صفحه ۱۲۵۴

آن وقت به سوریه نرفته بودمـ و در آن وقت آقاى على جنتى با خانواده خود در سوریه بودند و در اثر سابقه رفاقت در مدت اقامت در سوریه ایشان با اتومبیل خود بسیار به ما کمک کردند، بعد آمدیم عراق وارد کاظمین که شدیم نمازمان را خواندیم، من شنیده بودم که آقاى سید محمود دعایى یک ماشین قراضه خریده، در حرم کاظمین که رفتیم گفتم با این عجله اى که ما داریم کاش آقاى دعایى را پیدا مى‌کردیم با همان ماشین قراضه ایشان مى‌توانستیم به کارها و زیارتمان برسیم، اتفاقا در همان وقت که در فکر این مساله بودیم یکدفعه دیدیم یک کسى گفت سلام علیکم، نگاه کردیم دیدیم آقاى دعایى است! گفتم اى کاش از خدا یک حاجت بزرگتر خواسته بودیم، گفتم تو اینجا چه کار مى‌کنى؟! گفت: یک نفر مى‌خواسته است برود بغداد او را رسانده ام و آمدم اینجا یک زیارت بکنم و برگردم؛ قصه را براى او گفتم، ایشان هم خوشحال شد و با همان ماشین آقاى دعایى کاظمین و کربلا و نجف و سامرا و همه اماکن متبرکه را زیارت کردیم، فقط یک روز نجف ماندیم، تا علما آمدند بفهمند که به دیدن ما بیایند از آنجا رفته بودیم، فقط در کربلا در منزل آیت‌الله خمینى با ده بیست نفر از فضلا ملاقات کردیم. بعد رفتیم سامرا و طفلان مسلم، بعد هم ایشان با ماشین خودش ما را آورد تا مرز ایران، همه اینها را سه چهار روزه انجام دادیم". (س ش487)

ناوبری کتاب