مردی که حق تکلیفش بود از میان ما رفت "نویسنده نامعلوم"
مردی در یک تصمیم گیری بزرگ قرار میگیرد. انتخاب برای حق گویی و دفاع از مظلوم حتی اگر هم فکرت نباشد و سمت دنیایی کدام را انتخاب میکنی. و مرد با بزرگی اولی را میپذیرد. مرد، بزرگ مرد میشود. ظلم عصبانی میشود. بزرگ مرد را محصور میکند. اما ظلم از ترس دیدن بزرگی او را محصور میکند هر روز با توطئه ای جدید. ظلم میداند بزرگ مرد محصورشدنی نیست. ابتدا با ساختن جک های مبتذل سعی میکند او را از چشم مردم بیندازد، نمی تواند. ارتباطات او را قطع میکند نمی تواند. بزرگ مرد همه را تحمل میکند و به بزرگی اش میافزاید. بزرگ مرد اما تا آخرین روزهای عمرش ظلم را برای هدایت راهنمایی میکند. اما مگر میشود هدایت کرد. روزی های آخر فرا میرسد تا لحظه های آخر با مردم هست. کسی انتظار رفتنش را نداشت. آسوده خاطر بلند میشود وضو میگیرد و دست مرگ را میگیرد. و مرگ را در رختخواب به آغوش میگیرد. و به خواب میرود به راستی به خواب میرود. تصویری که از او دیدم گمان نمی بردم بزرگ مرد مرده باشد خیال من خوابی آرام میدیدش. اما این خواب آرام خواب ظلم را ناآشفته کرد. ظلم دنبال محصور کردن خواب آرام بزرگ مرد را در سر داشت. اما فرشتگان خواب بزرگ مرد را دمیدند. بی آنکه بدانند و بخواهند قلبهای بی شماری بر خواب بزرگ مرد آمدند. ظلم عصبانی شد چشم ها را تنگ کرد میخواست شمارگان قلبها را اندک ببیند و این