‏حقوق بشر يا حقوق مؤمنان و تقريرات درس فقه آيت الله العظمى منتظرى؛ از: آقای عمادالدین باقی


‏بسم الله الرحمن الرحيم ‏

‏درآمد گفتار

‏ ‏پيش از ورود به متن و اصل بحث ، دفع يك اشكال مقدر، مبرم است .‏ ‏به هنگام نظريه پردازى يا استناد به آراء فقهى و نصوص دينى در زمينه‏ ‏نفى مجازات اعدام يا دفاع از حقوق بشر و دموكراسى محتمل است با‏ ‏اين انتقاد يا پرسش به ويژه از سوى بى باوران به دين رويارو شويم كه‏ ‏وقتى انسان مى‎تواند با خرد جمعى و عقل خود بنياد بشرى به درستى يا‏ ‏نادرستى اين امور نايل شود چه حاجتى به دويدن در پى مفتيان و ارجاع‏ ‏به آيه و روايت و احتجاج به متون دينى است . هنگامى كه بدون آنها نيز‏ ‏مى‎توان به حقيقت يا درستى گزاره اى دست يافت چرا راه را دور كنيم ؟‏ ‏چرا خود را به تكلف اندازيم ؟ چرا با مراجعه عبث به خرد يا داورى‏ ‏مذهبى حتى اگر به سودمان باشد راه را براى اعتبار بخشيدن به اين‏ ‏شيوه ها و متون بگشاييم و بدينوسيله راه را براى سوء استفاده هاى‏ ‏مذهبى هموار سازيم ؟

‏ ‏

‏ ‏اعتبار نظريه

‏ ‏در بطن انتقاد و اشكال فوق ، فرضيه اى نهفته است كه مدعا را‏ ‏پارادوكسيكال مى‎سازد زيرا در حالى مرجعيت روايات و نظريات دينى‏ ‏را تخطئه مى‎كند كه مرجعيت روايات و نظريات ديگرى را جايگزين‏ ‏مى‎سازد. اگر دين باوران ، داورى دين را بر مسند و حاكميت مى‎نشانند و‏ ‏آن را مطلق مى‎دانند اينان متقابلا با داورى خرد بشرى چنان مى‎كنند و‏ ‏گويى مذهبى را به جاى مذهبى ديگر مى‎نشانند. اما اگر فتواها و‏ ‏اجتهادات دينى را از زمره معارف درجه دوم بدانيم و چنانكه شيعه و‏ ‏مخطئه عقيده دارند آنها را احكام ظاهرى بينگاريم كه نسبى هستند و‏ ‏محتمل است مطابق واقع باشند يا نباشند(1) آنگاه خرد بشرى را هم از‏ ‏عريكه قدرت و سلطنت مطلقه فروآوريم و معامله نسبيت با آن نمائيم‏ ‏ديگر نزاعى در ميان نخواهد بود.

‏ ‏شگفت است كه استدلال براى دفاع از اومانيسم و حقوق بشر و‏ ‏دموكراسى و مفاهيم مدرن ، مشحون است از نقل قول ها و اتكا و استناد‏ ‏به اقوال و روايات پيشوايان مدرنيته و متون كانت و دكارت و هگل و‏ ‏ارسطو و بيكن و نيچه و راسل و متاخرانى چون هابرماس و فوكو و‏ ‏دريدا و پوپر و ... اما همين عمل درباره اقوال و متون دينى نكوهيده‏ ‏مى‎شود. چرا تبعيض نسبت به كل معرفت روا مى‎شود؟ اگر بخشى از‏ ‏معرفت ارزش استناد و اتكا و احتجاج داشته باشند چرا بخشى ديگر‏ ‏نداشته باشد؟ ملاك و مناط اعتبار نظريه ، واحد و عام است و به همان‏ ‏دليل كه به نظريه هاى موجود در ذخاير خرد بشرى مراجعه مى‎كنيم به‏ ‏فتاوا و نظريات دينى هم مراجعه مى‎كنيم زيرا آن هم بخشى از ذخاير‏ ‏خرد بشرى است .

‏ ‏در علم حقوق يكى از منابع را ادبيات حقوقى مى دانند‎. ادبيات‏ ‏حقوقى عبارت است از تاريخ حقوق، نظريه قدما و متون و احكام و ادله‏ ‏احكام در ساليان يا دهه ها و حتى قرون گذشته. در نظام حقوقى امريكا با‏ اصطلاحاتى نظير of law precedent و Statutory code از اين منبع ياد‏ ‏مى‎كنند. مراجعه به ادبيات حقوقى از نظر همه دانشمندان سكولار‏ ‏امرى عادى و پذيرفتنى بوده و تاكنون احدى بدان خرده گيرى نكرده و‏ ‏نگفته است چرا به جاى عقل جمعى به آراء و اقوال گذشتگان مراجعه‏ ‏مى‎كنيد. بلكه عقل و تاريخ و عرف را در فهرست منابع حقوق‏ ‏مى‎شمارند.

‏ ‏در حالى كه فقه چيزى جز يك دانش حقوقى نيست و مراجعه به‏ ‏فتاوا و احكام و ادله آنها همان است كه در علوم امروز متداول است و‏ ‏معناى آن نيز انكار عقل بشرى يا عقل جمعى نيست . باز بودن باب‏ ‏اجتهاد يعنى روزآمد ساختن فقه با بهره گيرى از عقل بشرى و مقتضيات‏ ‏زمان . القاى تنافر ميان استفاده از عقل بشر و مراجعه به فقه و تاريخ فقه ،‏ ‏وجاهت علمى ندارد.

‏ ‏نكته ديگر اينكه در علم فقه نيز نظريات مشكل و نامعقول يا مردود‏ ‏شده اى وجود دارد اما وجود اين نظريات نمى تواند دليلى بر نفى‏ ‏تماميت فقه گردد همانطور كه وجود برخى نظريات نامعقول يا سخيف‏ ‏اعم منسوخ شده يا نشده . در علم حقوق يا در جامعه شناسى يا در‏ ‏فيزيك موجب نفى تماميت آنها نمى شود زيرا همه آنها معارف نسبى‏ ‏بشرى هستند.

‏ ‏و اما اگر گفته شود كه اومانيسم و حقوق بشر را نبايد معطل و اسير‏ ‏بحث ها و قيل و قال ها و بازى با كلمات كلامى و فلسفى و مذهبى يا‏ ‏عرفى كرد كه در اين صورت اشكال به كل معرفت باز مى‎گردد زيرا بناى‏ ‏تمدن ، فرهنگ و نظام حقوقى بر همين واژه ها و كلمات و بحث ها و‏ ‏جدل ها ساخته شده است . اجتهادات و فتواهاى دينى نيز نظريه هايى‏ ‏هستند مانند نظريه هاى ديگر كه از زاويه و دريچه ديگرى به نقد و‏ ‏تحليل موضوع مى‎پردازند. علاوه بر اين از منظر جامعه شناختى، با‏ ‏توجه به نقش و كاركرد غير قابل انكار دين در جوامع بشرى به ويژه در‏ ‏جامعه كنونى ما بديهى است كه كوشش براى هماغوشى مفاهيم دينى و‏ ‏حقوق بشر و اومانيسم و دموكراسى راه پيشرفت همه آنها را تسهيل‏ ‏خواهد كرد و با القاى تضاد ميان آنها نه دين اعتلا مى‎يابد نه حقوق بشر و‏ ‏دموكراسى پيشرفت مى‎كند. با نشان دادن تلائم آنان عواطف مذهبى‏ ‏جامعه نيز پشتوانه خرد بشرى قرار خواهد گرفت . تجربه تاريخى‏ ‏رنسانس اروپا و پروتستانتيسم و نيز تجربه دموكراسى امريكا بهترين‏ ‏شواهد تاريخى اين مدعا هستند.

