مرثیه آفتاب "اسدالله جعفری"
آه ! از غروب آفتاب
عقیقی شدن گونه های شفق
گیسو پریشی "سپیده"
شبنم ریزی "مژگان"
سفید گشتن زلف "سحر"
آه ! از غروب آفتاب که "جان و جهان" تیره میشود و خدا نیز هم...
در غروب اوست که "ناهید" انار احساسش را خون میکند.
غروب آفتاب سهمگین واقعه تاریخ است.
"او" آفتاب بود، "جهان اندیشه" را.
"کوثر" بود "مزرعه حیات" را.
منهجش "نهج علی" بود و "طریق الاسراء محمد".
چون "مسیح" معلم "تجرید و تفرید" بود.
چنان "داوود" زره باف روح بود و "سلیمان"وار فرمان روای "آب و آتش".
"موسای" زمان بود و سینه اش "سینا" و خانه اش "وادی ایمن".
"حلم" از او جامه بر تن داشت و "علم" از کامش "شراب" مینوشید.
شب را با "قرآن" به سر میکرد و سحر "صحیفه" بر سر میگرفت و خدایش "صحف" میبخشید.
"طریقت" را از "متن شریعت" به "بلد الامین حقیقت" راهبر بود. به "عرفان زبان برهان" میداد و "برهان را قرآن" میآموخت.