بسم الله الرحمن الرحيم
درآمد گفتار
پيش از ورود به متن و اصل بحث ، دفع يك اشكال مقدر، مبرم است . به هنگام نظريه پردازى يا استناد به آراء فقهى و نصوص دينى در زمينه نفى مجازات اعدام يا دفاع از حقوق بشر و دموكراسى محتمل است با اين انتقاد يا پرسش به ويژه از سوى بى باوران به دين رويارو شويم كه وقتى انسان مىتواند با خرد جمعى و عقل خود بنياد بشرى به درستى يا نادرستى اين امور نايل شود چه حاجتى به دويدن در پى مفتيان و ارجاع به آيه و روايت و احتجاج به متون دينى است . هنگامى كه بدون آنها نيز مىتوان به حقيقت يا درستى گزاره اى دست يافت چرا راه را دور كنيم ؟ چرا خود را به تكلف اندازيم ؟ چرا با مراجعه عبث به خرد يا داورى مذهبى حتى اگر به سودمان باشد راه را براى اعتبار بخشيدن به اين شيوه ها و متون بگشاييم و بدينوسيله راه را براى سوء استفاده هاى مذهبى هموار سازيم ؟
اعتبار نظريه
در بطن انتقاد و اشكال فوق ، فرضيه اى نهفته است كه مدعا را پارادوكسيكال مىسازد زيرا در حالى مرجعيت روايات و نظريات دينى را تخطئه مىكند كه مرجعيت روايات و نظريات ديگرى را جايگزين مىسازد. اگر دين باوران ، داورى دين را بر مسند و حاكميت مىنشانند و آن را مطلق مىدانند اينان متقابلا با داورى خرد بشرى چنان مىكنند و گويى مذهبى را به جاى مذهبى ديگر مىنشانند. اما اگر فتواها و اجتهادات دينى را از زمره معارف درجه دوم بدانيم و چنانكه شيعه و مخطئه عقيده دارند آنها را احكام ظاهرى بينگاريم كه نسبى هستند و محتمل است مطابق واقع باشند يا نباشند(1) آنگاه خرد بشرى را هم از عريكه قدرت و سلطنت مطلقه فروآوريم و معامله نسبيت با آن نمائيم ديگر نزاعى در ميان نخواهد بود.
شگفت است كه استدلال براى دفاع از اومانيسم و حقوق بشر و دموكراسى و مفاهيم مدرن ، مشحون است از نقل قول ها و اتكا و استناد به اقوال و روايات پيشوايان مدرنيته و متون كانت و دكارت و هگل و ارسطو و بيكن و نيچه و راسل و متاخرانى چون هابرماس و فوكو و دريدا و پوپر و ... اما همين عمل درباره اقوال و متون دينى نكوهيده مىشود. چرا تبعيض نسبت به كل معرفت روا مىشود؟ اگر بخشى از معرفت ارزش استناد و اتكا و احتجاج داشته باشند چرا بخشى ديگر نداشته باشد؟ ملاك و مناط اعتبار نظريه ، واحد و عام است و به همان دليل كه به نظريه هاى موجود در ذخاير خرد بشرى مراجعه مىكنيم به فتاوا و نظريات دينى هم مراجعه مىكنيم زيرا آن هم بخشى از ذخاير خرد بشرى است .
در علم حقوق يكى از منابع را ادبيات حقوقى مى دانند. ادبيات حقوقى عبارت است از تاريخ حقوق، نظريه قدما و متون و احكام و ادله احكام در ساليان يا دهه ها و حتى قرون گذشته. در نظام حقوقى امريكا با اصطلاحاتى نظير of law precedent و Statutory code از اين منبع ياد مىكنند. مراجعه به ادبيات حقوقى از نظر همه دانشمندان سكولار امرى عادى و پذيرفتنى بوده و تاكنون احدى بدان خرده گيرى نكرده و نگفته است چرا به جاى عقل جمعى به آراء و اقوال گذشتگان مراجعه مىكنيد. بلكه عقل و تاريخ و عرف را در فهرست منابع حقوق مىشمارند.
در حالى كه فقه چيزى جز يك دانش حقوقى نيست و مراجعه به فتاوا و احكام و ادله آنها همان است كه در علوم امروز متداول است و معناى آن نيز انكار عقل بشرى يا عقل جمعى نيست . باز بودن باب اجتهاد يعنى روزآمد ساختن فقه با بهره گيرى از عقل بشرى و مقتضيات زمان . القاى تنافر ميان استفاده از عقل بشر و مراجعه به فقه و تاريخ فقه ، وجاهت علمى ندارد.
نكته ديگر اينكه در علم فقه نيز نظريات مشكل و نامعقول يا مردود شده اى وجود دارد اما وجود اين نظريات نمى تواند دليلى بر نفى تماميت فقه گردد همانطور كه وجود برخى نظريات نامعقول يا سخيف اعم منسوخ شده يا نشده . در علم حقوق يا در جامعه شناسى يا در فيزيك موجب نفى تماميت آنها نمى شود زيرا همه آنها معارف نسبى بشرى هستند.
و اما اگر گفته شود كه اومانيسم و حقوق بشر را نبايد معطل و اسير بحث ها و قيل و قال ها و بازى با كلمات كلامى و فلسفى و مذهبى يا عرفى كرد كه در اين صورت اشكال به كل معرفت باز مىگردد زيرا بناى تمدن ، فرهنگ و نظام حقوقى بر همين واژه ها و كلمات و بحث ها و جدل ها ساخته شده است . اجتهادات و فتواهاى دينى نيز نظريه هايى هستند مانند نظريه هاى ديگر كه از زاويه و دريچه ديگرى به نقد و تحليل موضوع مىپردازند. علاوه بر اين از منظر جامعه شناختى، با توجه به نقش و كاركرد غير قابل انكار دين در جوامع بشرى به ويژه در جامعه كنونى ما بديهى است كه كوشش براى هماغوشى مفاهيم دينى و حقوق بشر و اومانيسم و دموكراسى راه پيشرفت همه آنها را تسهيل خواهد كرد و با القاى تضاد ميان آنها نه دين اعتلا مىيابد نه حقوق بشر و دموكراسى پيشرفت مىكند. با نشان دادن تلائم آنان عواطف مذهبى جامعه نيز پشتوانه خرد بشرى قرار خواهد گرفت . تجربه تاريخى رنسانس اروپا و پروتستانتيسم و نيز تجربه دموكراسى امريكا بهترين شواهد تاريخى اين مدعا هستند.
مسأله
در دهه هاى پيشين چالش فرهنگى ، عقيدتى و سياسى گرانى ميان دنياى غرب و جهان اسلام جريان داشته است . محور اين چالش "حقوق بشر" بوده و كانون نزاع در بحث حقوق بشر را انسان و اومانيسم تشكيل داده است . گزيده داستان اين است كه در عصر ما قبل مدرن ، پارادايم برترى عقيده بر انسان وجود داشت يعنى ارزش هر انسانى وابسته به عقيده او بود. اگر فردى عقيده خويش را تغيير مىداد مرتد شناخته مىشود و به قتل مىرسيد يا طرد مىشد و نه فقط در اسلام كه در مذاهب مختلف جهان چنين بود زيرا او به عنوان انسان ارزشى نداشت . در دوره مدرنيته و با رشد و گسترش مفهوم حقوق بشر و سرانجام صدور اعلاميه جهانى حقوق بشر، پارادايم نوينى پديد آمد كه در آن حق تغيير عقيده به رسميت شناخته شد و انسان مستقل از هر عقيده اى كه برگزيند ذاتا به خاطر انسان بودن محترم شمرده شد و اومانيسم يا اصالت انسان سيطره يافت اين در حالى بود كه فقه اسلامى سامان يافته بر پايه پارادايم سنتى برترى عقيده بر انسان همچنان تداوم داشت و تحول نيافت و محل نزاع اسلام و حقوق بشر را رقم مىزد. در فقه سنتى هزار ساله شيعه ، همواره گفته شده است كه سب مومن حرام و سب كافر جايز است و حتى مىتوان به كافر دروغ بست ، بهتان زد و غيبت او نيز جايز است در حالى كه همه اين افعال نسبت به مومن تحريم گرديده اند. دليل تبعيض اين است كه مومن محترم است اما كافر محترم نيست . رخنه اين پارادايم در عرصه حقوق جزا آثار بسيار مهمى دارد به گونه اى كه اگر كافرى يك مسلمان را به قتل رساند قصاص مىشود اما اگر مسلمانى كافرى را به قتل رساند قصاص نمى شود(2) زيرا خون مومن ارزش دارد اما خون كافر ارزش و حرمتى ندارد. بنابراين حل مسأله نيازمند اجتهاد در اصول است و اگر نظريه كرامت ذاتى انسان پذيرفته شود پيامدهاى گسترده اى در نظام حقوقى و فقهى اسلام دارد و بسيارى از مشكلات را به جاى اجتهاد موردى و فرعى و بحث درباره يك موضوع خاص فقهى ، از بنيان حل مىكند.