‏ ‏

‏ ‏مسأله

‏ ‏در دهه هاى پيشين چالش فرهنگى ، عقيدتى و سياسى گرانى ميان‏ ‏دنياى غرب و جهان اسلام جريان داشته است . محور اين چالش "حقوق‏ ‏بشر" بوده و كانون نزاع در بحث حقوق بشر را انسان و اومانيسم‏ ‏تشكيل داده است . گزيده داستان اين است كه در عصر ما قبل مدرن ،‏ ‏پارادايم برترى عقيده بر انسان وجود داشت يعنى ارزش هر انسانى‏ ‏وابسته به عقيده او بود. اگر فردى عقيده خويش را تغيير مى‎داد مرتد‏ ‏شناخته مى‎شود و به قتل مى‎رسيد يا طرد مى‎شد و نه فقط در اسلام كه در‏ ‏مذاهب مختلف جهان چنين بود زيرا او به عنوان انسان ارزشى نداشت .‏ ‏در دوره مدرنيته و با رشد و گسترش مفهوم حقوق بشر و سرانجام‏ ‏صدور اعلاميه جهانى حقوق بشر، پارادايم نوينى پديد آمد كه در آن‏ ‏حق تغيير عقيده به رسميت شناخته شد و انسان مستقل از هر عقيده اى‏ ‏كه برگزيند ذاتا به خاطر انسان بودن محترم شمرده شد و اومانيسم يا‏ ‏اصالت انسان سيطره يافت اين در حالى بود كه فقه اسلامى سامان يافته‏ ‏بر پايه پارادايم سنتى برترى عقيده بر انسان همچنان تداوم داشت و‏ ‏تحول نيافت و محل نزاع اسلام و حقوق بشر را رقم مى‎زد. در فقه سنتى‏ ‏هزار ساله شيعه ، همواره گفته شده است كه سب مومن حرام و سب كافر‏ ‏جايز است و حتى مى‎توان به كافر دروغ بست ، بهتان زد و غيبت او نيز‏ ‏جايز است در حالى كه همه اين افعال نسبت به مومن تحريم گرديده اند.‏ ‏دليل تبعيض اين است كه مومن محترم است اما كافر محترم نيست .‏ ‏رخنه اين پارادايم در عرصه حقوق جزا آثار بسيار مهمى دارد به گونه اى‏ ‏كه اگر كافرى يك مسلمان را به قتل رساند قصاص مى‎شود اما اگر‏ ‏مسلمانى كافرى را به قتل رساند قصاص نمى شود(2) زيرا خون مومن‏ ‏ارزش دارد اما خون كافر ارزش و حرمتى ندارد. بنابراين حل مسأله‏ ‏نيازمند اجتهاد در اصول است و اگر نظريه كرامت ذاتى انسان پذيرفته‏ ‏شود پيامدهاى گسترده اى در نظام حقوقى و فقهى اسلام دارد و بسيارى‏ ‏از مشكلات را به جاى اجتهاد موردى و فرعى و بحث درباره يك‏ ‏موضوع خاص فقهى ، از بنيان حل مى‎كند.

‏ ‏

‏ ‏اومانيسم اسلامى

‏ ‏يكى از موضوعات پر چالش ميان سنت گرايى و مدرنيته (كه البته‏ ‏نگارنده قايل به اصالت و درستى چنين دوآليسم و شكافى نيست )‏ ‏بحث اومانيسم است كه به فرسايش نيروهاى هر دو سو انجاميده ،‏ ‏اومانيسم يعنى :

‏ ‏از هنگامى كه انسان محور شد و جاى خدا نشست ، عصر نوين‏ ‏تاريخ بشر ورق خورد به گونه اى كه اگر در عصر ما قبل مدرن عقيده بر‏ ‏انسان برترى داشت در عصر مدرن انسان بر عقيده برترى دارد و اين دو‏ ‏پارادايم داراى پيامدهايى به غايت متفاوت و متعارض است . بر همين‏ ‏مبنا اومانيسم در برابر دين تلقى شد. براى انسانگرا بودن بايد دست از‏ ‏دين شست و يا براى پاسدارى از عقايد دينى بايد بر اومانيسم شوريد.‏ ‏اومانيسم مظهر رهايى و دين مظهر بندگى شد.

‏ ‏بدون شك وجود آموزه ها و نظرياتى در فرهنگ مذهبى و برخى‏ ‏آثار دينى به اين تعارضات وجاهت مى‎بخشيد و دامن مى‎زد اما‏ ‏همانطور كه در انبان محصولات عقل عرفى نيز آراء و آثارضد‏ ‏دموكراسى و اومانيسم و حقوق بشر نمى توانست دليلى بر ايراد اتهام به‏ ‏تماميت خرد بشرى باشد و با ترويج و تكيه بر جنبه هاى ديگر آن بود كه‏ ‏مدرنيته استعلا يافت ، با معارف دينى نيز مى‎بايد چنين كرد. اما واقعيت‏ ‏اين است كه دست بر قضا درمتون و آثار دينى شالوده هاى محكم و‏ ‏توانمندى براى انسان مدارى و آزادى وجود دارد به گونه اى كه مى‎توان‏ ‏ادعا كرد پيش از آغاز مدرنيته و در عهد سنت و روزگار جاهليت يا‏ ‏كودكى بشر دين منبع و پشتوانه و آموزنده انسان مدارى و حقوق او‏ ‏بوده است هر جا خودكامگى و خشونت با زره دين بر مردمان فائق شده‏ ‏باز اين مذهب بود كه عليه مذهب برمى خاست .

‏ ‏اگر مدرنيته انسان را به جاى خدا نشاند اما قرآن در قرن ها پيش از آن‏ ‏انسان را خليفه خدا در روى زمين خوانده است : انى جاعل فى الارض‏ ‏خليفه .....

‏ ‏مى‎توان گفت اومانيسم با اومانيسم اسلامى در اساس تفاوتى ندارند‏ ‏و تنها تفاوتشان اين است كه در اومانيسم ، انسان خود مقام و جايگاه و‏ ‏اصالت انسان را به خود بخشيده اما در اومانيسم اسلامى گفته مى‎شود كه‏ ‏خداوند اين مقام و منزلت را براى انسان منظور و تصديق داشته است .

‏ ‏ولى فقه سامان يافته بر پايه برترى عقيده بر انسان تا بدانجا پيش‏ ‏رفت كه حقوق و تكاليف را بر مبناى تقسيم بندى انسان مومن و انسان‏ ‏غير مومن ، مسلمان و كافر وضع كرد و خيل امارات و روايات را به‏ ‏استشهاد گرفت بگونه اى كه امروز به دشوارى و صعوبت مى‎توان انسان‏ ‏مدارى را از آن استخراج كرد و حتى در ميان برخى اين نظريه شكل‏ ‏گرفته است كه "از دل اسلام حقوق بشر در نمى آيد، از دل اسلام حقوق‏ ‏مومنان درمى آيد."(3)

‏ ‏در چنين شرايطى يكى از آخرين بازمانده هاى نسل فقهاى سنتى و با‏ ‏نفوذ شيعه در درس خارج خويش به اجتهادى دست زد كه در سير‏ ‏تحول فكر دينى و فقهى ، از نقاط عطف به شمار مى‎آيد و آغازگر تحولى‏ ‏بزرگ در فقه است تحولى كه نه تحميل شده از بيرون و يا با تحريف‏ ‏دين به نفع مدرنيته و يا با تكلف و تصنع بلكه كاملا درون دينى و‏ ‏بامراجعه به نصوص و آيات و روايات است به گونه اى كه گويى برخى‏ ‏آراء و اجتهادات پيشينيان ما ساليان و بل قرنها بود كه به بيراهه رفته و از‏ ‏محكمات و نصوص فاصله گرفته اند.

‏ ‏اين اجتهاد گرچه درباره موضوع "سب " است اما چون بر مبناى‏ ‏پارادايم برترى انسان بر عقيده است دريچه اى را براى بازنگرى و‏ ‏تحول در فقه خواهد گشود همان كه آيت الله خمينى گفت : "اجتهاد‏ ‏مصطلح در حوزه ها كافى نيست "(4) و "زمان و مكان دو عنصر تعيين‏ ‏كننده در اجتهادند... بدان معنا كه با شناخت دقيق روابط اقتصادى و‏ ‏اجتماعى و سياسى همان موضوع اول كه از نظر ظاهر با قديم فرقى‏ ‏نكرده است واقعا موضوع جديدى شده است و قهرا حكم جديدى را‏ ‏مى‎طلبد."

‏ ‏و آيت الله مطهرى گفت : "... فقهى به وجود آمد غير متناسب با ساير‏ ‏اصول اسلام و بدون اصول و مبانى و بدون فلسفه اجتماعى ... اگر‏ ‏حريت و آزادى فكر باقى بود... ما حالا فلسفه اجتماعى مدونى داشتيم‏ ‏و فقه ما بر اين اصل بنا شده بود و دچار تضادها و بن بست هاى كنونى‏ ‏نبوديم ."(5)

‏ ‏آنچه واجد اهميت است اينكه صاحب اين نظريه همچون حلقه‏ ‏اتصال و پيوند دو نسل و دو فرهنگ و دو دوره و از نظر علمى مورد‏ ‏اعتماد سنت گرايان و نوگرايان است .

‏ ‏در فقه اسلامى همواره از حقوق انسان مومن سخن مى‎رفت و‏ ‏هنگامى كه به بحث "سب " مى‎رسيد، "سب مومن " موضوع اجتهاد بود و‏ ‏گويى غير مومن حقوقى و حريمى ندارد كه مورد بحث قرار گيرد و يا‏ ‏اينكه دست كم حريم و حقوق او مسكوت بود. كار به جايى مى‎رسيد كه‏ ‏غيبت غير مومن جايز و غيبت مومن حرام بود و يا فراتر از آن تهمت‏ ‏زدن به كافر يا دروغ گفتن عليه او جايز شمرده مى‎شد. بنابراين با وجود‏ ‏اينكه حسن و قبح ذاتى برخى اعمال در اصول فقه پذيرفته شده و دروغ‏ ‏ياغيبت يا رذايل اخلاقى ، قبح ذاتى داشت و جزو مستقلات عقليه بود‏ ‏اما در عمل و اجتهاد و به مدد برخى روايات در فقه ، اين نفس دروغ و‏ ‏سب و اهانت نبود كه حرام بود بلكه بسته به مصداق و مورد حرام‏ ‏مى‎شد.

