دیگر حصر برایش معنا نداشت. همچنان از پشت بام خانه پهلو اصلاح طلبان و مجلسیان به دیدارش رفتند.
منع صدا و تصویرش در ایران هم شکست وقتی عمادالدین باقی شاگرد و مریدش دوربین را گذاشت و مصاحبه ای کرد که در آن هیچ چیز آن قدر مهم نبود که نشان داد هنوز یکی در کسوت سنتی روحانیت شیعه هست که به همان اندازه که ادعا میکند از قدرت میترسد، از خدا میترسد و مطمئن است.
همه کسانی که در این سی و اندی سال به زندان اوین رفته اند از کسانی مانند عزت الله سحابی شنیده اند قصه آن میخ درشت را که به دیوار پاگرد بند 325 (محل زندگی سابق سید ضیاءالدین طباطبائی) است همان جا که "آقای منتظری رخت های شسته خود را از سر احتیاط بر بندی میآویخت که در جیب خود داشت و پایش مینشست که تنی به آن نخورد و همان جا سرش در متنی فقهی بود."
زندانیان قدیمی اوین در عین حال از اتاق طبقه بالای همان ساختمان نشان میدهند جایی را که آقای طالقانی مدام مشغول مباحثه با زندانیان بود و یا مشغول حل معضل و اختلاف ها. و در این احوال نه هم کسوت های آنان و نه مخالفانشان بدان احوال نبودند.
در یک کلام آن دو که روز هشت آبان 57 وقتی پا از زندان اوین بیرون گذاشتند، برای توده مردم آشنا شدند، وقتی در 29 آذر 88 با مرگ منتظری پرونده حیاتشان بسته شد در چشم میلیون ها انسان مردمان ساده ای بودند فرزند زمانه خود. شجاعانی بودند که تحجر و تعصب، دیکتاتوری و بهره کشی انسان ها و ظلم را طاقت نیاوردند، بهایی سنگین پرداختند و خوشنام رفتند.