داده اند و او را نخوانده، شمرده اند یا حتی از قلم شمارش انداخته اند. تردیدی نمی شود داشت که این آیت الله مهربان همراه ما در خیابان ولی عصر راهپیمایی آرام میکرد، در کوی دانشگاه کتک میخورد و در امیرآباد کشته میشد. او را هم، نخوانده، نشمرده، به حاشیه ها رانده بودند، به حواشی ممنوعی که دیوارهای حسینیه اش را مردم مخفیانه میبوسیدند. جنبش سبز، یک جنبش اخلاقی و پاتولوژیک است. در تاریخ ویرانه های ما، آن چه از قلم افتاده است، انسان است و انسان دشواری وظیفه است. دشوار است که برای وظیفه، شکوه حاکمیت را کنار بگذاری، دشوار است که لب به اعتراض بگشایی، در کشتار دهه شصت، در کشتار شصت و هفت، در سیاه ترین ادوار تاریخی ما. هرچه برایت بافته اند را پنبه کنی و تحقیر و توهین را بخری و در دنج خود نیز طریق اعتزال و انزوا پیشه نکنی. اولین ملای سنتی باشی که اینترنت یاد میگیرد. کودکانه و شادمانه از دانش زبان انگلیسی ات ذوق کنی، یعنی برای مردم دنیا، برای انسان، خارج از مرزهای وطنت ارزش و اعتبار قائلی و میخواهی ارتباط داشته باشی. آن چه در این ویرانه ها از ما به سرقت برده اند، اخلاق ما بوده است. همین اخلاق ساده انسانی که توان دوست داشتن است و دوست داشته شدن. توان تحمل تنهایی، تنهایی عریان و توان دشوار بر دوش بردن بار امانت. چنین است که ناگهان نسل ما با سرزمینی روبرو میشود، از قدرت مداران بی اخلاق، روحانیون و دانشمندان بی اخلاق، هنرمندان بی اخلاق و دلش برای تک و توک انسان هایی که در اوج اقتدار، از امانت انسانی خود، از وظیفه دست نکشیده اند تنگ میشود. برای پیکری که فردا تشییع میشود، پیکری که