اومانيسم اسلامى
يكى از موضوعات پر چالش ميان سنت گرايى و مدرنيته (كه البته نگارنده قايل به اصالت و درستى چنين دوآليسم و شكافى نيست ) بحث اومانيسم است كه به فرسايش نيروهاى هر دو سو انجاميده ، اومانيسم يعنى :
از هنگامى كه انسان محور شد و جاى خدا نشست ، عصر نوين تاريخ بشر ورق خورد به گونه اى كه اگر در عصر ما قبل مدرن عقيده بر انسان برترى داشت در عصر مدرن انسان بر عقيده برترى دارد و اين دو پارادايم داراى پيامدهايى به غايت متفاوت و متعارض است . بر همين مبنا اومانيسم در برابر دين تلقى شد. براى انسانگرا بودن بايد دست از دين شست و يا براى پاسدارى از عقايد دينى بايد بر اومانيسم شوريد. اومانيسم مظهر رهايى و دين مظهر بندگى شد.
بدون شك وجود آموزه ها و نظرياتى در فرهنگ مذهبى و برخى آثار دينى به اين تعارضات وجاهت مىبخشيد و دامن مىزد اما همانطور كه در انبان محصولات عقل عرفى نيز آراء و آثارضد دموكراسى و اومانيسم و حقوق بشر نمى توانست دليلى بر ايراد اتهام به تماميت خرد بشرى باشد و با ترويج و تكيه بر جنبه هاى ديگر آن بود كه مدرنيته استعلا يافت ، با معارف دينى نيز مىبايد چنين كرد. اما واقعيت اين است كه دست بر قضا درمتون و آثار دينى شالوده هاى محكم و توانمندى براى انسان مدارى و آزادى وجود دارد به گونه اى كه مىتوان ادعا كرد پيش از آغاز مدرنيته و در عهد سنت و روزگار جاهليت يا كودكى بشر دين منبع و پشتوانه و آموزنده انسان مدارى و حقوق او بوده است هر جا خودكامگى و خشونت با زره دين بر مردمان فائق شده باز اين مذهب بود كه عليه مذهب برمى خاست .
اگر مدرنيته انسان را به جاى خدا نشاند اما قرآن در قرن ها پيش از آن انسان را خليفه خدا در روى زمين خوانده است : انى جاعل فى الارض خليفه .....
مىتوان گفت اومانيسم با اومانيسم اسلامى در اساس تفاوتى ندارند و تنها تفاوتشان اين است كه در اومانيسم ، انسان خود مقام و جايگاه و اصالت انسان را به خود بخشيده اما در اومانيسم اسلامى گفته مىشود كه خداوند اين مقام و منزلت را براى انسان منظور و تصديق داشته است .
ولى فقه سامان يافته بر پايه برترى عقيده بر انسان تا بدانجا پيش رفت كه حقوق و تكاليف را بر مبناى تقسيم بندى انسان مومن و انسان غير مومن ، مسلمان و كافر وضع كرد و خيل امارات و روايات را به استشهاد گرفت بگونه اى كه امروز به دشوارى و صعوبت مىتوان انسان مدارى را از آن استخراج كرد و حتى در ميان برخى اين نظريه شكل گرفته است كه "از دل اسلام حقوق بشر در نمى آيد، از دل اسلام حقوق مومنان درمى آيد."(3)
در چنين شرايطى يكى از آخرين بازمانده هاى نسل فقهاى سنتى و با نفوذ شيعه در درس خارج خويش به اجتهادى دست زد كه در سير تحول فكر دينى و فقهى ، از نقاط عطف به شمار مىآيد و آغازگر تحولى بزرگ در فقه است تحولى كه نه تحميل شده از بيرون و يا با تحريف دين به نفع مدرنيته و يا با تكلف و تصنع بلكه كاملا درون دينى و بامراجعه به نصوص و آيات و روايات است به گونه اى كه گويى برخى آراء و اجتهادات پيشينيان ما ساليان و بل قرنها بود كه به بيراهه رفته و از محكمات و نصوص فاصله گرفته اند.
اين اجتهاد گرچه درباره موضوع "سب " است اما چون بر مبناى پارادايم برترى انسان بر عقيده است دريچه اى را براى بازنگرى و تحول در فقه خواهد گشود همان كه آيت الله خمينى گفت : "اجتهاد مصطلح در حوزه ها كافى نيست "(4) و "زمان و مكان دو عنصر تعيين كننده در اجتهادند... بدان معنا كه با شناخت دقيق روابط اقتصادى و اجتماعى و سياسى همان موضوع اول كه از نظر ظاهر با قديم فرقى نكرده است واقعا موضوع جديدى شده است و قهرا حكم جديدى را مىطلبد."
و آيت الله مطهرى گفت : "... فقهى به وجود آمد غير متناسب با ساير اصول اسلام و بدون اصول و مبانى و بدون فلسفه اجتماعى ... اگر حريت و آزادى فكر باقى بود... ما حالا فلسفه اجتماعى مدونى داشتيم و فقه ما بر اين اصل بنا شده بود و دچار تضادها و بن بست هاى كنونى نبوديم ."(5)
آنچه واجد اهميت است اينكه صاحب اين نظريه همچون حلقه اتصال و پيوند دو نسل و دو فرهنگ و دو دوره و از نظر علمى مورد اعتماد سنت گرايان و نوگرايان است .
در فقه اسلامى همواره از حقوق انسان مومن سخن مىرفت و هنگامى كه به بحث "سب " مىرسيد، "سب مومن " موضوع اجتهاد بود و گويى غير مومن حقوقى و حريمى ندارد كه مورد بحث قرار گيرد و يا اينكه دست كم حريم و حقوق او مسكوت بود. كار به جايى مىرسيد كه غيبت غير مومن جايز و غيبت مومن حرام بود و يا فراتر از آن تهمت زدن به كافر يا دروغ گفتن عليه او جايز شمرده مىشد. بنابراين با وجود اينكه حسن و قبح ذاتى برخى اعمال در اصول فقه پذيرفته شده و دروغ ياغيبت يا رذايل اخلاقى ، قبح ذاتى داشت و جزو مستقلات عقليه بود اما در عمل و اجتهاد و به مدد برخى روايات در فقه ، اين نفس دروغ و سب و اهانت نبود كه حرام بود بلكه بسته به مصداق و مورد حرام مىشد.
