صفحه ۲۸۱

اوائل شب به همان منوالى که به عرضتان رساندم، قدرى در اطاق دفتر و قدرى خارج از آن روى پا ایستادم. سپس گفتند: دستور داریم امشب نگذاریم شما به خواب روید و تا صبح روز بعد بیدار ماندیم. ناگهان بازجوها در روز بعد(10145) سر رسیدند و بازجویى شروع شد. البته در این جلسه فقط مهاجرانى بازجویى میکرد. همان اوایل بازجویى آن روز بود که ناگهان حضرت حجة الاسلام والمسلمین آقاى شیخ عبدالرحیم ربانى شیرازى را به دفتر آوردند. بنده هم از جهت دستور اسلام و حق استادى که معظمله به گردن اینجانب داشتند، خدمت ایشان سلام کردم که ناگهان سیل فحش و دشنام به طرف من سرازیر شد که چرا سلام کردی، مهاجرانى چنان به طرف ایشان حمله کرد و به ایشان توپ رفت که بیسابقه بود و با کمال بیادبى گفتند: اى حمال... بعد فهمید که بر اثر بازجویى شبانه و آن شکنجهها که نسبت به من وارد ساخته بودند، ناراحتى بر وجود ایشان مستولى شده بود و به عنوان اعتراض، اعتصاب غذا فرموده بودند. سپس ایشان را بردند. و پدرم حضرت حجة الاسلام والمسلمین جناب آقاى منتظرى را براى بازجویى آورده و در اطاق مجاور از معظمله شروع به بازجویى کردند. وآن روز هم از زجر و شکنجه بیبهره نبودیم. قدرى در حضور پدر و قدرى در غیاب ایشان. و بعد از قدرى صحبت ما را به اطاق دیگرى راهنمایى و سپس به پاسدارخانه (محل خواب و استراحت نظامیان) برده و در اطاقى جاى دادند. چنان از درد به خود مینالیدم و چنان پاهایم سرّ شده بود و آن چنان چشمانم از کم خوابى و خستگى میسوخت که حدّ نداشت.

فلک و زجر و شکنجههاى غیر آن

در پاسدارخانه بودم که ناگهان صبح روز 12145 ـ مصادف با جمعه و روز عرفه ـ پاسبخش اینجانب را به دفتر زندان برد و بعد از تهدیدهاى زیاد برگرداندند و سپس به فاصله نیم ساعت قریب 5/10 صبح بود که دوباره اینجانب را به دفتر بردند. آن روز 6 نفر بودند: یک نفر سرهنگ، یک نفر دیگر، مهاجرانى و 3 نفر بازجوى دیگر: ازغندی، جوان، احمدی. 3 نفر اول به حبسهاى طویلالمدة و زجر و شکنجههاى عجیب تهدید میکردند. اما 3 نفر آخر آن روز مأمور شکنجه و زجر بودند. ناگهان دیدم یک فلک و 2 عدد چوب ضخیم و طویل و شلاق سیمى را آوردند. در دفعه اول چنان مرا فلک کردند که چوبها خورد و ریز شد و من بیحسّ شدم. بعد از آن تهدیدها شروع شد و سپس همان جریان اول را با شلاق سیمى اجراء نمودند. دوباره تهدیدها شروع گردید. بعد از آن براى دفعه سوم همان عملیات را تکرار نمودند و خلاصه در حدود 5/2 بعدازظهر آن روز این ناراحتیها ادامه داشت. در آن روز آن قدر انگشتان و دستان مرا مثل روزهاى قبل برخلاف حرکت طبیعى تکان داده و حرکت دادند و خلاصه یک مالش ناگفتنى و غیرقابل بیان به من روا داشتند این مالشها اغلب توسط 2 نفر

ناوبری کتاب