‏ ‏آيت الله منتظرى كه پس از 5 سال و چند ماه محصور بودن سرانجام‏ ‏با گذشت 6 سال از تعطيلى درس و بحث خويش ، دور جديد تدريس‏ ‏درس خارج فقه را در مبحث "سب " آغاز كرد براى نخستين بار به‏ ‏اجتهادى در اصول و بنيان فقه دست زد كه خبر انديشه اى مهمى تلقى‏ ‏مى‎شود. زيرا اين اجتهاد مى‎تواند سبب ساز تحولى شگرفت در فقه‏ ‏شود و انقلابى بزرگ برپا كند. اين اجتهاد الگوى مسلط بر فقه را به‏ ‏الگوى برترى مقام و شأن انسان تغيير مى‎دهد. دگرگونى در فقه به‏ ‏معناى نفى اجزاء آن نيست بلكه به معناى نفى ساختار آن است . از باب‏ ‏تشبيه نظير اين است كه ساختمانى كه كار آمدى اش را از دست داده و‏ ‏فرسوده شده و جوابگوى نياز امروز نيست از نو و بر اساس طرح و‏ ‏نقشه اى جديد بسازيم و ساختارش را دگرگون سازيم و گرچه برخى‏ ‏اجزاء و مصالح آن ديگر در بناى تازه سودمند نيستند اما بسيارى از به‏ ‏كمك اجزاء و مواد سودمند بناى گذشته ، بناى نو ساخته مى‎شود. گرچه‏ ‏در جهان ما اخبار وقايع سياسى مهم چون موج در رسانه ها بازتاب‏ ‏مى‎يابد اما حقيقت اين است كه انديشه ها و نظريات مهمى كه دوران ساز‏ ‏هستند و زير بناى وقايع اجتماعى اند و نظامهاى حقوقى و سياسى بر آن‏ ‏بنا مى‎شوند از چنان اهميتى برخوردارند كه بايد بيش از اخبار سياسى‏ ‏موج آفرين شوند اما صرفا به دليل اينكه تخصصى و مورد علاقه‏ ‏نخبگان است مستور مى‎ماند.

‏ ‏البته در ميراث فرهنگى اسلامى و متون دينى ، گزاره هاى فراوانى در‏ ‏باب كرامت انسان پراكنده است اما در قواره يك پارادايم يا الگوى‏ ‏مسلط نبوده اند. به ويژه در آثار عارفان كه كمتر در بند شريعت و‏ ‏صورت ها و پوسته هاى دينى و بيشتر در پى مغز و حقيقت بوده و خود‏ ‏را از پيرايه تعلق هاى فرقه اى پيراسته اند، توجه به انسان و انسان‏ ‏محورى نمايان تر است اما فقها و متشرعان آنان را به بددينى و لاقيدى به‏ ‏شريعت متهم ساخته و گاه تكفير و تفسيق كرده اند خصوصا كه زبان‏ ‏عرفا زبان محدثه و مفسرين نبود و استناد صريح به آيات و روايات به‏ ‏ندرت در كارشان مشاهده مى‎شد هر چند كه در حقيقت آنها غالبا‏ ‏مفاهيم آيات و روايات را به نظم مى‎كشيدند. شايد به همين دليل است‏ ‏كه مى‎توان گفت بحث اومانيسم و اصالت انسان به گونه اى كه آيت الله‏ ‏منتظرى آغاز كرده اند اگر تداوم يابد همان جايى است كه عقل مدرنيته ،‏ ‏عرفان و شريعت به وحدت رسيده اند.

‏ ‏عرفا از آنجا كه همه عالم و اجزاء و مخلوقات را اسماءالله مى‎دانند و‏ ‏از نظر آن ها همه چيز جلوه الهى است و انسان اشرف مخلوقات و‏ ‏موجودات به شمار مى‎آيد، ديگر تقسيم بندى هاى ايدئولوژيك رنگ‏ ‏مى‎بازد و انسان به عنوان اسماءالله شناخته مى‎شود گرچه كافر باشد.‏ ‏حتى كفر او هم نوعى نغمه توحيدى است چنانكه آيت الله خمينى در‏ ‏تفسير سوره حمد بدين مضمون مى‎گويد كه همگان به دنبال كمال‏ ‏مطلق هستند و حتى كافر و مشرك هم به لسان ديگرى خدا را صدا‏ ‏مى‎كنند و حكايت آنها را مانند اين مى‎دانست كه يك عرب زبان و يك‏ ‏ترك زبان و يك فارس زبان بدون اينكه زبان يكديگر را بفهمند از‏ ‏"عنب " و "ازوم " و "انگور" مى‎گويند و در حقيقت همه يك چيز‏ ‏مى‎خواهند اما با سه زبان .

‏ ‏در ادبيات دينى و عرفانى ما اومانيسم موقعيت درخشانى دارد. اگر‏ ‏امروز بخواهند زيباترين سخن را براى حقوق بشر و كرامت انسان و‏ ‏اومانيسم بسرايند چه سخنى زيباتر از آنچه مولانا در 8 قرن پيش سرود‏ ‏و گفت :

‏جوهر است انسان و چرخ او را عرض ‏

‏جمله فرع و سايه اند و تو غرض ‏

‏تاج كرمناست بر فرق سرت ‏

‏طوق اعطيناك آويز برت (6)‏

‏بيت نخست مأخوذ از آيه "و سخر لكم ما فى الارض جميعا" و بيت دوم‏ ‏برگرفته از آيه "و لقد كرمنا بنى آدم " است .

‏ ‏براستى چه كلامى زيباتر از ابيات فوق در وصف آدمى و بيان اصالت‏ ‏انسان مى‎توان يافت ؟

‏ ‏شيخ محمود شبسترى از عرفاى بزرگ قرن هفتم نيز مى‎گويد:

‏جهان انسان شد و انسان جهانى ‏

‏از اين پاكيزه تر نبود بيانى ‏

‏تو مغز عالمى زان در ميانى ‏

‏بدان خود را كه تو جان جهانى ‏

‏جهان عقل و جان سرمايه توست ‏

‏زمين و آسمان پيرايه توست (7)‏

‏ ‏تقريرات درس آيت الله منتظرى درباره حرمت انسان

‏ ‏پيش از آغاز بحث لازم است چند نكته خاطر نشان شود:

‏ ‏1 - درس هاى آيت الله منتظرى در فاصله 26 شهريور 1382 تا 16 مهر 82‏ ‏است و طى چند سال پيش از آن آرام آرام نكاتى از اين بحث در منظومه‏ ‏ديدگاه ها و افكار ايشان ملاحظه مى‎شود اما به مرور پرورش يافته و در اين‏ ‏درس ها به صورت يك اجتهاد و نظريه قاطع درآمد.

‏ ‏2 - تقريرات درس به همراه بهره بردارى از يادداشت ها و جزوه درسى‏ ‏استاد فراهم آمده اند.

‏ ‏3 - تقريرات به صورت تلخيص شده تنظيم گرديد و عندالاقتضاء‏ ‏برخى فقرات جابجا شده اند. در تلخيص نيز اصل بر وفادارى به مفهوم بوده‏ ‏نه عين منطوق كلام .

‏ ‏4 - مباحث فنى و برخى ارجاعات به كتب و منابع و اصطلاحات و‏ ‏سلسله روات و توثيق يا تضعيف آنها و بحث هاى لغوى حذف شده اند تا هم‏ ‏قاعده تلخيص و هم سلامت و روانى گفتار براى عموم رعايت شود.

‏ ‏5 - آنچه در سراسر مباحث در خور تامل است وسواس و احتياط‏ ‏آيت الله منتظرى در نقد و نفى است و تا آن جا كه ممكن بوده كوشش در‏ ‏تأويل و تعديل و جذب كلام داشته و اگر روايتى كنار گذاشته مى‎شود توأم با‏ ‏تأنى و تأمل و نقد علمى است .

‏ ‏6 - مطالب داخل [ ] از مقرر است .

‏ ‏"در مكاسب شيخ انصارى آمده است كه سب مومن (نه مسلم )‏ ‏فى الجمله حرام است . مى‎گويد "فى الجمله " چون ممكن است در جايى‏ ‏سب كردن ضرورت پيدا كند. براى مثال در جايى جان فرد در خطر‏ ‏باشد و با يك فحش نجات پيدا كند. سب حرام است به دلايل اربعه :‏ ‏كتاب ، سنت ، اجماع و عقل .

‏ ‏ظلم كردن به مردم (كه سب هم ظلم است )، هم به حكم عقل و هم‏ ‏كتاب و سنت جايز نيست .

‏ ‏به عقيده ما قرآن كه مى‎گويد "لقد كرمنا بنى آدم "، منظور اين است كه‏ ‏بنى آدم به اعتبار اينكه بنى آدم هستند كرامت دارند اينكه گفته مى‎شود‏ ‏حقوق انسان ، يعنى انسان به ما هو انسان شرافت دارد ولو اينكه كافر‏ ‏باشد چون ذاتا انسان نزد خداوند احترام دارد و اين صريح آيه است .‏ ‏امام على نيز در نامه به مالك اشتر مى‎گويد مردم دو صنف هستند "اما اخ‏ ‏لك فى الدين و اما نظير لك فى الخلق ". پس انسان بما انه انسان حرمت‏ ‏دارد. شيخ مى‎گويد سب حرام است و على المومن اشد الحرمه . شايد‏ ‏اينكه روايات سب را درباره مومن حرام مى‎دانند بخاطر قدر متقين آن‏ ‏است .

