البته عدالت هم نقش مهمی در این رابطه بازی میکرد. یعنی، ولی فقیه باید عادل باشد. آیت الله خمینی، استاد فقه و فلسفه و عرفان، مصداق حاضر آن مفهوم بود.
به تعبیر دیگر، ولایت فقیه لباسی بود که در حد قد و قامت رهبر انقلاب دوخته شده بود. سوابق مبارزاتی آیت الله خمینی و دفاع او از روش های مسالمت آمیز در مبارزه با دیکتاتوری - آن هم در روزگاری که گفتمان مسلط، گفتمان چریکی بود - هیچ شک و شبهه ای ایجاد نمی کرد.
بدین ترتیب بود که آیت الله منتظری بیشترین نقش را در تصویب اصل ولایت فقیه و ورود آن به قانون اساسی بازی کرد.
جبهه متحد انقلاب به سرعت فرو ریخت، اسلحه جایگزین استدلال و رفاقت شد، تسخیر قهرآمیز دولت، آرمانی مطلوب بود.
کردستان، گنبد، دیگر شهرها و دانشگاه ها به میدان نبرد تبدیل شد. بازداشت های گسترده آغاز گشت. شکنجه و اعدام مخالفان با دیدگاه آیت الله منتظری سازگار نمی افتاد.
شروع به نوشتن نامه های اعتراضی محرمانه به آیت الله خمینی کرد و به رهبران حاکم و دستگاه اطلاعاتی - امنیتی تاخت که چرا چنان میکنند.
این چنین بود که فاصله ای پدیدار گشت که روز به روز عمیق و عمیق تر شد تا در نهایت به عزل او از سوی آیت الله خمینی منتهی گردید. بدین ترتیب، آیت الله منتظری از قدرت "رها" شد و آیت الله علی خامنه ای "گرفتار" قدرت گردید.
او که دیگر نه قائم مقام رهبری بود، نه امکانی برای ارتباط با دیگران داشت، هنوز گرفتار قدرت بود. مگر هم او نبود که با اصرار، ولایت فقیه