نامة آیتالله منتظرى خطاب به یکى از نمایندگان خود در نجفآباد براى رعایت مسایل حفاظتی وجوهات دهندگان و بازداشت دو روزهفقیه عالیقدر، ج1، ص187. این نامه به دست ساواک افتاد و دستگیرى آیتالله منتظرى را در پى داشت: "آقاى حاج آقا مجتبى آیت نماینده من در نجفآباد در مورد وجوهات بود و الان نیز هست، ایشان دفاترى داشت که نام اشخاص در آنها ثبت بود؛ آن وقت چون در بازجویىها گاهى به من فشار میآوردند که چه کسانى وجوهات میدهند فکر کردم اگر این دفاتر به دست ساواک بیفتد مزاحم افراد میشوند. نامهاى نوشته بودم به حاج آقا مجتبى که آن دفاتر را پنهان کنید و در دسترس نباشد، احمد منتظرى پسرم میخواست برود نجفآباد من نامه را به او دادم که در آنجا بدهد به حاج آقامجتبى، بعد احمد تصادفاً همراه خانواده رفته بود به ملاقات محمد، احمد آن وقت بچه بود ملاقات هم حضورى نبود ولى افراد را بازرسى بدنى میکردند، خلاصه در جیب او این نامه را پیدا کرده بودند او را برده بودند قزلقلعه؛ در آن زمان جاى ما در تهران منزل آقاى سعیدى بود، آن روز ایشان یک مهمان آبادانى داشت، در قزلقلعه به احمد فشار آورده بودند که بابات کجاست؟ گفته بود خانه آقاى سعیدى است، اینها از احمد پرسیده بودند دیگر چه کسانى خانه آقاى سعیدى بودند؟ گفته بود یکنفر دیگر که اهل آبادان بود، اتفاقا آن شب من رفته بودم خانه مرحوم دکتر واعظى، مامورین رفته بودند منزل آقاى سعیدى به سراغ من ولى نگفته بودند که میخواهیم او را بازداشت کنیم. بلکه براى راه گمکردن به آقاى سعیدى گفته بودند: این مرد که اهل آبادان بود ظهر منزل شما بوده؟ گفته بود: بله، گفته بودند: چه کسانى دیگر میدانند که او ظهر در منزل شما بوده؟ ایشان گفته بود: آقاى منتظرى هم میداند که این شخص منزل ما بوده. حالا مرحوم آقاى سعیدى متوجه نشده که اصلا اینها دنبال من میگردند و قضیه آن مرد آبادانى یک بهانه بوده است، خودش چون اهل مکر و حیله نبود باورش نمیآمد که آنها اهل مکر باشند؛ خلاصه آقاى سعیدى آنها را آورده بود در خانه دکتر واعظى که من شهادت بدهم که این مرد آبادانى ظهر منزل ایشان بوده است! ساعت حدود یک بعد از نصف شب بود ما خوابیده بودیم دیدم آقاى دکتر واعظى آمد مرا بیدار کرد و گفت: آقاى سعیدى است همراه با سهچهار نفر! من بلند شدم آمدم، دیدم آقاى سعیدى گفت: ببخشید اینها آمدهاند میگویند آن مرد آبادانى ظهر منزل ما بوده است یا نه؟ من اینها را پیش شما آوردهام که شهادت بدهید که ایشان ظهر منزل ما بوده است! من گفتم: بله آن مرد ظهر منزل ایشان بوده است، گفتند: نه شما چند دقیقه تشریف بیاورید در سازمان امنیت شهادت بدهید که این مرد آنجا بوده است، گفتم: من همین جا دارم شهادت میدهم، گفتند: نه شما تشریف بیاورید در آنجا شهادت بدهید!، خلاصه مرا سوار ماشین کردند و بردند؛ ما در دلمان به آقاى سعیدى میخندیدیم که آخر بنده خدا ساعت یک بعد از نصف شب اینها را میآورى در خانه مردم که من شهادت بدهم، خوب خودت گفتى ظهر منزل ما بوده، وقتى دیدى اینها اصرار دارند فکر نمیکردى که اینها یک نقشه دیگرى دارند. خلاصه یکى دو روز در ارتباط با این نامه در قزلقلعه مرا نگه داشتند و احمد هم در قزلقلعه بود و راجع به او و نامه از من سئوال کردند، بعد آزاد شدیم"، خاطرات، ج1، ص361 ـ 359.
جناب مستطاب عماد الاعلام آقاى مجتبى آیت دام عزه
پس از اهداء سلام به عرض میرساند چون از جناب عالى راجع به وجوه دهندگان سؤالاتى شده و نام دفاتر به میان آمده دوستان به اتفاق آراء صلاح دیدند که موقتاً دفاترى را که نام اشخاص پول دهنده به حساب من در آنها ثبت است در جاى امنى غیر از مغازه و منزل خودتان نگاهدارى شود. و حساب هر هفته را روى کاغذى باطله با تاریخ و خصوصیات ثبت کنید و سپس به مکان مخصوص رفته در آن دفاتر ثبت کنید. چون اگر خداى ناکرده اسامى اشخاص به دست آقایان بیفتد بسا براى آنها زحمت ایجاد کنند به منظور فشار بر من و اگر على فرض به شما براى دفاتر مراجعه شد یا بگویید دفاتر را پس از رجوع از سازمان به