از: شهربانى کشور (اداره اطلاعات) فقیه عالیقدر، ج 1، ص 177. تاریخ18753 به: تیمسار ریاست سازمان اطلاعات و امنیت کشور شماره633ـ 28 ـ657 موضوع: شیخ حسینعلى منتظرى فرزند حاج على پیرو شماره: 633ـ 28ـ657ـ31653
برابر اطلاع واصله شیخ هیبت الله یکتائی، شیخ احمد سبحانى و شیخ على اصغر مروارید مرتباً به منزل نامبرده بالا که در شهرستان خلخال تبعید میباشد رفت وآمد داشته و با وجود تذکراتى که به آنان داده میشود به حمایت از شیخ حسینعلى منتظرى ادامه و حتى وى را تشویق به قبول پیشنمازى مسجد شاه خلخال و برگزارى نماز ظهر روز جمعه 22653 نمودهاند. در مورد عدم برگزارى نماز جماعت وسیله شیخ مذکور به هیئت امناء مسجد دستورات لازم داده میشود ولى شیخ حسینعلى منتظرى ضمن بیتوجهى به تذکرات هیئت امناء مسجد اظهار میدارد "شما هر کارى بکنید من پیشنماز خواهم بود."
مجـدداً ظهر روز 26653 وسیله هیئت امناء مسجـد از ورود مشارالیه به مسجد جلوگیرى میشود ولى ساعت 30/18 همان روز شیخ تبعیدى مروارید و شیخ احمد سبحانى وى را از منزل با خود به مسجد شاه برده و پشت سر وى نمازگزارده و سایرین را نیز ترغیب به اقتدا به او مینمایند. یکى از ماجراها از زبان آیتالله منتظری: "در طبس که بودم ارتباط من با مردم و علماى منطقه خیلى گرم بود، اما خلخال روحانى زیاد نداشت، دونفر روحانى سرشناس داشت که اینها با هم خوب نبودند، یکى آقاى عابدى بود که مقلد و مروج آیتالله شریعتمدارى بود و به طور کلى مىترسید با من تماس بگیرد، یک بار فقط در کوچه با او برخورد کردم که البته خیلى گرم گرفت ولى از مقام و موقعیت خودش مىترسید، دیگرى آقاى یکتایى بود که ایشان هم از مروجین آیتالله خمینى نبود ولى با ایشان مخالف هم نبود، بیشتر به علماى نجف نظر داشت، ولى من از قبل آقاى یکتایى را مىشناختم آن زمان که ایشان قم بود در خاکفرج همسایه ما بود و با من گرم مىگرفت، در خلخال با ایشان رفت وآمد داشتم و به مسجد ایشان مىرفتم، سهچهارتا طلبه هم در آنجا داشت که من او را تشویق مىکردم که در آنجا مدرسهاى بسازد و به سر و وضع طلبهها برسد. ایشان به من پیشنهاد کردند که در یک مسجد نماز بخوانم، در آن مسجد نماز جماعت شروع کردم، چهارپنج نفرى در آن نماز شرکت مىکردند، تا اینکه یک روز عید بود بنا شد نماز عید بخوانم، آقاى مروارید هم بود، صدنفرى در مسجد جمع شده بودند، بعد وسط خطبهها یکنفر که ساواک او را تحریک کرده بود بلند شد و گفت: آقا ما اینجا خودمان آقا داریم!، این فرد جزو هیات امناى مسجد بود، گفتم: آقا من که خودم نیامدهام مرا دعوت کردهاند که به این مسجد بیایم و نماز بخوانم، گفت: نه ما آقاى خودمان را مىخواهیم بیاوریم نماز بخواند!، بالاخره جلسه به هم ریخت، عدهاى هم از من طرفدارى کردند بعضىها هم از او مىترسیدند، من دیدم الان دعوا درست مىشود گفتم: نه اصلا ما نماز عید نمىخوانیم و از مسجد آمدیم بیرون، بالاخره او کار خودش را کرد و جلسه را به هم زد؛ البته آن روز شخص دیگرى هم در آنجا نماز عید نخواند"، خاطرات، ج1، ص 315. در خلخال شهید مطهرى و آقاى موسوى اردبیلى و آقاى هاشمى رفسنجانى به دیدن آیتالله منتظرى رفتهاند و درباره دیدار آقاى هاشمى گفتهاند: "یک روز مقدارى لباس براى شستن جمع کرده بودیم، چون شستن لباس در منزل مشکل بود، با خانواده و بچهها لباسها را برده بودیم کنار نهر آب که یک مقدار با منزل فاصله داشت، خانواده ما لباسها را مىشست من هم آنها را آب مىکشیدم و پهن مىکردم، اتفاقا همان روز آقاى هاشمى آمده بود آنجا براى دیدن ما، مردم گفته بودند رفتهاند به طرف رودخانه، ایشان هم سراغ به سراغ آمده بود تا ما را پیدا کرد؛ گفت: به به! کارت به لباسشویى کشیده! ایشان آمده بود راجع به کمکهایى که به خانواده بعضى از زندانیها مىشد از من اجازه بگیرد چون دسترسى به امام نبود و این مسائل را معمولا از من اجازه مىگرفتند، ما با آقاى هاشمى خیلى رفیق بودیم چون ایشان گذشته از اینکه شاگرد من بود با ما رفت و آمد و روابط دوستانه داشت، یک وقت در نجفآباد آمده بود گفت مىخواهم منبر بروم، به حاج میرزا ابوالقاسم کوپایى اصفهانى پیغام دادم که براى ایشان در اصفهان منبر پیدا کند، در نجفآباد هم برایش دوتا مجلس درست کردم، عصرها در مسجد بازار نجفآباد و شبها هم در جاى دیگر، ایشان آن وقت هم در اصفهان و هم در نجفآباد منبر مىرفت، آقاى هاشمى اینجور رفت وآمدها را با من داشت"، خاطرات، ج1، ص 317 ـ 316.