مریدان و پیروان خود بدل کرد. بدین سان او نیز انتقام خود را گرفت، اما نه با به دل گرفتن های شخصی بلکه با آتش زدن به خرمن استبداد، آن طور که شایسته هر خردپیشه سیاسی است.
منتظری در ماه های پایانی عمر خود از نفس های گرم جنبش دموکراسی خواهانه و مردمی نیروئی تازه یافته و با وجود کهولت، با صراحت و شفافیتی بیش از پیش در نقد ولایت فقیه آستین بالا زد و با [ . . . ] شرک خواندن اعتقاد به ولایت مطلقه فقیه، با انتقاد از خود و پوزش اش از مردم به خاطر وضعی که خود را در خلق آن سهیم میدانست، با نقد و نفی محاکم فرمایشی و شکنجه ها و زندان های جمهوری اسلامی، با بی اعتبار اعلام کردن اعترافات به زور گرفته شده و اکثرا دروغین و محاکم فرمایشی متعاقب آن ها، با به رسمیت شناختن حقوق شهروندی و آزادی برای همه و نفی خودی و غیر خودی یعنی یکی از پایه های اصلی بقای نظام جمهوری اسلامی به عنوان یک نظام آپارتاید مبتنی بر اقشار ممتاز مافوق مردم، با به رسمیت شناختن حقوق شهروندی بهائیان، با دفاع از حقوق زبان های مادری گوناگون در ایران، با اصل قرار دادن رأی مردم به عنوان مبنای مشروعیت حکومت ها، با تقدس زدائی از خمینی در معرکه گردانی اخیر رژیم کودتا و نتیجتا باز کردن راه برای یک بررسی عقلانی و مدنی بر سر این موضوع، با اشتباه خواندن اشغال سفارت آمریکا و هم چنین با محکوم کردن اعدام احسان فتاحیان و دفاع از جان یک مبارز کرد که با کومه له هم تداعی میشد و شکستن تابوی دفاع از یک "محارب کرد"، یعنی کاری که هنوز هیچ کدام از رهبران جنبش سبز در داخل جرأت اش را نکرده اند، در واقع