این تصمیم رهبر کبیر انقلاب، در پرده ای از ابهام باقی است چه، برآشفته های آن روز، دوستداران امروز منتظری شده اند و برای رفتنش اشک میریزند و گویا محفل نشینان بیت امام از جمله سید احمد خمینی بعدها از آنچه بر منتظری رفت، نادم و نگران شده بودند.
اینک که منتظری و احمد خمینی رفته اند، بر بازماندگان آن یک سال تلخ، واجب است که سکوت بشکنند و دفتر تاریخ بازگشایند که آیا واقعا خمینی در آخرین ماه های حیات خویش، حاصل عمر خود را ساده لوح خواند؟ آیا رهبری چنین دوراندیش میتواند حاصل عمر خود را در طول سالیان سال اعتماد تام و تمام نشناسد و بر ساده لوحی او پی نبرد؟ که اگر چنین بود چرا این رهبر فرزانه این شاگرد ساده لوح را به قائم مقامی خود برگزید؟
بلاتردید کسی که چنین انقلاب بزرگی را رهبری کرد و ایران را از جنگی خانمان سوز عبور داد، از شناخت شاگرد سالهای دورش عاجز نبود و از دورکردن این شاگرد ساده لوح از خود در همان ابتدای انقلاب مانند بسیاری دیگر از جمله آیت الله شریعتمداری ابایی نداشت. این معادله تنها و تنها یک مجهول دارد، مجهولی که باید از صحنه گردانان نادمی چون عبدالله نوری پرسید: آیا واقعا رهبر کبیر انقلاب، قائم مقام خود را ساده لوح میدانست ؟
منتظری یک فرد نیست، تاریخ یک انقلاب است، تاریخی که از اعتراض برای نجات دین و فرهنگ آغاز شد و به پایمال کردن حقوق نخستین ایرانیان منتهی شد و منتظری تمام این مسیر طولانی را در صدر صف طی کرد. او که زمانی برای نجات دین خود، همراه پیران دوران