مردم‏ ‏است اداره شود و اين بي نظارت روحاني صورت نمي گيرد چنانچه‏ ‏دولت مشروطه نيز اين امر را تصويب و تصديق كرده است ". (همان ص‏ ‏222)

‏ ‏فهم خواننده اين عبارات اگراين باشد كه نگاه امام خميني به‏ ‏ولايت فقيه در كشف اسرار، نظارت فقيه است - همان كه در مشروطه‏ ‏تصويب شد - نمي توان به وي خرده گرفت . ولي امام در الرسائل (1331‏ ‏ش ) تحريرالوسيله (1343 ش ) البيع (1348 ش ) و كتاب حكومت اسلامي يا‏ ‏ولايت فقيه (1348 ش ) روزبه روز به اين تئوري تكامل بخشيدند.

‏ ‏

‏ ‏سي و ششم ، مرجعيت امام خميني (ره ):

‏ ‏يكي از مباحثي كه در خاطرات مطرح شده و گذشته از رويكرد‏ ‏علمي و عبادي آن ، توانست از جهت سياسي در حوزه مبارزات‏ ‏انقلابي امام خميني تأثير به سزايي بگذارد، مرجعيت ايشان است .‏ ‏بي شك امام خميني در برهه اي از زمان تنها رهبر سياسي بود اما گذشته‏ ‏از قابليت تخصصي ايشان يعني فقاهت و اجتهاد و توانايي در‏ ‏استخراج احكام از منابع ديني ، قطعا تلاش هاي ديگران براي تثبيت‏ ‏اين قابليت و از مرحله ثبوت به اثبات رسيدن تعيين كننده بود و باعث‏ ‏شد ايشان توأمان از رهبريت سياسي و مذهبي براي پيشبرد انقلاب و‏ ‏بسيج توده ها، بهره برد. مردمي كه بر اساس فتواي يك مرجع تقليد تن‏ ‏به مبارزه مي‎دهند بي شك متفاوت با مردمي اند كه تنها از يك رهبر‏ ‏سياسي فرمان مي‎برند و مصداق يافتن هر دو جنبه رهبري سياسي و‏ ‏مذهبي در يك شخص بهترين هدايتگري را در عرصه مبارزه به‏ ‏نمايش خواهد گذاشت .

‏ ‏همان گونه كه در اوائل توضيح المسائل مراجع تقليد آمده است ، از‏ ‏سه راه مي‎توان مجتهد اعلم را شناسايي كرد. به جز خود انسان مثل‏ ‏اينكه اهل علم باشد و بتواند مجتهد اعلم را بشناسد دو راه ديگر در‏ ‏اين ميان مطرح است يكي : گواهي دو عالم خبره و عادل ، دوم : شهرت‏ ‏ميان علما و محافل علمي . (رك : منتظري حسينعلي ، رساله توضيح المسائل ، مسأله‏ ‏7)

‏ ‏بر اين اساس مردم عادي كه به عنوان مقلد بايد به دنبال مرجع‏ ‏تقليد اعلم بروند تنها از دو راه از طرق مذكور توان شناخت دارند.‏ ‏گواهي دو عالم و شهرت ميان علما و محافل علمي ;راه دوم هم بدون‏ ‏اعلام عمومي آنها امكان ندارد. سيره مستمره در غالب موارد همين گونه‏ ‏بوده است . اما اين اعلام عمومي ، ساز و كارهاي مختلفي داردالبته‏ ‏نمي توان اين طرق دوگانه را "موجب " ايجاد مرجعيت يك عالم ديني‏ ‏ناميد بلكه از اين دو راه مرجعيت يك عالم تثبيت واز مقام ثبوت به‏ ‏اثبات خواهد رسيد.

‏ ‏آقاي بادامچيان اما; درپي مطالبي كه در خاطرات با عنوان "تثبيت‏ ‏مرجعيت امام خميني " آمده و از تلاش هاي آيت الله منتظري و جمعي‏ ‏ديگر از روحانيون سرشناس آن روز سخن به ميان آورده ; گفته است :

‏ ‏"مرجعيت تنها منوط به تبليغ اين و آن نيست و‏ ‏پذيرش عامه مردم و هم چنين ويژگي هاي برشمرده‏ ‏براي مجتهد جامع الشرايط از ديگر شروط اصل هستند‏ ‏كه بدون آنها تثبيت مرجعيت يك مرجع تقليد‏ ‏ميسور نخواهد بود". (ص 117)

‏ ‏ما همان گونه كه ذكر كرديم مرجعيت يك مرجع تقليد مرهون‏ ‏عوامل و شرايطي بيرون از عوامل و شرايط خارجي است . مرجعيت‏ ‏عنواني نيست كه ديگران بتوانند به كسي بدهند يا از او بگيرند. بلكه‏ ‏خود وي بر اثر تلاش و كوشش و استخوان خردكردن در فقه و اصول‏ ‏توان و تخصص فتوا را مي‎يابد. همان گونه كه در جنبه مثبت ديگران ،‏ ‏تأثير ذاتي ندارند. بر همين اساس ما اعتقاد داريم با چند سخن راني ،‏ ‏مجله ، بولتن ، كتاب و نقد نوشتن و....نمي توان مرجعيت را از كسي‏ ‏گرفت . آنچه آيت الله منتظري بر آن بوده اين است كه تلاش‏ ‏طاقت فرساي ديگران و ايشان - كه نقش ويژه ايشان و مرحوم رباني‏ ‏شيرازي قابل انكار نيست - رابه تصوير كشد.

‏ ‏بي شك آقايان : منتظري ، رباني شيرازي ، فاضل ، نوري ،‏ ‏صالحي نجف آبادي ، جنتي ، خزعلي ، مشكيني و...كه مرجعيت امام را‏ ‏طي بيانيه اي امضا و اعلام كردند خوب مي‎دانستند كه ايشان بايد‏ ‏شرايط خاص را داشته باشد. روزي خود، از آيت الله منتظري پرسيدم‏ ‏كه آيا تلاش شما و ديگران در جهت اعلام اعلميت امام كاري سياسي‏ ‏در راستاي مبارزات بود يا واقعا ايشان را اعلم مي‎دانسته ايد؟ ايشان‏ ‏گفتند:"اعلام اعلميت " درحوزه مرجعيت ، كار سياسي برنمي دارد و ما‏ ‏يقين داشتيم كه امام "اعلم " است . بد نيست بدانيم كه علاوه بر اينكه‏ ‏آيات منتظري و رباني شيرازي همراه گروهي از روحانيون و علما‏ ‏بيانيه اي را در جهت اعلام تثبيت مرجعيت امام امضا كردند، خود‏ ‏جداگانه بيانيه اي را كه حاوي نكات با اهميتي در اين زمينه است امضا‏ ‏و منتشر كردند. (روحاني ، حميد، همان 74 - 76)و بد نيست بدانيم كه‏ ‏امام خميني زماني به "حاج آقا روح الله " مشهور بودند.

‏ ‏و بد نيست بدانيم كه تلاش هاي شجاعانه شهيد محمد منتظري كه‏ ‏در نقش رابط و جمع كننده امضاها بود. كاري حساس و با ظرافت‏ ‏بود.اين كه برخي در برخورد با تقاضاي امضا چه واكنش هايي از خود‏ ‏نشان مي‎داده اند; از زبان يكي از ياران شهيد محمد منتظري آمده‏ ‏است :

‏ ‏"از جمله كارهايي كه در آن روزها[محمد] انجام مي‎داد امضا‏ ‏گرفتن از فضلا و اساتيد حوزه بود، محمد اعلاميه هايي را كه پدر‏ ‏بزرگوارش با تني چند از اساتيد فعال حوزه از جمله آيت الله مشكيني‏ ‏و مرحوم آيت الله رباني شيرازي مي‎نوشتند و امضا مي‎كردند، به منزل‏ ‏يكايك اساتيد مي‎برد كه طبعا برخي با طيب خاطر و استقبال و برخي‏ ‏از روي اكراه و ترس از استيضاح طلاب امضا مي‎كردند. حتي خود‏ ‏شهيد محمد زير اعلاميه ها و نامه هايي را كه فضلا و طلاب قم جهت‏ ‏افشاي ماهيت رژيم مي‎نوشتند امضا مي‎گذاشت و ديگران را تشويق به‏ ‏چنين كاري مي‎كرد". (محمودي ، مرتضي ، فرزند اسلام و قرآن ، تهران ، واحد فرهنگي‏ ‏بنياد شهيد، تيرماه 1362، ص 6 - 7)

‏ ‏جناب بادامچيان از جناح بازار و مؤتلفه هم سخن به ميان مي‎آورد‏ ‏كه آنها هم در پي سياست طرح مرجعيت امام تلاش و كوشش‏ ‏مي‎كردند. البته ايشان نبايد فراموش كنند كه اگر تلاش اساتيد مبرز‏ ‏حوزه نبود اعضا مؤتلفه چون خود اهل تشخيص اعلميت و مرجعيت‏ ‏نبودند، نمي توانستند در اين خصوص اظهارنظر نمايند. گذشته از اين‏ ‏اگر تلاش مؤتلفه و بازار را به عنوان مؤثر اصلي مرجعيت امام بدانيم‏ ‏حتما مورد طعن قرار خواهيم گرفت كه : "بازار در تثبيت مرجعيت دخيل‏ ‏است ".

‏ ‏از همه مهم تر اينكه : مرجعيت امام خميني در مركز چون تهران و‏ ‏قم مطرح بود اما با توجه به قرائن و شواهد بسيار مي‎توان به دست‏ ‏آورد كه در بسياري از استانها و شهرها و روستاها و بخش ها حتي‏ ‏اسمي از امام نشنيده بودند.