‏ ‏[البته در عرف هم اهانت به يك اوباش و اهانت به يك فرد موقر و معتبر‏ ‏را يكسان نمى دانند و به نحو ارتكازى نه تجويزى ، انسان ها از اين نوع دو‏ ‏اهانت به يك اندازه جريحه دار نمى شود.]

‏ ‏اينكه در روايت بر مومن تاكيد دارد شايد براى تحريك احساسات‏ ‏است كه بگويد اين فرد مومن است و اقتضاى مومن بودن اين است كه‏ ‏مى‎دانيم برخى تهمت ها به آن فرد نمى چسبد.

‏ ‏بعضى به آيه "واجتنبوا قول الزور" استناد كرده اند زور يعنى قول‏ ‏باطل . برخى هم پاسخ داده اند قول زور يعنى دروغ و اجتنبوا يعنى از‏ ‏دروغ اجتناب كن در حالى كه اهانت و سب لزوما و حتما دروغ نيستند.‏ ‏ممكن است فردى احمق باشد و به او بگويند احمق . اين اگر سب باشد‏ ‏حتما دروغ نيست ."(8)

‏ ‏براى حرمت سب همچنين به آيه "ولاتنابزوا بالالقاب بئس لاسم‏ ‏الفسوق بعد الايمان" مى‎توان استناد كرد. در اينجا هم قيد مومن و‏ ‏مسلمان ندارد و خداوند مى‎گويد كه از اسم گذارى بد، بيزار است . هيچ‏ ‏قومى قوم ديگر را مسخره نكند و قيد اسلام هم در كار نيست زيرا‏ ‏خداوند اصولا خواسته است روابط اجتماعى خوب باشد و مردم به‏ ‏يكديگر سخنان نادرست نگويند. اين حكم شامل غير مسلمان هم‏ ‏مى‎شود. حداقل آن اين است كه مسلمان را در بر مى‎گيرد اعم از اينكه‏ ‏اين مسلمان ، مومن باشد يا نباشد. همچنين مى‎گويد وقتى كه مومن‏ ‏شديد در حق ديگرى يا در حق يك فرد غير مومن نبايد اهانت كنيد‏ ‏اقتضاى ايمان اين است كه انسان متين باشد و چرند نگويد.

‏ ‏سب كردن نزد خداوند مذموم است فى نفسه، چه نسبت به مومن باشد‏ ‏چه غير مومن."(9)

‏ ‏[بنابراين آنچه موضوعيت دارد خود سب كردن است و حرمت انسان نه‏ ‏عقيده و ايمان .]

‏ ‏"روايتى از ابى بصير است كه مى‎گويد لاتسبوا الناس فتكسبوا‏ ‏العداوة " در اين روايت هم قيد مومن و مسلم ندارد و مطلق است و سب ‏ ‏انسان را بطور كلى نفى مى‎كند. برخى گفته اند اين نهى ، نهى مولوى‏ ‏نيست نهى ارشادى است . مقتضاى ارشادى بودن چنين حكمى اين‏ ‏است كه شارع توصيه اخلاقى كرده و ما را متوجه عواقب عمل مى‎نمايد‏ ‏و مى‎گويد اگر سب كنيد عداوت ايجاد مى‎شود ولى اگر بيم عداوت و‏ ‏دشمنى در ميان خود نداريد سب مى‎كنيد. ارشادى بودن حكم يعنى‏ ‏اينكه سب كردن عقوبت ندارد و اين برداشت خلاف ظاهر است . تنها‏ ‏نكته اى كه مى‎توان گفت اين است كه سب مومن بدتر است از سب غير‏ ‏مومن ... چهار روايت در اين زمينه خوانديم كه دو تاى آن اشاره به مومن‏ ‏دارد و دو تا عام و اطلاق به مومن و غير مومن دارد.(10)

‏ ‏چون مومن يك فرد اخلاقى است و از نظر جامعه شناختى مفهوم انتظار‏ ‏نقش دقيقا تابع پايگاه اجتماعى و موقعيت اجتماعى فرد است از مومن‏ ‏انتظارى مى‎رود كه از غير مومن نمى رود. به نحو عرفى و ارتكازى اين سخن‏ ‏كه سب افراد با شخصيت و مومن بدتر از افراد سبك و ناهنجار است صحيح‏ ‏است يعنى در جامعه هر فرد عادى با هر عقيده و گرايشى سب كردن افراد‏ ‏اخلاقى و محترم را قبيح تر مى‎داند و وجدان عمومى جريحه دارتر‏ ‏مى‎شود.

‏ ‏"و اما پس از بحث سب مومن ، مسأله ديگرى هم مطرح است و‏ ‏بسيارى از آقايان مى‎خواهند گردن اسلام بگذارند كه اسلام براى انسان‏ ‏بما انه انسان هيچ ارزشى قايل نيست و همه ارزش را براى ايمان و اسلام‏ ‏قايل است اصلا انسان به ما انه انسان نه خون و نه مال و نه عرض او‏ ‏محترم است . از صاحب جواهر هم همين معنا استفاده مى‎شود. منتهى او‏ ‏مسأله سب را عنوان نكرده و مسأله هجاء مومن و حرمت آنرا مطرح‏ ‏كرده و پس از آن مى‎گويد و اما مشركين ومعاندين بطور كلى لعن شان و‏ ‏سب شان جايز است . آيا واقعا چنين است يا مواردى كه سب يا لعن‏ ‏اجازه داده شده جزو موارد استثناء است ؟ آيا انسان بما انه انسان حقى و‏ ‏حرمتى از نظر جان و مال و آبرو دارد يا آنچه ارزش دارد ايمان است ؟‏ ‏آرى از نظر اخروى نزد خدا و قيامت چنين است كه ايمان ارزش دارد‏ ‏اما نظر حقوق شهروندى و حقوق اجتماعى آيا فقط مومن حق دارد و‏ ‏بقيه حق ندارند؟ يا اينكه انسان حرمت دارد ولى حرمت مراتب دارد،‏ ‏ايمان هم مراتب دارد، انسانيت هم مراتب دارد كه چند نمونه از آيات و‏ ‏روايات را ذكر مى‎كنيم . اعتبار عقل اين است كه فحش نزاع درست‏ ‏مى‎كند و سب حرام است مگر موارد استثناء كه اين استثناء شامل مومن‏ ‏و غير مومن مى‎شود چون اگر مومنى مبدع باشد براى جلوگيرى از‏ ‏بدعت او جايز است كه با او برخورد شود براى اينكه جلوى بدعت‏ ‏گرفته شود. مستفاد از آيات و روايات اين است كه انسان به ما هو انسان‏ ‏حق شهروندى دارد."(11)

‏ ‏[ اينكه ايمان يك ارزش است اما نزد خداوند و در پاداش قيامت لحاظ‏ ‏مى‎شود نه براى اعمال اين ارزش در حقوق اجتماعى و زندگى انسان ها كه‏ ‏سبب تبعيض گردد از نكات بسيار مهم در اجتهاد آيت الله منتظرى است .‏ ‏زيرا همين كه ملاك ايمان را در رعايت حقوق اجتماعى دخالت دهيم بى‏ ‏درنگ مسأله اى به نام مرجع تشخيص مومن بودن و غير مومن بودن پيش‏ ‏مى‎آيد در حالى كه يگانه مرجع در اين امور خداوند است و چون انسان ها‏ ‏مامورند حكم به ظاهر كنند از ظواهر امور نمى توانند مومن بودن يا نبودن‏ ‏افراد را تشخيص دهند چنانكه آيت الله خمينى در مبحث امر به معروف و‏ ‏نهى از منكر مى‎گويد: "ممكن است فردى را كه به خاطر ارتكاب فسقى‏ ‏آشكار نهى از منكر مى‎كنيد نزد خداوند مقرب تر از شما باشد"(12) مسأله‏ ‏ديگرى كه پيش مى‎آيد تفاوت درجات ايمان است و افراد در مراتب و‏ ‏درجات مختلفى قرار دارند و اگر قرار باشد اين ملاك در ترسيم حقوق‏ ‏دخالت كند نوعى اغتشاش (علاوه بر تبعيض ) در رعايت حقوق انسان ها‏ ‏پديد مى‎آيد.مسأله استقلال ايمان و تفاوت درجات ايمان از حقوق‏ ‏شهروندى ، موضوعى است كه بارها در سالهاى گذشته توسط آيت الله‏ ‏منتظرى مورد اشاره و تذكر بوده است .](13)

‏ ‏"اين مسأله را در فقه جايى مطرح نكرده اند ولى بين روشنفكران‏ ‏خيلى مطرح است كه آيا اسلام براى انسان با قطع نظر از اينكه هر دينى‏ ‏داشته باشد ارزشى قايل است . نوعا فقها مى‎گويند نه و اگر كافر ذمى‏ ‏باشد مال و خون او محترم است ولى اگر كافر حربى باشد حرمت ندارد‏ ‏سپس كافر حربى را چنان معنى مى‎كنند كه كسى كه اهل ذمه نمى ماند‏ ‏ولو اينكه جنگى وجود نداشته باشد.

