نمی کنند. دانشمندی که به تئوری خود ایمان دینی بیاورد، از اعتبار علمی ساقط است، چرا که دانش با واقعیت محک زده میشود نه با اعتقاد دانشمند... در مصاحبه دیدنی عمادالدین باقی با آقای منتظری، ایشان بر همین تفاوت کلیدی انگشت میگذارند، آن جا که میگویند آقای خمینی نامه ها را نمی خواندند به آمار نامه ها کفایت میکردند در صورتی که به اعتقاد آقای منتظری، باید نامه ها را سر تا ته خواند، حتی اگر فحش و بد و بیراه باشد. این تفاوت، تفاوت میان یک قدرت مدار و یک دانشمند است، قدرت مدار به آمار اکتفا میکند، فرد انسانی را نادیده میگیرد و انسان ها را به جمعیت تقلیل میدهد. دانشمند، از مشاهده فروگذار نمی کند و هرچه حتی اگر خلاف نظریه اش باشد را با دقت دنبال میکند. آیت الله منتظری از منظر توجهش به فرد انسانی است که به پذیرش و درک حقوق بشر میرسد و حقوق بشر را مقدم بر حقوق مؤمن فرض میکند، مسیری که در تاریخ کلام اسلامی باید پیش از مشروطه طی میشد تا فجایع این سال ها به پیش نمی آمد.
سه: گفتن از مظلومیت یک متفکر در تاریخ ویرانه ما، تکرار مکررات است. کدام متفکری در ایران، آرام و بی خطر زندگی کرده است که ایشان استثنا باشند؟ در این سرزمین، بساط جور، بی مهری و تکفیر همیشه جور بوده است، هیچ وقت از رونق نیفتاده است. آن چه ایشان را از باقی علمای امروز ایران جدا میکند همین مخاطره تفکر است. تفکر، خطر میکند چرا که به دنبال حقیقت است و حقیقت خستگی ناپذیر است. جنبش سبز، صدای همین فرد انسانی است که در آمارها نادیده گرفته شده است. صدای فردی که رنجش را به نرخ دروغین تورم تقلیل