‏ ‏به خاطره اي كه درپي مي‎آيد به گونه ويژه توجه كنيد:

‏ ‏"به شما بگويم در سال 1353 يك بار قرار شد راجع به امام در‏ ‏مشهد يك سر و صدايي دربياوريم . قرار شد يك تعدادي طلبه و جوان‏ ‏كلاهي برويم از پايين خيابان كه آن زمان كمتر مورد توجه ساواك بود،‏ ‏به سمت حرم بچه ها بدوند و بگويند خميني خميني . خيال مي‎كرديم‏ ‏اسم خميني (ره ) پيش خودمان روشن است پيش مردم هم روشن‏ ‏است . پشت سرش رفتيم نظر سنجي كرديم . مردم كه هيچ ، مغازه دارها‏ ‏مي‎گفتند عده اي آخوند و جوان ها آمدند و مي‎گفتند خليني خليني !‏ ‏اصلا هيچ نام خميني در مشهد كه آنجا دو تا مدرسه علميه هست‏ ‏مسجد فيل و...نام رهبر ديني اين ملت و تشيع شناخته شده نبود. به‏ ‏طوري كه حتي صد نفر هم با هم مي‎آمدند داد مي‎زدند نام ايشان را‏ ‏كسي نمي شنيد، يك چيز ديگر مي‎شنيدند. اين حقيقتي بود كه در زمان‏ ‏شاه به وجود آمده بود. اما بالاخره جوانهادر كشور باور كردند، وقتي‏ ‏روحانيون شاگرد امام و طرفداران امام به صحنه آمدند و مسايل‏ ‏انقلابي را مطرح كردند." (رك . فيروزآبادي ، سيدحسن ، سردارسرلشكر، بسيجي ،‏ ‏رئيس ستادكل نيروهاي مسلح جمهوري اسلامي ايران ،اصالت روحانيت در مكتب‏ ‏امام عصر(ع ) ستاد نمايندگي ولي فقيه در سپاه ، اول ، زمستان 1384، ص 22 - 23)

‏ ‏قطعا جناب آقاي بادامچيان جرأت ندارد بر رئيس ستاد كل‏ ‏نيروهاي مسلح وامثال وي خرده گيرد كه : چه لزومي دارد خاطرات‏ ‏خويش را آن هم اين گونه و با ذكر لفظي كه برخي مردم كوچه و بازار‏ ‏مشهد در سال 1353 مي‎گفته اند; بازگو نمايد. اما محترم ترين عبارات‏ ‏در خاطرات آيت الله منتظري هم مورد خرده و ايراد اوست . قربون برم‏ ‏خدا را يك بام و دو هوا را!

‏ ‏

‏ ‏سي و هفتم ، مراوده برخي از علما با مسئولان دولتي :

‏ ‏همزمان با حضور آيت الله منتظري و مرحوم آيت الله صالحي‏ ‏نجف آبادي در نجف آباد، دكتر اقبال نخست وزير وقت پس از ديدار از‏ ‏اصفهان به نجف آباد مي‎آيد كه گزارش كوتاهي از اين ديدار و مطالب‏ ‏طرح شده در اين ديدار در خاطرات آمده است . (خاطرات ص 172 - 173)

‏ ‏نقد كننده محترم از چند نكته در اين خاطره گويي برآشفته است :

‏ ‏الف : آيت الله منتظري به نقل از دكتر اقبال گفته‏ ‏است : علماي اصفهان به ما زياد تملق گفتند و تنها‏ ‏جايي كه تملق نگفته و خواسته هاي خودشان را مطرح‏ ‏نمودند و ما را نيز نصيحت كردند نجف آباد بود.

‏ ‏ب : چرا آيت الله منتظري گفته است : در آن زمان‏ ‏تماس علما با مسئولين دولتي امري رايج و لازمي‏ ‏بود.

‏ ‏اشكال آقاي بادامچيان به بخش اول اين است كه علماي اصفهان‏ ‏با شاه ديدار نكردند چه برسد به اقبال كه نخست وزير بود. و هم چنين‏ ‏خرده گرفته كه چرا آيت الله منتظري گفته است : "علماي اصفهان " و‏ ‏نگفته : "بعضي از علماي اصفهان ".

‏ ‏همان گونه كه قبلا متذكر شديم اين اشكال در حالي وارد است كه‏ ‏خاطره گو بر مطالبي كه از زبان ديگران نقل كرده است خود صحه‏ ‏گذارد حال آنكه از لحن ظاهر و باطن كلام آيت الله منتظري چنين‏ ‏چيزي برنمي آيد.

‏ ‏اشكال ديگر آقاي بادامچيان به پاراگراف دوم است كه :"تماس‏ ‏علما با مسئولان دولتي رايج و لازم بود". وي در ادامه گفته است من‏ ‏كسي را نديدم اين گونه به علما و روحانيت توهين كرده باشد و چون‏ ‏گذشته باز هم نتيجه گيري كرده كه ايشان شايستگي مرجعيت ندارد!

‏ ‏ما در اين جا قصد نداريم مواردي را ذكر كنيم كه برخي روحانيون‏ ‏به هر دليل - چه تاكتيك و چه استراتژي - با دربار و مسئولان دولتي‏ ‏ارتباط داشتند در اين جا بخشي از سخنان امام خميني را به عنوان‏ ‏شاهد ذكر مي‎كنيم :

‏ ‏"در شروع مبارزات اسلامي اگر مي‎خواستي بگويي شاه خائن‏ ‏است بلافاصله جواب مي‎شنيدي كه شاه شيعه است (...) اوضاع مثل‏ ‏امروز نبود، هر كس صددرصد معتقد به مبارزه نبود زير فشارها و‏ ‏تهديدهاي مقدس نماها از ميدان به در مي‎رفت . ترويج تفكر "شاه سايه ‏ ‏خداست " و (...) مشكلات بزرگي بود كه نمي شد با نصيحت و مبارزه‏ ‏منفي و تبليغات جلوي آنها را گرفت . (...) اين بدان معني نيست كه ما‏ ‏از همه روحانيون دفاع كنيم . چرا كه روحانيون وابسته و مقدس نما و‏ ‏تحجرگرا هم كم نبودند و نيستند(...) دسته اي ديگر از روحاني‏ ‏نماهايي كه قبل از انقلاب دين را از سياست جدا مي‎دانستند و سر به‏ ‏آستان دربار مي‎ساييدند(...). (صحيفه امام ، همان ، ص 273 - 293)

‏ ‏البته برخي چون امام - همانگونه كه آيت الله منتظري اعتقاد دارد -‏ ‏براي تذكردادن ، روزي با علي اميني نخست وزير شاه در ديماه‏ ‏1340در قم و منزل خويش ملاقات مي‎كند. (رك :صحيفه امام ، همان ، بخش‏ ‏ضميمه ، چاپ اول 1385، ص 474 - 478)

‏ ‏برخي علما هم گرچه ديدار حضوري با شاه و دولتي نداشته اند اما‏ ‏از طريق نامه نگاري مراوداتي داشته اند. اين نامه نگاري ها نه از جهت‏ ‏درباري بودن آنها بلكه از اين لحاظ است كه آنها لازم مي‎دانستند از‏ ‏باب نصيحت و امربه معروف و نهي ازمنكر مطالبي را از اين طريق‏ ‏متذكر شوند. در اين نامه ها گاهي اين القاب ديده مي‎شود:

‏ ‏"مقام منيع حضرت اشرف "، "دام اجلاله "، "دام مجده "، "منويات‏ ‏ملوكانه "، "اعلي حضرت همايوني دام عظمته " و...(ر.ك : اسناد انقلاب اسلامي ،‏ ‏چاپ دوم ، مركز اسناد انقلاب اسلامي پائيز 74، ج 1) و اين در حالي است كه شاه‏ ‏در مقابل نامه هايي با القاب فوق در برخي موارد علما و مراجع قم را با‏ ‏"حجة الاسلام " خطاب مي‎كرد.(ر.ك : دواني ، علي ، همان ، ج 3، ص 36)

‏ ‏ما در اين جا به دنبال تنقيص بزرگان نيستيم ، فقط خواستيم بدانيم‏ ‏و بدانند كه آنچه آيت الله منتظري مبني بر مراوده و ارتباط برخي روحانيون‏ ‏با مسئولان رژيم سابق گفته اند، مطابق واقعيت است .

‏ ‏ظاهرا آقاي بادامچيان فراموش كرده اند كه خود در كتاب نقدش از‏ ‏ديدار مرحوم آيت الله حاج آقا روح الله كمالوند خرم آبادي با شاه‏ ‏سخن به ميان آورده است .تاوي خطرات آينده كشور در پي اجراي‏ ‏لوايح شش گانه را متذكر شود(ص 240)، هم چنين در باره اين ديدار و‏ ‏ديدار يكي از مقامات دولتي به نام بهبودي كه بنابر درخواست‏ ‏مقام هاي روحاني قم روانه اين شهر شد و بارها بين قم و تهران تردد‏ ‏كرد و نقطه نظرات علما و شاه را به هم رسانيد نگاه كنيد به : (روحاني ،‏ ‏حميد، همان ، ص 223)

‏ ‏به اين عبارت توجه كنيم :

‏ ‏"البته بايد دانست كه همواره در مجموعه علما، روحاني هاي‏ ‏متحجر، كم اطلاع از سياست ، محافظه كار و عافيت طلب و معمم هاي‏ ‏دنياطلب و جاه طلب و مقام دوست و يا غرب زده و روشن فكرمآب‏ ‏بوده و هستند و آن زمان هم بودند."

