صفحه ۹۱۹

تعجب و خوشحالى گفت: آقاى منتظرى سلام علیکم، یکدفعه یکى از آن پاسبانها دست گذاشت به سینه او پرتش کرد آن طرف، این بیچاره ماتش برده بود که این چه جریانى است! متوجه قضایا نبود؛ بعد مرا باز سوار ماشین کردند و آوردند به طرف تهران. بالاخره نصف‌شب بعد از بیست و چهار ساعت مرا آوردند تهران و بردند در کمیته مشترک تحویل دادند. (س ش341)

ناوبری کتاب