آيت الله منتظرى كه پس از 5 سال و چند ماه محصور بودن سرانجام با گذشت 6 سال از تعطيلى درس و بحث خويش ، دور جديد تدريس درس خارج فقه را در مبحث "سب " آغاز كرد براى نخستين بار به اجتهادى در اصول و بنيان فقه دست زد كه خبر انديشه اى مهمى تلقى مىشود. زيرا اين اجتهاد مىتواند سبب ساز تحولى شگرفت در فقه شود و انقلابى بزرگ برپا كند. اين اجتهاد الگوى مسلط بر فقه را به الگوى برترى مقام و شأن انسان تغيير مىدهد. دگرگونى در فقه به معناى نفى اجزاء آن نيست بلكه به معناى نفى ساختار آن است . از باب تشبيه نظير اين است كه ساختمانى كه كار آمدى اش را از دست داده و فرسوده شده و جوابگوى نياز امروز نيست از نو و بر اساس طرح و نقشه اى جديد بسازيم و ساختارش را دگرگون سازيم و گرچه برخى اجزاء و مصالح آن ديگر در بناى تازه سودمند نيستند اما بسيارى از به كمك اجزاء و مواد سودمند بناى گذشته ، بناى نو ساخته مىشود. گرچه در جهان ما اخبار وقايع سياسى مهم چون موج در رسانه ها بازتاب مىيابد اما حقيقت اين است كه انديشه ها و نظريات مهمى كه دوران ساز هستند و زير بناى وقايع اجتماعى اند و نظامهاى حقوقى و سياسى بر آن بنا مىشوند از چنان اهميتى برخوردارند كه بايد بيش از اخبار سياسى موج آفرين شوند اما صرفا به دليل اينكه تخصصى و مورد علاقه نخبگان است مستور مىماند.
البته در ميراث فرهنگى اسلامى و متون دينى ، گزاره هاى فراوانى در باب كرامت انسان پراكنده است اما در قواره يك پارادايم يا الگوى مسلط نبوده اند. به ويژه در آثار عارفان كه كمتر در بند شريعت و صورت ها و پوسته هاى دينى و بيشتر در پى مغز و حقيقت بوده و خود را از پيرايه تعلق هاى فرقه اى پيراسته اند، توجه به انسان و انسان محورى نمايان تر است اما فقها و متشرعان آنان را به بددينى و لاقيدى به شريعت متهم ساخته و گاه تكفير و تفسيق كرده اند خصوصا كه زبان عرفا زبان محدثه و مفسرين نبود و استناد صريح به آيات و روايات به ندرت در كارشان مشاهده مىشد هر چند كه در حقيقت آنها غالبا مفاهيم آيات و روايات را به نظم مىكشيدند. شايد به همين دليل است كه مىتوان گفت بحث اومانيسم و اصالت انسان به گونه اى كه آيت الله منتظرى آغاز كرده اند اگر تداوم يابد همان جايى است كه عقل مدرنيته ، عرفان و شريعت به وحدت رسيده اند.
عرفا از آنجا كه همه عالم و اجزاء و مخلوقات را اسماءالله مىدانند و از نظر آن ها همه چيز جلوه الهى است و انسان اشرف مخلوقات و موجودات به شمار مىآيد، ديگر تقسيم بندى هاى ايدئولوژيك رنگ مىبازد و انسان به عنوان اسماءالله شناخته مىشود گرچه كافر باشد. حتى كفر او هم نوعى نغمه توحيدى است چنانكه آيت الله خمينى در تفسير سوره حمد بدين مضمون مىگويد كه همگان به دنبال كمال مطلق هستند و حتى كافر و مشرك هم به لسان ديگرى خدا را صدا مىكنند و حكايت آنها را مانند اين مىدانست كه يك عرب زبان و يك ترك زبان و يك فارس زبان بدون اينكه زبان يكديگر را بفهمند از "عنب " و "ازوم " و "انگور" مىگويند و در حقيقت همه يك چيز مىخواهند اما با سه زبان .
در ادبيات دينى و عرفانى ما اومانيسم موقعيت درخشانى دارد. اگر امروز بخواهند زيباترين سخن را براى حقوق بشر و كرامت انسان و اومانيسم بسرايند چه سخنى زيباتر از آنچه مولانا در 8 قرن پيش سرود و گفت :
جوهر است انسان و چرخ او را عرض
جمله فرع و سايه اند و تو غرض
تاج كرمناست بر فرق سرت
طوق اعطيناك آويز برت (6)
بيت نخست مأخوذ از آيه "و سخر لكم ما فى الارض جميعا" و بيت دوم برگرفته از آيه "و لقد كرمنا بنى آدم " است .
براستى چه كلامى زيباتر از ابيات فوق در وصف آدمى و بيان اصالت انسان مىتوان يافت ؟
شيخ محمود شبسترى از عرفاى بزرگ قرن هفتم نيز مىگويد:
جهان انسان شد و انسان جهانى
از اين پاكيزه تر نبود بيانى
تو مغز عالمى زان در ميانى
بدان خود را كه تو جان جهانى
جهان عقل و جان سرمايه توست
زمين و آسمان پيرايه توست (7)
تقريرات درس آيت الله منتظرى درباره حرمت انسان
پيش از آغاز بحث لازم است چند نكته خاطر نشان شود:
1 - درس هاى آيت الله منتظرى در فاصله 26 شهريور 1382 تا 16 مهر 82 است و طى چند سال پيش از آن آرام آرام نكاتى از اين بحث در منظومه ديدگاه ها و افكار ايشان ملاحظه مىشود اما به مرور پرورش يافته و در اين درس ها به صورت يك اجتهاد و نظريه قاطع درآمد.
2 - تقريرات درس به همراه بهره بردارى از يادداشت ها و جزوه درسى استاد فراهم آمده اند.
3 - تقريرات به صورت تلخيص شده تنظيم گرديد و عندالاقتضاء برخى فقرات جابجا شده اند. در تلخيص نيز اصل بر وفادارى به مفهوم بوده نه عين منطوق كلام .
4 - مباحث فنى و برخى ارجاعات به كتب و منابع و اصطلاحات و سلسله روات و توثيق يا تضعيف آنها و بحث هاى لغوى حذف شده اند تا هم قاعده تلخيص و هم سلامت و روانى گفتار براى عموم رعايت شود.
5 - آنچه در سراسر مباحث در خور تامل است وسواس و احتياط آيت الله منتظرى در نقد و نفى است و تا آن جا كه ممكن بوده كوشش در تأويل و تعديل و جذب كلام داشته و اگر روايتى كنار گذاشته مىشود توأم با تأنى و تأمل و نقد علمى است .
6 - مطالب داخل [ ] از مقرر است .
"در مكاسب شيخ انصارى آمده است كه سب مومن (نه مسلم ) فى الجمله حرام است . مىگويد "فى الجمله " چون ممكن است در جايى سب كردن ضرورت پيدا كند. براى مثال در جايى جان فرد در خطر باشد و با يك فحش نجات پيدا كند. سب حرام است به دلايل اربعه : كتاب ، سنت ، اجماع و عقل .
ظلم كردن به مردم (كه سب هم ظلم است )، هم به حكم عقل و هم كتاب و سنت جايز نيست .
به عقيده ما قرآن كه مىگويد "لقد كرمنا بنى آدم "، منظور اين است كه بنى آدم به اعتبار اينكه بنى آدم هستند كرامت دارند اينكه گفته مىشود حقوق انسان ، يعنى انسان به ما هو انسان شرافت دارد ولو اينكه كافر باشد چون ذاتا انسان نزد خداوند احترام دارد و اين صريح آيه است . امام على نيز در نامه به مالك اشتر مىگويد مردم دو صنف هستند "اما اخ لك فى الدين و اما نظير لك فى الخلق ". پس انسان بما انه انسان حرمت دارد. شيخ مىگويد سب حرام است و على المومن اشد الحرمه . شايد اينكه روايات سب را درباره مومن حرام مىدانند بخاطر قدر متقين آن است .
[البته در عرف هم اهانت به يك اوباش و اهانت به يك فرد موقر و معتبر را يكسان نمى دانند و به نحو ارتكازى نه تجويزى ، انسان ها از اين نوع دو اهانت به يك اندازه جريحه دار نمى شود.]