‏ ‏توضيحات فوق از جناب بادامچيان در كتاب نقد خويش (ص 240)‏ ‏است . آيا اين گونه عبارت پردازي ها اگر از يكي از كساني صادر مي‎شد‏ ‏كه با جناب بادامچيان اختلاف سليقه سياسي داشت ، ايشان چه‏ ‏قضاوتي در باره وي مي‎كرد؟! وانگهي مگر جز اين است كه در ديدار‏ ‏علماي نجف آباد با اقبال نخست وزير وقت ، مرحوم آيت الله حاج‏ ‏شيخ نعمت الله صالحي نجف آبادي از نهج البلاغه آن هم عهد نامه‏ ‏مالك اشتر(نامه 53) براي وي خواند؟!(خاطرات ص 172 - 173)

‏ ‏

‏ ‏سي و هشتم ، لايحه انجمن هاي ايالتي و ولايتي (1):

‏ ‏از ديگر مواردي كه جناب بادامچيان آنها را قابل نقد دانسته ،‏ ‏خاطرات آيت الله منتظري درباره لايحه انجمن هاي ايالتي و ولايتي‏ ‏است . وي به عنوان اولين نقد كه خيلي هم به آن آب و تاب داده گفته‏ ‏است : چرا ايشان در باره اين لوايح به طور كامل مطلب ذكر نكرده‏ ‏است ; وي پس از آنكه نام چند كتاب به ويژه كتابي كه خودش نوشته‏ ‏است را مطرح مي‎كند;نتيجه گيري كرده است كه آيت الله منتظري در‏ ‏دوران شكل گيري نهضت اسلامي مردم ايران در محوريت و مركزيت‏ ‏نبوده و تنها يك مدرس حوزه بوده است . البته براي اينكه كمي تا‏ ‏قسمتي هم بي انصافي نباشد، اين نكته را هم اضافه كرده است : "كه‏ ‏فعاليت هاي خوبي داشته است ". (ص 198)

‏ ‏علاوه بر اينكه آيت الله منتظري شش صفحه در اين مورد خاص‏ ‏سخن گفته است بايد به اين نكته توجه كرد آنچه كه به عنوان خاطرات‏ ‏دوجلدي ايشان مطرح و سر زبانها افتاده ، تنها بخشي از خاطرات‏ ‏ايشان است و نبايد انتظار داشت كه تمام مطالب تاريخي آن هم‏ ‏موشكافي شده در يك كتاب خاطرات كه سعي دارد به موضوعات‏ ‏متعدد بپردازد، جمع آوري شده باشد. اين انتظار نابجايي است كه ما‏ ‏بخواهيم خاطره گو، حوادثي كه پيش آمده و چهل يا پنجاه سال از آنها‏ ‏گذشته است را از سير تا پياز بيان دارد و اگر به تمام كتب تاريخي و يا‏ ‏خاطرات مراجعه كنيم كتابي نخواهيم يافت كه از هر جهت كامل و‏ ‏انتظار حداكثري ما را برآورده نمايد كه اگر برآورده نشد نتيجه بگيريم‏ ‏كه خاطره گو محوريت مبارزات را نداشته و...براي اين كه مشخص‏ ‏شود خرده گيرنده آيا خود - با اين كه چندين سال جوان تر از صاحب‏ ‏خاطرات است و زجرها و سختي هاي او را نكشيده و...- تا چه حدي‏ ‏تاريخ گويي اش كامل و دقيق ، بهتر است به مواردي كه درپي خواهد آمد‏ ‏توجه كنيم .

‏ ‏

‏ ‏سي و نهم ، نامه امام (ره ) به شاه :

‏ ‏از ميان مواردي كه ناقد محترم اعتقاد به خلاف واقع بودن آن دارد،‏ ‏آمده است :

‏ ‏"به عنوان نمونه برخلاف گفته آقاي منتظري نامه‏ ‏اول امام به شاه نه تنها خيلي تند، نبود بلكه اصولا‏ ‏تند نبود چرا كه ايشان براساس دستور قرآني به‏ ‏حضرت موسي (ع ) و هارون (ع ) كه مي‎فرمايد سراغ‏ ‏فرعون برويد و: (قولا له قولا لينا) (با او با نرمي‏ ‏صحبت كنيد، شايد متذكر شود يا بيمناك گردد). امام‏ ‏هم تلگراف محترمانه زدند..."

‏ ‏تند بودن تلگراف آيت الله خميني - در باره انجمن هاي ايالتي و‏ ‏ولايتي - كه آيت الله منتظري مطرح كردند از دو جهت بوده است :‏ ‏جهت زماني ارسال و مقايسه با ديگر تلگراف هاي علما.

‏ ‏جناب بادامچيان امروزه با شرايط و حوادث امروزي كه نه شاهي‏ ‏هست و نه تخت و تاجي ، وقتي به تلگراف امام (ره ) نگاه مي‎كند حتما‏ ‏حق دارد آن را تند نداند به ويژه كه حالا نه ساواكي هست و آن هيمنه‏ ‏كه برخي ها را مرعوب سازد و بشوند جزو توبه كنندگان و از زندان آزاد‏ ‏شوند!

‏ ‏از سوي ديگر هنگامي كه ديگر تلگراف ها را نگاه مي‎كنيم و در آنها‏ ‏الفاظي چون : "خلدالله ملكه "، "مقام رفيع " مشاهده مي‎كنيم به تند بودن‏ ‏نامه امام پي خواهيم برد.

‏ ‏نويسنده كتاب "بررسي وتحليلي از نهضت امام خميني " اعتقاد‏ ‏دارد:

‏ ‏"از آنجا كه در آن اوضاع و شرايط امام خميني هنوز قدرت مردمي‏ ‏كافي در اختيار نداشت و ديگران به اصطلاح با ايشان همراه و همگام‏ ‏بودند در تلگراف هاي خود به علم از حد قربان صدقه رفتن و تملق و‏ ‏تضرع پا را فراتر نمي گذاشتند و با عناوين و القاب مقام منيع و رفيع ! از‏ ‏او تجليل مي‎كردند". (حميد روحاني ، همان ، جلد 1، ص 161)

‏ ‏شهيد فضل الله محلاتي هم در اين باره با آيت الله منتظري همگون‏ ‏است :

‏ ‏"[امام ] يك تلگراف به خود شاه زدند كه در آن روز آن تلگراف‏ ‏خودش بزرگ ترين مبارزه بود. اگر كسي مي‎خواست شاه را مخاطب‏ ‏قرار دهد دو ساعت القاب برايش ذكر مي‎كرد. اما امام يك تلگراف‏ ‏فقط به عنوان "اعلي حضرت همايوني " كه آن هم متن تندي بود ارسال‏ ‏نمودند اين حركت خيلي صدا كرد و شاه از چهار تلگراف كه به او شد‏ ‏جواب سه تلگراف را داد ولي جواب تلگراف ايشان را نداد". (محلاتي ،‏ ‏فضل الله ، خاطرات و مبارزات ، تهران ، مركز اسناد انقلاب اسلامي ، چاپ اول ، ص 42)

‏ ‏نكته مهم اينكه شاه پس از شش روز جواب تلگراف علما - در‏ ‏اعتراض به لايحه انجمن هاي ايالتي و ولايتي - را ارسال و همگي را‏ ‏چون آيات : گلپايگاني ، خميني ، نجفي مرعشي ، شريعتمداري با‏ ‏"حجة الاسلام " خطاب مي‎كند و آنها را به دولت ارجاع مي‎دهد. (دواني ،‏ ‏علي ، نهضت روحانيون ، بنياد فرهنگي امام رضا(ع )، ج 3، ص 36 - 37)

‏ ‏نكته ديگر اين كه : پس از مطالعه نامه دوم امام به شاه به دست‏ ‏مي‎آيد كه بر خلاف گفته شهيد محلاتي شاه جواب نامه امام را هم داده‏ ‏بود. در نامه دوم امام آمده است :

‏ ‏"حضور مبارك اعلي حضرت همايوني - تلگراف مبني بر آن كه‏ ‏اعلي حضرت بيش از هر كس در حفظ شعائر مذهبي كوشا هستيد و‏ ‏تلگراف اين جانب را براي دولت ارسال داشتند و توفيق اين جانب را‏ ‏در ترويج مقررات اسلامي و هدايت عوام خواستار شدند موجب‏ ‏تشكر است ". (دواني ، علي ، همان ، ص 91)

‏ ‏

‏ ‏چهلم ، آثار نامه امام به شاه :

‏ ‏آيت الله منتظري در مورد آثار اجتماعي و سياسي نامه امام خطاب‏ ‏به شاه گفته اند:

‏ ‏همين كار[نامه به شاه ] آيت الله خميني را به مردم معرفي كرد،‏ ‏ايشان در وادي مرجعيت نبود همين كه ايشان در جريان انجمن هاي‏ ‏ايالتي و ولايتي عليه رژيم با تندي برخورد كرد. مردم ايشان را‏ ‏شناختند و به سراغ ايشان آمدند(...) ايشان به واسطه همان اعلاميه‏ ‏معروف شد و اصلا شناخت نسبت به ايشان در بازار تهران و در مردم‏ ‏به واسطه همان اعلاميه بود...". (خاطرات ص 205)

‏ ‏نقد كننده ايراد گرفته است كه :

‏ ‏"اين بدترين بيان درباره مرجعيت امام است و‏ ‏مرجعيت امام به خاطر برخورد تند ايشان با رژيم‏ ‏داشتن خلاف است (...) مرجعيت امام قبل از آغاز‏ ‏جريان انجمن هاي ايالتي و ولايتي تثبيت شده بود‏ ‏نه اينكه به خاطر تندي با رژيم باشد".

