شروع کردند به نماز خواندن ! جوابشان خیلی زود ساخته شد: "محلتون غصبیه، نمازتون باطله". شروع به سنگ پرانی گسترده و از راه نزدیک به سمت ما کردند که در اینجا خیلی از جمعیت به هم ریخت و پراکنده شد. مادری به دختر نوجوانش اصرار میکرد که بس است دیگر بیا برویم، مراسم تمام شده و دختر با خشم و ناراحتی جوابش را میداد: "مادر ! حالا یک بار در قم یک تظاهراتی شده ! هی میخواهی برویم..." میخواستم جوابش را بدهم که اگر با هم باشیم ما هم میتوانیم بارها در همین قم مان تظاهرات برپا کنیم اما سنگی به سرم اصابت کرد و مجبور شدم به سمت کوچه بیت بدوم و پناه بگیرم. فشارها کم کم بیشتر میشد. کمی هم گاز فلفل نوش جان کردیم... حدود ساعت یک بود و کوچه بیت مملو از جمعیت بود. نمی شد تکان خورد. ناگهان جمعیت به طور ناگهانی عقب نشینی کرد. نمی توانستم ببینم چه کسانی حمله کرده اند. بخاطر ازدحام و فشردگی بیش از حد جمعیت امکان حرکت اختیاری وجود نداشت و موج جمعیت مرا با خود میبرد. در این لحظات انگار بغض جمعیت منفجر شد، جمعیت ناگهان یک صدا فریاد شد: "مرگ بر [ . . . ] ! مرگ بر [ . . . ]..." چند دقیقه ای این شعار ادامه داشت. خودم هم باور نمی کردم چنین شعاری را در قم فریاد زده باشم ! در این دقایق بود که بالاخره به اصرار مردهایی که در کوچه بودند و نگران سلامتی ما دخترها بودند (کوچه دیگر تقریبا از زنها خالی شده بود) ما چند دختر باقیمانده هم مجبور به ترک محل و بازگشت شدیم.
اما این روزها حال و هوای قم جور دیگریست. مردم قم در این چند روزی که از آن معجزه غیرقابل پیش بینی گذشته به راحتی در خیابان و