تبعید به نجفآبادآیت الله منتظری، خاطرات، ج 1، ص 281 ـ 280.
"در مسجدسلیمان که بودیم وقتى فرماندار خبر تمام شدن تبعید را به من داد گفت: نوشتهاند که در قم نباید بمانید و باید به جاى دیگرى بروید، من گفتم: بیخود مىگویند، درس و بحث و زندگى من در قم است، گفت: من از خودم چیزى نمىگویم حرف آنها را مىگویم. بالاخره از مسجدسلیمان آمدم قم، درس و بحثمان را هم شروع کردیم، چند روزى که درس گفتم یکدفعه دیدم دوتا ماشین آمدند در خانه ما، مرا سوار کردند خیلى محترمانه بردند اصفهان، یکى مىگفت ببریم ساواک اصفهان تحویل بدهیم دیگرى مىگفت نه ببریم نجفآباد، من دیدم قضیه از این قرار است گفتم خوب ببرید نجفآباد بعد بروید به ساواک اصفهان یا هر جاى دیگر که مىخواهید گزارش بدهید، اینها هم گفتند همین کار را مىکنیم، شما را اول مىبریم نجفآباد بعدا مىرویم به ساواک اصفهان گزارش مىدهیم. بالاخره مرا محترمانه بردند نجفآباد در خانه خودمان پیاده کردند، از فرداى آن روز هم سر کوچه مامور گذاشتند و افرادى که به دیدن من مىآمدند اسم و مشخصات آنها را مىپرسیدند و در یک دفتر مىنوشتند. یک بار مرحوم آقاى سعیدى ـآیتالله شهید سید محمدرضا سعیدىـ آمده بودند، همان پاسبان به او گفته بود: جنابعالى کى باشند؟ آقاى سعیدى جواب داده بود: شما آیتالله خراسانى را اسمش را نشنیدى؟ آیتالله سید محمدرضا خراسانى؟! پاسبان جا خورده و گفته بود: بله آیتالله خراسانى بفرمایید بفرمایید. آقاى سعیدى خودش را جا زده بود به عنوان آیتالله سید محمد رضا خراسانى که یکى از علماى معروف اصفهان بود، البته مرحوم آقاى سعیدى هم اهل خراسان بود و هم اسمش سید محمدرضا بود، بعد خودش آمد تعریف مىکرد و ما مىخندیدیم. گاهى مردم مرا میهمان مىکردند، آنها (مأمورین) جرات نمىکردند بیایند توى ماشین، جداگانه خودشان با یک موتور یا دوچرخه اى دورادور مىآمدند ببینند کجا مىروم، تقریبا زیر نظر بودم، در نجفآباد درس و بحث را شروع کردم، یک درس تفسیر عمومى و یک درس خارج فقه مىگفتم". (س ش133)