‏ ‏وي سپس از اين كه امام با ديگران در لحن و محتواي نامه هايشان‏ ‏خطاب به شاه و علم متفاوت نشان داده شود را به معني جدا كردن امام‏ ‏از مراجع تلقي كرده است . (ص 200)

‏ ‏همان گونه كه قبلا متذكر شديم درست است كه مرجعيت آيت الله‏ ‏خميني - چون ديگران - نياز به شرايطي دارد كه بايد در خود مجتهد‏ ‏باشد اما ظهور و بروز آن با ساز و كارهاي متفاوتي قابل اجراست .‏ ‏ديگر اينكه نمي توان ادعا كرد كه تمامي مراجع تقليد با ايشان اختلاف‏ ‏سليقه نداشته اند. اين جمله را هم قبلا از يكي از همفكران آقاي‏ ‏بادامچيان نقل كرديم كه :

‏ ‏"در آن اوضاع و شرايط امام خميني هنوز قدرت مردمي كافي در‏ ‏اختيار نداشت و ديگران كه به اصطلاح با ايشان همراه و همگام بودند‏ ‏در تلگراف هاي خود به علم از حد "قربان صدقه رفتن " و تملق و‏ ‏تضرع پا را فراتر نمي نهادند و با عناوين و القاب "مقام منيع رفيع " از او‏ ‏تجليل مي‎كردند". (روحاني ، همان ، ص 161)

‏ ‏نمونه ديگر از اين اختلاف نظر درباره نامه اي است كه به "9‏ ‏امضايي " معروف شد در اين باره به كتابي كه آقاي بادامچيان خيلي‏ ‏سفارش رجوع به آن را دادند توجه مي‎كنيم :

‏ ‏"گويا در مشي علما بر سر اعلاميه اختلافاتي نيز بروز كرده بود كه‏ ‏بعضي حاضر به امضاي آن نبودند و سرانجام هم با گذشت و مماشات‏ ‏قائد بزرگ با به اصطلاح و تعديل و تفسير مطالب و عبارات آن ، آن را‏ ‏امضا كردند و نيز براي بعضي بعد از امضا "بدا" حاصل شده و‏ ‏مي‎خواستند امضاي خود را پس بگيرند كه داستان مفصلي دارد; بازگو‏ ‏كننده خون جگرهايي است كه قائد بزرگ ما از دست بعضي به‏ ‏اصطلاح همرهان خود خورده و مي‎خورد. نظر به اين كه بازگو كردن آن‏ ‏ماجرا براي ما خالي از دردسر نمي باشد از آن صرف نظر كرده متن‏ ‏اعلاميه را مي‎آوريم ...". (روحاني ، همان ، ص 295)

‏ ‏خلاصه اين كه ايشان به اين نظرند كه ميان امام خميني و ديگر‏ ‏مراجع اختلافي نبوده است و آيت الله منتظري را متهم كرده كه ايشان‏ ‏ميان امام و ديگر مراجع جدايي انداخته اند. واقعيت مطلب اين است كه‏ ‏هر يك از مخالفان شاه و در آن زمان هم در استراتژي هم در تاكتيك با هم‏ ‏همگن نبوده اند.

‏ ‏اما با توجه به ايرادات آقاي بادامچيان مشخص نيست كه ايشان‏ ‏آيا براي ترويج و ظهور و بروز بيروني مرجعيت امام خميني به چه‏ ‏راه كاري عقيده دارد؟!

‏ ‏اگر آيت الله منتظري و امثال ايشان به دنبال گردآوري امضا براي‏ ‏معرفي ايشان براي مرجعيت باشند و آن را در خاطرات خويش نقل‏ ‏نمايند حمل بر خودستايي مي‎كنند و اگر آيت الله منتظري جاي ديگر‏ ‏از دلايل جا افتادن مرجعيت امام و شناخت بيشتر مردم نسبت به‏ ‏ايشان ، از مبارزات ايشان با رژيم شاه سخن به ميان آورد باز هم مورد‏ ‏نقادي قرار مي‎گيرد. اين گونه كه آقاي بادامچيان اعتقاد دارد كه‏ ‏خودبه خود مرجعيت عالمي بدون علل و عوامل بيروني و وسايل‏ ‏اطلاع رساني ، معرفي و ترويج شود حتي درباره پيامبران الهي هم سابقه‏ ‏ندارد. آنها هم گرچه منصب الهي از سوي خداوند داشته اند ولي ترويج‏ ‏آن با تلاش هاي خود آنان و هم ياران پاكباخته آنان بوده است . جالب‏ ‏است كه آقاي بادامچيان خود مي‎گويند:

‏ ‏"برخوردهاي منطقي ، حقوقي ، قانوني ، شرعي و‏ ‏مستند و با برنامه ايشان موجب گرديد كه مردم با‏ ‏ايشان استقبال كنند" (ص 200)

‏ ‏

‏ ‏چهل و يكم ، رفراندوم :

‏ ‏هم در مورد لوايح شش گانه و هم انجمن هاي ايالتي و ولايتي‏ ‏اعتقاد نقدكننده خاطرات اين است كه كار، كار آمريكايي هاست .‏ ‏اين مطلب شايد براي ما اهميتي نداشته باشد اما آنچه كه براي‏ ‏آقاي بادامچيان مهم بوده و توسط ايشان نقد شده اين جمله در‏ ‏خاطرات است كه :

‏ ‏"در رفراندوم تقريبا براي همه مسلم بود كه دست آمريكا در كار‏ ‏است و مطرح بود آمريكايي ها از اين راه مي‎خواهند شاه را محبوب‏ ‏كنند".

‏ ‏ايشان خرده گرفته است كه چرا آيت الله منتظري همچون ايشان ،‏ ‏انجمن هاي ايالتي و ولايتي را نيز كار آمريكايي ها محسوب نكرده و‏ ‏تنها رفراندوم را كار آمريكايي ها دانسته است . از آنجا كه در اين جا‏ ‏مستندي و دلايل خاصي هم از سوي آيت الله منتظري - گرچه خود‏ ‏ايشان مي‎تواند براي ما سند باشد - و آقاي بادامچيان - چنانچه روش و‏ ‏سيره ايشان است - ذكر نشده است به همان كتابي كه براي آقاي‏ ‏بادامچيان اهميت دارد رجوع كرديم ، ولي آنجا موافقتي با ايشان‏ ‏نيافتيم . صاحب كتاب بررسي و تحليلي از نهضت امام خميني سخني‏ ‏از دست داشتن آمريكايي ها درباره انجمن هاي ايالتي و ولايتي به ميان‏ ‏نياورده است . اما "رفراندوم لوايح شش گانه " را از طرح هاي‏ ‏آمريكايي ها براي شاه كه آلت دست وي و سرسپرده وي بوده است ،‏ ‏برمي شمارد. (روحاني ، همان ، ص 218 - 219)

‏ ‏

‏ ‏چهل و دوم ، لوايح شش گانه :

‏ ‏در ادامه مبحث لوايح شش گانه و اين كه آيا در برخورد با لوايح‏ ‏وحدت نظر ميان مراجع قم بود يا نه ، آيت الله منتظري گفته اند:

‏ ‏"مراجع قم چون شاه مطرح بود، براي شركت در مبارزه خيلي‏ ‏تمايل نشان نمي دادند و مي‎گفتند: شاه حرفش را پس نمي گيرد و ما‏ ‏شكست مي‎خوريم . آيت الله خميني اصرار داشتند كه اگر ما درست‏ ‏عمل كنيم موفق مي‎شويم ". (خاطرات ، ص 208)

‏ ‏جناب ناقد اين مطلب را نيز خلاف واقعيت فرض و اين عبارت را‏ ‏توهين به علما دانسته است . علاوه بر گذشته در اين موضوع هم ، هم‏ ‏ستيهنده ئ آقاي بادامچيان با آيت الله منتظري ، نظري غير از نظرآقاي‏ ‏بادامچيان دارد:

‏ ‏"از آنجا كه برخي از مقامات روحاني از اوضاع سياسي و جريانات‏ ‏پشت پرده بي خبر و از مشي سياسي بي بهره بودند نمي توانستند حقايق‏ ‏را به دست آورند و تصميم قاطعي اتخاذ نمايند، از اين رو جلسات و‏ ‏نشست هاي پي درپي با مقامات برجسته روحاني بدون اخذ نتيجه‏ ‏پايان مي‎يافت ". (روحاني ، همان ، ص 223)

‏ ‏جناب نقاد خود درباره اين كه آيا علما مصلحت هست كه با شاه‏ ‏درگير شوند يا خير، آنها را چند دسته مي‎كند; آيا اين خود نشان از‏ ‏اختلاف نيست ؟!(ص 240)، وي در اين باره مي‎گويد:

‏ ‏"البته بايد دانست كه همواره در مجموعه علماء،‏ ‏روحاني هاي متحجر، كم اطلاع از سياست ، محافظه كار‏ ‏و عافيت طلب و معمم هاي دنياطلب و جاه طلب و‏ ‏مقام دوست و يا غرب زده و روشنفكر مآب بوده و‏ ‏هستند و آن زمان هم بودند كه متحجران آنها حتي در‏ ‏قبال نهضت و مبارزه چنين مطرح مي‎كردند كه :‏ ‏"پاسخگوي خون هاي ريخته شده كيست ؟" وي سپس‏ ‏در نيم خط مي‎گويد: "اما كليت روحانيت در مقابل‏ ‏شاه و اربابانش ايستادند". (ص 240)

‏ ‏ما هم با آقاي بادامچيان اتفاق نظر داريم ; چون انسان ها طبيعتا‏ ‏نمي توانند در روش ها و منش ها و حتي استراتژي ها كاملا با هم‏ ‏وحدت نظر داشته باشند. اما مهم اين است كه اگر واژه هايي كه وي به‏ ‏كار برده است در خاطرات آيت الله منتظري بود. آيا وي چه‏ ‏عكس العملي نشان مي‎داد و داد سخن برنمي داشت كه اين ها توهين به‏ ‏علماست و بس ...؟!