‏ ‏ما مطلب را مطرح كرديم و تتبع آن را به فضلا وامى گذاريم . تتبع در‏ ‏اينكه آيا غير از مومن و غير از ذمى حرمت ندارند؟ جان و مال و ناموس‏ ‏آنها محترم است؟ آيا احترام فقط متعلق و مربوط به دين و ديندار است‏ ‏و اگر دين نداشت احترام هم ندارد؟ ما در اينجا فقط مبحث "سب " را‏ ‏مطرح كرديم و تتبع در بقيه موارد با آقايان است . به نظر ما اگر "سب "‏ ‏جايز باشد سب مومن هم جايز است و اما برخى آيات و روايات كه بر‏ ‏حرمت داشتن انسان به ما انه انسان دلالت دارند عبارتند از:

‏ ‏1 - قال الله تعالى : و لقد كرمنا بنى آدم ... و فضلنا هم على كثير ممن‏ ‏خلقنا تفضيلا. (اسراء/ 70)

‏ ‏خداوند انسان بما انه انسان را اعم از مسلم و غير مسلم با هر‏ ‏عقيده اى كه باشد گرامى داشته چون انسان شانيت دارد و داراى استعداد‏ ‏تكاملى است و مى‎تواند از ملائكه سبقت گيرد. چون زمينه تكامل در‏ ‏انسان وجود دارد اين امر سبب حرمت شده . گاهى از ما سوال مى‎كنند كه‏ ‏كفار ذمى خراج نمى دهند و يا اينكه در برخى كشورها مى‎شود مالى كه‏ ‏متعلق به آنهاست را پرداخت نكرد؟ خيلى از آقايان اجازه مى‎دهند اما‏ ‏اين اجازه مشكل است چون آن فرد زحمت كشيده است ، اختراع كرده‏ ‏است و به مالى رسيده .

‏ ‏[اين سخن استاد نيز پايه قرآنى دارد. قانونمندى هاى اجتماعى كه از‏ ‏منظر جامعه شناسى سكولار قانونمندى اجتماعى و از منظر الهيون‏ ‏سنت هاى الهى قلمداد مى‎شوند مستقل از عقايد و ايدئولوژى هاى انسان‏ ‏هستند. اين قانونمندى كه "هركسى همان دورد كه كشت" ربطى به اينكه افراد‏ ‏داراى چه مذهبى هستند ندارد. مصرعى كه گفته شد بيان منظوم آيه "ليس‏ ‏للانسان الا ماسعى" است . امام على همين معنا را چنين روايت مى‎كند: "كما‏ ‏تزرع تحصد" چنانكه كشته اى بدروى .(14) بنابراين اگر كفار هم در اثر سعى‏ ‏و كوشش و پژوهش به موقعيت سرورى در جهان رسيدند آنرا نمى توان‏ ‏ناشى از عنايت خداوند به جماعتى يا غضب او به جماعتى ديگر دانست‏ ‏بلكه ناشى از يك قانون و معادله اجتماعى و منطبق با سنت الهى است . از‏ ‏اينرو تمكن غير مسلمانان در جوامع ديگر اگر محصول سعى آنان باشد حق‏ ‏آنان است و نمى توان آنرا زايل كرد.]

‏ ‏2 - قل لعبادى يقولوا التى هى احسن ان الشيطان ينزع بينهم ، ان‏ ‏الشيطان كان للانسان عدوا مبينا (اسراء/ 53 ).

‏ ‏به بندگان من بگو نيكوترين سخن را بگوئيد و خوب حرف بزنيد‏ ‏همانا شيطان در دل ها وسوسه مى‎كند و او از آغاز دشمن آشكار انسان‏ ‏بوده [و موجب نزاع و دشمنى مى‎شود] و سب از آشكارترين امورى‏ ‏است كه موجب فتنه و عداوت مى‎شود و هم نزد خداوند منفور است و‏ ‏هم به حكم عقل قبيح است و به مقتضاى قاعده ملازمه حرام است .

‏ ‏3 - خداوند در بيان مراحل تكوينى انسان مى‎گويد: "و لقد‏ ‏خلقناالانسان من سلالة من طين ... ثم انشأناه خلقا آخر فتبارك الله‏ ‏احسن الخالقين ".

‏ ‏انسان را از خلاصه اى از گل آفريديم . اين از قدرت نمايى خداست .‏ ‏اين مراتب وجود را كه ملاحظه مى‎كنيم ، انسان از مرحله جمادى به‏ ‏مرحله نباتى مى‎رسد و مراحل تجرد را طى مى‎كند "و ثم انشأناه " و خلق‏ ‏ديگرى كرديم نه اينكه از ابتدا يك روح مجرد و مستقلى داريم كه آنرا‏ ‏در جسم فرو مى‎كنند بلكه در اصل همين ماده است كه تكامل مى‎يابد و‏ ‏به تجرد مى‎رسد و اگر به طور طبيعى مرد مجرد كامل از دنيا رفته است .‏ ‏اين مجرد كامل ممكن است شمر باشد يا يكى از اولياء خدا باشد.‏ ‏بالاخره از خاك است كه يك انسان مجرد كامل پيدا مى‎شود و خدا در‏ ‏اينجاست كه مى‎گويد"فتبارك الله احسن الخالقين" و خود را به خاطر‏ ‏خلق اين موجود تحسين مى‎كند سپس انبياء را براى تربيت او‏ ‏مى‎فرستد. پس خداوند در اين آيه انسان را احسن مخلوقات مى‎داند‏ ‏صرفنظر از اينكه چه عقيده اى داشته باشند. چگونه چنين انسانى به‏ ‏خود اجازه دهد ديگرى را تحقير و توهين كند.

‏ ‏4 - در ميان صفات مومنين خداوند مى‎فرمايد: "و الذين هم عن اللغو‏ ‏معرضون" (مومنون / 3) تنقيص ديگران و سب ديگران (هر كه باشد)، از‏ ‏آشكارترين مصاديق لغو است و مومن مرتكب آن نمى شود. اقتضاى‏ ‏ايمان اين است كه احدى را سب نكند.

‏ ‏5 - دليل روايى : در صحيحه ابى بصير آمده است كه رسول خدا‏ ‏فرمود: "لاتسبوا الناس فتكسبوا العداوه بينهم " ظاهر روايت نهى مولوى‏ ‏است نه ارشادى گرچه برخى گفته اند نهى ارشادى است و حرمت از آن‏ ‏استفاده نمى شود و روايت فقط مى‎گويد اگر فحش بدهيد كسب عداوت‏ ‏كرده ايد و مجازات و جهنم ندارد. امااينكه عقاب نداشته باشد خلاف‏ ‏ظاهر است .

‏ ‏6 - در صحيحه ابن حجاج آمده است : "فى رجلين يتسابان ؟ قال :‏ ‏البادى منهما اظلم ".

‏ ‏در اينجا هم قيد مسلمان و غير مسلمان ندارد و هر دو صحيحه اخير‏ ‏مومن و غير مومن را شامل مى‎شوند.

‏ ‏7 - در خطبه 206 نهج البلاغه آمده است كه عده اى از اصحاب‏ ‏اميرالمومنين داشتند اهل شام را سب مى‎كردند. اهل شام واقعا جنايت‏ ‏كرده بودند، آب را به روى آنها بسته بودند و با امام مسلمين‏ ‏مى‎جنگيدند. وقتى امام شنيد كه اصحابش آنها را سب مى‎كنند فرمود:‏ ‏"انى اكره لكم ان تكونوا سبابين " يعنى حتى به آنانكه با شما مى‎جنگند‏ ‏دشنام ندهيد و من بدم مى‎آيد كه شما دشنامگر باشيد. انسان عاقل كار را‏ ‏براى نتيجه اش انجام مى‎دهد. اگر شما بگوييد آنها آب را بسته اند و ظلم‏ ‏كرده اند و آنچه را انجام داده اند بشماريد بهتر از دشنام دادن است چون‏ ‏آن ها را معرفى و توصيف مى‎كنيد "و لكنكم لو وصفتم اعمالهم و ذكرتم‏ ‏حالهم كان اصوب فى القول و ابلغ فى العذر و قلتم مكان سبكم . اياهم :‏ ‏اللهم احقن دمائنا و دمائهم ..."

‏ ‏8 - در روايت سليم بن قيس از اميرالمومنين آمده است كه رسول‏ ‏خدا فرمود: ان الله حرم الجنه على كل فحاش بدى قليل الحياء، لايبالى‏ ‏ماقال و لاما قيل له ، فانك ان فتشته لم تجده الا لغية او شرك شيطان "‏ ‏(الكافى ج 2 ص 323).

‏ ‏خداوند بهشت را براى افراد فحاش حرام كرده است و افراد كم حياء‏ ‏كه فحش دادن عادت شان شده و افراد لاابالى و بى قيد چه خودشان‏ ‏فحش دهند چه به آنها نسبت دهند مانند الواطى كه بهم ديگر ناسزا‏ ‏تعارف مى‎كنند ممكن است در نطفه شان خللى باشد و شيطان شريك‏ ‏نطفه شان شده باشد.

‏ ‏9 - درمرفوعه ابن جميله آمده است : "ان الله يبغض الفاحش‏ ‏المتفحش " (الكافى ج 2 ص 324).

‏ ‏يعنى آنكه فحش مى‎دهد نزد خدا مبغوض و منفور است .

‏ ‏بنابراين وقتيكه خداوند نفس دشنام دادن را بد مى‎داند، اين بدى‏ ‏اطلاق دارد."(15)

‏ ‏"ايمان به خدا و عالم غيب براى انسان يك كمال است . قرآن هم‏ ‏مى‎فرمايد "ماخلقت الجن و الانس الا ليعبدون ".

