اینکه یادشده فرد ناراحتى بوده و امکان دارد مخفیانه منطقه را ترک نماید لذا با همـکارى مقامـات انتظامى محل دقیقاً از وى مراقبت به عمل آید، ضمناً دستورالعمل کلى متعاقباً اعلام میگردد. گوشهاى از این مراقبتها: "دستگاه دید اوضاع خیلى دارد عوض مىشود، براى اینکه اوضاع را تحت کنترل خود قرار دهد رئیس شهربانى آنجا را عوض کرد، یکنفر را به اسم سرهنگ غفارى از مشهد فرستادند، او خیلى آدم خشن و سختگیرى بود، اصلا به همین منظور آمده بود. از همان اول که آمد فشار را شروع کرد، مرتب خردهفرمایشى مىکرد من هم اعتنا نمىکردم، از همسایههاى ما براى ما مراقب گذاشتند، نماز جمعه را تعطیل کردند، مامورین از دو ساعت به ظهر مىآمدند اطراف خانه ما و اطراف مسجد را کنترل مىکردند نمىگذاشتند مردم به مسجد بیایند، نمىگذاشتند در این ساعات کسى به خانه من بیاید و یا از آن خارج شود. افرادى هم که از شهرستانها به دیدن من مىآمدند اسم آنها را یادداشت مىکردند، مثلا یکبار چهلپنجاه نفر با اتوبوس به سرپرستى حاج غلامعلى رستمى ـ داماد ما ـ از نجفآباد آمده بودند، آنها شب را در مدرسه بودند، پلیس رفته بود سراغ آنها که اسمشان را بنویسد به یکى گفته بود اسمت چیست؟ گفته بود مثلاً قدمعلى فرزند عوضعلى، به دیگرى گفته بود اسمت چیست آن هم یک اسم الکى گفته بود، این مامور به حاج غلامعلى گفته بود من مىدانم که اینها اسمهایشان را عوضى مىگویند ولى به اینها بگو این اسمها یادشان باشد که اگر دوباره پرسیدند همین را بگویند و براى ما دردسر درست نکنند!. یک روز پدر آقاى کروبى آمده بود، ماشاءالله هیکل بزرگى داشت چند برابر آقاى کروبى بود عمامه بزرگى هم داشت، با هم در خیابان مىرفتیم مامور آمد و به من گفت این آیتالله کى هستند؟ گفتم از خودشان بپرسید! رفت جلو و اسم ایشان را پرسید؛ ولى خوب مامورین نوعا با ما خوب بودند، یادم هست پس از یکسال که آنجا بودیم وقتى مرا مىخواستند از آنجا ببرند سهنفر از این پاسبانها آمده بودند اشک مىریختند و گریه مىکردند و مىگفتند آقا ما چطور فراق شما را تحمل کنیم؟"، همان، ص 300 ـ 299.