‏ ‏نقد كننده خاطرات مي‎گويد:

‏ ‏"رايزني هاي امام با درايت كامل توانست علما را‏ ‏با خود همراه نمايد و شاه تلاش كرد كه نگذارد مراجع‏ ‏قم قيام كنند لذا بهبودي رئيس تشريفات دربار را‏ ‏به قم فرستاد و علما به وي روي خوش نشان‏ ‏ندادند". (ص 240)

‏ ‏باز هم براي اين كه ثابت شود آقاي بادامچيان تا چه حد از تاريخ‏ ‏معاصر و انقلاب اطلاعات دارد براي چندمين بار به همان كتابي كه ما‏ ‏را احاله كرده ، رجوع مي‎كنيم :

‏ ‏"جلسات امام با علما بدون اخذ نتيجه پايان‏ ‏مي‎يافت و حالت ترديد و ندانم كاري بعضي ها‏ ‏جلوي پيشرفت كار را مي‎گرفت تا بالاخره قرار شد‏ ‏كه نماينده اي از رژيم بخواهند نه اين كه شاه خودش‏ ‏كسي را فرستاد تا غرض و انگيزه شاه را از طرح‏ ‏رفراندوم جويا شوند و نظريات علماي قم را بهتر‏ ‏ابلاغ نمايند. كه بهبودي چند بار به قم و تهران‏ ‏رفت و آمد مي‎كند و نكات مبهم براي علماي قم‏ ‏روشن نمي شود و جواب هاي سربالا و ضد و نقيض‏ ‏رژيم مسأله را پيچيده تر مي‎كند". (روحاني ، همان ، 223)

‏ ‏

‏ ‏چهل و سوم ، آيت الله خوانساري :

‏ ‏نقد كننده خاطرات مي‎گويند:

‏ ‏"آنچه در خاطرات آيت الله منتظري مبني بر اختلاف‏ ‏آيت الله خميني با آيت الله خوانساري در باره‏ ‏اصلاحات اراضي آمده است خلاف واقع و توهين‏ ‏است ". (ص 243)

‏ ‏اين در حالي است كه خود ايشان از اختلاف امام با آقاي‏ ‏خوانساري درباره تجمع در مسجد حاج سيد عزيزالله سخن به ميان‏ ‏آورده و در پايان آورده است :

‏ ‏"امام معتقد بود نبايد جزئيات را مطرح كرد و بايد‏ ‏اصل و هدف اساسي آمريكا و دربار را از رفراندوم و‏ ‏لوايح شش گانه كه مخالفت با اسلام و براندازي‏ ‏اسلاميت در ايران است گفت و اين سياست‏ ‏بسيار صحيحي وصريحي بود. در حالي كه متأسفانه‏ ‏مرحوم آيت الله خوانساري اين گونه برخورد نكرد و‏ ‏اين اشتباه را مرتكب شد كه اعلاميه اي داد كه حرام‏ ‏پيامبراسلام (ص ) تا روز قيامت حرام و حلالش‏ ‏حلال است ; و اصلاحات اراضي مطابق اسلام‏ ‏نيست . اين اعلاميه مورد سوء استفاده علم و‏ ‏دشمنان اسلام قرار گرفت و امام تذكر لازم را به‏ ‏آقاي خوانساري دادند".

‏ ‏البته حاشا و كلا كه ما بخواهيم چون آقاي بادامچيان تحليل كنيم‏ ‏وگرنه مي‎گفتيم : عبارت "اشتباه مرتكب شد" و "دشمنان اسلام از‏ ‏اعلاميه آيت الله خوانساري سوءاستفاده كردند" توهين به علماست و‏ ‏آقاي بادامچيان صلاحيت ندارند"دكتر" بادامچيان خطاب شوند!!!

‏ ‏يكي ديگر از همفكران آقاي بادامچيان در ستيز با آيت الله‏ ‏منتظري مي‎گويد:

‏ ‏"شيوه مبارزه آيت الله خوانساري چندان مورد رضايت انقلابيون و‏ ‏رهبري سياسي نهضت نبود". (حسينيان ، روح الله ، همان ، ص 141)

‏ ‏

‏ ‏چهل و چهارم ، بازگشت آيت الله خوانساري از مبارزه :

‏ ‏پس از مخالفت مردم ، امام و برخي ديگر از مراجع با لوايح و به‏ ‏نتيجه نرسيدن رايزني هاي صورت گرفته با شاه و دربار و نخست وزير،‏ ‏بناي مبارزه آشكار با رژيم در قم ، تهران و ديگر شهرها، گذاشته شد.‏ ‏يكي از تجمعاتي كه تشكيل شد در مسجد حاج سيد عزيزالله در بازار‏ ‏تهران بود. آيت الله سيد احمد خوانساري همراه مردم جهت شركت‏ ‏در اين مجلس به طرف مسجد حركت كرد كه مأموران شاه به جمعيت‏ ‏حمله مي‎كنند. آيت الله منتظري در اين باره مي‎گويند:

‏ ‏"پس از اين كه مرحوم آيت الله خوانساري مسأله اصلاحات ارضي‏ ‏را در تهران مطرح كرده بودند مزاحمتي براي ايشان ايجاد شده بود.‏ ‏عده اي در بازار ايشان را هل داده بودند و عمامه ايشان افتاده بود و به‏ ‏ايشان اهانت شده بود و تقريبا ايشان در همان جريان ديگر عقب زدند‏ ‏و به اين نتيجه رسيدند كه نمي شود كاري كرد". (خاطرات ص 208)

‏ ‏آقاي بادامچيان اين ماجرا را خلاف واقع دانسته و افتادن عمامه‏ ‏آقاي خوانساري را به علت : "فشار جمعيت حمايت و مشايعت كننده "‏ ‏وي مي‎داند. (ص 244)

‏ ‏در نقض آقاي بادامچيان و تأييد نقل آيت الله منتظري ، به برخي از‏ ‏كتب مورد اعتماد نقدكننده مراجعه مي‎كنيم تا بدانيم چه كسي دقيق تر‏ ‏و اضبط در نقل تاريخ است :

‏ ‏"پليس درنده خوي شاه پس از سركوبي و متفرق ساختن مردم از‏ ‏اطراف آقاي خوانساري در مقام اهانت و جسارت نسبت به ايشان‏ ‏برآمد. كماندوها و نظاميان آن پيرمرد را محاصره كرده و به طرز‏ ‏گستاخانه و بيشرمانه با باطوم به ايشان حمله ور شد به طوري كه منجر‏ ‏به از دست رفتن تعادل ايشان گرديد. نعلين از پايش درآمد(...) ناچار‏ ‏مسير خود را عوض كرد و به منزل بازگشت (...) آقاي خوانساري پس‏ ‏از آن ماجرا ديگر در هيچ اجتماع سياسي شركت نكرد و در كمتر از‏ ‏امري از امور سياسي اظهارنظر نمود(...) و موجب شد كه ايشان وظيفه‏ ‏خود را سكوت و عدم مبارزه با طاغوت تشخيص دهد و راه ديگري را‏ ‏در پيش گيرد". (روحاني ، همان ، ص 237)

‏ ‏شهيد فضل الله محلاتي - كه خود روزگاري از شاگردان آيت الله منتظري‏ ‏بوده است - در اين باره مي‎گويد:

‏ ‏"من آن روز همراه آقاي خوانساري بودم . پليس ها ريختند و مردمي‏ ‏كه شعار مي‎دادند را مورد ضرب و شتم قرار دادند حتي عباي آقاي‏ ‏خوانساري از دوششان افتاد و نعلين از پايشان درآمد. ايشان بدون عبا‏ ‏و نعلين به طرف منزل رفتند. اين جسارت كه به آقاي خوانساري شد‏ ‏امام فرمودند ديگر وظيفه ما دفاع از روحانيت است ". (محلاتي ، فضل الله ،‏ ‏خاطرات و مبارزات ، تهران ، مركز اسناد انقلاب اسلامي ، چاپ اول ، ص 46)

‏ ‏و نقل ديگر اين چنين است :

‏ ‏"آيت الله خوانساري از خانه آيت الله بهبهاني بيرون آمدند تا به‏ ‏مسجد سيد عزيزالله بيايند ولي در وسط بازار مأمورين مسلح به‏ ‏معظم له حمله بردند و چنان اسائه ادب نمودند كه ناچار شدند از همان‏ ‏جا به منزل خود واقع در بازار بازگردند".(دواني ، علي ، همان ، ج 3، ص 215)

‏ ‏گويا مبحث مربوط به لايحه انجمن هاي ايالتي و ولايتي و لوايح‏ ‏شش گانه و به ويژه نقل از ديگران در اين رابطه به درازا كشيد; چون‏ ‏خواستم متعصب نبوده و به آنچه كه آيت الله منتظري گفته اند اكتفا‏ ‏نكرده باشم به ديگر خاطرات هم سرك كشيدم و مشخص شد كه‏ ‏برخلاف نظر جناب بادامچيان نقل وقايع تاريخي از سوي آيت الله‏ ‏منتظري با واقعيت مطابق است و جناب بادامچيان علي رغم‏ ‏خرده گيري بر ايشان ، خود متأسفانه از تاريخ مطالب دقيقي را نقل‏ ‏نكرده و از سويي حاضر هم نشده است به ديگر تاريخ ها سري بزنند تا‏ ‏دچار خلاف گويي تاريخي نشوند. و اين تلقي را ايجاد كرده كه‏ ‏كينه توزي عامل تحريف تاريخ شده است .

‏ ‏

‏ ‏و...چند نكته در پايان اين دفتر;

‏ ‏1 - در جاي جاي كتاب نقد جناب اسدالله بادامچيان مواردي‏ ‏هست كه در خاطرات آيت الله منتظري تنها به عنوان نقل مطالب‏ ‏است ، و او نقل ها را توهين و نقص شخصيت هايي دانسته كه در آن‏ ‏نقل ها نامشان به ميان آمده است . گذشته از اينكه نقل مطالب گرچه‏ ‏باطل هم باشد خود به تنهايي نمي تواند توهين و تنقيص باشد، از نظر‏ ‏فقهي و حقوقي توهين و تنقيص از "عنوانين قصديه " برشمرده شده‏ ‏است و تا اين عنوان بر آن بار نگردد نمي توان حكمي صادر كرد. در‏ ‏مواردي هم كه شك داريم بايد به عرف مراجعه نماييم . در اين جا گاه‏ ‏مطلبي براي برخي توهين است و از منظر برخي اين گونه نيست . در هر‏ ‏صورت نمي توان به نحو عام و كلي هرچه به مذاقمان جور نيامد را‏ ‏توهين حساب كنيم . گذشته از اين كه جناب بادامچيان بي پروايانه و‏ ‏در اوج مصونيت به راحتي به آيت الله منتظري توهين ها روا داشته و از‏ ‏افترا و نسبت هاي خلاف واقع دريغ نكرده است . در دفتر اول اين‏ ‏نوشتار به برخي از توهين هاي وي و همفكران ايشان اشاره كرديم .