‏ ‏و در روايت آمده "ليعبدون " يعنى "ليعرفون " عبادت واقعى اين‏ ‏است كه عرفان و شناخت كامل وجود داشته باشد بى شناخت انسان ،‏ ‏خلقت او براى تكاملش و كمال او به خدا و ارتباط با غيبت است و چون‏ ‏ايمان براى انسان كمال است در روايات آمده كه سرزنش و سب و ايذاء‏ ‏و اهانت مومن جايز نيست ما اين را قبول داريم اما بحث اين است كه‏ ‏علاوه بر اصل ايمان آيا نفس انسان بودن محترم است از باب اينكه‏ ‏انسان زمينه همان ايمان و تكامل است و خدا مى‎فرمايد لقد كرمنا‏ ‏بنى آدم ...؟ و انسان در نظام وجود كون جامع و جامع كمالات است ؟ اين‏ ‏انسان بما انه انسان و با قطع نظر از دين خاص و مذهب خاص آيا‏ ‏حرمتى دارد يا نه ؟ يك زمان است كه انسان كار خلاف انجام مى‎دهد كه‏ ‏تعزير يا قصاص يا مجازات مى‎شود اما اگر انسانى معتقد به دين خاصى‏ ‏نيست و نسبت به هيچكس هم آزارى ندارد و رفتار معقولى دارد آيا‏ ‏حرمت ندارد؟ ما چند آيه و روايت نقل كرديم ممكن است دو سه‏ ‏رواياتى كه در آخر گفته شد را اشكال كنند كه در صدد بيان حرمت و‏ ‏ذو حق بودن انسان به ماهو انسان نيست و فقط مى‎گويد زبان انسان نبايد‏ ‏ول باشد و فحاشى كند و اين روايت دلالتى بر مدعا نداشته باشد. البته‏ ‏بقيه دلايل كافى است و نياز به اينها نيست .

‏ ‏10 - از جمله رواياتى كه مفيد است روايت كافى جلد 2 ص 324‏ ‏است هر چند سند روايت خوب نيست . مى‎گويد شخصى با امام صادق‏ ‏در بازار كفاش ها مى‎رفت . غلام همراه امام عقب افتاده بود. چند بار‏ ‏سربرگرداند و او را نجست و بار چهارم كه او را ديد به او فحاشى كرد و‏ ‏نسبت ناروا به مادرش داد امام از فرط ناراحتى به صورت خودش سيلى‏ ‏زد و گفت من تاكنون خيال مى‎كردم تو اهل ورع و تقوا هستى و اكنون‏ ‏معلوم شد تقوا ندارى او جواب داد جانم به فدايت ، مادر او مشرك بوده‏ ‏است . حضرت فرمود آيا نمى دانى هر امتى براى خودشان مقرراتى‏ ‏جهت نكاح دارند و ملتزم به نكاحى هستند پس از من دور شو كه به يك‏ ‏انسان چنين اهانت كردى . راوى مى‎گويد ديگر او را با امام صادق نديدم .‏ ‏در اين روايت حضرت حتى اجازه اهانت به يك مشرك را نمى دهد و او‏ ‏را طرد مى‎كند پس روايت نشان مى‎دهد كه اصل اهانت به انسان از نظر‏ ‏امام منفور است . اگر جايى استثناء شده باشد نسبت به مومن هم استثنا‏ ‏شده است و فرقى نمى كند.

‏ ‏11 - در تحف العقول ص 56 (در كافى هم آمده ) در باب مواعظ‏ ‏النبى آمده است : فردى به پيامبر گفت مرا موعظه كن يا وصيتى كن پيامبر‏ ‏فرمود "احفظ لسانك " (قرآن هم مى‎فرمايد: "مايلفظ من قول الا لديه‏ ‏رقيب عتيد" ما متاسفانه سياست مان اقتضاء مى‎كند كه نسبت به هر كس‏ ‏هر چه مى‎گوييم ) دوباره گفت مرا موعظه كن دوباره پيامبر گفت احفظ‏ ‏لسانك و بار سوم كه گويا توصيه پيامبر در دل او جا نيفتاده بود دوباره‏ ‏همان جمله و حكمت اش را گفت و فرمود "و يحك و هل يكب الناس‏ ‏على مناخرهم فى النار الا حصائد السنتهم " آيا چيزى مردم را به رو در‏ ‏آتش خواهد انداخت جز درو شده هاى زبانشان .

‏ (وقتى فردى موقعيتى دارد كه در دادگاه ها و روزنامه ها مورد استناد‏ ‏قرار مى‎گيرد و تبعاتى دارد و جناياتى بر اثر آن رخ مى‎دهد همان درو‏ ‏شده هاى سخن است يك حرف ، بذرى است مثل گندم كه يك دانه‏ ‏مى‎اندازى و نتايج و گندم هاى زيادى درو مى‎كنى ) ظاهر روايت حفظ‏ ‏زبان است يعنى اگر كلمه اى خواستيم بگوييم كه شك داريم حصيده اى‏ ‏و دور شده سوئى خواهد داشت مراقبت كنيم گرچه اگر شك كرديم‏ ‏اصالت الاباحه جارى مى‎شود و به اطلاق روايت "احفظ لسانك "‏ ‏نمى توان استدلال كرد.

‏ ‏12 - در نهج البلاغه نامه 53 به مالك اشتر كه دلالت خيلى خوبى دارد‏ ‏اين است كه "و اشعر قلبك الرحمة للرعية والمحبة لهم واللطف بهم و لا‏ ‏تكونن سبعا ضاريا تغتنم اكلهم فانهم صنفان : اما اخ لك فى الدين او‏ ‏نظير لك فى الخلق ..."

‏ ‏آيت الله منتظرى پس از توضيح لغوى "شعر" مى‎گويد "و اشعر"‏ ‏يعنى در عمق دل خويش مردم را دوست داشته باش و اين عبارت قيد‏ ‏اسلام ندارد. براى مردم چون درنده اى نباش ... چون آنها دو صنف اند يا‏ ‏برادر دينى تواند يا اگر مسلمان نيستند در خلقت مانند تو يك انسانند‏ ‏پس انسان به ماهو انسان حرمت و كرامت دارد. اينكه در سياست ،‏ ‏خودى و غير خودى و دسته بندى مى‎كنيم غلط است . در مقابل خدا‏ ‏مومن مقاماتى دارد و اجر و ثواب دارد عالم هم حرمت دارد اما از نظر‏ ‏حقوق اجتماعى كه مى‎خواهند در يك كشور زندگى كنند حقوق‏ ‏مساوى دارند مانند هم هستند و همگى شهروند و متعلق به يك‏ ‏كشورند "او نظير لك فى الخلق " اين مردم اشتباه هم مى‎كنند و تو بايد با‏ ‏آنها با محبت رفتار كنى پس از نظر شهروندى آنها هم كه غير مسلمان‏ ‏هستند حقوقى دارند.

‏ ‏ايمان ، كمال است نسبت به رسيدن به خدا اما نسبت به شهروندى و‏ ‏زندگى اجتماعى ، افراد حقوق مساوى دارند لذا حضرت مى‎فرمايد به‏ ‏همه محبت از ته دل كن و لطف كن و اين همان است كه خداوند‏ ‏مى‎گويد "لقد كرمنا بنى آدم ... و فضلنا هم على كثير ممن خلقنا‏ ‏تفضيلا".

‏ ‏من تقاضا دارم كه چون فرصت تتبع پيدا نكردم اين سوال كه انسان‏ ‏كرامت ذاتى دارد يا نه را تتبع كنند. اينكه انسان گل سرسبد خلقت است‏ ‏البته مومن به جاى خود احترام دارد اما احترام انسان هم جاى خود.

‏ ‏صاحب جواهر در مكاسب در مسأله هجاء المومن خيلى اصرار‏ ‏دارد كه غير مومن حرمت ندارد و ما مى‎گوييم كه چنين نيست ."(16)

‏ ‏13 - كافى ج 2 ص 226 درباره صفات مومنين روايت مفصل و‏ ‏خوبى دارد كه سند آن خيلى محكم نيست اما روايت جالبى است [مهم‏ ‏است كه از ميراث فرهنگى ما و گفته شده در قرن ها پيش است ] پس از‏ ‏سلسله مراتب "... المومن هو كيس الفطن ، بشره فى وجهه و حزنه فى‏ ‏قلبه ، لاحسود، لاسباب و لامغتاب ...، حشاش، بشاش ..."

‏ ‏مومن در صورت و ظاهر، خوش اخلاق است اندوه هم اگر دارد در‏ ‏درون اوست . سرزنده و خوش روست ، عبوس نيست ، اهل تجسس‏ ‏نيست ، محكم و صريح است ، سباب و فحاش هم نيست .

‏ ‏اينكه مومن در برابر غير مومن برخورد نامناسب داشته باشد خلاف‏ ‏سيره پيشوايان است .

‏ ‏14 - كافى جلد 2 ص 103 "... ثلاث ... اوجب الله له الجنه 1 - انفاق‏ ‏كردن حتى زمانى كه ممكن نيست اما به اندازه اى كه مى‎تواند،‏ ‏2 - خوشرويى با همه مردم عالم ، 3 - انصاف نسبت به خود داشتن يعنى‏ ‏اگر جايى به ضرر خودت هم بود حق را بگير.