اينكه در روايت بر مومن تاكيد دارد شايد براى تحريك احساسات است كه بگويد اين فرد مومن است و اقتضاى مومن بودن اين است كه مىدانيم برخى تهمت ها به آن فرد نمى چسبد.
بعضى به آيه "واجتنبوا قول الزور" استناد كرده اند زور يعنى قول باطل . برخى هم پاسخ داده اند قول زور يعنى دروغ و اجتنبوا يعنى از دروغ اجتناب كن در حالى كه اهانت و سب لزوما و حتما دروغ نيستند. ممكن است فردى احمق باشد و به او بگويند احمق . اين اگر سب باشد حتما دروغ نيست ."(8)
براى حرمت سب همچنين به آيه "ولاتنابزوا بالالقاب بئس لاسم الفسوق بعد الايمان" مىتوان استناد كرد. در اينجا هم قيد مومن و مسلمان ندارد و خداوند مىگويد كه از اسم گذارى بد، بيزار است . هيچ قومى قوم ديگر را مسخره نكند و قيد اسلام هم در كار نيست زيرا خداوند اصولا خواسته است روابط اجتماعى خوب باشد و مردم به يكديگر سخنان نادرست نگويند. اين حكم شامل غير مسلمان هم مىشود. حداقل آن اين است كه مسلمان را در بر مىگيرد اعم از اينكه اين مسلمان ، مومن باشد يا نباشد. همچنين مىگويد وقتى كه مومن شديد در حق ديگرى يا در حق يك فرد غير مومن نبايد اهانت كنيد اقتضاى ايمان اين است كه انسان متين باشد و چرند نگويد.
سب كردن نزد خداوند مذموم است فى نفسه، چه نسبت به مومن باشد چه غير مومن."(9)
[بنابراين آنچه موضوعيت دارد خود سب كردن است و حرمت انسان نه عقيده و ايمان .]
"روايتى از ابى بصير است كه مىگويد لاتسبوا الناس فتكسبوا العداوة " در اين روايت هم قيد مومن و مسلم ندارد و مطلق است و سب انسان را بطور كلى نفى مىكند. برخى گفته اند اين نهى ، نهى مولوى نيست نهى ارشادى است . مقتضاى ارشادى بودن چنين حكمى اين است كه شارع توصيه اخلاقى كرده و ما را متوجه عواقب عمل مىنمايد و مىگويد اگر سب كنيد عداوت ايجاد مىشود ولى اگر بيم عداوت و دشمنى در ميان خود نداريد سب مىكنيد. ارشادى بودن حكم يعنى اينكه سب كردن عقوبت ندارد و اين برداشت خلاف ظاهر است . تنها نكته اى كه مىتوان گفت اين است كه سب مومن بدتر است از سب غير مومن ... چهار روايت در اين زمينه خوانديم كه دو تاى آن اشاره به مومن دارد و دو تا عام و اطلاق به مومن و غير مومن دارد.(10)
چون مومن يك فرد اخلاقى است و از نظر جامعه شناختى مفهوم انتظار نقش دقيقا تابع پايگاه اجتماعى و موقعيت اجتماعى فرد است از مومن انتظارى مىرود كه از غير مومن نمى رود. به نحو عرفى و ارتكازى اين سخن كه سب افراد با شخصيت و مومن بدتر از افراد سبك و ناهنجار است صحيح است يعنى در جامعه هر فرد عادى با هر عقيده و گرايشى سب كردن افراد اخلاقى و محترم را قبيح تر مىداند و وجدان عمومى جريحه دارتر مىشود.
"و اما پس از بحث سب مومن ، مسأله ديگرى هم مطرح است و بسيارى از آقايان مىخواهند گردن اسلام بگذارند كه اسلام براى انسان بما انه انسان هيچ ارزشى قايل نيست و همه ارزش را براى ايمان و اسلام قايل است اصلا انسان به ما انه انسان نه خون و نه مال و نه عرض او محترم است . از صاحب جواهر هم همين معنا استفاده مىشود. منتهى او مسأله سب را عنوان نكرده و مسأله هجاء مومن و حرمت آنرا مطرح كرده و پس از آن مىگويد و اما مشركين ومعاندين بطور كلى لعن شان و سب شان جايز است . آيا واقعا چنين است يا مواردى كه سب يا لعن اجازه داده شده جزو موارد استثناء است ؟ آيا انسان بما انه انسان حقى و حرمتى از نظر جان و مال و آبرو دارد يا آنچه ارزش دارد ايمان است ؟ آرى از نظر اخروى نزد خدا و قيامت چنين است كه ايمان ارزش دارد اما نظر حقوق شهروندى و حقوق اجتماعى آيا فقط مومن حق دارد و بقيه حق ندارند؟ يا اينكه انسان حرمت دارد ولى حرمت مراتب دارد، ايمان هم مراتب دارد، انسانيت هم مراتب دارد كه چند نمونه از آيات و روايات را ذكر مىكنيم . اعتبار عقل اين است كه فحش نزاع درست مىكند و سب حرام است مگر موارد استثناء كه اين استثناء شامل مومن و غير مومن مىشود چون اگر مومنى مبدع باشد براى جلوگيرى از بدعت او جايز است كه با او برخورد شود براى اينكه جلوى بدعت گرفته شود. مستفاد از آيات و روايات اين است كه انسان به ما هو انسان حق شهروندى دارد."(11)
[ اينكه ايمان يك ارزش است اما نزد خداوند و در پاداش قيامت لحاظ مىشود نه براى اعمال اين ارزش در حقوق اجتماعى و زندگى انسان ها كه سبب تبعيض گردد از نكات بسيار مهم در اجتهاد آيت الله منتظرى است . زيرا همين كه ملاك ايمان را در رعايت حقوق اجتماعى دخالت دهيم بى درنگ مسأله اى به نام مرجع تشخيص مومن بودن و غير مومن بودن پيش مىآيد در حالى كه يگانه مرجع در اين امور خداوند است و چون انسان ها مامورند حكم به ظاهر كنند از ظواهر امور نمى توانند مومن بودن يا نبودن افراد را تشخيص دهند چنانكه آيت الله خمينى در مبحث امر به معروف و نهى از منكر مىگويد: "ممكن است فردى را كه به خاطر ارتكاب فسقى آشكار نهى از منكر مىكنيد نزد خداوند مقرب تر از شما باشد"(12) مسأله ديگرى كه پيش مىآيد تفاوت درجات ايمان است و افراد در مراتب و درجات مختلفى قرار دارند و اگر قرار باشد اين ملاك در ترسيم حقوق دخالت كند نوعى اغتشاش (علاوه بر تبعيض ) در رعايت حقوق انسان ها پديد مىآيد.مسأله استقلال ايمان و تفاوت درجات ايمان از حقوق شهروندى ، موضوعى است كه بارها در سالهاى گذشته توسط آيت الله منتظرى مورد اشاره و تذكر بوده است .](13)
"اين مسأله را در فقه جايى مطرح نكرده اند ولى بين روشنفكران خيلى مطرح است كه آيا اسلام براى انسان با قطع نظر از اينكه هر دينى داشته باشد ارزشى قايل است . نوعا فقها مىگويند نه و اگر كافر ذمى باشد مال و خون او محترم است ولى اگر كافر حربى باشد حرمت ندارد سپس كافر حربى را چنان معنى مىكنند كه كسى كه اهل ذمه نمى ماند ولو اينكه جنگى وجود نداشته باشد.
