صفحه ۳۴۲

تلگرافات صادره
به: ساواک خوزستان ـ رمز شود. فقیه عالقیدر، ج 1، ص87. از: مرکز شماره خلف ـ پیرو 2082/6 هـ ـ 9146

حسینعلى منتظرى در تاریخ 25646 از زندان آزاد و به قم عزیمت و چون اقامت مشارالیه در قم به مصلحت نبود لذا طبق رأى کمیسیون حفظ امنیت اجتماعى به سه ماه اقامت اجبارى در مسجد سلیمان محکوم و در تاریخ 22746 به شهرستان مزبور اعزام گردیده، دستور فرمائید اعمال و رفتار و تماس‌‌هاى مشارالیه را تحت نظر قرار داده، و در صورت مشاهده عمل مشکوکى از وى مراتب را به موقع اعلام نمائید"اولین تبعید من در ارتباط با تاجگذارى شاه بود، شاه در چهارم آبان‌ماه 1346 تاجگذارى کرد، در ورقه‌اى که در ساواک قم به من نشان دادند مطلبى قریب به این مضمون آمده بود: چون ایام تاجگذارى اعلیحضرت است و احتمالا وجود فلانى در قم مضر به امنیت است مدت سه ماه به مسجدسلیمان تبعید می‌گردد و. . . . من آن وقت تازه از زندان آزاد شده بودم، مرا اول بردند ساواک بعد تحویل دوتا مامور دادند، از این استوارهاى ژاندارمرى، که مرا با قطار ببرند مسجدسلیمان تحویل دهند؛ وقتى مرا سوار قطار کردند آقاى حاج رستم رستمى که همان‌جا اطراف ساواک مواظب بوده که مرا کجا می‌برند دیده بود که مرا سوار قطار کردند ـ محل ساواک قم کنار ایستگاه قطار است ـ خلاصه به یک زحمتى خودش را رساند و یک مقدار پول به من داد، من هم به او گفتم بناست مرا به مسجدسلیمان ببرند. در بین راه ژاندارمها خیلى بدرفتارى می‌کردند، براى نماز هر چه من اصرار کردم پیاده شویم گفتند نه، می‌ترسیدند فرار کنم، مجبور شدم همان‌جا در قطار وضو بگیرم و نماز بخوانم، وقتى به دستشویى می‌رفتم می‌آمدند با تفنگهایشان پشت در دستشویى می‌ایستادند. گاهى با من بحث می‌کردند، می‌گفتند آقا شما از آب و هواى این کشور استفاده می‌کنید چرا به اعلیحضرت دعا نمی‌کنید، گفتم مگر آب و هواى کشور مال اعلیحضرت است، می‌گفت بله، من گفتم اگر امنیت را بگویى یک چیزى است، ولى آب و هوا که مال اعلیحضرت نیست؛ خلاصه خیلى بد عمل می‌کردند. به اهواز که رسیدیم از قطار پیاده شدیم آنها می‌خواستند براى رفتن به مسجدسلیمان اتوبوس بگیرند من معمم بودم و آنها هم با دوتا تفنگ به همراه من، دیدم خیلى زننده است حالا مردم فکر می‌کنند که این آشیخ دزدى کرده است، من به آنها گفتم یک ماشین سوارى بگیرید، گفتند ماشین سوارى پولش زیاد است، گفتم پول آن را من می‌دهم؛ بالاخره یک ماشین سوارى گرفتند و کرایه آن را من دادم، خیلى خوشحال شدند که حالا بر می‌گردند پول کرایه را هم می‌گیرند، مرا بردند در فرماندارى مسجدسلیمان تحویل بدهند، وقتى وارد فرماندارى شدیم دیدم یک‌نفر آمد جلو و گفت: آقاى منتظرى به شهر ما خوش آمدى! من جلیلى کرمانشاهى بخشدار اینجا هستم، فرماندار هم خیلى مرد خوبى است الان می‌آید؛ به آنها هم گفت ایشان را تحویل بدهید و بروید. مامورین با آن بداخلاقیهایى که با ما کرده بودند خیلى جا خوردند، بعد آقاى جلیلى که از جلیلى‌هاى کرمانشاه بود تلفن کرد فرماندار هم آمد، شخصى بود به نام منوچهر تفضلى، او هم خیلى احترام کرد و گفت من پسر خواهر دکتر اقبال هستم، بعد گفت شما اینجا کسى آشنا ندارید؟ گفتم یک قوم و خویشى اینجا داریم اما معلوم نیست خوششان بیاید من با این شرایط به خانه‌شان بروم، گفت نه شما باید منزل یک اهل علم باشید. ماشین لوکسى هم داشت، مرا سوار ماشین کرد و برد خانه مرحوم آقاى حاج سید فخرالدین آل‌محمد که یک سید محترمى بود و آقا و روحانى شرکت نفت هم بود، از طرف شرکت نفت در خانه‌اش گاز و آب کشیده بودند. آنجا کسى از افراد عادى در خانه‌اش لوله کشى آب نداشت اما ایشان را چون عضو شرکت حساب می‌کردند در خانه‌اش آب لوله کشى کرده بودند، آدم بدى نبود، بالاخره به ایشان گفت آقا برایتان مهمان آورده‌ام. بعد یک روز رفت تهران وقتى برگشت آمد به دیدن من و گفت من در اول ملاقاتى که با شما داشتم به شما ارادت پیدا کردم و الان من خیلى ارادتم زیادتر شد چون آقاى مهاجرى ـ داماد آقاى محمدى‌گیلانى ـ که از دوستان من می‌باشد گفتند من شاگرد آقاى منتظرى هستم و. . . ؛ خلاصه فرماندار هر روز یا یک روز در میان می‌آمد از من احوالپرسى می‌کرد و مساله می‌پرسید، یک روز با رئیس ساواک آنجا آمد، شخصى بود به نام سرهنگ سالارى، او یک مقدار توهین کرد ولى ایشان مانع شد و گفت شما قدر این آقا را نمی‌دانید، خلاصه همه جا از من دفاع می‌کرد. رئیس شهربانى آنجا خیلى آدم خشنى بود، در همان روز اول آمد و گفت: آشیخ اینجا آخوندبازى در نیاورى! مقررات این است که هر روز باید بیایى شهربانى دفتر را امضا کنى، من هم جلوى فرماندار با او برخورد کردم و گفتم: این‌قدر نمی‌خواهد تند بروى! من اگر بچه حرف شنویى بودم به اینجا نمی‌آمدم! من پایم را دم شهربانى نمی‌گذارم! و بالاخره هیچ وقت به شهربانى آنجا نرفتم"، آیت الله منتظری، خاطرات، ج1، ص 273 ـ 271. ـ مقدم.

ناوبری کتاب