‏ ‏15 - كافى ج 2 ص 117: در توارت نوشته شده كه در مناجات هايى كه‏ ‏خداوند با موسى بن عمران داشته مى‎فرمايد اسرار مرا در سينه خود‏ ‏نگهدار و اظهار مكن (و نبايد هر عيبى از ديگران ديد آشكار كند) و در‏ ‏مقام علنى از ناحيه من مدارا را نسبت به دشمن من و دشمن خودت‏ ‏رعايت كن و در مقابل دشمن خشونت نشان نده مدارا كن ، كسى را در‏ ‏معرض سب قرار نده (يعنى كارى نكن كه به خدا و دين فحش بدهند)‏ ‏و سرى كه آن ها را ناراحت كند آشكار نكن و با دشمنان خشونت مكن‏ ‏كه اينجا غير مسلمان مراد است (ترجمه و توضيح روايت ).

‏ ‏حال اگر از اين روايات اخير حرمت انسان به ماهو انسان استفاده‏ ‏نشود از روايات ديگر مى‎شود و از روايات اخير دست كم اين استنباط‏ ‏مى‎شود كه خشونت و تندى با غير مسلمان جايز نيست .

‏ ‏

‏ ‏عرف مرجع تشخيص سب و اهانت است

‏ ‏"ثم ان المرجع الى السب العرف : مرجع سب ، عرف است . سب يعنى‏ ‏شتم الوجيع يعنى آنكه به مغز استخوان مى‎رود و دردناك است و اين به‏ ‏نسبت فرهنگ ها و منطقه ها تفاوت دارد بعضى القاب در جايى ممكن‏ ‏است واقعا فحش باشد در جايى نباشد. شيخ از تعريف سب فرار كرده و‏ ‏گفته "معروف " چون درجاهاى مختلف تفاوت دارد."

‏ ‏"اما اينكه مى‎گويند لفظى كه باعث تنقيص طرف است بايد قصد‏ ‏اهانت داشته باشد يعنى مى‎شود انسان حرفى بزند كه سراپا اهانت است‏ ‏و گوينده با توجه به معنا آنرا گفته باشد و همه بگويند او توهين كرده و‏ ‏نمى پرسند كه آيا در دل قصد اهانت داشته يا نه و فقط اگر توجه به معنا‏ ‏نداشته يا اينكه لوازم آنرا نمى دانسته سب نيست اگر لفظى به حسب‏ ‏معناى ظاهر عرفى سب است اهانت انتزاع مى‎شود و اگر واقعا او توجه‏ ‏نداشته اهانت است اما قبح فاعلى ندارد يعنى طرف سبك شده اما فاعل‏ ‏نمى دانسته و توجه نداشته و گناهكار نيست "هوان " محقق شده اما‏ ‏اهانت محقق نشده ."(17)

‏ ‏

‏ ‏استثنائات باب سب

‏ ‏"مستثنيات باب سب سه مورد هستند كه شيخ مرحوم ذكر كرده است‏ ‏1 - نسبت به متجاهر 2 - مبدع در دين 3 - فردى كه سب او نه تنها موجب‏ ‏رنجش نمى گردد كه موجب خوشنودى او هم مى‎شود.

‏ ‏[چون سب فى نفسه مذموم است منظور از اين مستثنيات اين نيست‏ ‏كه مى‎توان كسانى را كه استثناء شده سب كرد بلكه منظور اين است كه ]‏ ‏فرضا اگر كسى متجاهر به فسق بود و در مراء و منظر عمومى ميخوارى‏ ‏كرد و به او گفته شد مشروبخوار اين سب نيست ولى به كسى كه‏ ‏مشروبخوار نيست و با آن مخالف است و حرام مى‎داند اگر بگوييد‏ ‏مشروبخوار، سب است . درباره معتاد هم چنين است در اينكه اين‏ ‏استثناها و برخورد با سه مورد مذكور از باب امر به معروف و نهى از‏ ‏منكر است يا نه دو قول وجود دارد و اگر از باب امر به معروف و نهى از‏ ‏منكر باشد بايد شرايط و مراحل آن رعايت شود.(18)

‏ ‏"از ما فقه هزار سال پيش را نمى خواهند فقه امروز را مى‎خواهند و‏ ‏در قرآن و سنت كلياتى را داريم كه مى‎توانيم مسائل را از آنها استنباط‏ ‏كنيم " آيت الله منتظرى پس از نقل و تشريح روايات مربوط به سب ‏ ‏مبدع و ذكر مأخذ آنها مى‎گويد: درباره بدعت گزار در دين چند روايت‏ ‏نقل شده كه فقط صحيحه داود دلالت بر سب دارد و واژه سب را بكار‏ ‏برده و بقيه روايات فقط دلالت بر احترام نكردن مبدع دارند و نبايد از‏ ‏اين يك روايت سوء استفاده شود. مرحوم كاشف الغطا سب را تعميم‏ ‏داده و سب و شتم و لعن و قذف و تحقير را به يك معنا گرفته و مى‎گويد‏ ‏سب غير اهل ايمان از افضل طاعات براى رضايت رب العالمين است‏ ‏آيا وقتى قرآن مى‎گويد لقد كرمنا بنى آدم ، مى‎توان يك مشرك را به خاطر‏ ‏مشرك بودن سب و لعن كرد؟ يك وقت است كه در مقام تبرى جستن از‏ ‏كافرى هستيم و از كار او و ظلمى كه او كرده تبرى مى‎جوئيم به خاطر‏ ‏ظلم او اما نمى توان فردى را كه ولو كافر است اما خدمت به جامعه‏ ‏مى‎كند به جاى تشكر، لعن كرد. پيامبراكرم (ص ) بعد از آنكه پيشانى اش‏ ‏را شكستند فرمود: "اللهم فانه لايعلمون ". اين است منطق اسلام .

‏ ‏اينكه آيت الله خويى مى‎گويند رواياتى در اين باب وارد شده من‏ ‏همه روايات را در وسايل و كافى و مستدرك ديدم تا "فاظهروالبرائة "‏ ‏روايات زياد داريم و غير از روايت داود هيچ روايت ديگرى كه در آن‏ ‏اكثروا من سبهم داشته باشد نداريم . روايات زياد داريم كه مى‎گويد‏ ‏اظهار برائت كنيد، همنشين نشويد و اگر تعظيم آنها كنيد هدم اسلام‏ ‏است و تعظيم مبدع تقويت اوست : اكثروا من سبهم و القول فيهم و‏ ‏الوقيحه و باهتوه ... اما روايت مى‎گويد مبدع را زياد فحش بدهيد،‏ ‏هر سخن و بدكارى كه مى‎توانيد به او نسبت دهيد و به او بهتان بزنيد.

‏ ‏مرحوم شيخ حسين لنكرانى بعد از كتاب شهيد جاويد در منزل آقاى‏ ‏مشكينى كه من و آقاى ربانى شيرازى هم بوديم گفت من هر بهتانى را به‏ ‏شما جايز مى‎دانم و از اين پس بهتان مى‎زنم اينكه چون به نظر ما كسى‏ ‏حرف كجى زده مى‎توان به او بهتان زد خيلى غريب است . اما "باهتو"‏ ‏معناى ديگرى هم دارد در آيه "فبهت الذى كفر" به معناى آنكه كافر بود‏ ‏مبهوت شد. يعنى دليل و برهان در مقابل او آورد به نحوى كه او گير كند‏ ‏و پاسخى نداشته باشد. مگر خداوند امر به بهتان مى‎كند. پس باهتوه‏ ‏يعنى چنان با آنها مباحثه كنيد كه در تحير بيفتند و جوابى نداشته باشند و‏ ‏در مخمصه بيفتند. اگر اين معنا باشد يعنى با مبدع بايد مباحثه كرد و‏ ‏حرف باطل او را رد كرد و باهتوه يعنى باحثوه .

‏ ‏"كيلا بطمعوا فى الفساد فى الاسلام " تا طمع نكنند در اسلام فساد‏ ‏كنند. طبق همين روايت هم معلوم مى‎شود منظور از مبدع اين است كه‏ ‏به اصل اسلام ضرر بزند اما اگر يك مسأله اختلافى باشد مثل اينكه امام‏ ‏علم غيب دارد يا ندارد كه در شهيد جاويد گفته شده به اصل اسلام لطمه‏ ‏نمى زند چون خدا راجع به خود پيامبراكرم هم مى‎گويد: قل كنت احد‏ ‏الغيب ... قل ما كنت بدعى من الرسل ... يعنى مى‎گويد پيامبر هم از‏ ‏خودش علم غيب ندارد. پس منظور از فساد فى الاسلام ، هدم اسلام‏ ‏است ."(19)

‏ ‏"در روايت مراة العقول مجلسى هم آمده است قال الجوهرى : بهته‏ ‏بحث اخذه بغتتا و بهت رجل بالكذب اذا دهش فتحير. يعنى ناگهان او را‏ ‏گير بيندازيد و اهل علم با او مباحثه كنند و او را متحير سازند.

