یورش به اقامتگاه آیتالله منتظرى در تبعیدگاه سقز و دستگیرى و انتقال به زندان کمیته مشترک و زندان اوینآیت الله منتظری، خاطرات، ج1، ص321ـ 320؛ 327 ـ 325؛ 374، 377ـ 376.
"عمده اتهام من مخالفت با رژیم و نظام شاهنشاهى بود اما از افراد مختلف علیه من چیزهایى گرفته بودند، مثلا یکى از این افراد آقاى شیخاحمد محدث بود و یکى هم شیخى که اهل گرگان یا قائمشهر بود، آمده بودند سقز به دیدن من و از من راجع به جهاد و مبارزه مسلحانه سئوالهایى کرده بودند، من گفته بودم: جهاد خود یک موضوع مفصلى است که باید مبانى و روایات آن مورد بحث واقع شود و طبعاً در ضمن آن مبارزه مسلحانه و چگونگى و شرایط آن هم بحث مىشود، بعد اتفاقاً آنها را گرفته بودند و در آنجا یا کتک زده بودند یا چیزهاى دیگر، بالاخره دروغهاى شاخدارى گفته بودند، برحسب اعلام بازجو در گفتههاى آقایان بود که بله فلانى راجع به مبارزه مسلحانه حرف زد و گفت بیا تا شما را به گروههایى معرفى کنم تا بروید مبارزه مسلحانه یادتان بدهند و دروغهایى از این قبیل، البته مسائلى هم گفته بودند که فلانى به خانواده زندانیها کمک مىکند و علیه نظام افراد را تشویق و تحریک مىکند که راست هم بود و آنها خودشان مىدانستند و من هم در پرونده قبلى آنها را قبول کرده بودم.
س: گویا شیخاحمد محدث در بازجویى خیلىها را لو داده بود، به نظر شما انگیزه او از این کار چه بوده است؟
ج: بله، برحسب اعلام بازجوها چنین بوده، راست و دروغ براى افراد زیادى تکنویسى کرده بود؛ حالا انگیزه او چه بوده، نمىدانم؛ و شاید عدم تحمل در برابر شکنجهها بوده است. هفت ماهى در سقز ماندیم تا اینکه جریان مدرسه فیضیه اتفاق افتاد، 17خرداد سال 54، در آن جریان یکى از طلاب به نام آقاى عبدالله سیابانى کرمانشاهى در ماجراى مدرسه فیضیه فرار کرده بود و خودش را به سقز رساند و جریان را به من گفت. اتفاقا بعد که مرا بازداشت کرده بودند او را از من مىخواستند.
س: در این مدت که در سقز بودید به چه فعالیتهایى اشتغال داشتید؟
ج: به کارهاى طلبگى اشتغال داشتم، با روحانیون اهلسنت هم در تماس بودم، در بین