ما مطلب را مطرح كرديم و تتبع آن را به فضلا وامى گذاريم . تتبع در اينكه آيا غير از مومن و غير از ذمى حرمت ندارند؟ جان و مال و ناموس آنها محترم است؟ آيا احترام فقط متعلق و مربوط به دين و ديندار است و اگر دين نداشت احترام هم ندارد؟ ما در اينجا فقط مبحث "سب " را مطرح كرديم و تتبع در بقيه موارد با آقايان است . به نظر ما اگر "سب " جايز باشد سب مومن هم جايز است و اما برخى آيات و روايات كه بر حرمت داشتن انسان به ما انه انسان دلالت دارند عبارتند از:
1 - قال الله تعالى : و لقد كرمنا بنى آدم ... و فضلنا هم على كثير ممن خلقنا تفضيلا. (اسراء/ 70)
خداوند انسان بما انه انسان را اعم از مسلم و غير مسلم با هر عقيده اى كه باشد گرامى داشته چون انسان شانيت دارد و داراى استعداد تكاملى است و مىتواند از ملائكه سبقت گيرد. چون زمينه تكامل در انسان وجود دارد اين امر سبب حرمت شده . گاهى از ما سوال مىكنند كه كفار ذمى خراج نمى دهند و يا اينكه در برخى كشورها مىشود مالى كه متعلق به آنهاست را پرداخت نكرد؟ خيلى از آقايان اجازه مىدهند اما اين اجازه مشكل است چون آن فرد زحمت كشيده است ، اختراع كرده است و به مالى رسيده .
[اين سخن استاد نيز پايه قرآنى دارد. قانونمندى هاى اجتماعى كه از منظر جامعه شناسى سكولار قانونمندى اجتماعى و از منظر الهيون سنت هاى الهى قلمداد مىشوند مستقل از عقايد و ايدئولوژى هاى انسان هستند. اين قانونمندى كه "هركسى همان دورد كه كشت" ربطى به اينكه افراد داراى چه مذهبى هستند ندارد. مصرعى كه گفته شد بيان منظوم آيه "ليس للانسان الا ماسعى" است . امام على همين معنا را چنين روايت مىكند: "كما تزرع تحصد" چنانكه كشته اى بدروى .(14) بنابراين اگر كفار هم در اثر سعى و كوشش و پژوهش به موقعيت سرورى در جهان رسيدند آنرا نمى توان ناشى از عنايت خداوند به جماعتى يا غضب او به جماعتى ديگر دانست بلكه ناشى از يك قانون و معادله اجتماعى و منطبق با سنت الهى است . از اينرو تمكن غير مسلمانان در جوامع ديگر اگر محصول سعى آنان باشد حق آنان است و نمى توان آنرا زايل كرد.]
2 - قل لعبادى يقولوا التى هى احسن ان الشيطان ينزع بينهم ، ان الشيطان كان للانسان عدوا مبينا (اسراء/ 53 ).
به بندگان من بگو نيكوترين سخن را بگوئيد و خوب حرف بزنيد همانا شيطان در دل ها وسوسه مىكند و او از آغاز دشمن آشكار انسان بوده [و موجب نزاع و دشمنى مىشود] و سب از آشكارترين امورى است كه موجب فتنه و عداوت مىشود و هم نزد خداوند منفور است و هم به حكم عقل قبيح است و به مقتضاى قاعده ملازمه حرام است .
3 - خداوند در بيان مراحل تكوينى انسان مىگويد: "و لقد خلقناالانسان من سلالة من طين ... ثم انشأناه خلقا آخر فتبارك الله احسن الخالقين ".
انسان را از خلاصه اى از گل آفريديم . اين از قدرت نمايى خداست . اين مراتب وجود را كه ملاحظه مىكنيم ، انسان از مرحله جمادى به مرحله نباتى مىرسد و مراحل تجرد را طى مىكند "و ثم انشأناه " و خلق ديگرى كرديم نه اينكه از ابتدا يك روح مجرد و مستقلى داريم كه آنرا در جسم فرو مىكنند بلكه در اصل همين ماده است كه تكامل مىيابد و به تجرد مىرسد و اگر به طور طبيعى مرد مجرد كامل از دنيا رفته است . اين مجرد كامل ممكن است شمر باشد يا يكى از اولياء خدا باشد. بالاخره از خاك است كه يك انسان مجرد كامل پيدا مىشود و خدا در اينجاست كه مىگويد"فتبارك الله احسن الخالقين" و خود را به خاطر خلق اين موجود تحسين مىكند سپس انبياء را براى تربيت او مىفرستد. پس خداوند در اين آيه انسان را احسن مخلوقات مىداند صرفنظر از اينكه چه عقيده اى داشته باشند. چگونه چنين انسانى به خود اجازه دهد ديگرى را تحقير و توهين كند.
4 - در ميان صفات مومنين خداوند مىفرمايد: "و الذين هم عن اللغو معرضون" (مومنون / 3) تنقيص ديگران و سب ديگران (هر كه باشد)، از آشكارترين مصاديق لغو است و مومن مرتكب آن نمى شود. اقتضاى ايمان اين است كه احدى را سب نكند.
5 - دليل روايى : در صحيحه ابى بصير آمده است كه رسول خدا فرمود: "لاتسبوا الناس فتكسبوا العداوه بينهم " ظاهر روايت نهى مولوى است نه ارشادى گرچه برخى گفته اند نهى ارشادى است و حرمت از آن استفاده نمى شود و روايت فقط مىگويد اگر فحش بدهيد كسب عداوت كرده ايد و مجازات و جهنم ندارد. امااينكه عقاب نداشته باشد خلاف ظاهر است .
6 - در صحيحه ابن حجاج آمده است : "فى رجلين يتسابان ؟ قال : البادى منهما اظلم ".
در اينجا هم قيد مسلمان و غير مسلمان ندارد و هر دو صحيحه اخير مومن و غير مومن را شامل مىشوند.
7 - در خطبه 206 نهج البلاغه آمده است كه عده اى از اصحاب اميرالمومنين داشتند اهل شام را سب مىكردند. اهل شام واقعا جنايت كرده بودند، آب را به روى آنها بسته بودند و با امام مسلمين مىجنگيدند. وقتى امام شنيد كه اصحابش آنها را سب مىكنند فرمود: "انى اكره لكم ان تكونوا سبابين " يعنى حتى به آنانكه با شما مىجنگند دشنام ندهيد و من بدم مىآيد كه شما دشنامگر باشيد. انسان عاقل كار را براى نتيجه اش انجام مىدهد. اگر شما بگوييد آنها آب را بسته اند و ظلم كرده اند و آنچه را انجام داده اند بشماريد بهتر از دشنام دادن است چون آن ها را معرفى و توصيف مىكنيد "و لكنكم لو وصفتم اعمالهم و ذكرتم حالهم كان اصوب فى القول و ابلغ فى العذر و قلتم مكان سبكم . اياهم : اللهم احقن دمائنا و دمائهم ..."
8 - در روايت سليم بن قيس از اميرالمومنين آمده است كه رسول خدا فرمود: ان الله حرم الجنه على كل فحاش بدى قليل الحياء، لايبالى ماقال و لاما قيل له ، فانك ان فتشته لم تجده الا لغية او شرك شيطان " (الكافى ج 2 ص 323).
خداوند بهشت را براى افراد فحاش حرام كرده است و افراد كم حياء كه فحش دادن عادت شان شده و افراد لاابالى و بى قيد چه خودشان فحش دهند چه به آنها نسبت دهند مانند الواطى كه بهم ديگر ناسزا تعارف مىكنند ممكن است در نطفه شان خللى باشد و شيطان شريك نطفه شان شده باشد.
9 - درمرفوعه ابن جميله آمده است : "ان الله يبغض الفاحش المتفحش " (الكافى ج 2 ص 324).
يعنى آنكه فحش مىدهد نزد خدا مبغوض و منفور است .
بنابراين وقتيكه خداوند نفس دشنام دادن را بد مىداند، اين بدى اطلاق دارد."(15)
"ايمان به خدا و عالم غيب براى انسان يك كمال است . قرآن هم مىفرمايد "ماخلقت الجن و الانس الا ليعبدون ".
