روحانیون آنجا یک آقایى به نام شیخ حسن ادیبى بود که نماز جمعه مىخواند و وابسته به دولت بود، فرد دیگرى هم به نام شیخالاسلام بود که او هم دولتى بود. وقتى که مرا بردند آنجا من به فرماندار گفتم: روحانیون اینجا چه کسانى هستند؟ گفت: یکى آقاى شیخالاسلام است که عازم مکه مىباشد و دیگرى آقاى شیخ حسن ادیبى امام جمعه. اتفاقا خانهاى که ما گرفته بودیم مقابل خانه آقاى شیخ الاسلام بود، ایشان وقتى از مکه آمد من به دیدنش رفتم چون همسایه ما بود، بعد بازدید من هم آمد، ولى خیلى با شیعه بد بود. یک روز هم من رفتم مسجد جامع، دیدم چند نفر از طلبهها هستند و آقایى مسن به نام آقاى آشیخ عبدالله محمدى که بعد از انقلاب امام جمعه آنجا شد استادشان بود، ایشان در مذهب خودش مرد متعبدى بود، اتفاقا آن روز که من رفتم داشت تفسیر سوره هل اتى را مىگفت، گفت: این آیات راجع به خمسه طیبه است، گفتم: شما قبول دارید که این آیات مربوط به حضرت على(ع) و خمسه طیبه(ع) است؟ گفت: بله ما هم قبول داریم؛ روى این اساس من با آقاى محمدى خیلى گرم مىگرفتم. در آنجا رسم این بود که این هفت هشتتا طلبه که ایشان داشت، هر کاسبى متصدى خرج یکى از آنها بود، البته پول که نمىدادند، بلکه شب باید این طلبه کاسهاش را بردارد برود در منزل آنها و هرچه پختهاند مقدارى هم به او بدهند! ناهار هم همین طور! من ناراحت شدم و گفتم آخر این چه برنامهاى است، گفت اینها به عنوان زکات مىدهند، من یکى دو سه مرتبه به شاگردهایش کمک کردم. پسرش هم کتابفروش بود کتابهاى اهلسنت را بیشتر مىفروخت، گاهى کتابهاى مرحوم دکتر شریعتى را هم مىفروخت، کتاب انفال آقاى گلزاده غفورى را هم داشت. همانگونه که قبلا گفتم در خلخال و سقز کتاب خمس را که قبلا درس گفته بودم مرتب کردم، و اتفاقا در آن روزها آقاى سیدهادىهاشمى ـداماد ماـ به دیدنمان آمده بود، من این نوشته را به ایشان دادم که در نجفآباد یک فتوکپى از آن بگیرد، ایشان کتاب را به همراه خود به نجفآباد برد، خانواده ما نیز همراه ایشان رفتند، دو تا صبیههاى کوچک ما ماندند ـطاهره و دختر کوچکمان سعیده ـ فکر مىکنم که اینها در آن زمان به مدرسه مىرفتند. یکدفعه دیدیم از طرف ساواک ریختند در منزل، پنجشش نفر بودند، تمام کتابها را زیر و رو کردند، از جمله دوجلد کتاب اصولکافى را بردند به عنوان اینکه دوجلد تحریرالوسیله امام است، چیزهاى نوشته و خطى زیادى داشتم بردند، نوارهاى انگلیسى را که گاهى گوش مىکردم ـ چون من تمرین زبان انگلیسى مىکردمـ بردند؛ من در آنجا نوشته خیلى داشتم که همه آنها را بردند و این کار خدا بود که من کتاب خمس را روز قبلش داده بودم برده بودند، و اگر