‏ ‏2 - ذكر خاطره ها از دو حال كلي خارج نيست : يا گوينده خود در‏ ‏متن حوادث بوده است ; يا بر اساس شنيده ها و نقل هاي ديگران به‏ ‏خاطره گويي مي‎پردازد.

‏ ‏در هر دو صورت شخصيت گوينده خاطره ، كاملا مي‎تواند در‏ ‏وثوق و اطمينان به مطالبي كه نقل مي‎كند تأثير گذار باشد. چنانچه‏ ‏خصوصيت هايي چون : اصدقيت ، اضبطيت ، اورعيت و...بسيار تأثير‏ ‏دارد. مرجع تشخيص هم ، ملاحظه كنندگان و خوانندگان به ويژه اهل‏ ‏فن هستند كه مي‎توانند با قرائن مختلفي كه گاه با سليقه آنان مناسبت‏ ‏دارد، نسبت به يك شخصيت و نقل هاي وي اعتماد نمايند. به بيان‏ ‏ديگري اگر گوينده خود از نزديك شاهد ماجراي مورد نقل باشد‏ ‏اخبارش را اصطلاحا "اخبار از روي حس " مي‎گويند. در باب نقد‏ ‏اخبار از روي حس نمي توان با تحليل و گمانه زني كه نامش "اخبار از‏ ‏روي حدس " است ، وارد كارزار شد. مگر اين كه تحليل كننده قرائني‏ ‏كه ناشي از حس است چاشني تحليل خويش نمايدو در اين جا‏ ‏مي‎تواند به نقد كسي كه خود شاهد ماجرا بوده است بپردازد. نوع‏ ‏كساني كه به نقد خاطرات آيت الله منتظري پرداخته اند از نظر نزديكي‏ ‏به واقعيت هم عرض ايشان نيستندو بلكه شايد در طول باشند و آنان‏ ‏در غالب موارد با ساز و برگ تحليل به نقد ايشان مي‎پردازند. به عنوان‏ ‏مثال آيت الله منتظري در واقعه اي نقل مي‎كند كه فلاني فلان‏ ‏موضع گيري را كرد. نقادان مي‎گويند: "اين خلاف واقع است چون‏ ‏محال است از وي چنين چيزي سر بزند! اصلا و ابدا به اخلاق او‏ ‏نمي آيد كه چنين بوده باشد". اين گونه نقادي تحليلي دليل بر كذب‏ ‏بودن مطالب ذكر شده در باره آقاي فلاني نيست . مگر اين كه نقد كننده ،‏ ‏چون گوينده خاطرات از نزديك در جريان امر بوده باشد. يا با قرائن و‏ ‏شواهد كه اخبار از روي حس است ايشان را نقد نمايد.

‏ ‏آنچه موجب عدم اعتبار نقدهاي آقاي بادامچيان و چون ايشان بر‏ ‏خاطرات آيت الله منتظري مي‎شود همين مطلب مهم است كه با تحليل‏ ‏و "اخبار از روي حدس " نمي توان به جنگ و نقد "اخبار از روي حس"‏ ‏رفت . آقاي بادامچيان حتي به خود زحمت نداده است كه حداقل يك‏ ‏سند در كتابش براي صحت ادعاهايش ذكر كند با اين كه آيت الله‏ ‏منتظري در كتاب خاطرات خويش بيش از هشتصد صفحه سند ذكر‏ ‏كرده است .

‏ ‏3 - آقاي بادامچيان وقتي در خاطرات سخن از تاريخ حوزه علميه‏ ‏نجف آباد و علماي آن مي‎شود نقد مي‎كند، از حوزه اصفهان بحث‏ ‏مي‎شود نقد مي‎كند، از حوزه علميه قم نقد مي‎كند، از نجف هم نقد‏ ‏مي‎كند...در وقايع سياسي هم وقتي سخن به ميان مي‎آيد خود را‏ ‏صاحب نظر مي‎داند.

‏ ‏اين ها اشكالي ندارد; اما آيا ايشان اجازه مي‎دهند كه يك طلبه و‏ ‏دانش آموخته حوزوي يا دانشگاهي بخواهد تاريخ بازار را سير تا پياز‏ ‏- رأسا و بدون استناد به اسناد تاريخي - نقل كند بدون آن كه در متن‏ ‏حوادث آن باشد؟! آيا ما كه از مؤتلفه اسلامي در حد اطلاعات عمومي‏ ‏مطالبي مي‎دانيم حق داريم به گونه اي تخصصي وارد شده بخواهيم از‏ ‏چگونگي شكل گيري و ادامه فعاليت اين حزب يا جمعيت نظر دهيم ؟!‏ ‏آيا يك طلبه حوزوي مي‎تواند و توان آن را دارد - بدون تحقيق در‏ ‏منابع دست اول و تاريخي - كه مثلا در باره دانشگاه تهران و تاريخ آن‏ ‏قلم فرسايي كند؟!

‏ ‏جناب بادامچيان چنان از حوزه سخن مي‎گويد كه گويا در متن‏ ‏حوادث بوده است با اين كه طبق اعتراف خودش تنها تا سطح در‏ ‏حوزه درس خوانده يعني حداكثر پنج يا شش سال ; آيا او ذي حق‏ ‏است در باره تاريخ حوزه و حوادث آن سخن بگويد يا آن كه بيش از‏ ‏هفتاد سال است در متن حوادث حوزه هاي مختلف بوده است ؟!‏ ‏جناب بادامچيان چنان تقدسي براي حوزه قائل است كه خود‏ ‏حوزويان قائل نيستند بر اين اساس اگر مطلبي ذكر شود مي‎گويد: اين‏ ‏با اخلاق علما جور نيست ! حال آن كه او كاتوليك تر از پاپ شده است‏ ‏و خود اهالي حوزه تا اين حد براي خود تقدس قائل نيستند. مگر اين‏ ‏كه ايشان بفرمايند: آقايان خود مقدسند اما خودشان اين را‏ ‏نمي فهمند!!

‏ ‏4 - در پي تهيه و تنظيم جوابيه اول كه تحت عنوان "عبور از غبار،‏ ‏نقد نقد آقاي بادامچيان بر خاطرات آيت الله العظمي منتظري " نام‏ ‏گرفت و يك نسخه هم براي ايشان و برخي دوستانشان در حزب‏ ‏مؤتلفه اسلامي ارسال شد; توسط آقاي بادامچيان جوابيه اي در تاريخ‏ ‏‏1385/8/15‏ - اما بدون امضاي ايشان - به دستم رسيد. آن جوابيه را‏ ‏كاملا بدون كم و زياد براي امانت داري در پايان اين دفتر ضميمه‏ ‏كرده ام . همان گونه كه در مقدمه دفتر دوم آمد اين خوانندگان هستند كه‏ ‏با مقايسه نقد ما و نامه ايشان بايد قضاوت نمايند كه آيا اظهارات چه‏ ‏كسي به واقعيت هاي تاريخ نزديك است . با اين حال چند نكته مهم در‏ ‏اين جوابيه آمده است كه خالي از اشكال نيست :

‏ ‏الف - موارد بسياري را آقاي بادامچيان گفته بودند كه علاوه بر‏ ‏خلاف واقع بودن هيچ سند و مدركي بر آن ارائه نكرده اند. ما هم از‏ ‏جهت حلي و هم از جهت نقضي به نقد ايشان پرداختيم و خطاهاي‏ ‏خاص ايشان را با لحني كاملا محترمانه متذكر شديم تا شايد ايشان كه‏ ‏حوصله و فرصت مراجعه به اسناد تاريخي را نداشته اند حداقل بر‏ ‏اشتباهات خود پي برند و اگر مايلند در اين دنيا آنها را تدارك نمايند.‏ ‏ما خواستيم پنجره اي رو به واقعيت باز كنيم شايد نسيم دل افزاي‏ ‏حقيقت برايشان طراوت بخشد اما گويا اشتباه مي‎كرديم ; ايشان گويا‏ ‏خورشيد در وسط يك نيم روز تابستاني را هم منكر مي‎شوند. برخي از‏ ‏مواردي كه به ايشان با اسناد و مدارك متذكر شديم از اين قرار است :

‏ ‏1 - بطلان اين نظريه كه برخي از شهروندان به ويژه آيت الله منتظري حق‏ ‏دخالت در سياست را ندارد.

‏ ‏2 - بحث مصاحبه با رسانه هاي خارجي

‏ ‏3 - مجوز گرفتن از ارشاد براي چاپ كتاب خاطرات

‏ ‏4 - نامه اي در باره علل نوشتن كتاب خاطرات

‏ ‏5 - ذكر مواردي ولو ناچيز از تهمت ها، افتراها، اكاذيب و...از‏ ‏سوي همفكران آقاي بادامچيان

‏ ‏6 - محوريت آيت الله منتظري در دوران مبارزه پس از‏ ‏امام خميني

‏ ‏7 - قانوني بودن انتخاب ايشان به قائم مقامي رهبري

‏ ‏8 - ماجراي آمدن آيت الله بروجردي به قم

‏ ‏9 - ...

‏ ‏ايشان حتي حاضر نشده اند موارد اشتباه خويش را بيان نمايند،‏ ‏بلكه به اين جمله بسنده كرده اند:

‏ ‏"در پاسخ به نظراتي كه داده ايد دو سه موردي كه حق‏ ‏يافتم ان شاءالله مورد دقت در آينده قرار خواهم‏ ‏داد".

‏ ‏گويا ايشان از آينده خود اطلاع كافي دارند كه تا چه زماني مي‎توانند‏ ‏جبران خطاها ، توهين ها و افتراها را بفرمايند. آيا بهتر نبود حداقل‏ ‏همان دو سه موردي كه حق را به ما داده اند همين الان اعلام مي‎كردند و‏ ‏آن را به آينده واگذار نمي كردند. اگر چنين مي‎شد وزنه سياسي ايشان نه‏ ‏تنها پايين تر نمي آمد بلكه در افكار عمومي يا حداقل نزد خداي‏ ‏خويش يا وجدان يا آنهايي كه برشان ستم رفته است مقبول تر مي‎شد.