و در روايت آمده "ليعبدون " يعنى "ليعرفون " عبادت واقعى اين است كه عرفان و شناخت كامل وجود داشته باشد بى شناخت انسان ، خلقت او براى تكاملش و كمال او به خدا و ارتباط با غيبت است و چون ايمان براى انسان كمال است در روايات آمده كه سرزنش و سب و ايذاء و اهانت مومن جايز نيست ما اين را قبول داريم اما بحث اين است كه علاوه بر اصل ايمان آيا نفس انسان بودن محترم است از باب اينكه انسان زمينه همان ايمان و تكامل است و خدا مىفرمايد لقد كرمنا بنى آدم ...؟ و انسان در نظام وجود كون جامع و جامع كمالات است ؟ اين انسان بما انه انسان و با قطع نظر از دين خاص و مذهب خاص آيا حرمتى دارد يا نه ؟ يك زمان است كه انسان كار خلاف انجام مىدهد كه تعزير يا قصاص يا مجازات مىشود اما اگر انسانى معتقد به دين خاصى نيست و نسبت به هيچكس هم آزارى ندارد و رفتار معقولى دارد آيا حرمت ندارد؟ ما چند آيه و روايت نقل كرديم ممكن است دو سه رواياتى كه در آخر گفته شد را اشكال كنند كه در صدد بيان حرمت و ذو حق بودن انسان به ماهو انسان نيست و فقط مىگويد زبان انسان نبايد ول باشد و فحاشى كند و اين روايت دلالتى بر مدعا نداشته باشد. البته بقيه دلايل كافى است و نياز به اينها نيست .
10 - از جمله رواياتى كه مفيد است روايت كافى جلد 2 ص 324 است هر چند سند روايت خوب نيست . مىگويد شخصى با امام صادق در بازار كفاش ها مىرفت . غلام همراه امام عقب افتاده بود. چند بار سربرگرداند و او را نجست و بار چهارم كه او را ديد به او فحاشى كرد و نسبت ناروا به مادرش داد امام از فرط ناراحتى به صورت خودش سيلى زد و گفت من تاكنون خيال مىكردم تو اهل ورع و تقوا هستى و اكنون معلوم شد تقوا ندارى او جواب داد جانم به فدايت ، مادر او مشرك بوده است . حضرت فرمود آيا نمى دانى هر امتى براى خودشان مقرراتى جهت نكاح دارند و ملتزم به نكاحى هستند پس از من دور شو كه به يك انسان چنين اهانت كردى . راوى مىگويد ديگر او را با امام صادق نديدم . در اين روايت حضرت حتى اجازه اهانت به يك مشرك را نمى دهد و او را طرد مىكند پس روايت نشان مىدهد كه اصل اهانت به انسان از نظر امام منفور است . اگر جايى استثناء شده باشد نسبت به مومن هم استثنا شده است و فرقى نمى كند.
11 - در تحف العقول ص 56 (در كافى هم آمده ) در باب مواعظ النبى آمده است : فردى به پيامبر گفت مرا موعظه كن يا وصيتى كن پيامبر فرمود "احفظ لسانك " (قرآن هم مىفرمايد: "مايلفظ من قول الا لديه رقيب عتيد" ما متاسفانه سياست مان اقتضاء مىكند كه نسبت به هر كس هر چه مىگوييم ) دوباره گفت مرا موعظه كن دوباره پيامبر گفت احفظ لسانك و بار سوم كه گويا توصيه پيامبر در دل او جا نيفتاده بود دوباره همان جمله و حكمت اش را گفت و فرمود "و يحك و هل يكب الناس على مناخرهم فى النار الا حصائد السنتهم " آيا چيزى مردم را به رو در آتش خواهد انداخت جز درو شده هاى زبانشان .
(وقتى فردى موقعيتى دارد كه در دادگاه ها و روزنامه ها مورد استناد قرار مىگيرد و تبعاتى دارد و جناياتى بر اثر آن رخ مىدهد همان درو شده هاى سخن است يك حرف ، بذرى است مثل گندم كه يك دانه مىاندازى و نتايج و گندم هاى زيادى درو مىكنى ) ظاهر روايت حفظ زبان است يعنى اگر كلمه اى خواستيم بگوييم كه شك داريم حصيده اى و دور شده سوئى خواهد داشت مراقبت كنيم گرچه اگر شك كرديم اصالت الاباحه جارى مىشود و به اطلاق روايت "احفظ لسانك " نمى توان استدلال كرد.
12 - در نهج البلاغه نامه 53 به مالك اشتر كه دلالت خيلى خوبى دارد اين است كه "و اشعر قلبك الرحمة للرعية والمحبة لهم واللطف بهم و لا تكونن سبعا ضاريا تغتنم اكلهم فانهم صنفان : اما اخ لك فى الدين او نظير لك فى الخلق ..."
آيت الله منتظرى پس از توضيح لغوى "شعر" مىگويد "و اشعر" يعنى در عمق دل خويش مردم را دوست داشته باش و اين عبارت قيد اسلام ندارد. براى مردم چون درنده اى نباش ... چون آنها دو صنف اند يا برادر دينى تواند يا اگر مسلمان نيستند در خلقت مانند تو يك انسانند پس انسان به ماهو انسان حرمت و كرامت دارد. اينكه در سياست ، خودى و غير خودى و دسته بندى مىكنيم غلط است . در مقابل خدا مومن مقاماتى دارد و اجر و ثواب دارد عالم هم حرمت دارد اما از نظر حقوق اجتماعى كه مىخواهند در يك كشور زندگى كنند حقوق مساوى دارند مانند هم هستند و همگى شهروند و متعلق به يك كشورند "او نظير لك فى الخلق " اين مردم اشتباه هم مىكنند و تو بايد با آنها با محبت رفتار كنى پس از نظر شهروندى آنها هم كه غير مسلمان هستند حقوقى دارند.
ايمان ، كمال است نسبت به رسيدن به خدا اما نسبت به شهروندى و زندگى اجتماعى ، افراد حقوق مساوى دارند لذا حضرت مىفرمايد به همه محبت از ته دل كن و لطف كن و اين همان است كه خداوند مىگويد "لقد كرمنا بنى آدم ... و فضلنا هم على كثير ممن خلقنا تفضيلا".
من تقاضا دارم كه چون فرصت تتبع پيدا نكردم اين سوال كه انسان كرامت ذاتى دارد يا نه را تتبع كنند. اينكه انسان گل سرسبد خلقت است البته مومن به جاى خود احترام دارد اما احترام انسان هم جاى خود.
صاحب جواهر در مكاسب در مسأله هجاء المومن خيلى اصرار دارد كه غير مومن حرمت ندارد و ما مىگوييم كه چنين نيست ."(16)
13 - كافى ج 2 ص 226 درباره صفات مومنين روايت مفصل و خوبى دارد كه سند آن خيلى محكم نيست اما روايت جالبى است [مهم است كه از ميراث فرهنگى ما و گفته شده در قرن ها پيش است ] پس از سلسله مراتب "... المومن هو كيس الفطن ، بشره فى وجهه و حزنه فى قلبه ، لاحسود، لاسباب و لامغتاب ...، حشاش، بشاش ..."
مومن در صورت و ظاهر، خوش اخلاق است اندوه هم اگر دارد در درون اوست . سرزنده و خوش روست ، عبوس نيست ، اهل تجسس نيست ، محكم و صريح است ، سباب و فحاش هم نيست .
اينكه مومن در برابر غير مومن برخورد نامناسب داشته باشد خلاف سيره پيشوايان است .
14 - كافى جلد 2 ص 103 "... ثلاث ... اوجب الله له الجنه 1 - انفاق كردن حتى زمانى كه ممكن نيست اما به اندازه اى كه مىتواند، 2 - خوشرويى با همه مردم عالم ، 3 - انصاف نسبت به خود داشتن يعنى اگر جايى به ضرر خودت هم بود حق را بگير.
