زنده شد. او که برخلاف شریعتی آشکارا مخالف رژیم شاه بود گزینه ای مناسب برای محوریت مبارزات سیاسی به حساب میآمد. پس مرگ نابهنگام شریعتی زمینه ای مناسب برای گرایش به سید روح الله خمینی پدید آورد. رهبری فکری جنبش به رهبری عملی تبدیل گردید. شاید اگر این حادثه روی نمی داد، رویدادهای سال 57 به گونه ای دیگر رقم میخورد. زیرا تاریخ نگاران شریعتی را پروژه ای ناتمام معرفی میکنند و بر این اعتقادند که مراد وی در جامعه، کامل دریافت نشده است. او در زمان مرگش تنها 44 سال داشت و روشن است که برای تکوین اندیشه های یک جامعه شناس اسلام گرا، به زمانی بیشتر از این نیاز است. او که مخالفانش وی را رادیکال پرور میدانستند با مرگش، مبارزات مخالفان ایران را رادیکال تر کرد و راهی را برای سرنگونی رژیم گشود. چیزی که شاید خود چندان تمایلی به آن نداشت (حداقل در آن شرایط).
مرگ دوم: آیت الله خمینی به میدان آمد.
هنگامی که در آبان ماه 1356 سید مصطفی خمینی در سن 46 سالگی به ناگهان چهره در سینه خاک فرو برد، کمتر کسی گمان میبرد که این رویداد موجی از خمینی گرایی را دوباره در مرزهای ایران زنده کند. در حالی که پس از خرداد 42 و تبعید آیت الله خمینی آهسته آهسته نام وی در میان عموم مردم ایران رو به فراموشی میگرایید، مرگ نابهنگام مصطفی در کنار فوت مشکوک دکتر علی شریعتی، فرصتی استثنایی برای مطرح شدن دوباره نام آیت الله خمینی در میان مردم ایران شد. همچنین خلا محوری رهبری بین مبارزان سیاسی مخالفان نظام باعث شد که اکثریت مبارزین سیاسی با محوریت شخص وی موافق باشند. نیروهای نوگرا از این جهت که وی فقیهی نوگرا بود با وی احساس نزدیکی میکردند. مبارزین چپ نیز عملگرایی خمینی را