صفحه ۲۹۲

مردی که حق تکلیفش بود از میان ما رفت "نویسنده نامعلوم"

مردی در یک تصمیم گیری بزرگ قرار می‎گیرد. انتخاب برای حق گویی و دفاع از مظلوم حتی اگر هم فکرت نباشد و سمت دنیایی کدام را انتخاب می‎کنی. و مرد با بزرگی اولی را می‎پذیرد. مرد، بزرگ مرد می‎شود. ظلم عصبانی می‎شود. بزرگ مرد را محصور می‎کند. اما ظلم از ترس دیدن بزرگی او را محصور می‎کند هر روز با توطئه ای جدید. ظلم می‎داند بزرگ مرد محصورشدنی نیست. ابتدا با ساختن جک های مبتذل سعی می‎کند او را از چشم مردم بیندازد، نمی تواند. ارتباطات او را قطع می‎کند نمی تواند. بزرگ مرد همه را تحمل می‎کند و به بزرگی اش می‎افزاید. بزرگ مرد اما تا آخرین روزهای عمرش ظلم را برای هدایت راهنمایی می‎کند. اما مگر می‎شود هدایت کرد. روزی های آخر فرا می‎رسد تا لحظه های آخر با مردم هست. کسی انتظار رفتنش را نداشت. آسوده خاطر بلند می‎شود وضو می‎گیرد و دست مرگ را می‎گیرد. و مرگ را در رختخواب به آغوش می‎گیرد. و به خواب می‎رود به راستی به خواب می‎رود. تصویری که از او دیدم گمان نمی بردم بزرگ مرد مرده باشد خیال من خوابی آرام می‎دیدش. اما این خواب آرام خواب ظلم را ناآشفته کرد. ظلم دنبال محصور کردن خواب آرام بزرگ مرد را در سر داشت. اما فرشتگان خواب بزرگ مرد را دمیدند. بی آنکه بدانند و بخواهند قلبهای بی شماری بر خواب بزرگ مرد آمدند. ظلم عصبانی شد چشم ها را تنگ کرد می‎خواست شمارگان قلبها را اندک ببیند و این

ناوبری کتاب