را وارد قانون اساسی کرد؟ مگر هم او نبود که تا عزل از جانشینی رهبری، چند جلد کتاب در تئوریزه کردن نظریه ولایت فقیه نوشت ؟ باید تکلیف خود و دیگران را با این نظریه معلوم میکرد.
اما مسأله مهمی وجود داشت که نسل ما بدان توجه نداشت. افلاطون قدرت را به فیلسوف حکیم سپرد. مارکس قدرت را به پرولتاریا سپرد (بلشویک ها حزب کمونیست را جایگزین پرولتاریا کردند). آیت الله منتظری (اکثر فقها و مذهبیون) قدرت را به فقیه "عادل" سپردند. انقلاب فرانسه با روبسپیر، انقلاب روسیه با استالین، انقلاب چین با مائو و انقلاب ایران با آیت الله خمینی و آیت الله خامنه ای نشان دادند که مسأله مهمی که منتسکیو بر آن انگشت نهاده بود، نادیده گرفته شده است.
خطای آنان این بود که میگفتند قدرت را به فرد عادل بسپارید. اما منتسکیو گفته بود، اولین چیزی که قدرت از آدمی میستاند، قدرت عدالت ورزی است. تجربه انقلاب ایران، زمام داری آیت الله خمینی و آیت الله خامنه ای، مدعای منتسکیو را به عینه برای آیت الله منتظری تأئید کرد و او را به این سو سوق داد. بدین ترتیب بود که با "ولایت مطلقه فقیه" مخالفت کرد. ولایت فقیه را از آن فقیه اعلم و افقه به شمار آورد، و "ولایت فقیه" را به "نظارت فقیه" فرو کاست.
آری آیت الله منتظری از "قدرت" رها شد و آیت الله علی خامنه ای گرفتار قدرت شد، اما تحول دیگر و مهم تر این بود که آیت الله منتظری روز به روز از نظریه ولایت فقیه دور و رها شد و علی خامنه ای روز به روز بیشتر و بیشتر گرفتار نظریه ولایت مطلقه فقیه شد.
فقیه عالی قدر که دستگاه فقهی خود را با حقوق بشر مدرن سازگار