‏ ‏هنگامي كه با وجود اسناد و مدارك متقن موارد خطاي ايشان را‏ ‏تذكر دادم ولي ايشان با اين حال انكار كرده اند، ياد ماجرايي افتادم‏ ‏كه :

‏ ‏"شخصي دانه هاي سياه ريزي در دست داشت ; از وي‏ ‏سؤال كردند چه در دست داري ؟ گفت : سياه دانه ! به وي‏ ‏گفتند: اين باروت سياه است . او منكر شد، وقتي با‏ ‏دلايل بر او ثابت كردند باز منكر شد. لاجرم آن‏ ‏دانه هاي سياه را آتش زدند آن شخص با اين كه شاهد‏ ‏سوختن پوست و گوشت دستش بود مي‎گفت : نگفتم‏ ‏سياه دانه است "!!

‏ ‏ب - در دفتر اول در پايان جوابيه براي جمع بندي به جناب‏ ‏بادامچيان نمره دادم ، نمره ايشان با توجه به عدم رعايت سازوكار يك‏ ‏نقد علمي و تجربي ، ذكر مستندات ، نيالودن قلم به توهين و قبول‏ ‏واقعيات و... به نمره 5 از 20 هم نرسيد. گويا ايشان از امتياز بندي ما‏ ‏دلخور شده اند; لذا فرموده اند:

‏ ‏"نيازي هم به نمره دادن شما نيست . زيرا اين‏ ‏آزمون و امتحان نيست كه نيازي به نمره داشته‏ ‏باشد. نمره را هم مقام مسئول مي‎دهد".

‏ ‏اولا: گويا ايشان فراموش كرده اند اصل حيات و موت براي امتحان‏ ‏ماست كه كدام يك عملمان مصداق "احسن " است : (الذي خلق ‏ ‏الموت والحياة ليبلوكم أيكم أحسن عملا)، (ملك ،2) قطعا گفته ها و‏ ‏نوشته هاي ما، هم از اعمال ماست و مورد محاسبه قرار مي‎گيرند. چه‏ ‏بسا با يك كلام گفته ; يا يك سطر نوشته ما همه دنيا و به ويژه آخرت‏ ‏خود را آباد يا ويران نماييم . گاه يك كلمه يا كلام ما چون تخم كاشته‏ ‏شده اي است كه خوشه هاي بسياري را درپي مي‎روياند. چنانچه پيامبر‏ ‏رحمت (ص ) فرمودند: "و هل يكب الناس علي مناخرهم الا حصائد‏ ‏السنتهم "، يعني : "آيا مگر اين نيست كه مردم به رو روي آتش مي‎افتند‏ ‏به واسطه دروشده هاي زبان هايشان "!

‏ ‏ثانيا: اگر ما به ايشان نمرده داديم - آن هم نمره كم داديم كه اگر نمره‏ ‏بيشتري مي‎داديم ايشان دلخور نمي شدند - نه اين كه ما خود را "مقام "‏ ‏مسئول و بالاتر از ايشان بدانيم ; ما چون همگي انسان هستيم و‏ ‏مسلمان ، در برابر يكديگر مسئول هستيم . اين مسئوليت و ولايت را‏ ‏خدابه تك تك ما در قبال هم داده است : (والمؤمنون والمؤمنات ‏ ‏بعضهم اولياء بعض يأمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر). (توبه ، 71)‏ ‏اين ولايت و مسئوليت در قبال يكديگر را خدا داده است تا اشكال‏ ‏جناب بادامچيان پيش نيايد كه : نمره را "مقام مسئول " مي‎دهد! بنابر‏ ‏منطق آقاي بادامچيان فرودستان حق تذكر، ارشاد و نظارت و به بيان‏ ‏ما "نمره دادن " به فرادستان را ندارند و اين "مقام مسئول " است كه بايد‏ ‏به ديگري نمره بدهد! اين منطق بر خلاف : "كلكم راع و كلكم مسئول‏ ‏عن رعيته " يا وجوب "النصيحة لائمة المسلمين " است و جالب اين‏ ‏كه علي (ع ) مي‎فرمايد:"از گفتار حق و مشورت عادلانه در باره من ابا‏ ‏نكنيد براي اين كه من ذاتا فوق خطا نيستم ، مگر اين كه خدا مرا كفايت‏ ‏كند". (نهج البلاغه ، خطبه 216)

‏ ‏د - و كلمه سرانجام اين دفتر اينكه : گاه برخي از سياسيون ما براي‏ ‏بركرسي نشاندن انديشه ها و نظرات خويش ، براي ساخت بنايي از‏ ‏ساخته هاي خويش ، و گاه تبرئه خود و در يك كلام در پي توسل به هر‏ ‏وسيله براي رسيدن به هدف ، حاضرند همه چيز را فدا كنند. اگر‏ ‏حاضرند گذشته ديگران را به تمامي نقد نمايند، خواسته يا ناخواسته‏ ‏عمده اي از مبارزات سال 42 تا حال را به نحوي جراحي سانسور و‏ ‏نقد مي‎كنند. يعني براي برپايي بناي خود بناهايي را به مخروبه تبديل‏ ‏مي‎كنند!

‏ ‏در جايي اين مطلب رابه نقل پروفسور دكتر حسابي مي‎خواندم كه بي‏ ‏ارتباط با چند سطر فوق نيست :

‏ ‏"در سال 1990 در دانشگاه سوربون تدريس‏ ‏مي‎كردم . روزي در آخر ساعت درس يك‏ ‏دانشجوي دوره دكتراي نروژي سؤالي مطرح‏ ‏كرد: استاد! شما كه از جهان سوم مي‎آييد‏ ‏جهان سوم كجاست ؟ فقط چند دقيقه به آخر‏ ‏كلاس مانده بود. من در جواب مطلبي را‏ ‏في البداهه گفتم كه روز به روز بيشتر به آن‏ ‏اعتقاد پيدا مي‎كنم . به آن دانشجو گفتم : جهان‏ ‏سوم جايي است كه اگر كسي خواست‏ ‏مملكتش را آباد كند خانه اش خراب مي‎شود و‏ ‏اگر بخواهد خانه اش آباد باشد بايد در تخريب‏ ‏مملكتش بكوشد".

‏ ‏

‏ ‏و "حكايت همچنان باقي است ". ادامه نقد ما بر جناب آقاي‏ ‏بادامچيان در دفتر سوم . ان شاء الله .

‏ ‏والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته .

‏مجتبي لطفي ‏

‏بهمن ماه 1385‏

‏شماره تماس : 09125529581‏

‏ ‏ضميمه ; پاسخ آقاي بادامچيان به دفتر اول

‏باسمه تعالي ‏

‏جناب آقاي مجتبي لطفي

‏ ‏سلام عليكم

‏ ‏شما را نمي شناسم اما از اين كه نظرات خود را در نقد كتاب خاطرات‏ ‏منتظري و نقد آن براي بنده نوشته ايد از شما تشكر دارم . و از اين كه شما نظرات‏ ‏خود را مستمرا برايم بنويسيد استقبال مي‎كنم . و اين كه شما آنها را منتشر كنيد‏ ‏نيازي به اجازه من ندارد، هر طور مي‎خواهيد عمل نماييد. در پاسخ به نظراتي كه‏ ‏داده ايد دو سه موردي كه حق يافتم ، ان شاءالله مورد دقت در آينده قرار خواهم‏ ‏داد. زيرا اين بنده نفعي در اين كار ندارم . و اگر ارادت من به امام خميني (ره ) و‏ ‏ضرورت پاسخ به مطالب آقاي منتظري براي ثبت در تاريخ و آگاهي نسل جوان‏ ‏نبود، وقتم را صرف تحرير و نشر اين كتاب نمي كردم .

‏ ‏هنگامي كه درصدد نوشتن اين نقد بودم مصلحت انديشاني مرا هشدار‏ ‏مي‎دادند كه چرا خودت را وارد ماجرايي مي‎كني كه يك عده متعصب در آن‏ ‏جريان وجود دارند؟ و حتي برخي مرا از سرنوشت آنها كه به دست "باند گوني "‏ ‏گرفتار شدند برحذر داشتند. اما من عمرم را كرده ام . و ان شاءالله عافيت طلبيهاي‏ ‏سياسي و موقعيتي ، مرا از انجام تكليفي كه آن را وظيفه شرعي و وجداني خود‏ ‏مي‎دانم باز ندارد.

‏ ‏در باره پاسخ هايتان فرصت زيادي ندارم كه به همه پاسخ بدهم برخي را‏ ‏اشاره مي‎كنم :

‏ ‏1 - درباره اين كه نقد و انتقاد من محترمانه نبوده ، زيرا نوشته ام : "منتظري‏ ‏هيچ و زير هيچ شد"، به نظرم اين جمله اي غيرمحترمانه نيست و براي اين است‏ ‏كه بگويم او با روشي كه پيش گرفت آن موقعيت خود را در بين مردم به هيچ‏ ‏رساند و اين حداقل اظهارنظر با كلمات مؤدبانه است . در مورد به كار نگرفتن‏ ‏هيچ عنواني از جمله (آقا)، در متن نوشته ها، كلمه آقاي منتظري بارها به كار رفته‏ ‏است ، در عنوان كتاب ، عناوين معمولا حذف مي‎شوند و در شعارها نيز‏ ‏همين طور است مانند ما همه سرباز توايم خميني يا خامنه اي .

‏ ‏2 - اين كه من از كساني كه احتمال دارد "زيادتي " آنها در نوشته من روا شده‏ ‏خواسته ام مرا ببخشايند، دليل آن است كه توجه دارم به اين كه ممكن است در‏ ‏نقد يا انتقاد گاهي زيادتي و اسراف صورت گيرد. و اين از ادب و اخلاق و اصول‏ ‏اسلامي است . و اين طور نيست كه بنده قطعا حقوق كسي را ضايع كرده باشم و‏ ‏از او بخواهم كه مرا ببخشد. ضمن آن كه اگر اين طور هم باشد صاحب حق‏ ‏مي‎تواند ببخشايد.

