متن تلگراف علماء اعلام شهرستانهاى حاضر در مرکز که به محضر حضرت آیتالله العظمى آقاى خمینى مدظله مخابره شده است. آیت الله منتظرى خاطرات، ج 2، ص 802؛ سیر مبارزات امام خمینى در آئینة اسناد، ج 2، ص114. شماره: 306 تاریخ: 27442
تهران، وسیله ریاست سازمان اطلاعات و امنیت کشور محضر مبارک آیتالله العظمى آقاى خمینى مرجع عالیقدر رونوشت حضرت آیتالله محلاتى رونوشت حضرت آیتالله قمى دامت برکاتهم
روحانیون شهرستانهاى ایران پس از تقدیم سلام به جنابعالى و ابراز تأثر از پیشآمدهاى ناگوار و اهانت به مقام شامخ روحانیت و مرجعیت براى اظهار همدردى و پشتیبانى از هدف مقدس روحانیت از شهرستانها به تهران حرکت نموده استخلاص حضرتعالى و کلیه محبوسین حوادث اخیر و موفقیت شما را براى اعلاء کلمه اسلام از خداوند متعال خواستاریم.
الحاج بحرالعلوم الرشتى ـ الحاج سید محمود ضیابرى الرشتى ـ حسین الموسوى الخادمى الاصفهانى ـ على ابن ابراهیم همدانى ـ مرتضى الحائرى ـ روحالله کمالوند ـ حاج سیدحسین رودبارى رشتى ـ الاحقر على اصغر صالحى کرمانى ـ نصر الله الموسوى بنیصدر همدانى ـ الاحقر عبدالله مجتهدى تبریزى ـ محمود علوى شیرازى ـ محمد جعفر طاهرى شیرازى ـ الاحقر على آقا یقطینى شیرازى ـ الاحقر سید احمد خسروشاهى تبریزى ـ محمدحسن النجفى الرفسنجانى ـ الاحقر محمد الموسوى الشمس آبادى اصفهانى ـ محمد هاشمیان ـ الاحقر حسین گوگانى تبریزى ـ الاحقر الفانى محمد تقوى مراغهاى ـ الاحقر سید احمد پیشوا کازرونى ـ الاحقر السید عبدالله موسوى شبسترى ـ الاحقر رفیع مدرس تبریزى بستانآبادى ـ الاحقر محمد الصدوقیالیزدى ـ الاحقر احمد امینى مراغهاى ـ العبد مجتبى العراقى ـ سید مهدى یثرب کاشانى ـ حسینعلى منتظرى نجفآبادى ـ ابراهیم امینى نجفآبادیماجراى هجرت و صدور اعلامیه در خاطرات آیتالله منتظری: "ما دیدیم آقایان مرتب با علماى تهران جلسه میگیرند، دید و بازدید میکنند اما بى فایده است و نتیجه اى حاصل نمیشود و آمدن و هدفشان منعکس نمیشود؛ من و آقاى امینى آمدیم منزل آقاى حاج آقا مرتضى تهرانى ـ حاج آقا مرتضى و حاج آقا مجتبى پسرهاى مرحوم حاج میرزا عبدالعلى تهرانى هستند ـ ما تا وقتى که تهران بودیم گاهى میرفتیم منزل ایشان و گاهى میرفتیم مدرسه فیروزآبادى، بالاخره نشستیم و یک اعلامیه به مناسبت چهلم شهداى پانزده خرداد تنظیم کردیم، اعلامیه داغ و تندى بود، گفتیم این را بدهیم علما امضا کنند و منتشر کنیم؛ و خودمان احتمال دادیم این اعلامیه به این تند و تیزى را علما امضا نکنند، لذا براى درجه بعد تلگرافى تنظیم کردیم به عنوان احوالپرسى خطاب به آقاى خمینى و آقاى قمى و آقاى محلاتى، گفتیم اگر آن اعلامیه امضا نشد براى این تلگراف امضا میگیریم، بعد رفتیم مجلسى که بنا بود در منزل آقاى حاج سید نورالدین طاهرى در قلهک تشکیل شود، اکثر علما آمدند، گفتیم: شما علما از شهرستانهاى مختلف آمده اید به تهران و مشخص نیست براى چه منظورى آمده اید، در میان مردم درست منعکس نیست که شما به عنوان اعتراض به بازداشت آقایان در اینجا جمع شدهاید ـ با توجه به اینکه بعضىها را ساواک تهدید کرده بود و گفته بود چرا به تهران آمدهاید؟ گفته بودند مثلا چشممان درد میکرد براى معالجه آمدهایم ـ بعضى میگویند آن یکى آمده چشمش را معالجه کند دیگرى آمده گوشش را معالجه کند دیگرى میخواهد برود مشهد در راه مشهد است، باید معلوم بشود جمع شما که آمدهاید تهران به عنوان اعتراض به عمل دولت آمده اید؛ گفتند خوب حالا چکار کنیم؟ گفتیم ما یک اعلامیه تنظیم کردهایم براى چهلم شهداى پانزده خرداد آقایان این را امضا بکنند تا پخش شود. خدا رحمتش کند، مرحوم آیتالله حاج آقا مرتضى حائرى(طاب ثراه) گفتند: ما آمدهایم اینجا کار کنیم، ما نیامدهایم اینجا اعلامیه بدهیم! گفتم: کار شما چیست؟ شما که نه تفنگ دارید نه مسلسل دارید، با دولت که نمیخواهید جنگ بکنید! کار شما همین است که اعلامیه بدهید تا حداقل بفهمند براى چه به تهران آمده اید. بالاخره من اعلامیه را خواندم، گفتند: نه این تند است و نمیشود آن را منتشر کرد ـ ما همان را که میگفتند تند است بعدا بردیم خدمت مرحوم آیتالله مرعشى نجفى ایشان خودش تنها آن را امضا کرد و خودش هم آن را منتشر کرد ـ . بعد ما گفتیم پس یک تلگراف بزنیم، گفتند خیلى خوب است، من متن تلگراف را خواندم که با این عنوان شروع شده بود: محضر مبارک آیتالله العظمى آقاى خمینى مرجع عالیقدر تقلید، رونوشت: حضرت آیتالله محلاتى و حضرت آیتالله قمى دامت برکاتهم، یکى از آقایان گفت ایشان که مرجع تقلید نیست، چه کسى از ایشان تقلید میکند؟ گفتم من! من از ایشان تقلید میکنم! بعد گفتند: این تلگراف که به دست ایشان نمیرسد، گفتم: غرض رسیدن به دست ایشان نیست غرض این است که انعکاس پیدا کند و دستگاه بفهمد که اینها بى صاحب نیستند، کمک و همراه دارند. در آن جلسه آقاى حاج سید نصرالله بنى صدر ـ خدا بیامرزدش ـ نیز از ما حمایت کرد وگفت چیز خوبى است، اما مرحوم آخوند ملاعلى همدانى(طاب ثراه) یکدفعه دست به عصا شد و گفت: پاشیم برویم! یعنى دیگر جلسه به هم بخورد! من جلوى در را گرفتم ـ از این سه دریها بود، دو درب آن بسته بود ـ گفتم من نمیگذارم بروید آقا، تا بگویید که کجاى این تلگراف اشکال دارد؟! اگر میخواهید آن را اصلاح کنید. بالاخره ایشان را نشاندیم و امضا گرفتیم، اول هم ایشان امضا کرد: الاحقر على بن ابراهیم همدانى ـ خدا رحمتش کند ـ . البته در این جلسه علماى تبریز نیامده بودند با اینکه قاعدتا باید میآمدند، هفت هشت نفر بودند و باید از شهررى میآمدند، ما اینجا امضاها را گرفتیم و گفتیم عصر میرویم منزل آقاى شریعتمدارى از علماى تبریز هم امضا میگیریم. عصر همان روز با آقاى امینى رفتیم باغ ملک در شهررى که از آنها امضا بگیریم، حدود صد و پنجاه نفرى آنجا دور آقاى شریعتمدارى بودند. از قیافهها پیدا بود که ساواکى هم در بین آنها هست، آنجا نزدیک ساواک شهررى بود، من رفتم جلوى آقاى شریعتمدارى نشستم گفتم: آقا یک چنین چیزى را ما تنظیم کرده و متنش را امضا کردهایم (احتراما به ایشان گفتم چون مراجع خودشان جداگانه اعلامیه میدادند)، گفتند خوب است، گفتم اجازه بفرمایید من به آقایان بگویم امضا کنند، گفتند مانعى ندارد. من رفتم جلوى آقاى حاج سیداحمد خسروشاهى نشستم، صداى ایشان بلند بود جهورى الصوت بود، گفت: آخر چطور این به آقاى خمینى میرسد؟ من گفتم یواش صحبت کنید، ولى فهمیدم کهتقریبا قضیه لو رفت، خلاصه ما از آقاى حاج سیداحمد خسروشاهى و بعضى آقایان دیگر امضا گرفتیم که مجموعا سى و دو یا سى و سه امضا شد ـ در بعضى از جاها دیدم نوشته است بیست و دو امضا که غلط است، ظاهرا سى و سه امضا بود ـ بعد یواشکى به آقاى امینى گفتم: من جلوى هفت هشت نفر نشستم امضا گرفتم و این قضیه لو رفت ممکن است متن تلگراف با امضاها از دستمان برود، ما را بگیرند به جهنم اما ما با زحمت و خون دل این امضاها را گرفته ایم، یواشکى که کسى نفهمد آن را گذاشتم در جیب آقاى امینى و گفتم از من فاصله بگیرد. اتفاقا پیش بینى من درست درآمد، از جلسه که بیرون آمدیم از هم جدا شدیم، من جلوتر رفتم در صحن حضرت عبدالعظیم، آنجا مرا گرفتند، بردند ساواک گفتند: شما در منزل شریعتمدارى اعلامیه پخش میکرده اید، مرا تهدید به شلاق کردند، البته شلاق نزدند، توپ و تشر و فحش و این جور چیزها زیاد بود، بعد با همان لباسهایم مرا به داخل یک حمام داغ بردند، یک سرهنگ به نام سرهنگ رحمانى بازجوى من بود اول گفت حمام را داغ کردند، آن قدر بخار کرده بود که تمام لباسهایم به بدنم خیس شد، مرا به آن حمام برد و رفت، پسرى آنجا بود در سوراخى را باز کرد، یک ظرف آب آورد، گفت این ظرف آب را بگیر تشنهات میشود، آب را داد. حدود یک ساعت و نیم بعد دوباره سرهنگ آمد مرا زیاد تهدید کرد و گفت آن رفیق تو را گرفتیم آوردیم، گفتم رفیقم کیه؟ گفت او همه چیز را گفته و تو هم باید بگویى! گفتم من چیزى ندارم بگویم ـ مىدانستم اینها یک دستى میزنند ـ گفت او همه چیز را گفته، گفتم ما چیزى نداشتیم که بگوید، اگر هم گفته بیخود گفته و به من ربطى ندارد. گفت خانه شریعتمدارى با چه کسى سلام و علیک میکردى؟ گفتم همه آخوندها با هم سلام و علیک میکنند، گفت هفت هشت هزار جمعیت همه با هم سلام و علیک میکنند؟ همه همدیگر را میشناسند؟ گفت رفیقت همه مطالب را گفته، من ته دلم گفتم نکند آقاى امینى را گرفته باشند اما منکر شدم، خلاصه دیدند چیزى به دست نیاوردند من را با مقدمات و گفتگوهایى آزاد کردند. آقاى امینى بعدا گفت من تا دیدم تو را گرفتند رفتم داخل مدرسه لاله زارى و تلگراف را لابلاى یکى از درختهاى شمشاد مدرسه مخفى کردم، ما رفتیم آن تلگراف را از زیر شاخه هاى شمشادها برداشتیم، متاسفانه آن زمان یک دستگاه فتوکپى نداشتیم که اقلا آن را فتوکپى کنیم. متن آن را دادیم به آقاى حاج شیخ عبدالجواد جبل عاملى سدهى (خمینى شهرى) خدا رحمتش کند، گفت من میبرم تلگرافخانه، پنج شش نفر از جوانهاى علاقه مند سده هم با ایشان بودند. آنها آقا را بردند تلگرافخانه که جرات نکنند تلگراف را قبول نکنند و تلگراف را قبول کردند. در آن وقت ما براى انتشار آن امکانات نداشتیم و منظور فقط انعکاس آن در بین مسئولین بالاى کشور بود، و داراى سى و دو یا سى و سه امضا از علماى بزرگ آن وقت البته غیر از مراجع تقلید بود"، ج1، ص 236 ـ 233.