به فضای خانه برگشتم؛ پیرمردی را دیدم که انگار تمام غم و غصه عالم را به دوش او گذاشته بودند. او در لب دریایی نشسته بود که سالهاست دیوانگی میکند و او میدانست در طوفانی کردن آن بی تأثیر نبوده است. دریای دیوانه چنان به هم ریخته که نه خدا را میشناسد و نه ناخدا را و او به همین امید اینجا نشسته تا دیگران را از شب و دریا و گزمه ها خبر دهد.
به چهره دوستانم نگاه میکردم؛ نمی دانستم چه حسی دارند اما من حس غریبی داشتم. روبروی ما کسی نشسته بود که لااقل زمانی جانشین رهبری جمهوری اسلامی بود، عینکی ساده به چشم داشت و لباسهایش ساده تر از شعرهای سید علی صالحی بود. اینجا از جلال و جبروت روحانیت حکومتی خبری نیست. اینجا منزل ساده یکی از مراجع بزرگ جهان اسلام است. اینجا قم است؛ شهری که مرکز جهان تشیع مینامندش و در آن حسین علی منتظری حق اظهارنظر علنی ندارد. برای یک لحظه کتاب و جزوه و معلم و همه و همه از جلوی چشمم رژه رفتند. پس چگونه ما از گفتگوی تمدنها سخن میگوییم ؟ چگونه میگوییم ما آزادترین کشور جهان را داریم ؟ پس این دوگانگی چگونه است ؟ کفن پوشان کجا هستند که از حق مردم فلسطین و لبنان و... دفاع میکنند؟ براستی اگر منتظری اینجا نتواند آزاد سخن بگوید در کجای عالم باید از اسلام و شیعه و... سخن بگوید؟ چقدر دلشان خوش است کسانی که انتظار دارند شیعیان در عربستان آزادانه مناسک خود را انجام دهند و چه خیال خامی میپرورانند اهل تسننی که میخواهند مسجدی در تهران داشته باشند. وقتی قدرت پوشالی به زور و تزویر