‏ ‏3 - نوشته ايد كه روش بديعي است كه اول نقد را نوشته ايد و بعد متن‏ ‏خاطرات را آورده ايد، اگر اين طور باشد كه شما نوشته ايد، اين هم يك روش‏ ‏بديع و نو مي‎باشد. و چه اشكالي دارد؟ اگر به قول حضرتعالي ، نقد بنده "آن قدر‏ ‏تلگرافي ، بدون سند و گاه بي ربط به موضوع است كه خواننده را پس از مطالعه‏ ‏متن اصلي خاطرات قانع نخواهد كرد" چرا نگراني در شما به وجود آمده است ؟‏ ‏و اتفاقا اگر اين طور باشد كه شما گفته ايد نيازي به بيست صفحه نامه نويسي شما‏ ‏نبود، همچنين اين تأييد صحت روش بنده است كه اول نظرات و نقد خود را‏ ‏گفته ام تا خواننده در مطالعه متن ، با نظرات بنده آشنا باشد و اگر آن را صحيح‏ ‏نديد قبول نكند اما من آن چنان به نقد خود و صحت آن اعتقاد دارم كه آن را در‏ ‏اول نوشته ام تا خواننده با خواندن متن خاطرات ، به حقانيت نقد برسد.‏ ‏4 - نوشته ايد موارد بي شماري را نقد نكرده ايد. به نظرم همين اندزه كه‏ ‏نوشته ام كافي است . جالب است كه شما خودتان معتقديد كه خاطرات منتظري‏ ‏اگر 1600 صفحه است . 1600 صفحه هم نقد لازم دارد. آن را ان شاءالله اگر لازم‏ ‏بود ديگران مي‎نويسند.

‏ ‏5 - آن چه شما در مسأله عدم دفاع آقاي منتظري از خودش نوشته ايد خيلي‏ ‏خنده دار است . زيرا در اين خاطرات كه حالا چاپ هم شده است ايشان هرچه‏ ‏خواسته است گفته است . پس او در دفاع از خودش و بالاتر از آن بيان مواضع و‏ ‏حمله به همه از جمله امام راحل (ره ) كاملا آزاد بوده و هست .

‏ ‏جواب اين شبهه افكني را نيز در كتاب داده ام . همان كافي است .

‏ ‏6 - نوشته ايد تبليغ شديد براي آقاي منتظري برچه اساس صورت گرفت ؟

‏ ‏يكي از همين تبليغات شديد، همين نامه بيست صفحه اي شماست و موارد‏ ‏ديگري هم وجود دارد.

‏ ‏در باره اين كه ايشان نظرات و مطالبشان را آيا مطرح مي‎كنند و آنها در‏ ‏رسانه ها مي‎آيند، اين كه كاملا معلوم است و نشريات گوناگون مطالب او را نوشته‏ ‏و مي‎نويسند و سايتها نقل مي‎كنند و به قول شما نشريه سفير دشتستان نظر وي‏ ‏را تيتر كرده و عكسش را چاپ كرده است .

‏ ‏درباره اين كه آيا امام خميني (ره ) مي‎توانسته ايشان را از دخالت در سياست منع‏ ‏كنند؟ در كتاب پاسخ داده شده است .

‏ ‏7 - درباره حصرآقاي منتظري كه آن را علت مصاحبه هاي وي با بي بي سي و‏ ‏گاردين و غيره دانسته ايد، جواب در كتاب مي‎باشد.

‏ ‏8 - درباره اين كه در سالگرد هفته وحدت از ايشان نامي برده نمي شود،‏ ‏بيشتر به خاطر عدم پذيرش مردم است و اين كه باز طرفداران متعصب ايشان ،‏ ‏بهره برداري سوء نداشته باشند.

‏ ‏ادعاي عدم چاپ كتاب به خاطر يك جمله هم نياز به بيان كامل موضوع‏ ‏دارد.

‏ ‏9 - واقعا دلايل شما براي توجيه مصاحبه هاي مسأله دار آقاي منتظري با‏ ‏صداهاي بيگانه كه از آنها عليه نظام اسلامي بهره برداري مي‎كنند اگر خودتان‏ ‏بدون تعصب در آنها بنگريد خواهيد دانست كه صحيح نيست .

‏ ‏ضمنا اگر تعدادي نشريه به خاطر تخلفات قانوني توقيف شده اند هنوز‏ ‏تعدادي هستند كه مطالب آقاي منتظري را مي‎نويسند.

‏ ‏10 - شما خواسته ايد بگوييد خاطرات عناصري كه با مسئولان نظام مسأله‏ ‏دارند چاپ نشده است بعد خودتان به آقاي ميثمي و امثال او اشاره كرده ايد. كه‏ ‏آقاي ميثمي مجله چشم انداز را هم به راحتي منتشر مي‎كند.

‏ ‏راستي چرا مي‎خواهيد منكر حقايق شويد؟ خاطرات محمدرضا پهلوي كه‏ ‏در ايران چاپ شده يا خاطرات ساير درباريان ، آيا اينها عليه انقلاب ننوشته اند؟‏ ‏جالب است كه خودتان نوشته ايد كه به آقاي منتظري ، وزير ارشاد آقاي خاتمي‏ ‏گفته است كه خاطرات تا پيروزي انقلاب را مي‎تواند منتشر كند، (من كه چنين‏ ‏خبري را نشنيده بودم ) اما به هر حال حالا كه خاطرات آقاي منتظري در كتابي كه‏ ‏بنده نوشته ام چاپ شده و مجوز هم داده اند ديگر چه دليلي باقي مانده است ؟ شما‏ ‏پس از چاپ اين خاطرات در كتاب بنده ، خوب بود اين بهانه كهنه و بي اثر را تكرار‏ ‏نمي كرديد.

‏ ‏در مورد اين كه بنده در نشريه شما، خاطرات و نقد آن را ادامه ندادم چون‏ ‏ايشان در آن زمان ديگر محدوديتي نداشت ، جهت اين كه گفته نشود جوسازي‏ ‏عليه وي صورت مي‎گيرد آن را شخصا قطع نمودم . و هيچ محذوري بر بنده‏ ‏نبوده و نيست و فعلا كتاب را به چاپ رسانده ام .

‏ ‏11 - اگر صداي صهيونيستي در تاريخ ‏1379/10/9‏ به نامه پاسخ آقاي‏ ‏منتظري اشاره دارد و اين مربوط به پاسخ ‏1380/1/12‏ نيست لطفا بنويسيد كه‏ ‏در پاسخ به چه سوالي و با چه متني و در چه نامه اي ، اين كار انجام شده تا آن را‏ ‏تصحيح نمايم اما اين شبهه هست كه صداي اسرائيل چرا سه ماه قبل در خبري‏ ‏از متني شبيه به اين نامه ها خبر داده است .

‏ ‏پاسخهاي سؤالات دوازدهم و سيزدهم در كتاب به اندازه كافي داده شده‏ ‏است . و مطالبي كه در برخي نوشته ها آمده و شما به آنها ايراد گرفته ايد در نوشته‏ ‏من نيست تا نيازي به پاسخ باشد، طبعا مفيد بود كه شما به فهرستي از جزوات و‏ ‏شب نامه هاي از طرف دوستان آقاي منتظري هم اشاره مي‎كرديد كه يك طرفه‏ ‏سخن نگفته باشيد.

‏ ‏12 - پاسخ چهاردهم : همان طور كه نوشته ايد كماتري نيازي به پاسخ ندارد.‏ ‏خود متن كافي است .

‏ ‏13 - در پاسخ پرسش پانزدهم نقش محوري غير از نقش مؤثر است و گاهي‏ ‏بنده كه حداقل قبول داريد در صحنه هاي انقلاب حضور يا آگاهي از نزديك‏ ‏داشته ام به همان دلايل كه در متن كتاب نوشته ام دلالت دارد كه ايشان "نقش‏ ‏مؤثر" داشته است و اين غير از "نقش محوري " است . و عنصر متحرك و فعال‏ ‏بودن در نقطه مركزي و محوري انقلاب ، غير از محور انقلاب بودن مي‎باشد.

‏ ‏بقيه مطالب حضرتعالي را در كتاب اشاره كرده و توضيح لازم را داده ام . هر‏ ‏خواننده اي مي‎تواند مراجعه كند و اگر بدون تعصب به آن بنگرد حقايق را خواهد‏ ‏يافت .

‏ ‏سرانجام ;

‏ ‏جناب آقاي لطفي : بنده نقدي بر خاطرات آقاي منتظري نوشته ام . نيازي به‏ ‏برخورد با شخص من نيست اين يكي از حقوق اجتماعي هر فرد است كه‏ ‏مي‎تواند نظرات خود را بنويسد.

‏ ‏نيازي هم به نمره دادن شما نيست . زيرا اين آزمون و امتحان نيست كه نيازي‏ ‏به نمره داشته باشد. نمره را هم مقام مسئول مي‎دهد.

‏ ‏آن چه مي‎تواند قابل دقت باشد پاسخ يا تذكر مستند و منطبق با واقعيت‏ ‏است كه موجب تصحيح يا تكميل هر نوشته اي مي‎گردد.

‏ ‏اميد است شما در نوشته هاي آينده ، اين روش را به كار گيريد شما هم هرچه‏ ‏دلتان خواست بنويسيد و بفرستيد من آن را مي‎خوانم و اگر فرصت داشتم پاسخ‏ ‏مي‎دهم . ولي در هر حال آن را در پوشه مربوطه نگهداري خواهم كرد.

‏ ‏البته شما مي‎توانيد نكات حقي را كه در كتاب تصور مي‎كنيد وجود دارد نيز‏ ‏متذكر شويد مثلا اهانت تند و به دور از ادب اسلامي آقاي منتظري نسبت به‏ ‏امام راحل (ره )، و آن را رد كنيد تا معلوم شود كه شما تعصب نداريد و تابع حق‏ ‏هستيد.

‏ ‏غفرالله لنا و لكم .

‏ ‏‏85/8/15‏

‏ (پايان نامه آقاي بادامچيان به دفتر اول )