(کسانی که به او نزدیک بودند و میدانستند که او هیچ کدام از آنها که میگفتند نیست بخاطر مصلحت خودشان به او ظلم کردند و به خیال خودشان گفتند که یوسف را در چاه میاندازیم و بعد توبه میکنیم و خوب میشویم !) و به چاه افکنده شده بود، به حصر دچار شد. سالها بدترین تهمتها را به او زدند. سالهای طولانی و سختی بود. سن من به اوایل آن سالها قد نمی دهد. اما از وقتی که به یاد دارم اندوه مظلومیت جانکاه او خانه ما را بیت الاحزان کرده بود.
اما این روزها فرق میکرد. این روزها بوی پیراهن یوسف و نوید پیروزی از دور به مشام میرسید. در این روزها خیلی ها به اشتباه خود پی برده بودند و بطور مستقیم یا غیر مستقیم به ظلمی که - ولو فقط با سکوت خود - در حق این عزیز مظلوم کرده اند معترف بودند و مجددا به سوی او دست دوستی دراز میکردند و البته آیت الله منتظری هم یوسف وار دست آنها را به گرمی فشرده بود و آنان را بخشیده بود و کوچکترین گله ای از هیچ یک از آنها نکرده بود و بدی هیچ کس را به رویش نیاورده بود و فقط به اصلاح خداپسند حکومت با کمک همدیگر تأکید کرده بود.
(قال لا تثریب علیکم الیوم یغفر الله لکم و هو أرحم الراحمین )
(یوسف) گفت امروز بر شما سرزنشی نیست خدا شما را میآمرزد و او مهربانترین مهربانان است.
و مسلما با پیروزی جنبش سبزمان آنهایی که هنوز لجاجت میکردند به زودی مجبور میشدند به گناه خود اعتراف کنند تا وعده خدا به یوسف و دوستدارانش به طور کامل انجام شود.