15 - كافى ج 2 ص 117: در توارت نوشته شده كه در مناجات هايى كه خداوند با موسى بن عمران داشته مىفرمايد اسرار مرا در سينه خود نگهدار و اظهار مكن (و نبايد هر عيبى از ديگران ديد آشكار كند) و در مقام علنى از ناحيه من مدارا را نسبت به دشمن من و دشمن خودت رعايت كن و در مقابل دشمن خشونت نشان نده مدارا كن ، كسى را در معرض سب قرار نده (يعنى كارى نكن كه به خدا و دين فحش بدهند) و سرى كه آن ها را ناراحت كند آشكار نكن و با دشمنان خشونت مكن كه اينجا غير مسلمان مراد است (ترجمه و توضيح روايت ).
حال اگر از اين روايات اخير حرمت انسان به ماهو انسان استفاده نشود از روايات ديگر مىشود و از روايات اخير دست كم اين استنباط مىشود كه خشونت و تندى با غير مسلمان جايز نيست .
عرف مرجع تشخيص سب و اهانت است
"ثم ان المرجع الى السب العرف : مرجع سب ، عرف است . سب يعنى شتم الوجيع يعنى آنكه به مغز استخوان مىرود و دردناك است و اين به نسبت فرهنگ ها و منطقه ها تفاوت دارد بعضى القاب در جايى ممكن است واقعا فحش باشد در جايى نباشد. شيخ از تعريف سب فرار كرده و گفته "معروف " چون درجاهاى مختلف تفاوت دارد."
"اما اينكه مىگويند لفظى كه باعث تنقيص طرف است بايد قصد اهانت داشته باشد يعنى مىشود انسان حرفى بزند كه سراپا اهانت است و گوينده با توجه به معنا آنرا گفته باشد و همه بگويند او توهين كرده و نمى پرسند كه آيا در دل قصد اهانت داشته يا نه و فقط اگر توجه به معنا نداشته يا اينكه لوازم آنرا نمى دانسته سب نيست اگر لفظى به حسب معناى ظاهر عرفى سب است اهانت انتزاع مىشود و اگر واقعا او توجه نداشته اهانت است اما قبح فاعلى ندارد يعنى طرف سبك شده اما فاعل نمى دانسته و توجه نداشته و گناهكار نيست "هوان " محقق شده اما اهانت محقق نشده ."(17)
استثنائات باب سب
"مستثنيات باب سب سه مورد هستند كه شيخ مرحوم ذكر كرده است 1 - نسبت به متجاهر 2 - مبدع در دين 3 - فردى كه سب او نه تنها موجب رنجش نمى گردد كه موجب خوشنودى او هم مىشود.
[چون سب فى نفسه مذموم است منظور از اين مستثنيات اين نيست كه مىتوان كسانى را كه استثناء شده سب كرد بلكه منظور اين است كه ] فرضا اگر كسى متجاهر به فسق بود و در مراء و منظر عمومى ميخوارى كرد و به او گفته شد مشروبخوار اين سب نيست ولى به كسى كه مشروبخوار نيست و با آن مخالف است و حرام مىداند اگر بگوييد مشروبخوار، سب است . درباره معتاد هم چنين است در اينكه اين استثناها و برخورد با سه مورد مذكور از باب امر به معروف و نهى از منكر است يا نه دو قول وجود دارد و اگر از باب امر به معروف و نهى از منكر باشد بايد شرايط و مراحل آن رعايت شود.(18)
"از ما فقه هزار سال پيش را نمى خواهند فقه امروز را مىخواهند و در قرآن و سنت كلياتى را داريم كه مىتوانيم مسائل را از آنها استنباط كنيم " آيت الله منتظرى پس از نقل و تشريح روايات مربوط به سب مبدع و ذكر مأخذ آنها مىگويد: درباره بدعت گزار در دين چند روايت نقل شده كه فقط صحيحه داود دلالت بر سب دارد و واژه سب را بكار برده و بقيه روايات فقط دلالت بر احترام نكردن مبدع دارند و نبايد از اين يك روايت سوء استفاده شود. مرحوم كاشف الغطا سب را تعميم داده و سب و شتم و لعن و قذف و تحقير را به يك معنا گرفته و مىگويد سب غير اهل ايمان از افضل طاعات براى رضايت رب العالمين است آيا وقتى قرآن مىگويد لقد كرمنا بنى آدم ، مىتوان يك مشرك را به خاطر مشرك بودن سب و لعن كرد؟ يك وقت است كه در مقام تبرى جستن از كافرى هستيم و از كار او و ظلمى كه او كرده تبرى مىجوئيم به خاطر ظلم او اما نمى توان فردى را كه ولو كافر است اما خدمت به جامعه مىكند به جاى تشكر، لعن كرد. پيامبراكرم (ص ) بعد از آنكه پيشانى اش را شكستند فرمود: "اللهم فانه لايعلمون ". اين است منطق اسلام .
اينكه آيت الله خويى مىگويند رواياتى در اين باب وارد شده من همه روايات را در وسايل و كافى و مستدرك ديدم تا "فاظهروالبرائة " روايات زياد داريم و غير از روايت داود هيچ روايت ديگرى كه در آن اكثروا من سبهم داشته باشد نداريم . روايات زياد داريم كه مىگويد اظهار برائت كنيد، همنشين نشويد و اگر تعظيم آنها كنيد هدم اسلام است و تعظيم مبدع تقويت اوست : اكثروا من سبهم و القول فيهم و الوقيحه و باهتوه ... اما روايت مىگويد مبدع را زياد فحش بدهيد، هر سخن و بدكارى كه مىتوانيد به او نسبت دهيد و به او بهتان بزنيد.
مرحوم شيخ حسين لنكرانى بعد از كتاب شهيد جاويد در منزل آقاى مشكينى كه من و آقاى ربانى شيرازى هم بوديم گفت من هر بهتانى را به شما جايز مىدانم و از اين پس بهتان مىزنم اينكه چون به نظر ما كسى حرف كجى زده مىتوان به او بهتان زد خيلى غريب است . اما "باهتو" معناى ديگرى هم دارد در آيه "فبهت الذى كفر" به معناى آنكه كافر بود مبهوت شد. يعنى دليل و برهان در مقابل او آورد به نحوى كه او گير كند و پاسخى نداشته باشد. مگر خداوند امر به بهتان مىكند. پس باهتوه يعنى چنان با آنها مباحثه كنيد كه در تحير بيفتند و جوابى نداشته باشند و در مخمصه بيفتند. اگر اين معنا باشد يعنى با مبدع بايد مباحثه كرد و حرف باطل او را رد كرد و باهتوه يعنى باحثوه .
"كيلا بطمعوا فى الفساد فى الاسلام " تا طمع نكنند در اسلام فساد كنند. طبق همين روايت هم معلوم مىشود منظور از مبدع اين است كه به اصل اسلام ضرر بزند اما اگر يك مسأله اختلافى باشد مثل اينكه امام علم غيب دارد يا ندارد كه در شهيد جاويد گفته شده به اصل اسلام لطمه نمى زند چون خدا راجع به خود پيامبراكرم هم مىگويد: قل كنت احد الغيب ... قل ما كنت بدعى من الرسل ... يعنى مىگويد پيامبر هم از خودش علم غيب ندارد. پس منظور از فساد فى الاسلام ، هدم اسلام است ."(19)
"در روايت مراة العقول مجلسى هم آمده است قال الجوهرى : بهته بحث اخذه بغتتا و بهت رجل بالكذب اذا دهش فتحير. يعنى ناگهان او را گير بيندازيد و اهل علم با او مباحثه كنند و او را متحير سازند.
