صفحه ۹۳۴

به: ریاست سازمان اطلاعات و امنیت 10 هـفقیه عالیقدر، ج 1، ص 188. تاریخ: 7235 از: اداره کل سوم شماره: 909/312 درباره حسینعلى منتظرى فرزند علی پیرو شماره 9488/312ـ181254

برابر اعلام اداره دادرسى نیروهاى مسلح شاهنشاهى نامبرده به ده سال حبس جنائى درجه 2 محکوم و قطعیت آن نیز اعلام گردیده است. "بعد از اینکه 6 ماه در سلول انفرادى بودم مرا به دادگاه بردند، پس از مراجعت از دادگاه، شب لباسهاى آخوندى مرا که قبلاً گرفته بودند آوردند و مرا بردند در یکى از اطاقهاى بهدارى زندان؛ در همان اطاق آیت‌الله طالقانى را هم آوردند، ایشان هم عبا و عمامه نداشت در آنجا لباسهایشان را دادند، بعد آقاى هاشمى را با پاى شل آوردند (در اثر شلاقهایى که به پاى او زده بودند پایش را نمی‌توانست روى زمین بگذارد)، بعد آقاى لاهوتى را آوردند از او شل‌تر که تا دو سه ماه پاهایش زخم بود، بعد آقاى مهدوى کنى را آوردند، بعد آقاى انوارى را آوردند، بعد اقاى ربانى شیرازى را آوردند، خلاصه در آنجا هفت نفر شدیم. این اطاق در قسمت بهدارى بند یک زندان اوین بود، ما وقتى همدیگر را دیدیم خیلى خوشحال شدیم مثل اینکه آزاد شده باشیم، آن شب آن قدر به ما خوش گذشت که حساب نداشت، همه براى هم قصه می‌گفتیم، به خصوص آقاى انوارى آن قدر شوخى می‌کرد که از خنده روده بر می‌شدیم. بعد یک روز به ما گفتند شما را می‌خواهیم ببریم کمیته(کمیتة مشترک محل بازجویى و شکنجة ساواک) پیش عضدى (سربازجوى ساواک)، در کمیته براى ما لباس زندان آوردند که بپوشیم، آقاى انوارى با آن هیکل بزرگ ژاکت به بدنش نمی‌رفت ما هم می‌خندیدیم، براى آقاى طالقانى لباس آوردند ایشان ناراحت شد و گفت: "من لباسهایم را بیرون نمی‌آورم"، گفتند: "باید دربیاوری!" ایشان گفت: "رسولی(سربازجوى اوین) کجاست؟ رسولى را بگویید بیاید"؛ همة این برنامه‌ها بازى بود و می‌خواستند ما را اذیت کنند، بالاخره ما را با همان لباس روحانیت بردند پیش عضدی. در ضمن گفت و شنیدهاى زیاد آقاى طالقانى سراغ اعظم خانم دخترشان را گرفتند، عضدى گفت: "با اجازة شما او را به زندان ابد محکوم کرده‌ایم"، ، ایشان متغیر و ناراحت شد و گفتند: "چرا؟!" من هم از سید هادى هاشمى دامادم سراغ گرفتم گفت: "می‌خواهید با او ملاقات کنید"، مرا بردند در یک اطاق، بعد او را با پاى شل و مجروح آوردند و حدود یک ربع ساعت با او ملاقات کردم، او را به دوازده سال زندان محکوم کردند و در این اواخر مدتى هم او را در اوین در جمع ما آوردند. من و آقاى طالقانى هر یک به ده سال زندان محکوم شده بودیم، آقاى هاشمى به سه سال زندان محکوم شده بود، آقاى لاهوتى به چهار یا پنج سال، اما اعظم خانم را ابد داده بودند. وقتى برگشتیم به اوین آقاى انوارى این جریان را به عربى جور کرده بود و به صورت روضه با لحن می‌خواند: "قال السید: این الرسولی؟ این الرسولی؟. . . " خلاصه خیلى برنامه‌هاى خوشمزه‌اى آنجا داشتیم، حالا نگو اینها مخفیانه آنجا ضبط گذاشته‌اند و حرفهاى ما را ضبط می‌کنند، این جریان را وقتى فهمیدیم که یک روز راجع به شهرهاى قفقاز صحبت شد که هفده شهر قفقاز مال ایران بوده روسها آمده‌اند گرفته‌اند، حالا که بحرین را مطرح می‌کنند مال ایران است چرا شهرهاى قفقاز را مطرح نمی‌کنند و مقدارى روى این قضیه صحبت کردیم. فرداى آن روز صبح عاشورا بود سرهنگ وزیرى که رئیس آنجا بود آمد براى ما صحبت کند، اول یک مقدار حالت گریه به خودش گرفت، بعد گفت: "من پول داده‌ام به سربازها و گفته‌ام امروز روضه بگیرند و عزادارى کنند"، بعد بدون مقدمه گفت: "آخه ما این شهرهاى قفقاز را چطور می‌توانیم پس بگیریم؟ با این قدرت روسها ما با زور می‌توانیم خودمان را نگه داریم!" بالاخره از این مطالب فهمیدیم که صحبتهاى ما به گوش اینها می‌رسد و از آن روز به بعد یک مقدار مسائل را کنترل کردیم، بعد از همانجا مرا بردند به دادگاه تجدیدنظر ـ دادگاه دوم ـ می‌خواستم با لباس روحانیت بروم که آنها حاضر نشدند و با همان لباس زندان مرا بردند دادگاه"، آیت‌الله منتظری، خاطرات، ج1، ص379 ـ 387.

ناوبری کتاب