‏ ‏نتيجه گيرى : پس اصل اول اين بود كه سب مومن (نه معصوم چون‏ ‏كاشف الغطاء گفت اشرار مومن هم سب شان جايز نيست و معلوم‏ ‏مى‎شود مومن هم شرور مى‎شود) مسلما حرام است و ما تعميم داديم و‏ ‏گفتيم كه سب اساسا مذموم است و اينكه انسان فحاش باشد شرعا‏ ‏مذموم است فحش نسبت به هر كس كه باشد و انسان بما انه انسان‏ ‏كرامت دارد. پس اصل اولى عدم جواز است . يك روايتى كه داشتيم و‏ ‏در آن تعبير سب بكار رفته بود اولا بايد استحقاق سب پيدا كند. ثانيا بايد‏ ‏در اسلام تشكيك شود و اگر كسى در فروع نظر ديگرى داشته باشد حق‏ ‏نداريم او را سب كنيم . در اصول هم يك سنخ مسايلى است كه از‏ ‏ضروريات اسلام نيست از جمله در معاد مسايلى هست مانند حشر‏ ‏ابدان كه اختلافاتى در روايات و در علما وجود دارد. مرحوم‏ ‏صدرالمتألهين در معاد جسمانى نظريه اى غير از نظريه ديگران دارد. يا‏ ‏مسئله علم امام از ضروريات نيست كه هدم اسلام باشد و اگر كسى واقعا‏ ‏مبدع باشد مى‎تواند مشمول اين صحيحه گردد.

‏ ‏ثالثا عمده اين است كه يك روايت بيشتر نداريم [و خبر واحد‏ ‏حجت نيست .]

‏ ‏بر فرض كه روايت را بپذيريم ، پيامبر مى‎گويد "بعد از من اگر مبدع‏ ‏در دين پيدا شد" يعنى اين كار مربوط به افراد نيست مربوط به جانشين‏ ‏پيامبر است ، لذا نمى تواند هر كسى نسبت به هر نويسنده يا شخصى‏ ‏اقدام كند و اينكه ما بخواهيم به يك صحيحه كه هيچ روايت ديگرى‏ ‏نداريم استناد كنيم كه مى‎توان به هر كسى فحش داد درست نيست .‏ ‏دستوراتى كه ما در اسلام داريم عام مجموعى است نه عام استغراقى .‏ ‏عام استغراقى يا عام افرادى اين است كه هر فردى مكلف است . در عام‏ ‏مجموعى ، مجموع مكلف است يعنى حاكم ، مثل آيه "والسارق و‏ ‏السارقه فاقطعوا ايديهما" ايا هر كسى مى‎تواند دست سارق را ببرد؟‏ ‏منظور اين است كه جامعه مسلمين بايد حد را جارى كند و جامعه‏ ‏متبلور مى‎شود در حكومت و حاكم اسلامى و كسى كه مجموع من‏ ‏حيث المجموع در او متبلور است ".(20)

‏ ‏آنچه در روايات مشكل است "اكثر من سبهم " و "باهتو" است كه در‏ ‏هيچ روايت ديگرى نيامده و مرحوم آيت الله بروجردى مى‎گفتند در‏ ‏مسايل به يك روايت ولو صحيح نمى شود فتوا داد. ما چه مى‎دانيم واقعا‏ ‏لفظ امام چه بوده . اگر در يك مسأله اى 5 - 6 روايت مشابه آمد اجمالا‏ ‏مى‎فهميم كه چنين مطلبى را امام فرموده اند اما دقيقا چه لفظى بوده‏ ‏نمى دانيم . حالا اين لفظ "اكثر من سبهم " تعبير پيامبر بوده است ؟‏ ‏نمى دانيم ! اين فرمايش آيت الله بروجردى را دست كم نگيريد. ما در‏ ‏تقريرات درس مى‎بينيم كه يك درس را افراد مختلف به صورت ها و‏ ‏بيان هاى مختلف مى‎نويسند ما چه مى‎دانيم كه پيامبر دقيقا چه گفتند.‏ ‏شايد داود بن ..... به اجتهاد خود فرمايش پيامبر اسلام را به اين صورت‏ ‏درآورده و ما نبايد همه حكم عقل و صريح آيه لقد كرمنا و روايات‏ ‏حرمت سب را بهم بزنيم به خاطر يك كلمه اكثر من سبهم در يك‏ ‏روايت .

‏ ‏آرى درباره اهل بدعت روايات داريم كه آنها حرمت ندارند. روايتى‏ ‏در وسايل (دوره 20 جلدى ) جلد 8 ص 605 و در وسايل (دوره ‏ ‏30 جلدى كه موسسه آل البيت نشر كرده ) ج 12 باب 154 آمده است كه‏ ‏سه طايفه حرمت ندارند: صاحب هواى نفس بدعت گذار (كه يك دفعه‏ ‏هوس مى‎كند امام زمان شود و منظور اين نيست كه در يك مسأله فقهى‏ ‏نظر ديگرى بدهد) و امام ظالمان و متجاهر به فسق .

‏ ‏آيت الله خويى درمصباح الفقاهة جلد اول ص 281 به اين استثناى‏ ‏دوم اشكال كرده و گفته روايات متواترى آمده است براى جواز سب ‏ ‏مبتدع و بهتان و اتهام زدن به او.

‏ ‏در حالى كه ما گفتيم بر خلاف نظر آيت الله خويى يك روايت بيشتر‏ ‏نيست . ما روايت زياد داريم كه مى‎گويد از مجالست با آنها پرهيز كنيد‏ ‏اما اينكه تهمت بزنيد و خلاف واقع به او نسبت دهيد فقط در يك‏ ‏روايت آمده كه مفهوم آنهم تهمت نيست بلكه مباحثه است . آيت الله‏ ‏خويى مسلم گرفته اند كه "باهتو" يعنى تهمت زدن . اگر كسى مبتدع در‏ ‏دين باشد و ما مطالب خلاف واقع به او نسبت دهيم سپس مردم تحقيق‏ ‏كنند و ببينند كه تهمت ها ناروا است مردم برعكس مريد او مى‎شوند و او‏ ‏را مظلوم مى‎دانند. نمى دانم تعبير "اتهام " را آيت الله خويى از كجا‏ ‏آورده اند.(21)

‏‏ 1 - براى توضيح اين مطلب نگاه كنيد به : گفتمان هاى دينى معاصر (تهران .‏ ‏سرايى . 1382) ص 189 تكمله اى بر قبض و بسط تئوريك شريعت .

‏ ‏2 - وسايل الشيعه ج 29 (التاسع و العشرون ) قم . موسسه آل البيت (ع )‏ ‏لاحياء التراث . 1412 ه. ق . ص 107 باب : انه لايقتل المسلم اذا قتل الكافر و‏ ‏همانجا ص 132 باب عدم ثبوت القصاص على المومن بقتل الناصب .

‏ ‏3 - سخنان آقاى حاتم قادرى استاد دانشگاه در يازدهمين نشست سالانه‏ ‏دفتر تحكيم وحدت در دانشگاه تربيت معلم مهر 1382.

‏ ‏4 - صحيفه نور، جلد 21، ص 46 و 47 پيام امام خمينى به تاريخ‏ ‏‏1367/8/10‏ تحت عنوان منشور برادرى .

‏ ‏5 - مبانى اقتصاد اسلامى شهيد مطهرى ، ص 170.

‏6 - مثنوى مولوى ، دفتر پنجم . ص 339.

‏7 - گلشن راز. به كوشش قادر فاضلى (تهران . فضيلت علم . 1377) ص‏ ‏103 و 104.

‏ ‏8 - مكاسب محرمه ، درس 2، مورخ ‏82/6/26‏.

‏ ‏9 - مكاسب محرمه ، درس 3، مورخ ‏82/6/30‏.

‏ ‏10 - مكاسب محرمه ، درس 4، مورخ ‏82/7/5‏.

‏ ‏11 - درس مكاسب محرمه ، درس 5، مورخ ‏82/7/6‏.

‏ ‏12 - كتاب امر به معروف ، نهى از منكر (مجموعه تبيان ، دفتر 21) امام‏ ‏خمينى ، نشر عروج .

‏ ‏13 - ن . ك گفتمان هاى دينى معاصر. ص 135.

‏ ‏14 - نهج البلاغه ، خطبه 152، كما تدين و كما تزرع تحصد و ما قدمت اليوم ‏ ‏تقدم غدا فامهد لقدمك و قدم ليومك .

‏ ‏بر فرا خور كيش خويش مزد يابى و چنان كه كشته اى بدورى و فردا همان‏ ‏بهره برى كه امروز به پيش فرستى پس گامجايت را استوار ساز و براى آن‏ ‏روز خويش ، امروز زاد و بودى پيش فرست .

‏ ‏15 - مكاسب محرمه ، درس 6، مورخ ‏82/7/7‏.

‏ ‏16 - مكاسب محرمه ، درس 7، مورخ ‏82/7/8‏.

‏ ‏17 - مكاسب محرمه ، درس 8، مورخ ‏82/7/12‏ و قسمتى از درس 7.

‏ ‏18 - مكاسب محرمه ، درس 9، مورخ ‏82/7/13‏.

‏ ‏19 - مكاسب محرمه ، درس 10، مورخ ‏82/7/14‏.

‏ ‏20 - مكاسب محرمه ، درس 11، مورخ ‏82/7/15‏.

‏ ‏21 - مكاسب محرمه ، درس 12، مورخ ‏82/7/16‏.


‏عمادالدين باقى

‏‏1382/9/10‏‏