نتيجه گيرى : پس اصل اول اين بود كه سب مومن (نه معصوم چون كاشف الغطاء گفت اشرار مومن هم سب شان جايز نيست و معلوم مىشود مومن هم شرور مىشود) مسلما حرام است و ما تعميم داديم و گفتيم كه سب اساسا مذموم است و اينكه انسان فحاش باشد شرعا مذموم است فحش نسبت به هر كس كه باشد و انسان بما انه انسان كرامت دارد. پس اصل اولى عدم جواز است . يك روايتى كه داشتيم و در آن تعبير سب بكار رفته بود اولا بايد استحقاق سب پيدا كند. ثانيا بايد در اسلام تشكيك شود و اگر كسى در فروع نظر ديگرى داشته باشد حق نداريم او را سب كنيم . در اصول هم يك سنخ مسايلى است كه از ضروريات اسلام نيست از جمله در معاد مسايلى هست مانند حشر ابدان كه اختلافاتى در روايات و در علما وجود دارد. مرحوم صدرالمتألهين در معاد جسمانى نظريه اى غير از نظريه ديگران دارد. يا مسئله علم امام از ضروريات نيست كه هدم اسلام باشد و اگر كسى واقعا مبدع باشد مىتواند مشمول اين صحيحه گردد.
ثالثا عمده اين است كه يك روايت بيشتر نداريم [و خبر واحد حجت نيست .]
بر فرض كه روايت را بپذيريم ، پيامبر مىگويد "بعد از من اگر مبدع در دين پيدا شد" يعنى اين كار مربوط به افراد نيست مربوط به جانشين پيامبر است ، لذا نمى تواند هر كسى نسبت به هر نويسنده يا شخصى اقدام كند و اينكه ما بخواهيم به يك صحيحه كه هيچ روايت ديگرى نداريم استناد كنيم كه مىتوان به هر كسى فحش داد درست نيست . دستوراتى كه ما در اسلام داريم عام مجموعى است نه عام استغراقى . عام استغراقى يا عام افرادى اين است كه هر فردى مكلف است . در عام مجموعى ، مجموع مكلف است يعنى حاكم ، مثل آيه "والسارق و السارقه فاقطعوا ايديهما" ايا هر كسى مىتواند دست سارق را ببرد؟ منظور اين است كه جامعه مسلمين بايد حد را جارى كند و جامعه متبلور مىشود در حكومت و حاكم اسلامى و كسى كه مجموع من حيث المجموع در او متبلور است ".(20)
آنچه در روايات مشكل است "اكثر من سبهم " و "باهتو" است كه در هيچ روايت ديگرى نيامده و مرحوم آيت الله بروجردى مىگفتند در مسايل به يك روايت ولو صحيح نمى شود فتوا داد. ما چه مىدانيم واقعا لفظ امام چه بوده . اگر در يك مسأله اى 5 - 6 روايت مشابه آمد اجمالا مىفهميم كه چنين مطلبى را امام فرموده اند اما دقيقا چه لفظى بوده نمى دانيم . حالا اين لفظ "اكثر من سبهم " تعبير پيامبر بوده است ؟ نمى دانيم ! اين فرمايش آيت الله بروجردى را دست كم نگيريد. ما در تقريرات درس مىبينيم كه يك درس را افراد مختلف به صورت ها و بيان هاى مختلف مىنويسند ما چه مىدانيم كه پيامبر دقيقا چه گفتند. شايد داود بن ..... به اجتهاد خود فرمايش پيامبر اسلام را به اين صورت درآورده و ما نبايد همه حكم عقل و صريح آيه لقد كرمنا و روايات حرمت سب را بهم بزنيم به خاطر يك كلمه اكثر من سبهم در يك روايت .
آرى درباره اهل بدعت روايات داريم كه آنها حرمت ندارند. روايتى در وسايل (دوره 20 جلدى ) جلد 8 ص 605 و در وسايل (دوره 30 جلدى كه موسسه آل البيت نشر كرده ) ج 12 باب 154 آمده است كه سه طايفه حرمت ندارند: صاحب هواى نفس بدعت گذار (كه يك دفعه هوس مىكند امام زمان شود و منظور اين نيست كه در يك مسأله فقهى نظر ديگرى بدهد) و امام ظالمان و متجاهر به فسق .
آيت الله خويى درمصباح الفقاهة جلد اول ص 281 به اين استثناى دوم اشكال كرده و گفته روايات متواترى آمده است براى جواز سب مبتدع و بهتان و اتهام زدن به او.
در حالى كه ما گفتيم بر خلاف نظر آيت الله خويى يك روايت بيشتر نيست . ما روايت زياد داريم كه مىگويد از مجالست با آنها پرهيز كنيد اما اينكه تهمت بزنيد و خلاف واقع به او نسبت دهيد فقط در يك روايت آمده كه مفهوم آنهم تهمت نيست بلكه مباحثه است . آيت الله خويى مسلم گرفته اند كه "باهتو" يعنى تهمت زدن . اگر كسى مبتدع در دين باشد و ما مطالب خلاف واقع به او نسبت دهيم سپس مردم تحقيق كنند و ببينند كه تهمت ها ناروا است مردم برعكس مريد او مىشوند و او را مظلوم مىدانند. نمى دانم تعبير "اتهام " را آيت الله خويى از كجا آورده اند.(21)
1 - براى توضيح اين مطلب نگاه كنيد به : گفتمان هاى دينى معاصر (تهران . سرايى . 1382) ص 189 تكمله اى بر قبض و بسط تئوريك شريعت .
2 - وسايل الشيعه ج 29 (التاسع و العشرون ) قم . موسسه آل البيت (ع ) لاحياء التراث . 1412 ه. ق . ص 107 باب : انه لايقتل المسلم اذا قتل الكافر و همانجا ص 132 باب عدم ثبوت القصاص على المومن بقتل الناصب .
3 - سخنان آقاى حاتم قادرى استاد دانشگاه در يازدهمين نشست سالانه دفتر تحكيم وحدت در دانشگاه تربيت معلم مهر 1382.
4 - صحيفه نور، جلد 21، ص 46 و 47 پيام امام خمينى به تاريخ 1367/8/10 تحت عنوان منشور برادرى .
5 - مبانى اقتصاد اسلامى شهيد مطهرى ، ص 170.
6 - مثنوى مولوى ، دفتر پنجم . ص 339.
7 - گلشن راز. به كوشش قادر فاضلى (تهران . فضيلت علم . 1377) ص 103 و 104.
8 - مكاسب محرمه ، درس 2، مورخ 82/6/26.
9 - مكاسب محرمه ، درس 3، مورخ 82/6/30.
10 - مكاسب محرمه ، درس 4، مورخ 82/7/5.
11 - درس مكاسب محرمه ، درس 5، مورخ 82/7/6.
12 - كتاب امر به معروف ، نهى از منكر (مجموعه تبيان ، دفتر 21) امام خمينى ، نشر عروج .
13 - ن . ك گفتمان هاى دينى معاصر. ص 135.
14 - نهج البلاغه ، خطبه 152، كما تدين و كما تزرع تحصد و ما قدمت اليوم تقدم غدا فامهد لقدمك و قدم ليومك .
بر فرا خور كيش خويش مزد يابى و چنان كه كشته اى بدورى و فردا همان بهره برى كه امروز به پيش فرستى پس گامجايت را استوار ساز و براى آن روز خويش ، امروز زاد و بودى پيش فرست .
15 - مكاسب محرمه ، درس 6، مورخ 82/7/7.
16 - مكاسب محرمه ، درس 7، مورخ 82/7/8.
17 - مكاسب محرمه ، درس 8، مورخ 82/7/12 و قسمتى از درس 7.
18 - مكاسب محرمه ، درس 9، مورخ 82/7/13.
19 - مكاسب محرمه ، درس 10، مورخ 82/7/14.
20 - مكاسب محرمه ، درس 11، مورخ 82/7/15.
21 - مكاسب محرمه ، درس 12، مورخ 82/7/16.
عمادالدين باقى
1382/9/10