خبر میدادیم.
قبل از انقلاب، آیت الله منتظری هرگاه از زندان آزاد میشد مستقیما به منزل ما میآمد، شاد و خندان و بدون هرگونه گله یی از سختی های زندان. معمولا به ما بچه ها میگفتند: چقدر انگلیسی بلدید و شروع میکردند به احوالپرسی به زبان انگلیسی. گاهی آیه قرآن یا حدیث میخواند و معنی آن را از ما میپرسید. هر وقت خواهر کوچک ما را میدید، میگفت این عروس من است. شهید محمد منتظری نیز زیاد به منزل ما میآمد و به همین جهت یک بار ساواک به صورت دسته جمعی و مسلحانه به منزل ما هجوم آورد برای بازداشت او، اما خوشبختانه در آن جا نبود. گاه که آیت الله منتظری تبعید میشد آیت الله مطهری به هر وسیله ممکن خود را به تبعیدگاه میرساند و به دیدارش میشتافت، هم چنان که در جریان بازداشت آیت الله مطهری در قیام 15 خرداد 42 آیت الله منتظری آرام و قرار نداشت.
چند سال پیش در روزهای آخر حصر آیت الله منتظری با دریافت مجوز به دیدن ایشان رفتم. اولین جمله ای که به من گفت این بود؛ علی، دیدی با من چه کردند؟ دلم فرو ریخت. گفتم اگر شهید مطهری بود این طور نمی شد. سخن مرا تأیید کرد و یک ساعت و نیم با من درددل کرد. از وضع خودش در آن سال ها و از خاطراتش با شهید مطهری گفت. از جمله مسأله رابطه شهید مطهری با آیت الله بروجردی و کدورتی را که میان آن ها پدید آمده بود خوب و دقیق توضیح داد و جزئیات حوادث در خاطرش بود.