به: ریاست ساواک استان خراسان ـ مشهدفقیه عالقیدر، ج1، ص160. تاریخ: 271052 از: اداره کل سوم/312 شماره: 10632/312 درباره: سید على خامنهاى فرزند جواد بازگشت به شماره 10995/9 ى ـ 131052
برابر اطلاع واصله اخیراً اعلامیههاى مضرهاى به امضاى حسینعلى منتظرى (روحانى تبعیدى به طبسنامه 11752، سند شماره302. ) از طریق شهرستان مشهد توسط پست به برخى از نقاط کشور ارسال گردیدهآیتالله منتظرى نامه را از طریق شهرهاى مختلفى به مناطق مختلف ارسال کرده است: "این نامه را فرستادم نجفآباد تکثیر کردند و به جاهاى مختلف فرستادند، در جاهاى دیگر از جمله تهران و مشهد هم تکثیر و پخش شده بود. در همین رابطه از ساواک مشهد مرا احضار کردند، یعنى آمدند مرا گرفتند بردند در شهربانى مشهد، بعد از آنجا بردند به ساواک، در آنجا شخصى به نام دبیرى از من بازجویى کرد، گفت: شما چطور شد که تبعید شدید؟ گفتم: از شما باید پرسید!، گفت: شما در آنجا نماز جمعه خواندهاید؟ گفتم: نماز جمعه حکم اسلام است بنا نیست حالا که من تبعید هستم نمازجمعه نخوانم؛ گفت: شما از آنجا اعلامیهاى دادهاید؟ گفتم: اعلامیه نبوده یک نامهاى است که براى بعضى افراد نوشتهام و براى آنها فرستادهام، گفت: چه کسى آن را تکثیر کرده؟ گفتم: من نمىدانم کى آن را تکثیر کرده، گفت: به چه کسى این نامه را دادى برد؟ گفتم: افراد مختلف به دیدن من مىآمدند مىگفتم مثلا شما که به مشهد مىروید این نامه را بدهید به آیتالله میلانى، گفت: اسم آن اشخاص چه بود؟ گفتم: شما خودتان مىدانید که هر روز بیش از پنجاهشصت نفر به دیدن من مىآیند بالاخره یکى از اینها بوده شما چه کار به اسم اشخاص دارید! این نامه را من نوشتهام، مىخواستهام از اختلافات داخلى جلوگیرى بکنم، در آن مسائلى را تذکر دادهام، نصیحت کردهام، من وظیفه خودم مىدانستهام این نامه را بنویسم و بعضى افراد از این نامه خوششان آمده آن را تکثیر کردهاند، تکثیر آن چه ربطى به من دارد. بالاخره ساواک خیلى از این نامه ناراحت بود، چون نقشه و برنامههاى آنها را که مىخواستند بین روحانیت اختلاف بیندازند و طرفداران انقلاب را بدنام و منزوى کنند خنثى مىکرد. فرداى آن روز دوباره مرا با اتوبوس به طبس برگرداندند، رفت و برگشت من سه روز طول کشید، وقتى برگشتیم استقبال مردم طبس از من خیلى عجیب بود، تقریبا یک ساعت و نیم از شب رفته بود که رسیدیم به طبس، بین طبس و مشهد 95 فرسخ راه است، دو سه هزار نفر جمعیت آمده بودند استقبال، اسپند دود مىکردند، گوسفند قربانى مىکردند، خود پلیسها که مرا آورده بودند خجالتزده شده بودند، من خودم تعجب مىکردم که در آن شرایط این همه آدم از کجا جمع شده بودند و آمدن مرا کى به آنها خبر داده بود، البته مردم طبس نوعا مردم متدین و خونگرمى بودند و نسبت به من اظهار علاقه و محبت مىکردند و در پذیرایى از مهمانها و واردین به ما کمک مىکردند، مخصوصاً همسایه ما مرحوم آقاى حاج سید محمد موسویان و خانواده و فرزندان ایشان محمودآقا و جعفرآقا در همه مراحل یار ما بودند؛ خداوند به همه آنان خیر دنیا و آخرت عطا فرماید"، خاطرات، ج1، ص 302 ـ 301. که به موقع از توزیع آنها جلوگیرى به عمل آمده است، علیهذا با ایفاد یک برگ فتوکپى