صفحه ۲۸۲

اجرا میشد. آن چنان موهاى سر مرا گرفتند و کشیدند و چنان شلاق و لگد بر جاهاى مختلف بدن و سیلیهاى زیاد به صورت و سروگردن من نواختند، که زبان یاراى گفتن و قلم قدرت نوشتن آن را ندارد از آن روز بود که دیگر پاهایم به سختى به کفشم میرفت. خیلى مشکل بود که سرپا ایستاده و راه بروم، نماز خود را به طرز عجیبى ادا مینمودم، دستهایم را با یک مشکلى شگفتانگیزى بر زمین مینهادم، براى درد پا و مفاصل و اعضاء دیگر بدنم پماد سورین گرفتم تا بالاخره آثار آن از بین رفت. بله، آثار طناب فلک هنوز از بین نرفته و رنگ دگرى غیر از رنگ بدنم در طنم تنم یافت میشود.

صندلى بر دست گرفتن

روز سه شنبه یا چهارشنبه(16یا 17فروردین) بود که سرباز مرا از پاسدارخانه به دفتر برد. آن روز ازغندى بود. بعد از تهدیدهاى زیاد، صندلى را به دست من داد و گفت: آن را بر بالاى سرت نگهدار و یک پاى خود را هم از زمین بردار. بعد از مدتى گفت: خوب، روى 2 پا بایست و بالاخره بعد از مدتى دست و پایم به حدى بیحس شد که رفته، رفته دستم به طرف شانهام کج شد و صندلى به طرف پائین و زمین نزدیک میشد، ناگهان گفت: ببر بالا، من هم چون یاراى آن را نداشتم، به سرباز دستور داد اگر بالا نبرد سیلى به گوش او بزن تا بالا ببرد. سرباز هم اخطار کرد و چون امکان نداشت بر طبق اخطارش عمل شود، چنان سیلى به گوش من کوبید که پخش زمین گشته و حالتى شبیه بیهوشى به من دست داده و بعد از مدتى دوباره شروع به تهدید کرد و به سرباز گفت: این را به پاسدارخانه ببر.

جریان دشنام

همه جلسات بازجویى از فحشهاى ناموسى و فحش به افراد ارزنده و غیره بیبهره نبود و در اغلب آنها به حد افراط میرسید. خوب به یاد دارم که در روز فلک کردن ضمن فریادها امام زمان را یاد کردم که یک دفعه یکى از بازجوها گفت: امام زمان کیه! آنقدر این جمله مرا کوبید که حد نداشت و آن چنان شرمآور بود که یکى از آنان انگشت خود را به خداى بینى قرار داد و صوت(هیس) را در خارج به وجود آورد. آن روز آنقدر به حضرت آیت‌الله العظمى خمینى ناسزا گفتند و دشنام دادند که بینهایت شرمآور بود. دفعات دگرى هم براى بازجویى احضار شدم ولى از تهدید به زجر و شکنجههاى مختلف تجاوز نکرد. اینها بود پارهاى از عملیات و تاریخچه آن چیزهایى که بازجوها به من وارد ساختند.

در خاتمه هرچه فریاد کشیدم که کاغذ و قلمى به اینجانب بدهید تا به دادستانى محترم آرتش شکایت کنم ولى آقاى ساقى از دادن کاغذ و قلم خوددارى کردند. چون میخواستند آثار زجر و شکنجه از بین برود و متأسفانه بعضى از آن آثار شامل مرور زمان شده و از بین رفته است.

ناوبری کتاب